سایر خبرها
خاطرات مادری که هنگام زایمان از بی مسئولیتی دکتر بچه اش ناقص شد +تصاویر و جزئیات
میگفتن الان میارنش خیلی دردداشتم خیلی یه لوله ای هم داخل شکمم بود ک ازش خون میومد وقتی دیدم ترسیدم. شب اول تاصبح بیدارموندم باوجوداین که مورفین و مسکن زیادی بهم زدند. چون خیلی درد داشتم خیلی هربارمیپرسیدم می گفتند الان بچتو میاریم هرچی اطرافیانمو میفرستادم ازبچه خبربگیرن راه نمیدادند ساعت نزدیک 1 بود ک زنگ زدم همسرم خبربچه رو بگیرم ک دیدم توخیابونه و داره دادمیزنه گفت گفتن ...
رانده از عراق وامانده در ایران
. شیعه هستیم ما. فامیل ایرانی داریم. مادرم شناسنامه گم کرده، رفتیم گفتند شناسنامه عمو و جدت را بیاور. تا الان شناسنامه ندادند. بچه ها هم ندارند، این دختر هم ندارد. زینب، مادرش ایرانی است، اهل ایلام. کرد. شناسنامه ندارد. زنی از پشت دیوار سرک می کشد و خرامان در پهنه پوشیده از علف های هرز پیش می آید. لیندا. اسمم شبیه خارجی هاست اما توی اردوگاه و خرابه زندگی می کنم. خانواده ام رفتند عراق ...
به تنهایی 20 نفر را حریف بود
را ببیند چرا که قصد رفتن دارد که من با شنیدن این حرف به همسرش گفتم که شما دوتا به منزل برگردید، آخر همان شب که به منزل رفتم متوجه شدم که این بار قصد او جدی است چرا که همه وسایل خود را جمع کرده است. مادر شهید مصطفی قاسمپور از اعزام او اینگونه می گوید: فردای آن روز من خودم هم به همراه برادرم برای بدرقه مصطفی تا پادگان رفتم، در راه مصطفی به برادرش گفت که برگردد و عکس های او را بیاورد تا ...
خاطرات خواندنی 5 زن غسال در بهشت زهرا
و کجا بزرگ شدی نداره، رو پیشونیت نوشته. اولش سخته اما کم کم باهاش کنار میای و زندگی می کنی. از 18 سالگی دوست داشتم غسال بشم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم بهش برسم. وقتی یکی از اقواممون فوت می کرد میومدم از پشت پنجره غسالا رو تماشا می کردم. اینها حرف های زهرا است. فرزند آخر یک خانواده 6نفره که در رشته کسب و کار درس می خواند و عاشق شغلش است. 26 سال دارد و چهار سال است که در غسالخانه بهشت زهرا ...
مادرم با مرد همسایه رابطه پنهانی داشت
در حال کتک خوردن و گریه کنان می گفت:"اشتباه می کنی مرد! خیانت کدومه؟ تو خیالاتی شده ای. من همواره عاشق تو و دخترمون بوده و بسیار زندگی مشترک مون رو دوست دارم!" پدرم با شنیدن این سخن مادرم کمی آرامتر شده و چند روزی زندگی مان رنگ مهر و محبّت به خود می گرفت تا این که بار دیگرهمه چیز از نو آغاز می شد. چون پدرم چند باری مادرم را هنگام صحبت کردن با مرد همسایه دیده بود، به همین دلیل به او ...
ای کاش به حرف پدرم گوش می کردم
، اما بی فایده بود تا اینکه پس از رضایت هر دو خانواده، این ازدواج شکل گرفت. ابتدا قرار بود که چهار سال در دوران عقد بمانیم تا هم درس من تمام شود و هم برزو سربازی اش را پشت سر بگذارند؛ اما همان سال اول دوران عقد باردار شدم. زن جوان افزود: من در خانه پدرم بودم و برزو در خانه پدرش. بیچاره مادرم یکی از اتاق های خانه را آماده کرده بود و هروقت مهمانی می آمد، می گفت هانیه و شوهرش اینجا زندگی می ...
