سایر منابع:
سایر خبرها
دختر 14 ساله ای که شوهر خاله اش او را هتک حرمت کرد
...، شیشه و دوا می کشید، خرید و فروش هم می کرد، مرا هم گرفتار کرد. خانواده او را نمی خواهند، تنها سرپناهش اینجاست. درست مثل سودابه که حالا 5، 6 سالی می شود دختر کلاس پنجمی اش را ندیده، از دزفول آمده: یک سال است اینجام، تا حالا چند بار کمپ رفتم اما هیچ کدام مثل این جا نبود. می خواهد این جا بماند، نقطه مقابل عاطفه است. زن 26 ساله ای که برای رفتن لحظه شماری می کند: این جا را دوست ندارم، به ...
ملک الشعرای بهار، بهارِ فرهنگ ایران
...> بعد از این مدت بالاخره پدرم صبرش تمام می شود و پیشنهاد ازدواج می دهد. خاله من می گوید من از مادرمان یعنی همان گوهرتاج دعوت می کنم که به منزل برود. آن روز، اینها مادر بزرگ را گول می زنند و می دانستند که اگر در منزل نباشد، دیدارشان مشکلی نخواهد داشت. خلاصه این دو هم را می بینند بعد از اینکه مادربزرگ می فهمد قشقرقی به پا می کند. اما سرانجام این دو با هم ازدواج می کنند که اولین فرزندشان قبل از تولد ...
فریمان: در تاکسی شنیدم پرچمدار ایران شده ام/ این موضوع فقط یک مانور تبلیغاتی بود/ من سدشکنم!
. این اتفاق در حالی رقم خورد که رکورد تمرینی من هم همین عدد بود. به هر حال با خستگی و روحیه نامناسب در روز مسابقه حاضر شدم و نتوانستم روی سکو بروم اما من و تقی پور هر دوحد نصاب حضور در المپیک با وایلدکارت را کسب کردیم. در پایان بازی ها و وقتی به کشور برگشتیم هر دوی ما را محروم کردند. چند وقت محروم بودید؟ تقریبا تا یک ماه مانده به آغاز المپیک این محرومیت ادامه داشت. یک ماه مانده به ...
ترکش جنگ فلجم کرد اما جانبازی نمی دهند
روستای ما اختلاف طایفه ای پیش آمده بود. برای خواباندن قائله قرار شد من مدتی از شهر و دیار دور بمانم. او از روستا رفته بود و زن جوان زائو و دخترک را به امان خدا سپرده بود. زن چند روزی بود که فارغ شده بود و هنوز از بستر برنخاسته بود روز 18 تیر 66. راکی موبایل نوکیای قدیمی را سر می دهد روی حاشیه فرش. برای تصویر کردن بمباران موبایل سیاه شکسته بسته را بالا می برد، روی هوا می ...
دعایی: شهید بهشتی بنیانگذار رنسانس در حوزه علمیه بود/ زریان: آثار شهید بهشتی به نسل جوان معرفی نشده است
، اجازه داشتم در جلسه های مختلف در کنار پدرم حضور داشته باشم؛ هرچند از محتوای آن جلسه ها چیزی متوجه نمی شدم. وی ادامه داد: در اوایل انقلاب اسلامی که سوخت رسانی دچار مشکل شده بود، در منزل ما که اکنون در آن حضور دارید، مجبور بودیم فقط یک اتاق را که همان اتاق جلسه های پدرم بود، گرم نگه داریم. شب همان جا استراحت می کردیم و صبح هنگام اعضای خانواده به سرعت فضا را برای حضور میهمانان پدرم فراهم ...
مادری که با قایق به دیدار مزار شهیدش می رود/شهید کریمی مدفون در میانه یک سد
5 سال به پیش برادرم رفت. وی درباره نامه ای که برادرش علی اکبر برایشان فرستاد که آن نامه حاوی پیام آمدن وی را در سه روز پیش از تحویل سال می داد، می گوید: برادرم پیش از ایام نوروز نامه ای برایمان فرستاد و که در این نامه نوشته بود که سه روز قبل از عید به خانه بر می گردد و همه خانواده چشم انتظار دیدن برادر بودیم و من از خوشحالی هر از گاهی به سر کوچه نگاه می انداختم تا شاید برادرم را زودتر ...
