سایر منابع:
سایر خبرها
رازت را بر ملا نکن
را می گیرد. یک بار توی اتوبوس به خانمی که کنارم نشسته بود گفتم: خانم من ایدز دارم از ترس و تعجب صورتش را به هم کشید و چشم هایش از حدقه بیرون زد. اتوبوس بی آرتی شلوغ بود. زن بلند شد و تند تند آدم ها را کنار زد تا از من دور شود. همه نگاهم می کردند. ناگهان زن در گوش یکی گفت: اون طرف نرید. ایدز داره . اینطور بود که میان آن جمعیت انبوه توی اتوبوس من تک و تنها روی دوتاصندلی نشسته بودم و راهروی جلویم را ...
یادداشتی از فرزانه طاهری درباره کیارستمی
های رنگ ووارنگ را خواند، گفت که یکی از اینها کافی است و چرا می فرستندت این همه داروی گران را بی دلیل تهیه کنی و بعد در گوشم گفت، تو که دکتر پارسا را می شناسی، چرا نمی بریش ایرانمهر؟ دکتر پارسا را می شناختم و همیشه نه فقط به دلیل حذاقتش که به دلیل انسانیت عمیقش مورد احترام من و همه دوستان بود. یک بار هم حتی در آن فاصله به مطبش رفته بودم تا با او هم مشورت کنم، اما آن قدر آدم های مغزعمل کرده و بچه ها ...
کافه نیشگون
حشره کش به قتل رساندندی. مرغ همسایه روی گاز است! هرچه به این کافه چی گفتیم به ما بدهید غاز! نداد که نداد غاز. هی کرد ناز، خواند آواز، زد ساز... فرمودیم غاز خیلی خوب و خوش مزه است به جان شما. همسایه مان هم دارد. گفت غاز توی سرت بخورد، غاز می خواهی چه کار؟ بعد کتابی را محکم کوبید بر سر ما. سرمان درد گرفت و کتاب را نگاه کردیم، دیدیم چه اسم بامسمایی دارد. یک اسم دندان ...
اقدام زشت مرد تنوع طلب و اسیر هوس با سه همسرش
من خودم تو یه اداره دولتی کار می کردم. بعد از فوت شوهرم برنگشتم خونه بابام. تو خونه خودمون که پر از خاطره بود موندم. خواستم مستقل باشم. چرخوندن زندگی برام سخت بود امّا فقط به امید یاسر تحمّل می کردم. مطمئنم که نفرین دخترایی که بیچاره شون کرده دیر یا زود زندگی مون رو نابود می کنه. " شیمای" بیچاره رو هم دو سه روز قبل طلاق داد. بچه هفت ماهه رو هم داد به شیما اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! حرفهای مهدیه سخت ذهنم را مشغول کرده بود. تصویر چه ...
پژاک یا داعش هر که باشد از ما سیلی می خورد
در گوشم طنین انداز می شود. حالا متوجه شدم که آری واقعاً در راه این حرم از جانش خواهد گذشت. بعد از شهادت همسرم توفیق نصیبم شد و به سوریه مشرف شدم. وقتی غربت حضرت زینب(س) را دیدم خطاب به همسرم گفتم حق داشتی بگذری از من و تمام زندگی ات. واقعاً آدم از اینکه بخواهد زبان به شکوه باز کند شرمسار بی بی می شود. اصلاً چرا شکوه؟ خدمت به بی بی سعادت می خواهد خدایا شکرت. چقدر سبک زندگی شما رنگ و ...
ناهنجاری های اخلاقی در حال سرایت به حوزه بهداشت است
درختان جنگل را قطع می کنند و چوب می دزدند با آن جنگلبان فامیل هستند. آن قدر درد عمیق است که این حرف ها فایده ای ندارد. مشکلات در یک دایره بسته افتاده است و خیلی دیر شده که با حرف، نصیحت و شعار درست شود. به نظرم فقط باید ضربتی و آن هم با هماهنگی همه دستگاه ها و البته پشتیبانی خود مردم عمل کرد. خود شما به عنوان یک هنرمند و انسان آگاه، چقدر به سلامت و مسائل بهداشتی اهمیت می دهید؟ من ...
همسر شهید اندرزگو در گفت وگویی مطرح کرد زجر های یک چریک اسلامی به روایت همسرش/پیش بینی وقوع جمهوری ...
بیابان و علیه شاه صحبت می کنم. گفتم، چطوری؟ یک حرفهای فنی زد که من سر درنیاوردم. به من سفارش می کرد که موج های مختلف رادیو را بگیرم، ببینم صدایش شنیده می شود یا نه؟ دو، سه رادیوی کوچک هم برایم آورد. می گفت، من خیلی صحبت می کنم. باید جوانان بیدار شوند. این دستگاه رادیویی مرا جوانان دوست دارند و می گیرند. *چند روز بعد شما را به تهران آوردند؟ سه روز بعد. اصلاً اجازه نمی دادند حتی ...
