سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی متفاوت روحانی با یک دست!
ما فرستادند و ما هم به بچه ها سفارش کردیم که بچه ها مواظب باشید که این بار دیگر خطایی از شما سر نزند. تا این طلبه به گردان ما آمد جایش را گرم و نرم درست کردیم و حسابی او را پذیرایی کردیم. این بنده خدا هم به ما رو کرد و گفت: نه آنقدر که می گویند شما بد نیستید! خلاصه این بنده خدا شب بسیار خوشحال سر به بالین گذاشت. ساعت 12 که شد رمز عملیات را گفتیم و آماده باش دادیم. بعد لای انگشتان پای این بنده را پر ...
باغبانی که با ویلچر درختکاری می کند
اراک به من گفتند بیا اینجا به ما کمک کن. این بچه ها خیلی تنبل هستند. قرار شد باهم به مشهد برویم. وقتی رسیدیم راه آهن من گفتم آن ها را رها کنید و عادی برخورد کنید. مثلاً بگویید تا فلان ساعت باید همه سوار شوند وگرنه می رویم. یکی از بچه های آسیب نخاعی به قدری از دست هایش کم استفاده کرده بود که ازکارافتاده بود. من یک پس گردنی به او زدم و گفتم خودت باید ویلچرت را بیاوری و حق نداری از کسی کمک بگیری. بلند ...
پسری که سر اعضای خانواده اش را برید (+عکس)
دادگاه کیفری استان تهران محاکمه می شود که اولیای دم برای وی حکم قصاص خواسته اند. وقتی به آنجا رفتم با جنازه های خونین پدر،مادر و پدربزرگ میلاد روبه رو شدم. میلا می گفت آنها را با چاقو کشته و حالا برای حمل جنازه ها نیاز به کمک دارد. به دنبال تماس این مرد ماموران به خانه مورد نظر در خیابان کوهسار رفتند و میلاد را بازداشت کردند.این پسر در بازجویی ها گفت: پدر و مادرم با من اختلاف ...
اقدام بی شرمانه مرد متاهل پس از تجاوز به دختر نوجوان
از من خواست تا به خانه اش که در نزدیکی خانه مان بود بروم. فریبا ادامه داد: وقتی وارد خانه شدم دیدم که امیر تنهاست و ابتدا فکر می کردم که خانه مجردی اش است اما وسایل و شرایط خانه نشان از آن داشت که امیر زن و بچه دارد و در این مدت من بازیچه حرفهایش شده بودم. وی گفت: با دیدن این صحنه تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم که امیر مانع من شد و سپس با تهدید مرا هدف آزار و اذیت قرار داد و وقتی درباره ...
از شعارنویسی در مدرسه تا نرفتن به خدمت سربازی
برایش غیبت رد کنند، این را هم بگویم که او یک بار در دفتر مدیر مرا دایی خطاب کرد، مدیر و معلمان به من گفتند: آقای بامتی محمد حسن طوسی خواهر زاده شماست؟ من هم در جواب شان گفتم: بله ، مدیر مدرسه با تعجب گفت: باور کنید که من نمی دانستم که او خواهر زاده شماست، اگر اطلاع داشتم نمره انضباطش را کم نمی دادم . با شنیدن این حرف مدیر ناراحت شدم، چرا که دوست نداشتم آنها پارتی بازی کنند و به این ...
کار وحشیانه و زشت غلام با صاحب کله پزی
.... نزدش رفتم و خواستم دستور دهد متهم را از زندان برای بازجویی بیاورند. وقتی موضوع قتل را گفتم از همه چیز سؤال کرد و وقتی کاملاً در جریان شرایط قرار گرفت نامه ای به من داد و به زندان قصر رفتم. یکدستی زدم آن زمان اداره آگاهی درمیدان توپخانه بود. با نامه قاضی، عباس را تحویل گرفتم و او را به آگاهی آوردم. وقتی وارد آگاهی شد شستش خبردار شد که ماجرایی پیش آمده است. بی مقدمه شروع کردم و ...