برادرم جوانی اش را فدای اهل بیت(ع) کرد
) کرد. شهید عباس دانشگر متولد 1372 بود که ظهر 20 خردادماه 95 در سوریه به شهادت رسید و پیکرش 25 خرداد در زادگاهش سمنان تشییع و به خاک سپرده شد. در حالی که تنها 40 روز قبل از اعزام جشن نامزدی اش را برگزار کرده بود. آنچه می خوانید حاصل همکلامی روزنامه جوان با علیرضا دانشگر برادر شهید است. شما برادر بزرگ تر عباس بودید؟ شهید در چه خانواده ای پرورش یافت که جوانی اش را ...
پدر شهید سیداسماعیل سیرت نیا: به شهادت پسرم افتخار می کنم
می دهد: پسرم به ورزش شنا علاقه زیادی داشت و شنا را نیز آموزش می داد؛ سال 85 ازدواج کرد و چون محل کارش تهران بود در تهران ساکن شد. پدر شهید اسماعیل سیرت نیا با بیان اینکه اسماعیل ابتدا تصمیم داشت به عراق برود عنوان کرد: وقتی رفتن به عراق ممکن نشد عزم خود را برای دفاع از حرم اهل بیت و جهاد در سوریه جزم کرد و در سال 94 موفق شد به سوریه برود و بعد از 28 روز به شهادت رسید. پدر شهید ...
حسرت کودکانه فرزندانم در گفتن بابا فدای دختر دردانه امام حسین(ع)/تاکید شهید محمودی بر حجاب و نماز اول وقت
ببریم اما من قبول نمی کردم و گفتم چرا خودش زنگ نزده است. گفتند نمی تواند تا اینکه چند بار رفتند و آمدند و در آخر گفتند اگر شما قبول نکنید آقای محمودی از دست ما ناراحت می شود. دیگر قبول کردم و اصلا نگرانی نداشتم و احتمال شهادت نمی دادم . من با پسرعمویم و خانمش و بچه ها در یک ماشین بودیم و آقای حیدری همکار ستار با خانواده اش در ماشین دیگری که از بندرعباس به سمت نورآباد حرکت کردیم. در راه ...
حکمی که قرار بود به نام بقایی بخورد به نام بختیار خورد!
من گفت. به او گفتم: آقای مهندس! این از آن مواردی نیست که بتوانم روی دکتر اثر بگذارم، شما هم بهتر است پیغام او را به امریکایی ها برسانید. دکتر هم چند بار از مهندس سؤال می کنند که آیا پیغام را دادی؟ و ایشان جواب درستی نمی دهد تا بالاخره می رود و پیغام را می دهد! این را داشته باشید، چون بعداً می خواهم از آن نتیجه گیری کنم. این بود تا جریان انقلاب پیش آمد. درآن دوران، یک ملاقات بین شاه و دکتر و دو ...
مجتبی بسیار خانواده دوست ومهربان بود / دفاع از حرم اهل بیت(ع) برای او مهم تر بود
شما را برای رفتن به سوریه و شهادتشان آماده کردند؟ پیش از آنکه عازم سوریه شود از رفتن داوطلبانه دوستان و بسیجیان برای دفاع از حرم می گفت و در این بین هم از رفتن خودش حرف می زد اما من باز هم جدی نمی گرفتم، وقتی فهمیدم اعزام ایشان جدی است خیلی دلهره گرفتم و نگران بودم، اولش مخالفت کردم اما چون می دانستم اعزام داوطلبانه است تصمیم گرفتم تمام تلاش خودم را بکنم تا او نرود، پیش خودم می گفتم ...
رضا کیانیان: دو بار دچار شوک شدم
خبرگزاری ایسنا: "هر سال روز تولدم را فراموش می کنم. شاید از بچگی عادت کرده ام! چون آن زمان کسی برای ما تولد نمی گرفت! بچه ها کنار هم بزرگ می شدند؛ گله وار! "با گفتن "گله وار" می خندد و این گونه است که رضا کیانیان همیشه روز تولدش را فراموش می کند و دیگران به یادش می اندازند که 29 خرداد به دنیا آمده است! همسرش که همیشه از قبل این روز را به یاد دارد، با همراهی علی تنها فرزند این زوج جشن ...
