سایر منابع:
سایر خبرها
شیر حور و فرمانده عملیات بدر که پیکر مطهرش همانند برادر شهیدش به وطن بازنگشت
رسومات و اعیاد که مورد سفارش ائمه اطهار(ع) بود، خیلی توجه می کرد؛ در این ایام به دیدار خانواده شهدا، اقوام و خانواده می رفت؛ به برنامه های چهارشنبه سوری و سیزده به در اهمیت نمی داد. من فقط در سال اول ازدواج مان همان عید نوروز را در کنار شهید باکری بودم، آن هم در ابتدا دیدار خانواده شهدا رفت و بعد به دیدار بزرگتر ها رفتیم، او دائماً در جبهه بود، به کنار هم نبودیم. * تنها هدیه آقا مهدی برای ...
عالی نسب دیده بان توسعه ملی در دوران دفاع مقدس مطلب ویژه
نسب را به لحاظ تاثیرگذاری بسیار گفته اند، در بیست و پنج سال هر هفته در کنار آقای فاضل و آقای دکتر مومنی مرتب خدمت ایشان می رسیدیم و البته یک بار به لحاظ بیماری شد پانزده روز یک بار و به یک ماه هم رسید. شما ممکن است بپرسید شما آنجا چه کار می کردید، من راستش اگر این تا این اندازه برایم قابل استفاده نمی بود این طور بیست و پنج سال اینجوری مداوم؛ بالاخره یک جایی پایم قطع می شد ولی انصافا شرکت در جلسات ...
نوستالژی کودکان جنگ؛ تانک و نارنجک هایی به شکل قُلک!
را دید، دست کرد توی جیبش و یک ده تومانی کاغذی داد، من اصرار می کردم که حتماً پول خرد بدهد که صدا بکند و آقای زحمتکش و بچه ها ببینند که توی قلک من هم پول هست! دوباره تمام مسیر تا مدرسه را از وسط روستا دویدم و خوشحال وارد کلاس شدم، قلک های همه بچه ها را جمع کرده بودند، آقای زحمتکش قلک را تکان داد. گفتم: - آقا به خدا عمویم ده تومانی کاغذی داد انداختم توش! قلک را آورد ...
سرنوشت تلخ دختری که در 13 سالگی مادر شد
دختر 10 ساله وقتی بخاطر ازدواج مادرش به خانه مادربزرگ پناه برد تصور نمی کرد در 13 سالگی باردار شود ودر نوجوانی مادری کند. به گزارش رکنا، این دختر که در شرایط بدی زندگی می کند از پدر بچه اش که خود را پنهان کرده شکایت داشته و با صلاحدید بازپرس پرونده تحت نظر مشاوره قرار دارد. سهیلا که هنوز کودکانه حرف می زند در شکایت خود گفت: با مرگ پدرم شرایط بدی داشتیم تا اینکه مادرم ازدواج ...
شهاب حسینی: اول توکل و توسل و در مرحله بعد تأمل و تفکر
.... چطور شد که بالاخره با تیم اصغر فرهادی همراه شدید؟ سریال شهرزاد حجم کاری زیادی داشت و ما حدود یک سال و چند ماه درگیر کار بودیم. همزمان من داشتم برای تهیه کردن یک کار تلاش می کردم. این دو اتفاق زمانی با هم جفت و جور شد که در مراحل پایانی فیلم شهرزاد بودیم و من تهیه کننده فیلمی شدم که کارگردانش شبیر شیرازی بود. او علاقه داشت که ما با هم صحنه ها را کشف و شهود و دکوپاژ کنیم. انرژی ...
صحبت های بهنوش بختیاری درباره فامیل های مذهبی اش و مولودی رفتنش!
. خلاصه به پلک زدن من هم کار داشت. من را وادار کرد به مجالس مولودی بروم. دو بار رفتم و چیزهای ریز آدم های حاضر در آنجا را به ذهنم سپردم. با همه این کارها روز اولی که جلوی دوربین رفتم خود ملیحه شده بودم. این اتفاق دوبار تا حالا برایم پیش آمده. یکی سر نمایش دور همی زنان شکسپیر که نقش کلئوپاترا را بازی می کردم و با پوشیدن لباس ها انگار روح او هم در من دمیده می شد و یک بار هم سر فیلم من این اتفاق برایم ...