جوانی که گاوداری را بدون چشم اداره می کند
آنجایی که عاشق حیوانات بودم وقتی از مدرسه بازمی گشتم کیف و کتاب هایم را در خانه رها می کردم و بلافاصله به گاوداری پدربزرگم می رفتم تا به او در علوفه دادن به گاو و گوسفندان و دوشیدن شیر آنها کمک کنم. پدربزرگ با حوصله زیاد سعی می کرد به من کارهای گاوداری را بیاموزد و من نیز بخوبی آنها را یاد گرفتم. ابتدا با نگهداری از گوسفندان شروع کردم و باید صبح زود به آنها علف می دادم و عصر، شیر آنها را می ...
افشاگری رضاییان | می خواستم به پرسپولیس برگردم اما ...
فسخ قرارداد نیاز مالی باشد از من نیز کمک می گیرند و برانکو نیز حاضر بود از لیست خارج بازیکنی را خارج کند. اما فردای این جلسه ای که در محل تمرین داشتیم و بعد از جلسه با کمیته فنی حرف دیگری زدند و گفتند رامین را نمی خواهیم. من انتظار داشتم همانطور که مهدی را بخشیدند مرا نیز ببخشند. نزد ایشان رفتم و عذرخواهی هم کردم و هنوز هم معتقدم چیزی از من کم نشده اما نشد. آقای طاهری قراردادم را پاره ...
معروف ترین ایرانیِ فرانسه!
برای شان مسابقه بگذارند، به جای صد نفر ده نفر انتخاب می شوند که از بین آنها هم فقط یک نفر به اسم احسان روزبهانی به مسابقه جهانی می رود. این کافی نیست که یک مربی اوکراینی بیاوری و به او پول زیاد بدهی تا بچه های تیم ملی را تمرین بدهد. اینکه یک نفر برای یک کشور به این بزرگی در یک ورزش رزمی به ریو برود، شکست است. با احسان هم ارتباط دارید؟ – احسان و آقای احدی را خیلی وقت است که می ...
مردی که شاه را کشت
. از خیال دادن عریضه منصرف شدم و یک مرتبه به این خیال افتادم و رفتم منزل طپانچه را برداشتم، آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توی حرم قبل از آمدن شاه، تا اینکه شاه وارد شد، آمد حرم زیارتنامه مختصری خوانده به طرف امامزاده حمزه خواست بیاید در یک قدم مانده بود که داخل حرم امامزاده بشود، طپانچه را آتش دادم. بدهید سر این پسره را ببرند! میرزارضا را در دم دستگیر می کنند. اما به زودی به قتل ...
پشیمانی معروف ترین بازیگران بخاطر فیلم های بد: از بهرام رادان تا بهاره رهنما
مهتابه محمد هادی کریمی تصمیم گرفت گزیده کار شود . تعارف را کنار گذاشت و بی پرده گفت: این فیلم فیلمی نیست که مهناز افشار سرش را به خاطر آن بالا بگیرد. نه قصه اش را دوست داشتم و نه دستمزد بالایی برای بازی در آن گرفتم. به من گفتند فیلم یک ورژن ایرانی از زندگی من با بازی نیکول کیدمن است . وی البته به دیگر انتخاب های اشتباهش نیز اعتراف کرده و گفته است: در کارنامه ام دختری در قفس قدرت ا... صلح میرزایی ...
تو جیب جا می شه؟ (نقد و بررسی سامسونگ گلکسی مگا 6٫3)
ابزارهای پر رمز و راز پیش بینی می کنند. چند روز بعد: اخبار جدیدی درباره بزرگترین تلفن های همراه سامسونگ، به گوش می رسد. انگار سامسونگ تصمیم گرفته به جای Fonblets که شاید نام مناسبی برای برندسازی نباشد، عنوان Mega را برای اعضای جدید کهکشان خود انتخاب کند. اوایل اسفندماه 1391: بازار افشاکنندگان اطلاعات، داغ تر از همیشه است. این بار حرف و حدیث هایی درباره دو ابزار سامسونگی با ...
