سایر منابع:
سایر خبرها
باستان شناسِ تمدن 5 هزار ساله
شهری به دنیا آمدید؟ من در 27 ژوئیه 1982 در شهر مسی ( Massy ) نزدیک پاریس در فرانسه به دنیا آمدم. بعدها به شهر تولوز نزدیک مرز فرانسه با آندورا و اسپانیا رفتم و در همان شهر هم به تحصیل در دانشگاه مشغول شدم. * شغل پدر و مادر شما چه بود؟ مادرم کارمند اداره مالیات بود و پدرم مهندس بود و در تلویزیون کار می کرد. * در محیطی که شما در آن رشد کردید عنصر کتاب چقدر ...
گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، نه چیز دیگر
به محض مستقرشدن، مصاحبه را آغاز می کنم. رفیق دوست به واسطه سفرهای پیاپی به لیبی و حشرونشرش با معمر قذافی ، همواره یکی از افرادی است که درباره سرنوشت امام موسی صدر از او سؤال می شود؛ اگرچه خودش چندین بار در این گفت وگو تأکید دارد که تکلیفی برای پیگری سرنوشت امام موسی صدر نداشته است. رفیق دوست از جمله چهره هایی است که به خاطره گویی مشهور است و در این مصاحبه هم گهگاه به خاطرات خصوصی خود با قذافی گر ...
28 سال سلوک عارفانه بر روی تخت!
خودم بود. تو خونه برای خانم های آشنا آرایشگری و خیاطی می کردم، به خاطر همین هم گفتم من نمی خوام شوهر کنم. فاش: بعد چی شد که راضی شدی؟ - از خواستگاری اول یک سال گذشت. بعد از یک سال دختر برادرم دوباره اومد سراغم و از مُحسنات برادر شوهرش برام تعریف کرد، در این مدت من خواستگارهای دیگه هم داشتم ولی اصلا تو فکر ازدواج نبودم. همه رو رد می کردم. ولی دختر برادرم خیلی از اسماعیل گفت، اما ...
هومن برق نورد: با مهران مدیری چه زوجی می شویم!
کارهای طنز سینمایی ترجیح خودم است. شاید بخشی از آن به نداشتن اعتماد به نفس باز می گردد که فقط خودم از آن خبر دارم ولی الان هم شما از آن خبردار می شوید. ابتدا باید بگویم در حوزه طنز، متن اهمیت بسیاری دارد. اگر فیلمنامه با نمایشنامه طنز درست و متن خوب باشد، همان موقع که خوانده می شود لبخندی روی لب شما می آید و وقتی عناصر دیگر به آن اضافه شوند بهتر هم می شود؛ مثل بازیگر، حس او، کارگردانی، جای دوربین و ...
میرحسین و دوستانش، برایم زن آمریکایی گرفتند/ منتظری خودش هم می گفت اینکاره نیست/ بین مدیران شیشلیکی با ...
بوده است. همه بعد از این انفجار خود را باخته بودند من هم متأثر از این انفجار بودم؛ اما وقتی به انفجارهای قبلی فکر می کردم و به اینکه شهید رجایی به درجه شهادت رسیده است اندکی آرام می شدم. *کسانی که کشمیری را فراری دادند هرگز شناسایی نشدند منافقین در آن زمان حتی خود را به تشییع جنازه هم رسانده بودند و در حقیقت تشییع جنازه صوری برای کشمیری توسط منافقین انجام شد ...
اصرار داشتم با یک جانباز ازدواج کنم/ در کردستان دوست و دشمن مشخص نبود
چشم مجروح باشد. پس رفتم و اسم خودم را به بنیاد شهید دادم که زمینه ساز ازدواج با مجروحین بود. پس از مدتی جانباز قطع نخاعی را به من معرفی کردند که خانواده مراعات حال من را کردند و اجازه ازدواج با او را ندادند. در این مدت بود که مادرم هر دو دستش سوخت و من برای مراقبت او از بیمارستان سقز مرخصی گرفتم و برگشتم به اصفهان. در همین شرایط بود که مادرم متوجه شد کسی که از هر دو دست مجروح باشد چقدر ...