روایت رفیقدوست ازدیدار خصوصی بامنتظری/برخی تحمل لاجوردی رانداشتند
... هر وقت از لاجوردی سوال می کردم که اگر در دادستان نباشی دوست داری کجا کار کنی می گفت دلم می خواهد به جانبازان خدمت کنم. بعد از آنکه لاجوردی از دادستانی رفت و مسئول ستاد زندان ها شد من هم از وزارت سپاه رفتم و به عنوان مسئول بنیاد جانبازان انتخاب شدم. همان روز با من تماس گرفت و گفت تو را برای خدمت به بهترین خلق خدا و من را برای خدمت به بدترین خلق خدا انتخاب کردند. به او گفتم با صفای قلبی که ...
آن قدر کتکم زد که بی هوش افتادم - فردای آن روز از خانه فرار کردم
وقتی چشمامو وا کردم دیدم... می دونم که پدرم حالت عادی نداشت. تو اون شرایط نمیشه مقاومتی کرد. فردای اون روز از خونه فرار کردم. به نامزدت چی گفتی؟ خانم شما جای من بودی، چی می گفتی؟ اینجوری نمی شد. ممکن بود قبول کنه اما بعدا باید سرکوفت هاشو تحمل کنم. فقط زنگ زدم بهش گفتم نمی تونم باهات زندگی کنم، حلالم کن! بعد از اون هم خطمو سوزوندم. فقط چند بار تو همون سالای اول از تلفن باجه ای بهش ...
آرزوی جانباز بیست ساله مدافع حرم
بود و بی تاب رفتن بودم، تمام فکر و ذکرم سوریه شده بود. وساطتت امام رضا(ع) برای رفتن بختیاری با اشاره به اینکه بالاخره امام رضا(ع) واسطه رفتنم شد، گفت: یک روز موقع اذان صبح به حرم امام رضا(ع) رفتم، بعد از خواندن نماز صبح، دلم شکست و از آقا خواستم که خانواده ام راضی شوند تا من به سوریه بروم و از دین و ناموس و اسلام که در خطر است دفاع کنم به آقا گفتم من را به عنوان سربازت قبول کن ...
یکی با ناز، آواز می خواند!
...! اون آقا همه آرزوهای منو بر باد داد و چشمه استعدادم رو کور کرد! - الهی که کور بشه؛ کدوم آقا؟ - رییس انجمن شعر محله مون؛ اون هیچ توجهی به احساساتم نکرد و بهم گفت: بهتره بری دنبال یه هنر دیگه، چون شعر جدیدت، قابلیت لازم رو نداره و تو به درد لای جرز دیوار می خوری!... به نظر شما برم آقا؟! - کجا؛ لای جرز دیوار؟! - نه؛ دنبال یه هنر دیگه! اون معتقده که من ...
حسین فاطمی؛ دکتری که در راه جمهوریت ایران شهید شد
ایام اختفا هم مبین این روحیه است. آن دولتمرد مقتدر که روزهای آخر برچیدن بساط سلطنت را می خواست، بر نوشته هایش یادبود غم انگیزی از روزهای در به دری نام گذاشت. او در جای جای نامه ها از تشویش و اعصاب متشنجش سخن می گوید و دلیل قلم در دست گرفتن را کاستن از رنج تنهایی و تشویش دلم عنوان می کند. او در 207 روز اختفا 97 نامه (فقط 10 نامه از این تعداد منتشر شده است) خطاب به همسرش پریوش سطوتی نوشت ...
اتمام حجت رهبر انقلاب درباره موسیقی و کنسرت
وقت می شود موسیقی را پاک و مقدس نامید. آن وقت می شود ما هم مثل غربی ها کنسرت داشته باشیم (عنوانش را مثلا محفل خوانندگی بگذاریم، تا اصطلاح غربی به کار نبرده باشیم) که مردم - اعم از معمولی و متدین - بلیت تهیه کنند و برای شنیدن ساز و آواز شما، به آن محفل بیایند . ملاکم فقه است، ملاحظه کاری نمی کنم توجهی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بایستی از طرف دست اندرکاران موسیقی نسبت به ...
می گفتند ماهی100میلیون می گیرد و به سوریه می رود!
. روزهای آخر خواهرش تماس گرفت و گفت: زن داداش، داداش کجاست؟ گفتم: اینجا که گفت: خدایا شکر که داداش هنوز نرفته است، پس دیگر نمی رود، اصلا سابقه نداشت که داداش یک ماه اینجا بماند گفتم: آره واقعا برای خود من هم خیلی تعجب آور است. بعضی وقت ها می گفت: نمی دانم چرا این دفعه یک جوری شدم و دوست دارم بیشتر با تو بمانم. الان که به این حرف های او فکر می کنم، می گویم که خدایا چرا من از همه چیز غافل بودم. ...
نگاهی به کمپین محیطی ایلیا استیل / جای پر را با کلمه مناسب خالی کنید
شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا) ، اخیراً آنقدر آگهی بد دیده ام که دیگر انگیزه ام را برای نظر دادن و نقد کردن از دست داده ام. تصمیم گرفته بودم چیزی نگویم تا نه باعث رنجش خاطر کسی بشوم و نه منتظر بهتر شدن آگهی ها و بهبود وضع تبلیغات، که هر کسی که در این صنف در این شهر مشغول به کار حرفه ای است از تمام اوضاع خبر دارد. انتقاد و ایراد گرفتن کاری از پیش نمی برد. کسی گوشش بدهکار این ...