اشک های عروس خانم درجدایی از داماد 91 ساله!
دانستن گذشته این وصلت عجیب علاقه مند شده. مرد ادامه داد: من اگر می دانستم قرار است مادر پیرم کتک بخورد هرگز اجازه نمی دادم پا تو خانه آن پیرمرد بگذارد. چه کسی عزیز تر از مادر؟ جای قدم هایش روی چشم ما... اما فکر کردیم شاید به همدمی احتیاج داشته باشد. حالا بعد از دو سال زندگی به جای آرامش هر روز باید بشنویم یک جای بدنش کبود شده... زن سالخورده با شنیدن این حرف ها ناگهان روی صندلی جا به جا شد ...
تابوی گرفتن حق طلاق در هنگام ازدواج
.... او هم بدون هیچ حرفی قبول کرد. یک روز به من زنگ زد و گفت من با مادرم صحبت کردم و گفت ما چنین رسمی نداریم که زن ها حقوقشان را بخواهند! سمیه می افزاید: عصبانی شده بودم، سر همسرم داد کشیدم که چطور وقتی من مهریه و عروسی و لباس و طلا نخواستم کسی نگفت اینها رسم ما نیست، ما برای پسرمان آرزو داریم؟ بعد من اگر از تو بخواهم در معامله ازدواج با طرف معامله ات یکسان باش، شما رسم ندارید؟ اشکالی ندارد من ...
زن بی شرمی که دو پسر جوان را به خانه مجردیش دعوت کرد
به گزارش " جوان ایرانی "؛ 2 پسر جوان وقتی از سوی یک زن برای گذراندن یک شب درخانه اش بدون معطلی آن را پذیرفتند، نمی دانستند در دام یک شیطان گرفتار شده اند. یک از این دو جوان در کلانتری 11 مشهد به افسر پرونده گفت: با مادرم جر و بحث کردم. می گفت با پسر همسایه رفت و آمد نکن. مثل همیشه دهن کجی کردم، با عجله از خانه بیرون زدم. میثم سر کوچه منتظر بود. با موتورسیکلت به راه افتادیم. او هم با ...
امیدوارم رسیدگی به پرونده های مردم، وبال پرونده ام در قیامت نباشد/ گاهی در جریان مشکلات مردم گریه می کنم
اند و محمد؛ برادر بزرگترم هم قاضی است و هم اکنون معاون قضایی رئیس کل دادگستری تهران است. وی افزود: بنده در سال 1370 پس از دریافت مدرک سیکل، در دانش سرای قاین رشته تربیت معلم قبول شدم. از دوماه سال تحصیلی کلا دو هفته به دانش سرا رفتم اما علاقه ای نداشتم.به همین دلیل قصد داشتم تحصیل در دانش سرا را رها کنم اما پدرم مرا تهدید می کرد که اگرتحصیل را رها کنی، باید در روستا بمانی و کارهای کشاورزی ...
گفته های جوانی که از دنیای مردگان برگشت
، اول نوکری مادرم را می کنم و هر جور شده به مدینه می روم و در بقیع به ملاقات ائمه به ویژه امام حسن (ع) می روم و تشکر می کنم. حرف دیگری نداری؟ از مادرم که چند سال است زحمت من و پدرم را می کشد تشکر می کنم و دستش را می بوسم. **شگفتی مادر هادی مادر هادی خیلی خوشحالی می کند، معجزه ای دیده است که شاید همیشه در داستان ها شنیده بود. زمانی که هادی از ...