روایتی شیرین از زندگی دختر نابغه و معلول کردکویی/ هزینه درمانم جور شود، از صندلی چرخدار بلند می شوم
به هم زدنی بزرگ شدم و شرایط متفاوتم با دیگران را حس کردم؛ نه از ناتوانایی هایم بلکه از نگاه های تلخ مردم. مردمی که وضعیت مرا تاوان گناه اعضای خانواده ام می دانستند. کدامین گناه؟ کسی نمی داند. این باورشان بود و همین نگاه ها و رفتارها سبب شد که از خانه بیرون نروم. در خانه خودم را محبوس کردم. ناامید بودم. دروغ چرا با خدا هم سر جنگ داشتم که چرا مرا این طور آفریده است. اما وقتی می گویم او ...
درسوریه چیزهایی دیده ام که یقین دارم باز نمی گردم/ دوست دارم فرزندانم طلبه شوند
نمی آمد تا جایی که ما به او می گفتیم: تو شهید امر به معروف می شوی . احترام زیاد شهید به پدر و مادر احترام زیادی برای پدر و مادر قائل بود و همیشه دست آنها را می بوسید و از پدر و مادرم می خواست برایش دعا کنند. دوران فتنه 88 حدود یک ماه از ازدواجش می گذشت اما به محض اینکه احساس خطر کرد با حضور در صحنه به دفاع از انقلاب پرداخت . بسیار خوش اخلاق، مهربان و اهل بروز دادن ...
روایت رفیق دوست از پیگیری مساله امام موسی صدر
.... قبل از انقلاب پای سخنرانی های ایشان بودم و خیلی جالب بود که یک ایرانی این طور عربی و با آن احساسات صحبت می کرد. سال 62 بود که من وزیر شدم. یک سال بود که به لیبی نرفته بودم. لیبی و سوریه از من به عنوان وزیر دعوت رسمی کردند. وقتی خواستم به لیبی بروم، همه بزرگان مملکت به من گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، از من چیز دیگری نخواستند. من می خواهم سربسته حرف بزنم. من رفتم موشک آوردم. وقتی ...
برای من از غربت کودکان سوری می گفت
هوای دلم اردیبهشتی است. گاهی ابری و گاهی آفتابی می شود. یاد خاطراتت دلم را گرم می کند و سرمای فراق تا مغز استخوانم فرو می رود. چشمان آسمان به جای من می بارد. درست مثل همان روز که اهالی محله تو را روی دستان شان بردند من ایستاده ام پشت پنجره. آن روز تمام قد چشم شده بودم. دلم می خواست از پشت همه پنجره های اکباتان نگاهت کنم. خاطرات آن روز پاییزی را هیچ باران بهاری پاک نمی کند. خاطرات رفتن تو و ماندن ...
ازدواج بازیگر مشهور ایرانی با دختری 43 سال کوچکتر از خودش +عکس
کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال. قهر هستند؟ رضا: چه بگویم. من که برای پدرم پسر بدی نبودم. تنها کاری که پدرم را اذیت می کرد ...
آخرین روضه اش در الزهرا بود
.... وقتی سوار ماشین شد باز سر راه از ما مجدد خداحافظی کرد. از تهران برای مادرش پیام داد که هنوز این پیام به یادگار مانده است. این صدا مونس دلتنگی های ما شده و هرازگاهی مادرش آن را گوش می دهد و اشک می ریزد. او انگشت اشاره امام حسین(ع) را دیده بود و آن را به همه چیز ترجیح داد. با دلتنگی هایتان چه می کنید؟ امام حسین(ع) خیلی جواب قشنگی به من داد. بعد از شهادت داود به کربلا رفتم و ...
کیسه ای خاکستر به ما دادند و گفتند جنازه کشمیری است!
