سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرعمه ام اصرار کرد که شب را آنجا بمانیم / نیمه های شب بود که به سراغم آمد
شدم اما باز هم فایده ای نداشت و هیچ کدام از عمل ها کارساز نبود. من هم وقتی دیدم امیدی به خوب شدنم نیست تصمیم گرفتم با همین شرایط کنار بیایم. اول کلاس رفتم و خط بریل را یاد گرفتم، بعد به مدرسه نابینایان رفتم و به درس خواندن ادامه دادم اما همیشه غمی همراهم است. همیشه با خودم می گویم ای کاش من هم مانند این بچه هایی بودم که در مدرسه نابینایان حضور دارند یا به صورت مادرزادی نابینا بودم یا به خاطر ...
محبوبه با یکی از بستگان نزدیکش ارتباط پنهانی داشت / سامان در مورد همسرم حرفهای به من زد که دنیا برایم ...
. آنها همچنین دریافتند این زن به دلیل اختلاف خانوادگی، جدا ازهمسرش و در خانه پدرش زندگی می کند. بدین ترتیب زن جوان احضار و تحت بازجویی قرار گرفت. وی گفت: مقتول به من توجه خاصی داشت و برایم هدیه و طلا می خرید. تا اینکه شوهرم متوجه شد و شکایت کرد. هرچند پیگیر شکایتش نشد اما مدام سامان را تهدید می کرد و دست بردار هم نبود. تا اینکه با قهر به خانه پدرم رفتم تا تکلیفم روشن شود. پس از کشف این سرنخ ...
درآمد شگفت انگیز یک گدا در مشهد!
جدا نشویم و از هم حمایت کنیم. این بود که پس از ازدواج کنار برادرم ماندم. آن روزها با پس اندازهایمان و ارثی که از پدرم رسیده بود یک شرکت خصوصی تاسیس کردیم و مشغول کار شدیم. اگرچه درآمد شرکت کفاف مخارج زندگی مان را می داد اما من آرام آرام به سوی مصرف موادمخدر کشیده شدم و دیگر کمتر در شرکت حاضر می شدم. برادرم ابتدا سعی می کرد رفتارهای مرا تحمل کند اما من به پول بیشتری نیاز داشتم و او از دادن این پول ...
به فتح قله های بلندتر از دماوند فکر می کنم
.... تست شدم و به خانه برگشتم. سه، چهار روز بعد، صبح زود مادرم بیدارم کرد و گفت تماس گرفته اند و برای بازی انتخاب شده ای. از خواب پریدم و گفتم آخه من شوخی کرده بودم. (با خنده) هفته اول کارها بدون دیالوگ بود و تستم می کردند؛ بی آنکه من بدانم. فکر می کردم بازیگر پیدا نکردند و مجبور شده اند مرا انتخاب کنند! پس باید به خودم فشار می آوردم که آبرویم نرود. برای همین هم کارم خیلی سخت شد. باخبر بودید ...
یک هفته پس از ازدواج خبر شهادت همسرم را آوردند/ تمام زندگی همسرم وقف جهاد شد
طوری که قیافه اش را فراموش می کردم. در آن سالها در روستاهای شفت و بندر انزلی مشغول به تدریس بودم . در سال 65 بر اثر حادثه ای فرزندم را از دست دادم تا این که در سال 68 صاحب اولین فرزند شدم. در این سال مادرم را نیز از دست دادم و با تمام سختی ها دست و پنجه نرم می کردم و هدفم فقط رضایت خداوند متعال بود. انسان مستقلی بارآمدم و در کارها به جز از خدای خودم از کسی کمک نگرفته و نمی گیرم. خودم را مدیون خون ...
درآمد شگفت انگیز یک گدا در مشهد!
.... پدرم به من و برادرم نصیحت می کرد که هیچ گاه از یکدیگر جدا نشویم و از هم حمایت کنیم. این بود که پس از ازدواج کنار برادرم ماندم. آن روزها با پس اندازهایمان و ارثی که از پدرم رسیده بود یک شرکت خصوصی تاسیس کردیم و مشغول کار شدیم. اگرچه درآمد شرکت کفاف مخارج زندگی مان را می داد اما من آرام آرام به سوی مصرف موادمخدر کشیده شدم و دیگر کمتر در شرکت حاضر می شدم. برادرم ابتدا سعی می کرد رفتارهای مرا ...