حبیب بن مظاهر شد، اما در سی سالگی...!
به سوریه را جدی تر دنبال کردند؟ سال گذشته در سفر مشهد بودیم که چند نفر از دوستانشان برای اعزام ثبت نام کرده بودند و اسامی تکمیل شده بود. همه اش می گفت ببین از قافله عقب افتادم. از مشهد که برگشتیم اسمشان در لیست ذخیره ها بود. برای یکی از بچه ها مشکلی پیش آمده بود و قرار شد آقا مرتضی به جای ایشان اعزام شود. از روز رفتنش به سوریه بگویید... از طرف لشکر، یک ساک نظامی داده بودند ...
با شناسایی پیکر بهروز بعد از 31 سال قلبم آرام گرفت/مادران شهدا فرزندانشان را تبلیغ نمی کنند
! 15 دقیقه ای گذشت دیدم قطار در حال حرکت است، سوار قطار شدم تا پیدایش کنم اما هر چه گشتم نبود! در دستشویی قطار قایم شده بود، رفت جنوب.... بعد از 18 روز، زنگ خانه را زدند، بهروز پشت در بود! گفتم چرا برگشتی؟ من اجازه نداده بودم بروی، بابایت اجازه نداده بود بروی.. گفت: مادر به خدا خواب دیدم تو مریض هستی، آمدم ببینمت. چند ماه بعد از اعزام دوم به شهادت رسیدند؟ درست 45 روز بعد از ...
دخترم پدرش را عمو صدا می زد
: من با دیگر مردم فرقی ندارم. اگر هر یک از مردان به دلایلی از کشور دفاع نکنند، کشور به دست دشمنان می افتد. و برای آرام کردن من ادامه می داد: تمام ثواب کارهای من برای شماست . هر بار که با حرف هایم سعی می کردم تا او را از رفتن باز دارم، بعد از دقایقی از سخنی که بر زبان آوردم، پشیمان می شدم. دلبستگی ها مانع رسیدن به هدفش نشد بی تابی و دلتنگی هایم را در نامه یا تلفنی ...
پاسخ های جالب رضا جاودانی به مهران مدیری
بهتر اجرا می کردم یا فلان ری اکشن را انجام نمی دادم. هرکسی هر خطایی کرده باشد حتی اختلاس، باید از حقوقش دفاع کرد. این چیز بدی نیست، اگر به ناحق باشد که نه البته. همکارانی که بحث های وجدانی برای شان مهم است دنبال گرفتن حق هستند و این پرونده ها را قبول نمی کنند. وقتی گفتید بیایم به برنامه کلی قرص خوردم که استرس نداشته باشم. سال 1378 ازدواج کردم، خیلی سنتی هم ازدواج کردم ...
روایت خانم بازیگر معروف از ازدواج با مردی که سرطان داشت
. بعد از آشنایی با مسعود رسام و گذشت زمان حس می کردم که او احساس خاصی نسبت به من دارد. مسعود عاشقم شده بود و یک روز آن را بر زبان آورد. من هم در مقابل عاشق شدم؛ یعنی او من را هم عاشق کرد. بعد از دوران عاشقی تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم. شاید خیلی ها فکر کنند من از بیماری او خبر نداشتم که تن به این ازدواج دادم اما این جور نبود؛ من از سال 83 می دانستم که مسعود سرطان دارد. سال 85 که با ...
سرِّ سر؛ کتابی درباره سرداری که سرش بر نیزه داعش رفت!