دختری که طراح سرقت های شیطانی از پسران پولدار بود
فساد اخلاقی ام بود و دوست پسرهای زیادی داشتم. تا دو سال قبل مادرم سرکار می رفت و نمی دانست چه بلایی سرم آمده اما وقتی فهمید بشدت سرزنشم کرد. ملیکا با تأثر از گذشته سیاه خود در حالی که سرش را تکان می داد، افزود: از ترس مادرم فرار کردم و هشت ماه در خانه چند پسر بودم و همچنین در خانه مجردی یکی از دوستانم که زنی مطلقه بود به سر می بردم. در این مدت نقشه ای به سرم زد وسرقت از پسران ...
مقایسه نشدن با اصغر فرهادی تبدیل به فوبیا شده است
های پیچیده تر است اما اینقدر همسانی و اتحاد گروهی در فیلم وجود داشت که هوشمندانه تر این بود تا با عوامل همراه و بخشی از گروه شوی. من به آقای حجازی گفتم این (مادر) می تواند خیلی ساده از فرزندانش بخواهد بعد از مرگ او، سه روز در خانه اش بمانند و روابط شان را بازیابی کنند. با این همه چطور شد که با فیلمنامه کنار آمدید؟ دولتشاهی: چیزی که من را به فیلمنامه وصل می کرد، موضوعی بود که فیلم ...
معتقدم قلم به امام رضا(ع) بدهکار است
غربت شده است آقا و من که همراه و رفیقی ندارم تنهایی ام را به میهمانی آورده ام...) عجیب بود اما ، چند روز بعد به طرز معجزه آسایی زائر حرم شدم و شعر را خودم برای آقا خواندم و نوشتم و انداختم توی پنجره ی فولاد . از آن روز بود که عهد نانوشته ای بین من و آقا برقرار شد و هر سال که به زیارتش رفته ام با شعری تازه بوده که نوشته ام و برایش خوانده ام و انداخته ام توی پنجره ی فولاد . شعری ...
خانه سبز رویایی مرد گیلانی با 14 پسر و 76 خانواده
پرورشگاه هم چون پدرم و چند تن دیگر از اقوام ما که در اداره پست بودند را می شناختند با حضور بچه ها در منزل ما موافقت می کردند. در آن روز پدر و مادرم بچه ها را مه مان انواع غذا ها می کردند کاری که به نظرم لذت بخش می آمد و به نوعی باعث جرقه زدن اجرای نوع دیگری از کمک به کودکان بی سرپرست را طی سال ها در ذهنم پروراند. پدر بچه های خانه سبز توضیح داد که سه دخترش سال هاست در فرانکفورت آلمان ...
جاسوسی شوهر هوس باز برای رهایی از زندگی سیاه / ساسان با چند زن در خانه خودمان رابطه شوم داشت
تلاش های فراوان توانستم مانند یک جاسوس برعلیه او مدارک مستند تهیه کنم. مدارکی که ناباورانه نشان می داد که ساسان با چند زن را در غیبت من به خانه می آورد و متاسفانه رابطه غیر شرعی برقرار کرده و علاوه برآن، اسیر مصرف انواع قرص های روان گردان نیز شده است. پدر ومادر ساسان دیگر راه فراری برای دفاع ازفرزند ناخلفشان نداشت وتصمیم نهایی را درباره ادامه دادن یا ندان زندگی با او را به خودم ، واگذار ...
ایران؛ مظلوم ترین قربانی سلاح های شیمیایی/جانبازان شیمیایی دنیایی عاری از سلاح های شیمیایی می ...
اورژانس بردند و از آنجا به بیمارستان منتقل کردند. مدام حالت تهوع داشتم. سوزش چشم امانم را بریده بود .مدام توی چشمم قطره می ریختند.وضعیت جسمانی ام آنقدر حاد بود که مرا به بیمارستان لبافی نژاد تهران منتقل کردند. 15 روز در حال کما بودم. خانواده ام که از مکانم مطلع شدند، به ملاقاتم آمدند. آنها خیلی خوشحال بودند که زنده ام. بعد از چند هفته، با آنها به کرمان برگشتم و در خانه تحت درمان بودم. ...