بچه های ما باید به خارج بروند و درس بخوانند/ معلمان باید آثار برجام را برای بچه های مردم روشن کنند
مشکلات بشر را حل کند. وی با بیان اینکه نیروگاهی در فرانسه در دست ساخت است که 7 کشور در آن شریک شده اند افزود: اولین نیروگاه آنها با 500 مگاوات برق را از آنجا تامین می کند؛ بعد از انقلاب من از جمله کسانی بودم که زود متوجه این مسئله شدم و در دانشگاه ها و به ویژه دانشگاه آزاد به دنبال این قضیه رفتم، لذا در برجام این مسئله گنجانده شد و ما محدودیت هایی را پذیرفتیم و در مقابل آنها هم پذیرفتند ...
سرنوشت نامراد زندگی با مراد
. مادرش هم آمده بود. از آنجا با مادرم تماس گرفتم و گفتم که دیگر به خانه برنمی گردم. بیچاره مادرم، اشک می ریخت و ضجه می زد که برگردم و فکر آبروی پدرم باشم. من برگشتم و خانواده ام واقعاً آبروداری کردند. یک مراسم جشن عروسی خوب هم برگزار کردیم. قرار بود به خانه مادر شوهرم برویم. اما او یک ماه بعد از ما ازدواج کرد و درگیر زندگی جدیدش شد. زن جوان افزود: در دوران عقد باردار شدم. مانده بودم ...
پوتین های تیمسار
مقدمه گفتند : ما مطلب را به حضرت امام (ره) گفته ایم و ایشان این مطلب را تأیید کرده اند ، پا شدم و گفتم خب ( این را ) اول می گفتید . و رفتم. 48 ساعت وقت داشتم . در این فرصت به زیارت امام رضا (ع) رفتم اصلاً فضا و برخوردها تغییر کرده بود. فرمانده ی نیروی زمینی تیمسار ظهیرنژاد گفته بود که من بروم دفترشان ، و در آنجا به من گفت : شما آزادید که از لشگر 28 و لشگر 64 استفاده کنید و هرکه را می خواهید به ...
خودم هم نمی دانم چرا اسی شب لات شدم
را داغ می کنم اگر سمت این کارها بروم. به خدا کلی اذیت شدم از شهرستان تا به اینجا رسیدیم. الان هم می خواهند من را انتقال بدهند به آگاهی که اصلا خوب نیست و فکر می کنم باز هم اذیت شوم. اینها مرا آزاد کنند همینکه از اینجا بیرون رفتم هر دو نفر سارق را تحویلشان می دهم. اصلا خودم کت بسته می آورمشان.
امام علی (ع)، الگوی عدالت خواهان
ابی طالب هستیم، علی بن ابی طالب چقدر در جنگها رفت، در رکاب رسول الله بود تا آخر که رسول الله تشریف بردند. بعد یک جنگ باطنی داشت که صلاح این می دید که باید اجتماع محفوظ بماند و باید این استقرار پیدا بکند. آن روزی هم که بعد از مسائل ایشان با او بیعت کردند، آن روز هم مطلب خودشان را گفتند؛ اول برنامه شان را گفتند و مهمترین برنامه این بود که من حتی آن چیزهایی که صداق کردید از چپاولگریها برای زنهایتان ...
صحنه ای تأثربرانگیز در میدان مین/ تأثیر مثبت شلیک توپ ضد هوایی بر روحیه مردم
. همیشه باید رو به دشمن باشد. او به سمت غرب برگشت که ناگهان گلوله ای شلیک کرد. آرپی جی 10-15 متر آتش دهنه دارد. آتش دهنه آرپی جی به بچه ها که نشسته بودند آسیبی نزد؛ ولی به سمت ما که ایستاده بودیم، آمد. گرمایش به صورتمان خورد. گلوله از میان ستون ساختمان رد شد. یک اشتباه کوچک ممکن بود به یک فاجعه بزرگ تبدیل شود. تلخ ترین خاطره هر رزمنده با وجود اینکه در تبلیغات گردان علی اصغر بودیم ...