الرحمن الرحیم. بنده در دوره ای که شهید رجایی رئیس جمهور بودند، استاندار بودم و بعد هم در کابینه شهید باهنر وزیر نیرو شدم. آشنایی بنده با نام و اوصاف ایشان به سال 1348 برمی گردد، اما آشنایی نزدیک با ایشان در سال 1357 روی داد. از نخستین ملاقات حضوری خود با شهید باهنر بگویید؟ این دیدار در چه زمانی انجام شد؟ شش ماه قبل از پیروزی انقلاب، هنگام افطار ماه رمضان ایشان زنگ زدند و ...
امام با حرکت مسلحانه بدون فتوا مخالف بودند/ساواک تا آخر هم به وسعت فعالیت هایش پی نبرد
کنترلم نمی کرد . دیدم وارد پارک شد و بچه ای قلمدوش اوست و زنبیل میوه ای هم در دستش هست . کنار من رسید و گفت، فلانی! هوا پس است. برو. بعد به خانه حاج علی حیدری رفتیم که همان جا با هم قرار داشتیم و او گفت، من فهمیدم که اوضاع این جوری است. فکر کردم چه جوری به تو بگویم. این بچه آنجا بود، او را قلمدوش کردم و این میوه ها را خریدم. واقعاً تسلط و خونسردیش عجیب بود. علت اصلی اینکه توانست به کرّات فرار کند ...
واکنش احسان حدادی به شایعات پناهندگی اش
مراقبت کن تا پیش خدای خودت و وجدان خودت راحت باشی تا نیازی نباشد در جایی پاسخگوی نقدهای اشتباهت باشی. اگر رفتنی بودم بعد از مدال نقره المپیک لندن می رفتم. اگر رفتنی بودم بعد از 3 مدال طلای بازی های آسیایی می رفتم. اگر رفتنی بودم بعد از آن همه افتخار که برای کشورم کسب کردم، می رفتم، بعد از آن همه دروغ، حواشی تهمت که برایم درست کردند، می رفتم. جایی نخواهم رفت تا قبل از این که دوباره مدال خوشرنگ طلا را ...
زمانی که به هوش آمدم از دیدن پسر جوان در کنارم خشکم زد
به گزارش سرویس حوادث “ جام نیوز”، وقتی بزرگ شدم با تمام دست و پا چلفتی بودنم در کنکور شرکت کردم و در رشته مورد علاقه ام قبول شدم. روزی که نتیجه ها اعلام شد، همه خوشحال بودند به جز مادرم. مادرم با نگرانی می گفت: “همیشه مواظب این بچه بودم، زخم و زیلی بود. حالا توی شهر غریب اونم شهری مثل تهران من چه خاکی تو سرم بریزم؟ ” پدر هم فیلسوفانه چنین جواب می داد:وقتی چشم تو دنبالش نباشه، سعی می کنه حواسش رو ...
پاسخ های صادقانه نرگس محمدی به مهران مدیری
و چیزهایی از این دست که گفتید واقعا برای من اتفاق نیفتاده و وجود نداشته است. او در مورد ورود خود به دنیای بازیگری گفت: مادرم نمی گذاشت وارد فضای بازیگری شوم، مگر اینکه بتوانم به دانشگاه بروم. خوشبختانه در رشته پرستاری وارد دانشگاه شدم و از همان ترم اول در کلاس های بازیگری شرکت کرد. محمدی در پاسخ به این سئوال مدیری که این بازیگر تا چه حد، خود را بازیگری موفق می داند، چنین پاسخ ...
با جوایزم می خواهم برای کودکان کار سرپناه بسازم
افتد کیمیا تازه 18 سال دارد و دست کم می تواند در 3 المپیک دیگر هم مدال بگیرد. او را روی سکوی با طلا تصور می کنیم و دلمان برایش غنج می رود. وقتی همه مردم ایران از برنز تو خوشحال بودند، تو ناراحت بودی که چرا طلا نگرفتی؟ بله همه از این که من توانسته بودم برنز بگیرم خوشحال بودند اما خودم نه. چون می دانستم می توانم برنده باشم و طلا بگیرم. من با یک اختلاف نسبت به حریف اسپانیایی ام ...