شما می گم تصدقت بشم، برام دعا کن! این شرح آخرین تماس شهید اسکندری از سوریه با همسرشان است. بعد از آن تماس های یک روز در میان قطع می شود و بعد از چندی هم خبر شهادت شان می رسد. شهادتی حسین گونه! عکس هایی که از نحوه ی شهادت و سر بر روی نیزه ی ایشان در فضای مجازی به سرعت منتشر شد، دل همه ی مردم را به درد آورده بود. خانواده شان که جای خود دارد. همان وقت، همه می گفتند خدا به دل همسر و ...
فرجام تلخ امیرحسین 17 ساله
چند ضربه به گردنش زدم. بعد هم جسدش را داخل یک جعبه اکو گذاشتم. جسد همانجا بود که فردای آن روز به مدرسه رفتم. نمی دانستم باید با جسد چکار کنم. برای همین مجبور شدم ماجرا را برای دوستم تعریف کنم. او هم گفت که با اسید می شود جسد را از بین برد. من هم اسید خریدم و سراغ جسد رفتم. اسید را روی جسد ریختم اما چون بو می داد، مقداری الکل و اسپند هم رویش ریختم و کبریت را کشیدم. برای همین جسد آتش گرفت و زود ...
ماجرای ملاقات با حاج احمد متوسلیان / شهدای شنام هنوز تفحص نشده اند
هم ندیده بودم مجبور شدم کمک کنم تا جنازه ها را روی قاطر بگذاریم. فقط لباسشان را می گرفتم که به من گفت: نجس من و تو هستیم؛ این پاک است، پایش را کامل بگیر!... تمام دست و پایم می لرزید. از یک طرف داد زدند بیایید اینجا، یک جنازه دیگر هم هست. رفتیم سمت جنازه که در یک سنگر عراقی بود و بعد فهمیدیم جنازه شهید احمد چراغی است. من تا چند سال پیش فکر می کردم احمد و رضا چراغی برادرند، اما فهمیدم نسبتی ندارند ...
بهشت ی که دوزخ شد
با جمع شدن تمام مغازه ها، مغازه ام را بستم و چند وقت پیش متوجه شدم، وسائل ناچیز داخل مغازه به سرقت رفته است، هیچ فردی حاضر نمی شود این مغازه ها را اجاره کند، خالی بودن مغازه ها به ناامنی محل افزوده است. وی ادامه می دهد: خانه ام را به چند جوان اجاره داده ام اما نه تنها اجاره ای دستم را نمی گیرد گاهی مجبور می شوم پولی برای نگهداری خانه ام ، بدهم تا تبدیل به پاتوق معتادان نشود، نمی دانم چرا ...
خاطراتی تلخ و شیرین از دوران دفاع مقدس
کهکیلویه هست من تا حدی قوتی گرفتم و راه افتادیم . از مقابل چند چادر که تازه از خط برگشته بودند گذشتیم که یکمرتبه برادرم را دیدم که وسط چادر نشسته و دارد شربت درست می کند. و بقیه ماجرا ....، از بد حادثه کسی که شهید شده بود هم نام برادرم بود.خدایش بیامرزد. 3- به مادرم بگو که من و برادرانم را زنده دیده ای تیر ماه سال 67 بود، پس از یک شبانه روز مقاومت مردانه دلیر مردان سپاه اسلام ...
پدر سنگدل کودک 8 ساله خود را از پل به پایین پرت کرد
چرا مادرم را طلاق دادی؟ این چه زندگی است که برای ما درست کردی؟ تو مرا بدبخت کردی و ... او با این حرف ها مرا آزار می داد. دیگر کلافه ام کرده بود تا این که تصمیم به قتل او گرفتم. آن روز حدود ساعت 2 بعدازظهر بود که پسر 8 ساله ام را سوار بر موتورسیکلت کردم و از بولوار دانشجو وارد بزرگراه صد متری فجر شدم. من حدود 2 سال به عنوان پیک موتوری مشغول به کار بودم و همه نقاط مشهد را مانند کف دستم می شناختم به ...
