سایر منابع:
سایر خبرها
بانو دباغ؛از فرماندهی سپاه تا مسافرکشی برای تامین مخارج نیازمندان
کوچک سلول داخل راهرو را نگاه می کردم. بسیار بی تاب و بی طاقت شده بودم. ناگهان صدای محزون و زیبای آیت الله ربانی شیرازی را شنیدم که شروع به خواندن این آیه کردند: واستعینوا بالصبر و الصلاة و انّها لکبیرة الاّ علی الخاشعین اینجا بود که آرام تر شدم... رضوانه را با جسم نیمه جان به سلولم آوردند. یکی از همان سربازها چند حبه قند و خوشه کوچکی از انگور را به داخل پرت کرد و گفت: خانم، اینها را به دخترت بده ...
سوابق مبارزاتی مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ
؛ ولی پس از 16 روز یک شب در سلول باز شد و یک نفر را داخل انداختند که دیدم دخترم رضوانه است بغلش کردم و در گوشش گفتم که چیزی نگو ، چون ممکن است اینجاها میکروفن کار گذاشته باشند و مشکل ایجاد شود. فقط در گوشم بگو کجا بودی؟ دستهایش را نشانم داد که روی مچ جفت دست این دختربچه سیزده چهارده ساله جای دستبندها دیده می شد ، دستبندهایی که با آن به تخت بیمارستان ارتش بسته شده بود. بسختی نفس می کشید ...
مرضیه حدیدچی: صوت زیبای تلاوت میخکوبم کرد
پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم. مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی ...
روایت تکان دهنده مرضیه دباغ از شکنجه گاه ساواک: یکی گفت کجاست آن خمینی که شما را نجات دهد
باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم ...
خاطراتی از مرضیه حدیدچی دباغ
روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود ...
مهدی رتبه 4 کنکور پزشکی را با دفاع از میهن معاوضه کرد/ عشق به اهل بیت (ع) را با شیر دادن به مهدی و مجید ...
مختلف این دیدار میسر نمی شد و پس از تلاش های فروان و نهایی شدن زمان دیدار بالاخره در یک روز پاییزی به منزل شهیدان زین الدین رفتم و به یکی از آرزوهای همیشگی ام که دیدار با خانواده محترم و دوست داشتنی شهداست دست پیدا کردم. مادر شهیدان زین الدین درب منزل را برایم باز کرد و تا حیاط خانه به استقبالم آمد من را به داخل منزل دعوت کرد، ابتدای درب ورودی منزل، عکس شهید مهدی زین الدین در کنار قاب ...
زنی که دربرابر شکنجه های وحشیانه ساواک لب باز نکرد
خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم. مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم. یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و ...
اعتصابتان را بشکنید
. این شیرینی چای ما را سر پا نگه می دارد. مجدداً اعلام کردیم که از این لحظه به بعد اعتصاب کامل داریم. چای که آوردند، نگرفتیم. ممکن بود داخل چای موادی بریزند که به ما نیرو و انرژی بدهد. چای را که قطع کردیم، به نظر می رسید دستپاچه تر شده اند. ولی باز هم به روی خود نمی آوردند. روز هفدهم بود. بعد از اینکه با بچه ها صحبت کردیم و نقشه کشیدیم، حلیمه جیغ و داد راه انداخت. مریم خودش را به غش زد. معصومه هم ...
ماجرای گریه مرضیه دباغ در فتنه 88
رضوانه اش از شدت ضربات شکنجه بیهوش شد خدا را شکر کرد که دخترش مرده است و دیگر زجر و دردی را تحمل نمی کند! ... وارد که می شود نه فقط به احترام که از روی دل به یمن قدم هایش می ایستم. عصازنان وارد می شود، آرام و بااقتدار و با کوله باری از خاطرات سال های سختی و درد و شکنجه و اسارت و... اینجا دفتر جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران است و در مقابل دیدگان من شیرزنی نشسته که عناوینی چون ...
از شنیدن آیات صبر در زندان ساواک گفت تا نگاه عاقل اندر سفیه آیت الله العظمی جوادی آملی به گورباچف
نمازهایمان داشتیم، اما کمیته ساواک، یک شکنجه گاه بود؛ سیگارهایشان را روی دستان و حتی در پرده گوش ما خاموش می کردند، حتی به دختر 13 ساله من رحم نکردند. وی یادآور شد: یک شب بچه سیزده ساله مرا به اتاق شکنجه بردند و صدایش را داخل سلول من انتقال داده بودند، این بچه داد و فریاد می زد و التماس می کرد اما آنان جنایت خودشان را انجام می دادند، من متوجه شدم که صدا بند آمد بلند شدم دیدم دوتا سرباز تنه ...
در سال 88 گفتم به رهبری ظلم نکنید؛ زنان حامی موسوی، من را کتک زدند!
من باور نمی کنم که کسی من را به عدم حمایت از رهبر انقلاب متهم کند. من در پل یادگارامام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم. چه کسی گفته است که من پشت سر آقا نایستادم؟!
طاهره دباغ بانوی مبارز انقلاب دعوت حق را لبیک گفت+ خاطرات و عکس
کردم که تا مدرسه من را برساند. در راه همکلاسیم را هم سوار کردم. ناگهان پدر دوستم ما را در میانه راه دید و دخترش را از درشکه کشید پایین. اما من با همان قدی به درشکه گفتم تا به راهش ادامه دهد. جلوی مکتب خانه پدر دوستم را دیدم که زودتر از من رسیده و با آجی ملا مشغول صحبت است. آجی ملا من را که دید اخمی کرد و ما را فرستاد داخل. بعد به دستور او یک پای من و یک پای دوستم را به فلک بستند. حالا نزن ...