روایتی از 26سال زندگی با تاول های شیمیایی/ زخم هایی از جنس حقوق بشر امریکایی روی جانباز 35 درصد
...: گاهی بیماری پدرم آنقدر شدید می شود که ممکن است یک ماه بستری شود مردم هیج استقبالی از جانبازان ندارند و فکر می کنند بخاطر پول بوده که آن ها جان خود را به خطر انداخته اند آن زمان پدرم سنی نداشته و قبل از جنگ هم در جریان انقلاب زحمت های زیادی کشیده است، آیا به خاطر پول کسی جانش را به خطر می اندازد؟ یا برای سهمیه جانبازی؟ آن زمان که این چیزها وجود نداشته است. ما حاضریم اگر امکاناتی گرفته ایم را ...
شوهرم خواست تا با دوستانش صمیمی تر باشم!
به گزارش " جوان ایرانی "؛ یک روز مانده به مراسم عقد کنان از عمویم خواستم با پدر صحبت کند و بگوید من، پسر عمه ام را دوست ندارم. هیچ وقت یادم نمی رود آنچنان سیلی از پدرم خوردم که خون از دماغم جاری شد. آن روز پدرم که به شدت عصبانی شده بود می گفت اگر یک بار دیگر از این پرت و پلاها بشنوم گلوی تو را می گیرم و خفه ات می کنم. برادر بزرگم نیز کاسه داغ تر از آش شده بود و با تهمت های ...
نذری بزرگ برای دیدار فرزند، بزرگمردی که خود را وقف مردم کرد در ماه عسل
که کنار او هستم کمتر فرصت صحبت کردن با او را پیدا میکنم. و تماشای احساس آرامش مردم بعد از مراجعه به پدرم بزرگترین هدیه الهی به من است. با وجود اینکه دلتنگ پدرم میشوم و خودم و فرزندانم او را دیر به دیر میبینیم ولی این احساس که پدرم در جایی مثمر ثمر است و مردم از وجود او استفاده میکنند موجب آرامش خاطر من است. حاج محمود در پاسخ به این سؤال که در سن 83 سالگی قصد بازنشستگی ندارد عنوان کرد: سن مطرح ...
حقوق آیت الله بهشتی چقدر بود؟
رعایت حال مرا می کرد. اوایل انقلاب یک وقت می شد که به خاطر تراکم کارها، مهمانانی سرزده به خانه ما می آمدند. در این گونه موارد، سر راه برای مهمان ها غذای آماده می گرفت که من به زحمت نیفتم . به رغم خستگی زیاد، همیشه شاداب و سرحال وارد خانه می شد، اول با من و بعد با همه بچه ها احوالپرسی می کرد و بعد از من می پرسید، امروز چه کردید؟ مشکلی پیش نیامد؟ کمکی از دستم برمی آید؟ بچه ها در کارهای خانه ...
شرح یک دیدار به روایت خانواده شهدای مدافع حرم
بود که سال گذشته در 12 آذرماه همزمان با ایام اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به شهادت رسید. از او یک دختر به نام حلما به یادگار مانده است که 17 روز بعد از شهادتش متولد شد. زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی نیز در گفتگو با تسنیم درخصوص دیداری که شب گذشته در جمع خانواده شهدای مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب داشته است، می گوید: وقتی آقا را دیدم تمام خستگی از بدن من بیرون رفت و تمام ...
خوش شانس بوده ام که زنده مانده ام/ رکورد عظیم عظیم در دنیای کوهنوردی
رسیدن به آن پیش بینی هوا می گیریم و به عنوان مثال می گویند که 4 روز بعد هوا مناسب است و ما کار صعود را به گونه ای برنامه ریزی می کنیم که در همان روزی که هوا مناسب است، به بالای قله برسیم. من روز بیست و ششم اردیبهشت ماه برای صعود به اورست اقدام کردم اما چون پیش بینی هواشناسی کمی اشتباه داشت و احتمال سرمازدگی انگشتان دست و پا و قطع آنها وجود داشت، ناگزیر از ارتفاع 8 هزار متری پایین آمدم و سپس ...