پسر اسیدپاش: دوستی خیابانی زندگی ام را تباه کرد
معرفی کرد و گفت خانه پدری اش در شهرک غرب است و وضع مالی خوبی دارند تا اینکه مدتی بعد متوجه شدم او به من دروغ گفته است و خانه شهرک غربی که به من معرفی کرده بود، خانه مجردی پسر خلافکاری است که او قبلاً به آنجا رفت و آمد داشته است. این اولین اختلاف ما بود و به خاطر همین موضوع بار ها ما با هم مشاجره داشتیم، اما این آخر ماجرا نبود. من مبلغ 25 میلیون تومان به صورت امانت به او دادم که هرگز پول مرا پس نداد ...
فارابی کوتاه آمد
برای اصفهان درخواست نکرده بودیم. چرا اینقدر منفعل عمل می شد؟ گفتم وقتی از کاری سررشته نداشته باشید، نتیجه همین می شود. من اول دبیرستان بودم و قرار شد جشنواره در کرمان برگزار شود. مسوولان کرمانی، یک ماه قبل از جشنواره با من هماهنگ کردند و درباره تمام مراکزی که قرار بود آنجا جشنواره برگزار شود و سایر مراکز جنبی آن، از من نظر خواستند، چون من کار کودک کرده، در سن نوجوانی بودم و در ...
بعد از24 سال مادرم را دیدم
گذشته و پسر جوان به وسیله ماموران آگاهی دستگیر شده است. او در دومین جلسه بازجویی در مقابل قاضی ایلخانی نشست و قتل مادرش را انکار کرد. چطور شد که بعد از مدت ها مادرت را پیدا کردی؟ در 24 سالگی پسرعمه ام در یک تماس تلفنی به من گفت که مادرم را می شناسد و می داند کجا زندگی می کند. من همان موقع به خانه عمه ام رفتم و آدرس خانه مادرم را گرفتم. بعد از چند ساعت انتظار بالاخره خانه مادرم ...
خاطره ای از امام خمینی درباره شیخ عباس قمی
ما حکمفرما شد هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک آلود گفت: فلانی این طور که تو می گویی و من از حرفهایت برداشت کردم، پس اسلام دین حق و جاودانی است و من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیلهایی که از من حرف شنوی دارند مسلمان می کنم. بعد هم گفت: اشهد ان لا اله الا الله ...
ازدواج در بحبوحه حصر آبادان
همشهری هایم در آبادان بیرون نخواهد رفت. تاریخی که جنگ تحمیلی هشت ساله رسماً آغاز شد. آن زمان من برای گذراندن مقطع چهارم دبیرستان ثبت نام کرده بودم. اما دوم مهر ماه سال 59 آموزش و پرورش بمباران شد و عملاً درس و تحصیل متوقف. شد و همه برنامه های ما را بر هم زد. این طور شد که من به جای ادامه تحصیل وارد میدان نبرد شدم. پیش از جنگ دوره های آموزشی و نظامی را در باشگاه اروند سپری کرده بودم و به عنوان پاسدار ...
شب عاشورا امام حسین (ع) و یارانش چه می کردند؟
حسین بن علی (ع) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد (یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت. اتمام حجت امام با یاران امام یاران خود را در شب عاشورا به گرد خود آورد. امام سجاد (ع) می فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه می گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود: اما بعد و انی لا اعلم اصحابا ...
ماشینم تقدیم به دامادهای نیازمند
. فکر همه جا را کرده بودم، جز ماشین عروس. خیلی درگیر هماهنگ کردن کارهای عروسی بودم و فکرم دیگر به اینجا نرسیده بود. آخر سر یکی از دوستانم رفاقتی ماشینش را به من داد تا کارم را راه بیندازد. حتی روز عروسی پول گل زدن ماشین را هم نداشتم! از یکی دیگر از همکارهایم کمی پول قرض کردم تا این مشکل هم حل شود. حدود 3سال بعد از ازدواج، تصمیم گرفتم که ماشین بخرم. به همان همکارم که ماشینش را برای شب عروسی به من ...
مرتضی مهرزاد؛ صدسال بعد از ماه عسل!