ریل بینبریج؛ داستان نویسی به سبک چارلز دیکنز
نیمه ویلایی بود، باغچه بزرگی پشت خانه و یک باغچه کوچک جلوی خانه داشتیم. دو اتاق خواب بزرگ و دو انباری کوچک داشت که به من و برادرم تعلق داشتند. اما برای اینکه پدر و مادرم را از هم جدا نگه داریم برادرم در یک اتاق با پدرم می خوابید و من در اتاق دیگر در کنار مادرم. دلیل دیگرش هم این بود که دو انباری کوچک رطوبت داشتند و در واقع علتش این بود که مردم حرفی نزنند. بعدها کم کم همه چیز بهتر شد و من یک روز وقتی ...
از زندگی مجردی راضی هستیم!
، تو را از ما خواستگاری کرده و شرایط ازدواج برای این پسر فراهم است و از نظر ما خانواده خوبی هم دارد و من هم به اعتماد پدرم علی را انتخاب کردم و بعد از گذشت 35 سال زندگی بسیار خوشحالم که به حرف پدر خدا بیامرزم گوش کردم ولی جوان های حالا اصلا حرف بزرگترهایشان را قبول ندارند. شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت بعد از این همه بحث و گفت وگو متوجه شدم دلیل اصلی ازدواج نکردن جوانان شانه ...
توفیق شهادت نداشتم
خودم هم مدتی در دوران نوجوانی در کنار پدر مشغول به کشاورزی بودم. تقریباً از سال چهارم و پنجم ابتدایی عشق و علاقه به مسجد و قرآن داشتم. در مسجد مکبّر شدم. اذان هم می گفتم. پدربزرگم هم مؤذن و چاوش بود. زمان قدیم کسی می خواست کربلا و مشهد برود وقت رفت وبرگشتش چاوشی می کردند. پدربزرگ ما درعین حالی که کشاورز بود این خصلت و این صفت را هم داشت؛ بنابراین گاهی که ایشان می خواست برای نماز سطح یک را ...
دوربینی در اتاق خوابم جاسازی کردم / آرزو داشتم همسرم صحنه همخوابی من با مسعود را ببیند
دوستانم به نام اکرم که شوهر دارد شک کرده بودم بویژه وقتی تماس هایشان با من مرموز بود . وی افزود: دوبار هم آثاری از حضور زن غریبه در اتاق خوابم پیدا کردم از این رو یک روز وقتی باز تماس های مرموز آنها تقریبا همزمان با من برقرار شد و به آنها گفتم به خانه مادرم در لواسان می روم دوربینی در اتاقم جاسازی کردم و به لواسان رفتم روز بعد که برگشتم از دیدن تصویر همخوابی کریم با اکرم همه وجودم شکست و کلی ...
با نازیلا در خیابان آشنا شدم/ زمانی که همسرش در خانه نبود از من می خواست تا به آنجا بروم
. من مهران، 22سال دارم بیزاری از زندگی، در نگاه پسر جوان موج می زند. وقتی با او روبه رو شدم که خماری به سراغش آمده بود و مدام تقاضای زهرماری داشت. پسر جوان پس از کمی کش وقوس رازهای مگوی زندگی اش را چنین برایم تشریح کرد: از 4سال و 4ماه قبل خانواده ام مرا طرد کردند. همیشه خجالتی بودم تا اینکه اتفاقی با زنی شوهردار آشنا شدم و همان شد که در خانه اش معتاد شدم ...
معرفی و بررسی نوشته های بزرگ علوی
اروپا می رود و پس از بازگشت با دختری که الهام بخش او بود ازدواج می کند. اما آواز سوسن اکنون دیگر قلب هنرمند را به لرزه در نمی آورد و از هم جدا می شوند. سال ها بعد این دو باز به هم برمی خورند. هر دو بدون اینکه ظاهراً یکدیگر را بشناسند، در کلوب شبانه ی بدنامی مشغول کارند. سوسن، که حالا اسم خود را سوسکی گذاشته است، ترانه ی قدیمی را که مایه ی الهام و تباهی ساز زن بینوا شده، باز می خواند: مجو ...