ترفند مرد متجاوز برای جلوگیری از شکایت
مجله اینترنتی کمونه (Kamooneh.com) : وی گفت: دخترم بهاره دیشب به اتاقش رفت تا استراحت کند، اما صبح وقتی بیدار شدیم هرچه صدایش کردیم پاسخ نداد. به اتاقش رفتم و با جای خالی او روبه رو شدم. با موبایلش تماس گرفتم اما پاسخ نداد. احتمال می دهم بلایی سرش آمده باشد.با اظهارات این مرد مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران با دستور قاضی مرشدلو، بازپرس شعبه هفتم دادسرای جنایی تحقیقات خود را در ...
اشعار آیینی ویژه ولادت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام
... تا بنگرم ز دور حریم منورت در خاطرات کودکی ام نقش بسته است آن سنگهای صیقلی و سبز مرمرت با لذتی عجیب شمردم هزار بار تعداد زنگ ساعت زیبای سر درت با شوق پولی از پدر خود گرفتم و انداختم درون ضریح مطهرت در زیر دست و پای همه سخت مانده ام تا دست خویش را به ضریحت رسانده ام آنکس که با رضایت شخصش خدا ...
شهیدحسینی و سیزده روز آخر حیاتش
لنگ این ورقه است؟ مرد سبزپوش برگه ی امضا شده را گرفت و به داخل اتاق عمل رفت. خیلی دوست داشتم برای یک لحظه هم که شده، بروم توی اتاق. یک بار قصد کردم همین جوری سرم را بیندازم زیر و برم تو، ولی فکر کردم این جوری حتماً برای مصطفی که الان زیر تیغ جراحی است، بد می شود. ساعت نزدیک چهار بعد از ظهر بود. از بی حوصلگی در راه رو قدم می زدم و لحظه ای چشم از در دولنگه برنمی داشتم. تسبیح سیاهم را از ...
رضا عنایتی: مجیدی اراده کند، سرمربی استقلال می شود
احترام بگذارم. اکبر میثاقیان برای ماندنت در بادران اصرار نکرد؟ من فقط به خاطر اکبر میثاقیان که فوتبالم را در کنار او شروع کرده بودم با بادران قرارداد امضا کردم اما بعد از اینکه این اتفاق ها برایم افتاد و درخواست هواداران را دیدم، تصمیم گرفتم از این تیم جدا شوم. زمانی که می خواستم جدا شوم، موضوع را با آقای میثاقیان در میان گذاشتم و ایشان هم وقتی اصرار من را دیدند، اجازه دادند ...
زیباترین چهره با زخم های تلخ جنگ
آنجا دائم یک ملحفه روی صورتم بود. دکترها از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند. بعد به بیمارستانی در تهران منتقل شدم. آنجا با آسیب صورتم به طور کامل رو به رو شدم. یک دکتر به نام صفوی، که خدا خیرش دهد، قسم خورد صورت من را احیا کند. این طوری شد که در هجده ماه 26عمل جراحی روی صورتم انجام شد. 26 عمل! مدام این جمله در ذهنم می چرخید. برای مظلومیت همسرش دلگیر شدم به چهار بچه قد و نیم قد فکر کردم و ...
شناسایی پیکر سردار ناصری بعد از 40 روز
...> ردّ گلوله ها من یکی از کسانی بودم که وقتی جنازه ی برادرم به ایران برگشت، برای شناسایی او به تهران رفتم. درباره ی این که ظرف چهل روز گذشته، بر سر پیکر او و پیکرهای دیگر شهدا چه بلاهایی آمده، چیزهایی شنیده بودم. رو همین حساب، با این ذهنیت سراغ جسد می رفتم که کاملاً متلاشی شده و من فقط خواهم توانست اسکلتش را ببینم و احتمالاً تکه هایی از کت و شلواری که می گفتند در آخرین لحظه های قبل از ...