احترام بسیار زیادی قائل هستم." جالب اینکه مجری برنامه بعد از اینکه از او سوال پرسید: آیا دوست داری یک بار دیگر علی کریمی را ببینی؟ پاسخی نداد و بعد از اینکه چند بار سر خود را همراه با سکوت تکان داد شاید به نوعی نشان داد تا دیگر علاقه مرتضی به علی کریمی مثل سابق نیست. در پایان هم مهرزاد جوابی نداد تا مجری با یک برنامه شوخی این موضوع را خاتمه دهد. تمام طول برنامه ساکت بود، مسلط و ...
سناریوی پدر برای قتل پسر 8 ساله
به گزارش جام جم ، تحقیقات در این پرونده از عصر دوشنبه گذشته و به دنبال سقوط مرموز یک پسر بچه از پل امام حسین (ع) مشهد در دستور کار پلیس قرار گرفت. پس از گذشت سه روز از این حادثه پدر کودک با مراجعه به پلیس گفت: دو سال قبل من و همسرم از یکدیگر جدا شدیم و همسرم دوباره ازدواج کرد. پسرمان به نام امیر پیش من زندگی می کرد. دوشنبه صبح به مغازه نانوایی رفتم و وقتی بازگشتم متوجه غیبت او شدم. به تصور این که ...
راننده های ایرانی به ژاپنی حرف می زدند!
با راننده های تاکسی مواجه شدم که با من ژاپنی صحبت می کردند، آن ها تعریف می کردند که در اواخر دهه هشتاد میلادی در ژاپن کار می کرده اند. موضوع جالب دیگر این بود که در ایران مرا با نام یوکی جان صدا می کردند و من هم از مهمان نوازی ایرانی ها بسیار به وجد آمده بودم. چند بار تا کنون به ایران سفر کرده ای؟ یک بار سال 2009 در یک سفر کوتاه، و بعد از آن در سال های 2012 و 2014 چند ماهی در ...
شهید ایرانی که با پاسپورت افغانی راهی سوریه شد
اطلاعات به دست آمده، آشنایی شهید تمام زاده با فاطمیون به حدود دو سال قبل برمی گردد؛ درست زمانی که لشکر فاطمیون با حضور ابوحامد و با تلاش رزمندگان اسلام در سوریه فعالیت های جدی خود را شروع کردند؛ لذا شیخ علی تمام زاده خود را به جمع نیروهای رزمنده رساند و با این که بعد از مدتی مجبور به بازگشت شد اما مجددا با پیگیری ابوحامد به جمع نیروهای فاطمیون اضافه شد و نهایتا درجریان عملیات محرم توسط نیروهای تکفیری ...
طلاق زلزله ای خاموش
. پدر و مادرم با ازدواج من و محسن مخالف بودند اما من عاشقش بودم. با شوهرم در مهمانی یکی از دوستانم آشنا شدم، همه چیز خوب بود تا اینکه فهمیدم معتاد است. من نمی توانم با مردی که معتاد است زندگی کنم، الان هم تقاضای طلاق داده ام و مهریه ام را هم نمی خواهم.” به او می گویم”: اگر اعتیادش را ترک کند، حاضری از طلاق منصرف شوی؟” مریم روی صندلی می نشیند و بدون اندکی فکر کردن، ادامه می دهد:” نه، هرگز. راستش را ...
خادم نمونه فرهنگ رضوی از هندوستان: بعد از زیارت امام رضا(ع) احساس قدرت می کنم
...> بله! حتما! من مجرد بودم که برای طلبگی به قم آمدم، بعد ازدواج کردم و همسرم را آوردم تا در قم زندگی کنیم. چند وقت بعد، خانمم بیمار شدند، با یکی از دوستانم ایشان را به درمانگاه اهل بیت(علیهم السلام) قم بردیم و متوجه شدیم، او باردار است. چند ماه یعد دوباره حال ایشان بد شد، وقتی به درمانگاه مراجعه کردیم پزشک تشخیص داد که بچه در شکم مادرش مرده است. داروهایی هم دادند تا بچه مرده، کامل از بدن خارج شود ...