به امین شب بخیر گفتم و به رختخواب رفتم / باورم نمی شدکه او اینقدر بی آبرو و بی حیا باشد
متانت معروف بود با دوستان بی بندوبارش در یک پارتی به دام پلیس افتاده بود و از بد ماجرا اتومبیل من هم در حیاط آن خانه ضبط و توقیف شده بود. باور کردنی نبود که امین چقدر بی آبرو و بی حیا بوده وقتی به عنوان نامزدش معرفی شدم با ناباوری تمام صدای زنی را از پشت سرم شنیدم که ادعا می کرد زن امین و مادر دو فرزند اوست... اشک تمام صورتم را پوشانده بود مالم ضایع شده و احساسم نادیده گرفته شده بود و ...
خاطره جالب نقش حرمله از نذری دادن
های سازمانی نیروی هوایی توی قصر فیروزه بودیم؛ آخه آقا جونم توی نیروی هوایی سرآشپز بود و کارمند رسمی ارتش محسوب می شد. گاهی وقتا هم یه کار آشپزی، بیرون اداره بهش می خورد و برای زندگیمون می شد کمک خرج؛ پاری وقتا هم، من و برادر بزرگترم داوود رو با خودش به سر کار می برد؛ تا هم کمک حالش باشیم و هم مادرم چند ساعتی رو از دست شیطنت های بچگانه ما آسوده باشه و با خیال راحت به کارای خونه رسیدگی کنه؛ برادرم ...
آزار و اذیت گروهی دختر جوان در خانه مجردی دوست پسرش / از جملات زیبای آرمان لذت می بردم
رابطه بگویم با گوشی تلفن عکسی از خودم گرفتم و برایش فرستادم. از آن روز به بعد آرمان تهدیدم کرد. که اگر برای حذف عکس از گوشی نزد او نروم عکسم را برای پدرم ارسال می کند. خیلی ترسیده بودم اگر پدرم تصویر مرا آن گونه می دید چه پیش می آمد؟نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم، حتی نتوانستم موضوع را برای مادرم که رازدار اصلی زندگی ام بود بازگو کنم. آن روز به خانه مجردی آرمان رفتم. و او نه ...
مسئولان کاری نکنند که قلب خانواده های شهدا غصه دار شود
دهم تو باید برای من بمانی، همین که حسین هست، کافی است . تا اینکه عصر یک روز تابستان که من خواب بودم دیدم انگار دستم توی دست کسی است، خودکار را گرفت و توی دستم گذاشت تا رضایت نامه را امضا بزنم، وقتی فهمیدم از خواب بلند شدم، دیدم که دستم توی دست رضا است، گفتم: رضا! چرا این کارها را می کنی . گفت: مامان! من خودم می توانم امضا کنم و بروم ولی می خواهم تو امضا کنی، می خواهم بگویم که مادرم ...
داستان یک "عشق" در جنگ جهانی دوم
جوانی از من دعوت کرد که با او به کافه بروم. اسمش را به خاطر نداشتم. کنار این مرد جوان با چشمانی آبی و دستانی بسیار زیبا نشستم. با خجالت گفتم: "دست های زیبایی دارید؟ با این دست ها چه کار می کنید؟" او پوزخند کنایه داری زد و گفت: " قصاب هستم." اسمش اریک کورنیش بود و بیست وشش سال داشت. پدرش در بازار گوشت لندن کار می کرد و به همین دلیل درباره دستانش این طور شوخی کرد. اریک "ریک ...
درباره ی - بوف کور -
تراوش می کرد - بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت. متدرجاً حالات و وقایع گذشته و یادگارهای پاک شده، فراموش شده ی زمان بچگی خودم را می دیدم. نه تنها می دیدم بلکه در این گیرودارها شرکت داشتم و آنها را حس می کردم. لحظه به لحظه کوچک تر و بچه تر می شدم. بعد ناگهان افکارم محو و تاریک شد، به نظرم آمد که تمام هست من سر یک چنگک باریک آویخته شده و در ته چاه عمیق و تاریکی آویزان بودم. بعد از سر چنگک ...