می گفت من داود هستم؛ خادم اباعبدالله
با آقای جوانمرد چطور آشنا شدید؟ ما هر دو کارمند سازمان صدا و سیما بودیم. تقریبا همزمان وارد سازمان شدیم، سال 76. دو ماه بعد از شاغل شدن من در سازمان می گذشت که یکی از دوستان واسطه شد و چون از قصد ایشان برای ازدواج خبر داشت، مرا به ایشان معرفی کرد. تا قبل از این ماجرا همدیگر را ندیده بودید؟ نه. مسئولیت های متفاوتی داشتیم و پیش نیامده بود که با هم برخورد کنیم. پس اولین بار که همدیگر را دیدید یادتان مانده؟ بله خیلی هم واضح و روشن. اولین بار که من داود را دیدم یک لباس مشکی پوش ...
ماجرای طلبه جوانی که آرزویش لبخند رهبری است+ عکس
... این فعال فرهنگی در ادامه برنامه در خصوص صحنه ای صحبت کرد که بسیار دلش را به درد آورد و گفت: صحنه ای در بیمارستان برایم شکل گرفت و من را متهم به انجام اهداء به نیت تبلیغات و خودنمایی کردند که من در جواب آنها همان جا عمامه خود را از سرم جدا کردم و گفتم من هم یکی همانند شما هستم و فقط نشان نبوت روی سر من است. نظافتی ادامه داد: من با خود نیت کردم و گفتم 30 سال برای خودم زندگی کردم و ...
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
... بعد از این تجربه چه تغییراتی در تصور و درک شما از خداوند پیش آمد؟ علاقه ام به او خیلی بیشتر شد و در کنارش خیلی هم خدا ترس شده ام ! در ضمن بیشتر با او حرف می زنم ؛ حتی وقت رانندگی ، وقت راه رفتن و وقت خوردن به یاد او هستم ! و این جمله "لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم " را بسیار تکرار می کنم . همسر محمد شفیعی می گوید: نذر کرده بودم که همسرم شفا پیدا کند که خبر فوت او ...
حقوق چند صد میلیونی برخی مدیران، زیبنده نظام اسلامی نیست/ دولت از برجام نگوید، بانکها را اصلاح کند/ ...
...، باید بیت المال به جایگاه خودش باز گردد، تبعیض طبقاتی بین مردم باید از بین برود، چرا باید برخی از حقوق های نجومی برخوردار باشند وبرخی اجاره خانه ونان خانواده را به زحمت درآورند، در همین پاکدشت نمیخواهم نام ببرم، مسئولینی هستند که ماهیانه حقوق 8 تا 9 میلیون میگیرند وکسانی را هم سراغ داریم که ماهیانه 150 هزارتومان میگیرند. فردا میزبان 3 شهید مهاجر مدافع حرم هستیم، مبادا بگویید که اینها ...
دعوای خونین بر سر یک دختر در پارتی شبانه
اشاره اش را به نشانه تهدید به سوی مادر گرفت و گفت: "شما دخالت نکن مادر! همین شما باعث شدی که این دخترچشم سفید، این قدر گستاخ و پررو باربیاد. یه نگاه به ساعت بنداز. آخه کدوم دختر درست و حسابی این موقع شب برمی گرده خونه؟ کفرم از حرفها و اولدوروم، بلدوروم کردن های فرهام درآمده بود. با خشم گفتم: "نگاه کن تو رو خدا، ببین کی داره از آبرو و حیثیّت حرف می زنه؛ آقا فرهامی که صد تا دوست دختر داره ...
گفت وگوی بی پرده رامبد جوان/از توییت جنجالی تا بدل های مرتضی پاشایی
اوریم و این طور نبوده که فقط آن ها را ببریم. از طرف دیگر، مگر ما موظف بوده ایم در بهترین جای تهران، استودیو بزنیم و نزدیم، یا فقط شما را به چنین مکانی برده ایم. واقعا نمی دانم چنین حرف هایی چرا مطرح می شود. شرایط تولید ما این طوری است. خلاصه زمان گذشت، آن ها هم گرسنه بودند، نماز نخوانده بودند و... بعد من آمدم برایشان حرف زدم، عذر خواهی کردم . گفتم اگر خسته شدید، ن معذرت می خواهم. گفتند که بچه ...
تشکیلات فعلی فاطمیون ابتدا یک هیئت خانگی مشهد بود/ تعدادی از افغان ها از اروپا به فاطمیون آمدند و شهید ...