خاطره گویی بهزاد نبوی و احمد توکلی در یک میزگرد/حرف های دو وزیر درباره نخست وزیر
فردی از طرف رفیق دوست به دفتر رجایی می رود و ارز می خواهد برای تأمین مایحتاج جنگی. رجایی هم در پاسخ می گوید که تو که هستی، او می گوید از طرف حاج محسن آمده ام. می گوید من رفیق دوست را نمی شناسم. بعد هم رفیق دوست زنگ می زند به رجایی که من را نمی شناسی، رجایی می گوید که هر وقت تو برای اجرای فرمان امام وقت گذاشتی، بیا ارز بگیر! بعد ظاهرا فردای آن روز آن فرد از کشور خارج می شود. 20 نفر مثل رجایی ...
معرفان کشمیری در نخست وزیری باید جوابگو باشند/
... چرا. سال 54 به دلیل همین فعالیت ها، مرکز توپخانه اصفهان به دنبال رد کردن ما بود و برای همین از سال 54 من را به گروه توپخانه کازرون فرستادند و تا سال 56 آنجا به عنوان فرمانده گردان خدمت کردم. سال 56 برای طی دوره دافوس به تهران اعزام شدم که تا سال 57 طول کشید، اما به خاطر همان فعالیت ها، بنده را به به سنندج فرستادند که به نوعی می توان گفت تبعید کردند. من هرجا که می رفتم ...
توکلی: رجایی پوپولیست نبود/ بهزاد نبوی: کشمیری را نمی شناختم
سازمان برنامه وجود داشت. عین همین کارها سال سی ام انقلاب تکرار شد. ممکن است بنده این کار را انجام دهم به این بهانه که مثل شهید رجایی رفتار می کنم. وی ادامه داد: شهید رجایی در اوایل انقلاب چنین کاری کرد و شرایط با 30 سال بعد متفاوت است. نبوی تاکید کرد: برنامه ریزی نیاز به شرایط با ثبات دارد. روزی که رجایی کابینه اش را به امام راحل معرفی می کرد عراقی ها به غرب کشور حمله کرده بودند. در این ...
روایت جالب توکلی از رقابت انتخاباتی با هاشمی در سال 72/ انتقاد شدید محسن رضایی از تبلیغات انتخاباتی توکلی
...، بعد از ثبت نام به دیدار او رفتم. به ایشان گفتم که آقای هاشمی ضمن احترام به پیشکسوتی شما در انقلاب، من با هدف پیروزی وارد عرصه شده ام و با شما رقابت واقعی خواهم کرد. حرف هایم را خواهم زد و نظراتم را بی پرده پوشی بیان خواهم کرد. گفتم می دانید که من منتقد دولت شما هستم و در این رقابت انتقاداتم را نیز خواهم گفت. آقای هاشمی همان طور که در خاطراتش نوشته، آدم سینه تنگی نبود. او اگر چه ...
نظر صریح مسیح مهاجری درباره روحانی و دیگران
گفتم که بنده معتقدم که چنین نکنید؛ ولی سال 84 با اصل آمدن ایشان موافق بودم؛ چون قوی تر از آقای هاشمی رفسنجانی وجود نداشت. - آقای هاشمی رفسنجانی همان زمان (سال 84) بیان کردند که اگر فرد خاصی در انتخابات شرکت کند من شرکت نمی کنم. ایشان کاندیداها را در این حد که بتوانند از پس مسائل کشور بربیایند، نمی دیدند. من با تبلیغات و رفتارهایی که صورت گرفت به شدت مخالف بودم. چند بار نزد ...
می گفت همین الان وقت شهادت در رکاب امام زمان(عج) است
نباشی چه کسی این کارها را انجام دهد. می گفتم تو الان نرو و بگذار برای تابستان برو که می گفت نه حتماً باید بروم. می گفت من که رفتم تو همسر شهید می شوی و بدون اینکه بفهمی مدرسه به دم خانه انتقال پیدا می کند. گفتم من ترجیح می دهم دو ساعت بروم و برگردم ولی سایه ات بالای سر بچه ها باشد. خودش یقین داشت که رفتنش برگشتی ندارد. از آرامشش فهمیده بودم برود شهید می شود. هر چند بعد از شهادتش این انتقال انجام ...