مردم جهان از جنایات شیمیایی صدام خبر ندارند
... با بهترشدن روحیه خودم توانستم فرزندان و همسرم را به زندگی امیدوار کنم. پس از چند سال خداوند فرزند دختر دیگری را به ما هدیه داد. در حال حاضر دخترهایم ازدواج کرده و دارای فرزند هستند. هنوز هم باور نمی کنم که خداوند اینگونه به من قدرت داد که توانستم آنها را به زندگی بازگردانم. متاسفانه همسرم سکته کرده است و حال جسمی خوبی ندارد. دو سرطان پس از شیمیایی شدن عوارض ...
درخواست جوانترین جانباز شیمیایی از رئیس جمهور + عکس
رساند و مرا از جوی آب در آورد و به درمانگاه شهر برد. بعد از چند روز مرا به بیمارستان شهید چمران تهران منتقل کردند. همانجا بود که عکاسان از من عکس گرفتند و آن عکس تا امروز در تمامی کتابها و نمایشگاه های ارائه و چاپ شده است. *زندگی بعد از حمله شیمیایی رحیم که سرفه های خشک چاشنی کلامش بود گفت: پدرم چند ماه بعد من را به همراه مادرم و خواهرم به عراق برد اما بعد از چند سال ...
خزان زودهنگام زندگی مشترک
اول زندگی سال بحران و شناخت زوج ها از یکدیگر است، افزود: با کسب آموزش های لازم هم دختر و هم پسر می توانند به معنی واقعی از زندگی دست یافته و به شناخت کامل از همدیگر برسند . ** ضرورت رعایت سه مولفه میل، صمیمت و تعهد در زندگی مشترک معاون اجتماعی بهزیستی ایلام ازدواج سالم را در گرو داشتن سه مولفه میل، صمیمت و تعهد دانست و گفت: چنانچه هر یک از این مولفه ها وجود نداشته باشد موجب اخلال ...
نقشه هولناک زن شوهردار برای فرار با دوست پسرش
رفت و بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهری دیگر رفت که هیچ کس نمی دانست. پس از محاکمه مهشید محکوم به اعدام و سروش به جرم مباشرت در قتل به 12 سال حبس محکوم شد. زن جوان سال 80 به دار مجازات آویخته شد. رکنا
عاقبت تلخ رابطه شوم با زن عمو
مرسم نبود، خود من پس از یک ماه به سارا پیشنهاد دادم که عقد دایم کنیم که همین گونه هم شد و ما به عقد دایم یکدیگر درآمدیم. سارا یک دختر داشت و خودش نیز چند سالی از تو بزرگتر بود، نظرخانواده ات درباره این ازدواج چه بود؟ پدرم که در قید حیات نبود، مادرم نیز وقتی فهمید سخت با ازدواج من مخالفت کرد، ولی چون من در توهّمات شیشه ای خود بودم، به حرف مادر و سایر افراد خانواده ام گوش نداده ...
داستانهای خنده دار
. بعد از ظهر ها باز تا غروب خبر مرگش کپیده ! عصر هم از خانه بیرون می رود و تا نصفه شب مشغول گردش است . با وجود این زن ، پسرم بدبخت است داستان طناب ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت باید یکنفر طناب را رها میکرد وگرنه همه سقوط میکردند زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم ... من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند. منبع :بیتوته ...
من و قصه ناتمام صدف خانوم/واگویه های 3 مادربزرگ از ازدواج در دهه های گذشته
شده را جاری می کرد : مادر بزرگ را ،عمه ها و عموها را و همه دخترهایی که هیچوقت معنای ترشیده شدن و گذشتم زمان ازدواج را نفهمیدند و تا روز مرگ به جدایی و طلاق حتی فکر هم نکردند. آشنایی ها چگونه شکل می گرفت ؟ به همه چیز فکر می کرد الا اینکه پسری سر راه چشمه تا خانه او را زیر نظر داشته باشد وبه حرکات و رفتار او دقیق شده باشد. زن دستش را در جیبش می کند و لرزان دستمال ...