مرضیه دباغ دار فانی را وداع گفت + زندگینامه
خائنانه اینها را نباید تحمل کند ؛ ولی پس از 16 روز یک شب در سلول باز شد و یک نفر را داخل انداختند که دیدم دخترم رضوانه است بغلش کردم و در گوشش گفتم که چیزی نگو ، چون ممکن است اینجاها میکروفن کار گذاشته باشند و مشکل ایجاد شود. فقط در گوشم بگو کجا بودی؟ دستهایش را نشانم داد که روی مچ جفت دست این دختربچه سیزده چهارده ساله جای دستبندها دیده می شد ، دستبندهایی که با آن به تخت بیمارستان ارتش بسته ...
مرضیه دباغ درگذشت [+خاطرات تکان دهنده]
.... شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل ...
افشاگری های بیسابقه صادق زیباکلام درباره همه، امثال عارف عرضه یک نطق در مجلس را نداشتند
شما راجع به تیر چراغ برق چه فکر می کنی؟ مشکل از اینجا شروع می شود که من هر نظری که راجع به تیر چراغ برق دارم، همان را صادقانه می گویم! نظری نمی دهم که فردی که دارد با من صحبت می کند خوشش بیاید، خب نظرم بوده است دیگر، حالا بدتان می آید، بدتان بیاید. – من یک بار گفتم کیف می کنم وقتی ایران می بازد در چیزهای بین المللی! در کشتی می بازد، در فوتبال می بازد، من کیف می کنم! بعد گفتند این را ...
روایت حماسه آفرینان جبهه های سوسنگرد و شکست حصر شهر عاشقان شهادت
نیروهای عراقی شروع به فرار کرده و حتی تعدادی از تانک های خود را سالم رها کرده و به عقب نشینی پرداختند. در روز بعد هوانیروز و بخشی از تیپ 3 لشکر 92 ارتش به کمک بچه ها شتافته و در تعقیب نیروهای فراری دشمن تا سوسنگرد و سپس بستان پیشروی کرده و این دو شهر آزاد شد. در مجموع نیروهای عراقی حدود 90 کیلومتر عقب نشینی کردند. حماسه آفرینان جبهه های سوسنگرد: 1- شهید علی غیوراصلی: ...
بهترین زمان خوردن زینک پلاس
می شد. در اوایل سال 1990 فیناستراید برای درمان هایپر پلازی (بزرگ شدگی) پروستات با دوز 5 میلیگرم روزانه تایید شد. به دنبال مصرف این دارو مردان متوجه شدند ریزش موهایشان کاهش یافته و حتی رویش موی جدید هم مشاهده کردند. بعد از تحقیقات زیاد مشخص شد این دارو با دوز 1 میلی گرم در روز هم می تواند اثرات مثبت در ریزش مو داشته باشد. فیناستراید در آمریکا به عنوان داروی موثر بر ریزش موی مردانه با نام پروپشیا ...
"لیبرالیسم" منشاء نابسامانی های کشور از بازرگان و بنی صدر تا احمدی نژاد و روحانی است/پایین کشیدن بنر ...
.... الحاد و کفری که در نظام بانکی غربی این بدبختی را برای مردم بوجود آورده هرچه بخور بخور و اختلاس و ریخت و پاش است حاصل همین تئوری های غربی است و شروع کردند تا اسلام را شرمنده سازی کنند... بروید سراغ کد خدا ما به حکم خدا شرمنده سازی برای جریان لیبرال درست کنیم که نتواند تا ابد سرش را بلند کند. سخنران مراسم در امتداد امام (ره) اظهار داشت: اول بازرگان تو زرد از آب درآمد بعد رئیس جمهور ...
درمان بیماری اعتیاد را بهتر بشناسیم
مجدد درترشح بتا اندرورفین توسط کرتکس مغز. 4- تغییر نگرش: آخرین مرحله ازترک اعتیاد ایجاد دگرگونی و تغییر نگرش درفرد معتاد است او که در اولین مصرف به اوج لذت رسیده و همواره پس از آن به دنبال همان لذت هر چند زود گذر وناپایدار بوده ، اوکه خاطرات تلخ ولی به نظر خوشایندی از مواد یافته است حالا می خواهد دیگر به دنبال لذت و خاطرات تلخ و شیرینی مصرف مواد مخدر نباشد بنابر این می بایست ...
اتفاق عجیبی که در عملیات کربلای 4 افتاد
، اوضاع تقریبا آرام شده بود و نیروهای لشگر امام حسین در سمت نوک جزیره و دیگر جاها داخل سنگرها مستقر بودند و نگهبان هاشان فقط مراقب آب بودند که غواص های دشمن نفوذ نکنند، همه آن مناطق (شمال جزیره) را گشتیم و بعد از هر فکری که کردیم راهی قسمت جنوبی شدیم تا سروگوشی آب بدهیم و برگردیم. تا قسمت هایی از جنوب که درگیری نیروهای نجف با دشمن به راه بود پیش رفتیم و موقع برگشتن اتفاق عجیبی افتاده بود ...
پیامدهای ناگوار مدیریت نکردن رفتارهای ضداجتماعی
تبدیل به یک دعوای بزرگ شد و توی یک چشم برهم زدن چاقویی که دوست مجید وسط دعوا به او داده بود بدن مرد همسایه را شکافت . قرمزی خون که روی لباس مرد نشست مجید هراسان و وحشت زده گریخت و چند روز بعد به عنوان قاتل توسط کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی دستگیر شد . یاد گرفته بود هر چیزی که می خواهد و به دست نمی آورد بدزدد از لوازم التحریر همکلاسی هایش گرفته تا جوراب و توپ و کتانی ... کودکی اش پر ...