واکنش مادر شهید به دربار پهلوی / لحظات آخر شهید سید حسین امامی
این کار را انجام می دهد. ماجرای کامل دفن برادرم، همچنان نامکشوف ماند تا پانزده سال بعد که مرحوم ابوالقاسم پاینده، مرا به خانه اش دعوت کرد و گفت: فردی در اینجاست که می خواهد تو را ببیند و حلالیت بطلبد. من به آنجا رفتم و با مردی روبرو شدم که جذام گرفته و رو به موت بود. او در حالی که به شدت گریه می کرد، گفت: از روزی که برادر شما را به خاک سپردم، روزگارم سیاه شده است. همه کسانی که فوت می کنند ...
روزهای سخت "بشرا" پس از مرگ مادر/ نگارش حنا بر روی دست گردشگران
هیچ گاه از ذهنم بیرون نمی رود. حتی یادآوری آن صحنه هم برایم عذاب آور است. بشرا می افزاید: پدر و مادرم همیشه با یکدیگر اختلاف داشتند. از مادر بزرگم شنیده ام که مادرم بعد از ازدواج با پدرم اختلاف زیادی داشته و بارها بحث طلاق را مطرح کرده است اما به این خاطر که در روستای ما طلاق هیچ جایی ندارد، برای رسیدن به خواسته اش، مرگ را انتخاب می کند. وی در خصوص ترک خانه از سوی پدرش می گوید ...
به من می گویند خوزه مورینیو!
گفته ام قابل دفاع است. بنابراین دلیلی برای خوف و هراس نمی بینم. ** با توجه به اینکه گفتید ملبس به لباس روحانیت بوده اید در حوزه تحت نظر کدام اساتید بوده اید؟ من از سال 60 پس از شهادت پدرم وارد حوزه علمیه قم شدم. در آن زمان به تازگی دیپلم فنی خود را در رشته مکانیک عمومی گرفته بودم. اما بالاخره وارد مدرسه حقانی شدم. دروس مقدماتی چون ادبیات عرب و اصول فقه و منطق را گذراندم. دوره سطح ...
آرزو داشتیم از ما چیزی بخواهد/ اراده که می کرد محال بود نرسد
...: هنگام تولدش من ماموریت خارج از کشور بودم و تا یک ماه او را ندیدم. بعد به اتفاق مادرش و خواهرانش آمدند جایی که بودم و آنجا دیدمش . خیلی مشتاق بودیم بعد از سه تا دختر، پسردار شویم و خیلی برایمان جای خوشحالی بود که علی آقا به دنیا آمد. بعد از این که ماموریتم تمام شد و برگشتیم، علی آقا کوچک بود. به خاطر اینکه من هم بچه مسجد و پدرم خادم مسجد بود و با مسجد انس داشتیم، علی آقا تقریبا پنج، شش ساله ...
عاشق آشپزی هستم / خوشبختی به خانه و ماشین آنچنانی نیست
.... پدرم کلاه فروش بود و مادرم خانه دار. 20 فروردین 1334 متولد شدم. بچه سوم خانواده بودم، یک پسر و یک دختر قبل از من بودند و یک پسر بعد از من به دنیا آمد. تا هفت سالگی در رشت زندگی می کردیم، بعد پدرم شغل شرکتی گرفت و ما به تهران آمدیم و از کلاس دوم دبستان در این شهر بودم تا الان. اما اصالتم را حفظ کرده ام و وقتی به رشت می روم، گیلکی صحبت می کنم. (می خندد) رشت یکی از شهرهای خاص ایران است ...
یادداشت هایی از زهرا و حمیده توکلی؛ زندگی را با دیدگانت بخوان
پل پشت سرم را نگاه کردم. خیره به آفتاب بودم اما از حس نفس هایم، دلم خواست که خودم را بغل کنم، دست هایم را چنگ زدم به دور بازوانم، راستی؟ چرا نگاهم کردند؟ بعد کمی به خودم نگاه کردم،همه چیز ماجرا واقعا بی نقص بود،هوشیاری اطرافیانم را نداشتم! حتی درد مغزم را هم دیگر حس نمی کردم! دلم سکنجبین میخواهد! شربتی که تنفرش را به جز مادرم،خواهرم هم خوب می داند... چقدر همه چیز خوش طعم است؛مزه کشک و بادمجان می ...
