سایر منابع:
سایر خبرها
کیارستمی، اصلی که کپی ندارد
نوعی پاره سوم از سه گانه زلزله است. دو فیلم دیگر خانه دوست کجاست و زندگی و دیگر هیچ بود. نشریه ایوژوارت فرانسه این فیلم را در لیست صد فیلمی که باید دیده شود، قرار داد. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: در روستای کوکر، حسین به خواستگاری دختری به نام طاهره می رود چون خانه ندارد به او پاسخ منفی می دهند. همان شب زلزله تمام مردم را بی خانه می کند. حسین در بی خانمانی خود را با همه یکسان می بیند و ...
روایت قیام مردم دربرابریکپارچه سازی مدرنیته جعلی
به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ رمان پاریس پاریس نوشته سعید تشکری از معدود آثار داستانی فاخر در ایران است که با نگاهی به واقعه مسجدگوهرشاد و سیر جریان روشنفکری در مشهدمقدس نوشته شده است. با این همه این رمان پس از انتشار در قالب مجموعه متون فاخر انتشارات نیستان تاکنون آنگونه که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. ایام ماه مبارک رمضان بهانه خوبی بود برای گفتگو با خالق این رمان که ...
دوباره زنده شدن جسم و قلب
اشک می ریخت ، حیرتم بیشتر شد و... با دیدن آن نیسان آبی رنگ ، همه چیز را به یاد آوردم و تازه آن موقع بود که جنازه ام را کف خیابان دیدم و متوجه شده ام که مرده ام . ترس شدیدی سراسر وجودم را فرا گرفت و درست در همین لحظه صداهایی موهوم به گوشم رسید که شبیه زوزه گرگ همراه با نعره خرس بود که بدنم را می لرزاند . بار دیگر به اطرافم نگاه کردم و ناگهان دو موجود زشت و غیرقابل وصف را – که ...
خداوندگنجشک ها را دوست دارد
سفره افطار را خیلی مرتب می چید اما همیشه عجله می کرد که زودتر افطارش را باز کند و به مسجد ارک برود و تا سحر در مسجد می ماند وقتی می رسید بیدارمان می کرد و با لبخند سر سفره می نشست نماز می خواندیم ومرتضی قران می خواند. او می گوید:هر سال در ماه رمضان یک بار همه فامیل را دعوت می کرد و سفره ای که پهن می کرد در عین سادگی بسیار مرتب و زیبا بود. دوستان به شجاعت او غبطه می خوردند ...
یک کارون چشم انتظاری
ایران آنلاین /تابستان ها از کارون دور می افتادیم اما با شروع سال تحصیلی دوباره روز از نو بود و کارون از نو.این گونه روز و روزگار می گذشت و من هیچ گاه گمان نمی کردم این کارون باصفا روزگاری همه وجودم بشود، تا جایی که دوست و آشنا درباره ام بگویند؛ سعیده با کارون ازدواج کرده است!آن روز هم عصر قشنگی بود، یک عصر بهاری دلچسب. مثل همیشه آمدیم کنار کارون تا خستگی شش ساعت کلاس درس را از تن مان بتکانیم ...
دعوای خونین بر سر یک دختر در پارتی شبانه
...:"دختره پدرش رو به کشتن داد، اون موقع شب از کجا می اومده که برادرش او را دیده!؟" این سخنان بیشتر از همه جگرم را سوزانده و دیگر هیچ کس از آنچه فرهام و حمایت های پدر و مادرم برسرم آورده بود، خبر نداشت. همان موقع بود که به خودم قول دادم که برای کم رویی برادرم و برای خاموش کردن شعله های آتش حقارت وجودم، همچون فرهام بشوم. به همین دلیل تا فرهام از خانه بیرون می رفت، من نیز شال و ...
احساس می کنم از دوستان نزدیک خدا شدم/ خودم را جای حضرت علی اصغر (ع) می گذارم
ببینم چه حسی دارد و چقدر می توانم تحمل بیاورم و حال امام معصوم و مهربانم را درک کنم. سال های قبل هم روزه گرفتید؟ من سال گذشته 19روز از رمضان را به صورت نیمه و کله گنجشکی روزه گرفتم. ولی امسال چون احساس تکلیف و وظیفه کردم، تصمیم گرفتم که روزه ام را به طور کامل بگیرم و هر لحظه خدا را کنارم بیشتر احساس کنم و تمام تلاشم را می کنم که مثل یک شاگرد خوب برای معلم، برای خداوند بنده ...
پرواز 655 به مقصد دبی ...
وقتی لندن بودم و تصور می کردم که بعد از آن اتفاق مرا رها کرده تا خودش را نجات دهد، به بدترین شکلش هر یادی از او را در گوشه ذهنم دفن می کردم اما اکنون اجازه می دهم تا خاطرات بیاید و ماندگار شود، دلم برای باباعلی و حرف هایش تنگ شده و می اندیشم ؛ عشق موهبتی الهی است ، برای همین هم باید به عشق احترام گذاشت ، برای خدا دوست داشته باشیم و بگذاریم دوستمان داشته باشند! *** روز بیست و هشتم ...
خاطرات تکان دهنده خانم مددکار از شب های اعدام
در حالی که پشیمانی از پشت نگاهش قابل خواندن است، خواسته هایش را مطرح می کند و چون از خانواده خود خواسته تا از اولیای دم رضایت بگیرند دغدغه های زیادی دارد و استرس سراسر وجود و لحظاتش را فرا می گیرد. بیشتر آنان درخواست کمک دارند و ما مسئولان زندان برای گرفتن رضایت تلاش بسیاری انجام می دهیم. گاهی اوقات التماس می کنیم و حتی در مواردی گریه و ناله می کنیم تا از اعدام یک انسان یک بنده خدا که ...
تبعات قانونی ازدواج های غیرقانونی
به گزارش صبحانه ، این جا نه نقطه پایان بلکه شروعی برای تشویش است و انگار نه انگار که قرار بوده خانه پناهگاهی برای فرار از شلوغی و خستگی هایش باشد. جلوی درِ خانه می ایستد، سرش را پایین می گیرد و کلید را در قفل می چرخاند. پله ها را دوتا، یکی بالا می رود و مواظب است تا نگاهش به نگاه همسایه ای گره نخورد تا مجبور به سلام و احوالپرسی باشد. درِ آپارتمان را باز می کند و فوری می بندد ...