مادر یکی از شهدا را دیده بودم که وقتی مراسم وداع با شهدا را در حرم رضوی می دیدند گریه می کردند و می گفتند شهدای ما را چقدر غریبانه می آوردند. پسرم را چقدر غریبانه بردیم و دفن کردیم. بدون هیچ سر و صدایی. خودمان هم به کسی چیزی نمی گفتیم، ولی الان ماشاءالله به این مراسم. ما اصلاً تصور چنین روزی را نداشتیم و اصلاً به مخیله مان خطور نمی کرد روزی در حرم رضوی برای سه شهیدمان مراسم وداع با شهدا بگیرند ...
عشق یک خانم معلم به مرد محکوم به اعدام
است؟ زمانی که مشکلم را گفتم. او یک خانم معلم نیکوکار را به من معرفی کرد. بعد از چند وقت کلنجار رفتن با خودم به معلم زنگ زدم و با اصرار یک زمان ملاقات فراهم شد. او قبول نمی کرد که به دیدار من بیاید، درواقع من را باور نداشت. اما خب نهایتا اصرارهای من جواب داد و توانستم برای اولین بار ایشان را ببینم. من در همان ملاقات اول از او خواستم تا با همسرم حرف بزند، و او را راضی کند تا به زندگی اش با من ادامه ...
سه سین یا معمای سه سعید/سعید امامی براساس نظرسعید حجاریان،سعید شاهسوندی را ازاد کرده است؟
...> '' عرضم به حضور شما ، آقای جناب سرهنگ معزی را من مدت ها ، حتی در بغداد در خیلی سال های پیش هم خانه بودیم ، حالا وقتی می گوییم هم خانه دوستان فکر می کنند خانه ای بود و ویلایی و مثلاً دیوار به دیوار بودیم و این جور چیزها . حال آن که دو اتاقی بود در یک ساختمان چند طبقه که طبقات پایینی اش فرض کنید دفتر رادیو مجاهد یا نشریه مجاهد بود و در طبقات بالایی دو اتاق بود یکی مربوط به ایشان و خانم ...
نورعلی لشکر ویژه 25 کربلا که بود؟+عکس
شهدای ایران : رزمندگان و خانواده های شهدا منشور گنجی هستند که جنگ را باید از دل آنها جست وجو کرد، واژه به واژه ای که بیان می کنند، گوشه ای از سند افتخار سربازان روح الله و برگی زرین از تاریخ شیعه است. * همیشه یاد او زنده می ماند حاجیه خانم سیده فیروزه الهی مادر شهید یوسف اسدی بیان می کند: پسرم سال 1380 بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید. خاطرات زیادی از او دارم ...
یک گزارش مستند و ریز به ریز درباره فصل نقل و انتقالات دهه پنجاه فوتبال ایران و مقایسه آن با تجارت ساق پا ...
خردبین درگیر مسائل قرادادی و پول بیشتر است و منتظر است تا رئیس باشگاه از سفر برگردد و مذاکره کند. اما بشنوید از پاس که مساله محمد صادقی را حل کرد. نماینده این باشگاه که پای پلکان هواپیمای اختصاصی تیم ملی در مهرآباد برای سفر به اردوی بندرعباس نتوانسته بود بازیکن را راضی کند، به بندر رفت و در آنجا امضای صادقی را گرفت. البته نه آن طوری که پاس می خواست. بلکه به همان شکلی که بازیکن درخواست ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (1)
علیخانی وقتی تو تلگرام میخواد مسج بده بجای is typing ... اون بالا مینویسه is crying ... 9. احسان علیخانی همیشه قبل برنامه ماه عسل سه بغض حبس میکنه میاد واسه اجرا. 10. من کنکور رتبه 1 شدم، از سازمان سنجش زنگ زدن گفتن چه حسی داری؟ گفتم لامسه و بویایی، گفتن شما مجدد کنکور بده. 11. ارشد هم مثل ازدواج شده! همه می گیرن ولی پشیمونن! 12. تماس گرفتم پسرخاله م که ...