از روی دیوار داخل خانه پریدم / ناباورانه خواهرم را با وحید در خانه تنها دیدم و غیرتی شدم
... از روی دیوار داخل خانه پریدم / ناباورانه خواهرم را با وحید در خانه تنها دیدم و غیرتی شدم کار زشت 2 خانم منشی با مردان جویای کار در شرکت کفتاری که 104 زن و دختر را به ایدز مبتلا کرد! +عکس متهم کار زشت دختر مست با دو پسر جوان در پارک ملت / من در آن زمان حالت طبیعی نداشتم یک روز سر زده به خانه ام رفتم/ ازداخل خانه سر و صداهایی شنیدم و به اتاق خواب رفتم ...
کار زشت 2 خانم منشی با مردان جویای کار در شرکت
... عمل وقیحانه دو نوجوان مست با مادر و دختری روی تخت خواب در برابر چشم یکدیگر رفتار زننده چند دختردانشجو با یکی از هم اتاقی های خود در خوابگاه + عکس از روی دیوار داخل خانه پریدم / ناباورانه خواهرم را با وحید در خانه تنها دیدم و غیرتی شدم کار زشت 2 خانم منشی با مردان جویای کار در شرکت کفتاری که 104 زن و دختر را به ایدز مبتلا کرد! +عکس متهم کار زشت دختر مست با دو پسر جوان در پارک ملت / من در آن زمان حالت طبیعی نداشتم یک روز سر زده به خانه ام رفتم/ ازداخل خانه سر و صداهایی شنیدم و به اتاق خواب رفتم ...
2 مرد با تهدید چاقو مرا پشت شمشادهای پارک زور آزار و اذیت کردند
برقرار کردم و به خانه هم رفت و آمد می کردیم. یک روز گفت شنیدم مواد مخدر جدیدی به نام شیشه وارد بازار شده که اگر مصرف کنی، انرژی ات را چند برابر می کند و ساعت ها بدون احساس خستگی می توانی کار کنی. من که با وجود شوهر و دو برادر معتاد در خانه لب به مواد نزده بودم، برای اولین بار شیشه را امتحان کردم و خیلی هم مزه داد. دیگر نتوانستم کنار بگذارم و بعد از آن با برادرانم هم پیاله شدم و با هم می کشیدیم. تا ...
گرداندن زنان محجبه در کوچه و خیابان به دست عُمال رضا خان
. با آن حرارت، جذبه و با آن چهره و گیرایی عجیبی که داشت، عاشقش شدم و به ایشان علاقه مند گردیدم. خاطرات کشف حجاب من خودم کم و بیش می دیدم پدر و مادرم راجع به کشف حجاب(4) در خانه صحبتهایی می کنند و وقتی ما می خواستیم چیزی بگوییم، بیچاره ها می ترسیدند و می گفتند دیوار موش داره، موش هم گوش داره. در شهر ما دو تا نظافت چی شهرداری بودند. تا خانمی توی کوچه از در بیرون می آمد که مثلاً پنج درب آن ...
عاشقان در راه، جامانده های عاشق
با عرض سلام و وقت بخیر ع هستم، 24 ساله از تهران. روز تولد من مصادف با تولد امام حسین (ع) در یک روز برفی بود و به خاطر اینکه نام پدرم حسین بود، مرا به این نام نگذاشتند. برای پدر و مادرم بسیار حساس بودم، زیرا فرزند قبلشان در همان نوزادی فوت کرده بود و به دنیا آمدن من برای یک پدر و مادر جوان بسیار اهمیت داشت. برای همین پدر و مادرم برای سالم ماندن من نذری کردند که هر ...
زمانی که فهمیدم دوست پسرم به من وفادار نمانده است برای انتقام از او اشتباه بزرگی کردم
دیگری رابطه برقرار کردم. او نیز ابتدا با وعده ازدواج با من دوست شد اما وقتی فهمید قبلا با نیما ارتباط داشته ام، خیلی راحت رهایم کرد. این گونه بود که برادرم در جریان دوستی های خیابانی من قرار گرفت و قصد کشتن مرا داشت که مجبور شدم از خانه پدرم فرار کنم. این در حالی بود که پس از مرگ پدرم، مادرم نیز دچار بیماری روانی شده بود و من نزد برادرم زندگی می کردم.این حادثه پنج ماه قبل رخ داد و من به ...