بخشش، پایان ترسناک ترین جنایت خانوادگی
کردم و کمک خرج خانواده بودم اما پدرم با من بدرفتاری می کرد. این شرایط ادامه داشت تا اینکه دیگر خسته شدم و همراه مادرم تصمیم گرفتیم پدر را به قتل برسانیم. اول فکر کردیم که او را با یک تصادف عمدی به قتل برسانیم ولی بعد فکر کردیم غذایش را مسموم کنیم اما فایده ای نداشت تا اینکه یک روز قبل از حادثه درحالی که پدرم از شمال برگشته بود، باز هم با مادرم درگیر شد و ما تصمیم گرفتیم داخل نوشیدنی اش قرص بریزیم ...
آنان نمی دانند چه رشته ای بخوانند!
سلطانلو مشاور تحصیلی می گوید: در سیستم آموزشی کشور ما، به خصوص در چند سال اخیر که مشاغل و درآمد ها در حوزه درمان، پزشکی و پیراپزشکی افزایش پیدا کرده نگرش شغلی و اقتصادی سبب شده که دانش آموزان قوی در درجه اول رشته علوم تجربی را انتخاب کنند، بعد از آن علوم فنی و مهندسی و بعد از آن فنی و حرفه ای، کاردانش و علوم انسانی. تا جایی که می بینیم تعداد داوطلبان رشته علوم تجربی تقریباً با مجموع داوطلبان تمامی گروه ...
سزارین، باب میل مادران ایرانی
ناآشنا بودن با این روش زایمان است. فاطمه یک مرحله از راضیه جلوتر است، او سه سال پیش، دخترش را طبیعی به دنیا آورد: از همان اول که باردار شدم می خواستم طبیعی زایمان کنم، به نظرم همه چیز از نوع طبیعیش خوب است، چرا باید بروم زیر تیغ جراحی و شش هفت لایه از شکمم پاره شود؟ این مادر 32 ساله در ادامه می گوید: من زیاد مطالعه داشتم و درباره عوارض زایمان سزارین روی نوزاد زیاد خواندم، از طرف دیگر خودم ...
توکل به خدا و عبادت واقعاً برای درس خواندم به من آرامش می داد / صبح روز کنکور یکی از آرام ترین روزهای ...
دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه تیزهوشان گنبدکاووس سپری کردم. سال دوم دبیرستان باوجود مخالفت های زیاد که شد بنا بر علاقه ای که داشتم به رشته ریاضی و فیزیک رفتم. سال دوم و سوم دبیرستان در مرحله اول المپیادهای ریاضی قبول شدم. شغل پدر و مادر شما چیست؟ پدرم فروشگاه لوازم خانگی دارد و مادرم خانه دار است. صبح روز کنکور چه احساسی داشتید؟ ...
جزییات اسیدپاشی شبانه در خیابان 24 متری
... میثم در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: "بهمراه دوستانم در پارک نشسته بودیم؛ از سر و صدایی که حدودا 40 متر آن طرف تر ایجاد شده بود و همچنین اظهارات دوستانم، متوجه شدم که یکی از بستگان دور بنده بنام "بهرام" قصد دارد با فردی دعوا کند؛ به قصد میانجیگری رفتم تا از درگیری جلوگیری کنم ولی به محض رسیدن [به محل درگیری] فردی که تا به حال او را ندیده بودم و نمی شناسم ، ظرفی را که بعدا متوجه شدم حاوی اسید ...
اظهارات صریح مرضیه برومند درباره ی یک روز خاص
داود و عباس کیارستمی در ذهنم بود. کیارستمی که می گفت زندگی ادامه دارد و یاد پیرزنی بودم که سر قبر نشسته بود و گیلاس می خورد. وی اضافه کرد: خواهرم می گوید شغل ما عجیب است و ما آن را با همه این ویژگی هایش انتخاب کرده ایم. سر فیلمبرداری سریال آرایشگاه زیبا بودم، سریالی شیرین و کمدی که در میانه کار مادرم تصادف کرد و درگذشت و این عین زندگی است. خنده و گریه ای که لوگو و نماد تئاتر است، نه ...