نورعلی لشکر ویژه 25 کربلا که بود؟/ رویایی که به حقیقت پیوست
خودم را از ماشین به پایین انداختم. یوسف عاشق امام بود، همه دوران جوانی اش را وقف کارهای انقلاب کرد، با هزار سختی و مشقت درسش را خوانده بود و دیپلم گرفت و بعدها به دانشگاه هم رفت، بعد از پیروزی انقلاب تمام هم و غمش حفظ انقلاب شد. با این که پدرش مخالف رفتنش به جبهه بود ولی او به جبهه رفت و اعتقاد داشت هر کس امام را دوست دارد باید به جبهه برود چون حضور در جبهه، خواسته امام بود. ...
کودکان خطرناک دنیا را بشناسید +عکس
...> گولدن و جانسون زمانی که 13 و 11 سال سن داشتند در اتوبوس مدرسه با هم دوست می شوند، در مدت زمان کوتاهی رابطه عمیقی با هم پیدا کردند و از علاقه مندی هایشان برای هم گفتند و هر دو دوست داشتند عضو باند جنایتکارانه ای شوند. همین زمینه ای شد تا یک روز هر دو با اسلحه هایی که از خانواده هایشان دزدیده بودند، به مدرسه بروند و به 15 نفر شلیک کنند، از میان این افراد 5 نفر شامل چهار دانش آموز و یک معلم زنده ...
خانوادگی برای انقلاب ایران دعا می کردیم! /توطئه آمریکا برای تغییر در راهپیمایی روز قدس/ پاراچناری ها فکر ...
را دوست داشته باشید. پرسیدم چطور شما را دوست داشته باشیم؟ گفته بود من وقتی شما را دوست دارم به شما کمک می کنم، روغن و برنج و ... به شما می دهم. شما هم در راهپیمایی روز قدس علیه اسرائیل شعار بدهید ولی علیه آمریکا شعار ندهید و پرچم آمریکا را نسوزانید! مثلا اینها یک طرحی داشتند که در مدارس به همه بچه های دبه های روغن هدیه کردند. روی این دبه ها نوشته شد بود: USA . این اتفاق نزدیک روز قدس رخ ...
آزادی؛ سرنوشت زنی در لرستان که دیه نگرفت اما محکوم به پرداخت شد
مزه می کند و خدا را با همه وجود شکر. اشرف : می خواهم در خدمت خدا و مردم باشم نمی دانم بگویم آدم خوش شانسی هستم یا بدشانس؟! نمی دانم بگویم در زندگی بد آورده ام یا خوب؟! اشرف نام دارم و 38 ساله هستم اهل دلفان لرستان؛ 5-6 سال قبل همسرم در یک حادثه رانندگی فوت کرد و مرا با 3 فرزند کوچک تنها گذاشت. چون راننده مقصر نیز از اقوام ما بود، نتوانستیم شکایت کنیم یا دیه ای از او ...
آتش بس در خان طومان معنا نداشت/ آمریکا با فاصله 9 هزار کیلومتری در عراق حضور دارد تا امنیت کشورش تامین ...
آغاز کردند هر چند حماسه هیچ گاه برای افرادی مانند رحیم کابلی پایان نیافت: پنج سال با مادرشوهرم در روستای قره تپه نزدیک بهشهر زندگی می کردیم، او هیچ وقت نبود و همیشه ماموریت بود، سال دوم ازدواجمان گفت: من بهشهر خانه اجاره می کنم که مستقل باشیم. گفتم: نه. من که از پدر و مادرم دور هستم، حداقل خانواده شما کنار ما باشند. گفت: سخت است! گفتم: اشکالی ندارد، من تحمل می کنم. شهید کابلی خیلی کم ...
متوسلیان با پاسپورت عباس عبدی به شناسایی رفته بود
المبین فرمانده گردان و در عملیات بیت المقدس فرمانده تیپ محوری بود درحالیکه 22 سال داشت و مسئولیت بسیار سنگینی در قبال چند هزار نفر از بهترین جوانان مملکت بر عهده اش بود. در عملیات فتح خرمشهر در جاده اهواز - خرمشهر دیدم چند نفر از بچه ها به هم نزدیک می شوند. زیر آن آتش سنگین از آن ها پرسیدم چرا انقدر به هم نزدیک می شوید. گفتند ما با هم رفیقیم. گفتم شما رفیقید اما گلوله که رفیق نمی شناسد ...