چشم در چشم سرباز عراقی
کلی بالا و پایین رفتن، در سنگر را پیدا کردیم. اما دیگر دیر شده بود و عراقی ها ما را دیده بودند. از همان سر صبح شروع کرد به زدن. سنگر به شکل ال و ارتفاعش کمی بیشتر از یک متر بود. اندازه ورودی اش آنقدر بود که یک نفر سینه خیز از آن عبور کند و داخل شود. بچه ها مرا هل می دادند و می گفتند: برو تو الان ما را می زنند. اول چهار دست و پا شدم، اما نتوانستم داخل شوم. بعد سینه خیز رفتم و به زور داخل ...
قاتل مسلح درخواست آزادی کرد
به گزارش شرق، مأموران پلیس خرداد سال 88 باخبر شدند، مردی میان سال با شلیک گلوله زخمی شده و فردمهاجم، متواری شده است. مأموران به محل رفتند و با توجه به اینکه مرد زخمی توان حرف زدن نداشت، او را به بیمارستان منتقل کردند و از شاهدان بازجویی کردند. آنها به پلیس گفتند، جوانی لاغر اندام با سلاح مرد میان سال را تهدید کرد و از ماشین بیرون کشید، می خواست ماشین را بدزد که مرد مقاومت کرد و درگیر ...
محاکمه قاتلی که راحت شلیک می کرد
متهم شدند. متهم در جایگاه قرار گرفت و با بیان این که اتهام قتل را قبول دارد، گفت: پس از این که مدتی بیکار بودم، افسرده شدم و تصمیم به سرقت گرفتم. به یکی از شهرستان های غربی رفتم و آنجا اسلحه ای را به قیمت 500 هزار تومان خریدم و از آن به بعد بود که به فکر سرقت مسلحانه افتادم. خواهرم فقیر بود و می خواستم با سرقت به او هم کمک کنم. ابتدا سراغ پیرمرد راننده رفتم که مقاومت کرد و مجبور به شلیک ...
گپی با ماهور الوند ، دخترِ فیلم دختر
جدیدشان از دخترهایی که هم سن و سال من هستند، تست می گیرد. به همین دلیل تماس گرفتم و به دفتر ایشان رفتم. آن جا بود که فهمیدم برای فیلم یک نقش دختر نمی خواهند و به جز یک نقش اصلی، چند دختر دیگر هم هستند. که همان جا با خودم گفتم نقش اصلی هیچ، ولی نقش های دیگر می توانند تجربه خوبی برایم باشند. تست اول را که شامل موقعیت های مختلفی می شد، از من گرفتند. در همان جا هم به من گفتند برای نقش اصلی به ...
من، فرخنده و یک دنیا مهربانی!
اواخر دهه ی 70 حدود چهار پنج سال متوالی به محض اتمام امتحانات خردادماه در مقطع دبستان، با لذتی وصف ناپذیر راهی منطقه ی عشایرمان اصطلاحا (سرحد) می شدم. منطقه ای خوش آب و هوا به نام موردراز (منظور موردرازِ حوالی یاسوج نیست). اولین کاری که می کردم این بود که مختصر پولی از پدرم می گرفتم و آن را به طور معمول به دوقسمت تقسیم می کردم. بخشی از آن را نُقل و شیرینی و بخش دیگر را کفش پلاستیکی می خریدم. یک ...
بیوگرافی افسانه بایگان
فعالیت های مختلف آن مرکز شرکت داشتم. وقتی قرار شد این فیلم ساخته شود، از میان بچه هایی که در آن مرکز فرهنگی حضور داشتند من برای ایفای آن نقش انتخاب شدم. نقشی که در آن فیلم بازی کردید چه بود و چه دنیای داشت؟ افسانه بایگان: قصه فیلم، داستان چند بچه بود. کودکان بازیگوش یک محله که با دوچرخه های خود در کوچه ها می چرخیدند و مدام بوق می زدند و با این بوق زدن های خود، پیرمردی که ساکن یکی ...