سایر منابع:
سایر خبرها
متن کامل گفتگوی دهباشی با داوری درباره ی فاتح، میرحسین و احمدی نژاد
های امروز قابل مقایسه نبود. چون همه رزمنده بودند، جانباز بودند، و خیلی از سردارهای امروز سپاه آن موقع هم دوره ما بودند و خب فضای انجمن اسلامی فضای خاصی بود. اصلاً آن موقع، دانشگاه فضایش خاص بود! من یادم هست تا ترم چهارم حتی با همکلاسی های دخترمان در دانشگاه سلام و علیک هم نمی کردیم. یعنی من برای اولین بار یک دانشجوی دختر بعد از 4 ترم آمد از من جزوه بگیرد چون من میرزانویس خوبی بودم! جوزه خوب می نویسم ...
تلاش مجلس برای حمایت از هنرمندان پیشکسوت
فرهنگی تصریح کرد: ما همیشه از آثار شما استفاده کردیم. در سریال ها و فیلم ها. گاهی مصاحبه های شما را هم می خواندم و اصالت و نجابتی که شما می گویید را در آن می دیدم. در این دیدار محمدعلی کشاورز بازیگر پیشکسوت سینمای ایران گفت: بعد از اینکه دیپلمم را در اصفهان گرفتم به دانشکده پزشکی رفتم. در سالن تشریح دیدم که نمی توانم این رشته را ادامه دهم. بعد به هنرستان رفتم و از هنرستان به اداره هنرهای ...
من جعفر والی ام، والی تر نمی شوم
.... من یادم است آن موقع ما در تهران حدود پنج شش تآتر فعال داشتیم. مثلاً تآتر تهران خسیس را می گذاشت، تآتر سعدی مونتسرا ، آن یکی تآتر برنامه های دیگر... بچه ها جاهای کوچولو کوچولو پیدا می کردند، گروه های جوان کار می کردند، تماشاگر داشتند، سالن پر بود. یعنی می خواهم بگویم شعور اجتماعی از نظر شناخت مسائل هنری و فرهنگی چقدر بالا بود. 28 مرداد خب یک ضربه بود. مثل یک زلزله بود. همه چیز تعطیل شد . ...
فقیهی: رشد مورچه وار را دوست دارم
شجریان که رئیس شورای عالی موسیقی بود رسید و مراسمی برای تجلیل از ما برگزار و شخصا از همه اعضا تجلیل کرد که برایمان ارزش خاصی داشت. ایسنا: از همان سال به نوعی کار گروهی کر به انتها رسید و تک خوانی را شروع کردی؟ فقیهی: خب به تدریج بسیاری از خوانندگان توانمند از گروه و به دلایلی جدا شدند. در شیراز هم کمتر فرد قوی و توانمندی بود در آکاپلا و نت خوانی تبحر داشته باشد. از طرفی به ...
داعش را با لهجه افغانستانی فریب دادم
یک مطاع بسیار دور است. یادش بخیر آن دوران یک بسیجی سرشار از انرژی بودم. می خواستیم آموزشی برویم تا در حوزه رسیدیم. به من گفتند: آقای مسافر شما نمی توانید بروید. گفتم: چرا؟ گفتند: چون خارجی هستید. گفتم: خارجی بودن که خوب است مرا نگذاشتند بروم. سن کمی داشتم و آن موقع ضربه روحی بدی خوردم. شاید کس دیگری بود همان اول می بُرید؛ اما من بچه پرروترازاین حرف ها بودم. حالا عوضش سر ایرانی ها درمی آید می آیند ...
نون سنگک
سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. کاش اصلاً با مامان جر و بحث نکرده بودم و خودم رفته بودم. هنوز هم فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی (25)
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : یک بلوز بافتنی داشتیم. آن را روی پنکه می انداختیم و هر روز یکی مسئول آب ریختن روی آن بود. رطوبت آن باعث خنک تر شدن باد پنکه می شد. دوباره فرمانده اردوگاه عوض شد. مردی قدبلند همیشه کابل برقی در دست داشت. شباهت زیادی به رضاشاه داشت، همه می گفتند این فرماندهِ فرمانده است. همیشه سعی می کرد مؤدبانه برخورد کند. روز اول وارد اردوگاه شد، گفت دخترها را بگویید بیایند بیرون. رفتیم بیرون. گفت من پرونده شما ...
تراکتور پرسپولیس را غارت کرد: جدایی قطعی امید
تراکتور ستاره های مارو سرباز میگیره. اونا باید برن سربازی پست بدن دو سال از بهترین سال های فوتبالیشونو تو پادگان باشن فوتبالشون نابود شه اصلا به ما چه بعد برگشتن هم اگه دیدیم مثه دو سال قبل آماده نبودن بندازیمشون دور . میگن نون حلال به بچه ندی راهش کج میشه همینه دیگه. وقتی هوادار تیمی میشی که وجود و هستی و دار و ندارش رو از جیب ملت سخت کوش ایران میگیرن معلومه که راضی نباشی ستاره تیمت به جا ...
جاده یک طرفه به سمت مرگ
. نمی دانم چه شد کنترلم را از دست دادم و از ماشین چاقویی برداشتم و چند ضربه به زن جوان زدم. بعد چه شد؟ جسد را همان جا رها کردیم و به خانه آمدیم. خیلی ترسیده بودم. تا سه روز از خانه بیرون نمی رفتم. شب ها کابوس صحنه قتل را می دیدم. کمی که حالم بهتر شد از خانه بیرون رفتم. وقتی ماموری را می دیدم، ترس تمام وجودم را فرا می گرفت. هیچ راهی برای فرار نداشتم. چطور شناسایی شدی ...
امام جماعتی که راننده تاکسی است
علمیه قم رفتم و تحصیل در علوم دینی را شروع کردم. بیش از 20 سال هم قم بودم و تحصیلاتم را تا درس خارج ادامه دادم. آن موقع هنوز سراغ رانندگی تاکسی نیامده بودید؟ نه، در حقیقت این کار را بعد از این که به تهران مهاجرت کردیم، انتخاب کردم. خب چطور شد به این نتیجه رسیدید که پشت فرمان تاکسی بنشینید و مسافر جابه جا کنید؟ حقیقتش این است که خیلی اتفاقی این کار برای من پیش آمد. چون شش تا ...
بازداشت یک زن به دلیل کشته شدن پسر 4ساله اش با متادون
زمین افتاده. از قبل سرما خورده بود و خیال کردم بی حال شده. اما انگار نفس نمی کشید. همان موقع او را به بیمارستان بردم اما او در بیمارستان فوت کرد. بعد از فوت پسر چهار ساله این زن، جسد او به پزشکی قانونی تهران منتقل شد و پزشکی قانونی بعد از کالبد شکافی جسد او اعلام کرد که پسربچه به علت خوردن شربت متادون فوت کرده است. همچنین دور دهان پسر بچه جای کبودی نیز دیده می شده است. زن در ...
بهروان: من نه تلگرام دارم و نه اینستاگرام
. آقای کاظمی از زمانی که من به یاد دارم در فدراسیون فوتبال بوده. از زمان مدیریت کامبیز آتابای. او منشا خدمات شایانی در فوتبال بوده. طبیعتا باید در یک مراسم با شکوه از او خداحافظی می کردیم. زمانی که من رئیس کمیته مسابقات شده بودم مراسم اختتامیه هم برگزار می کردیم. برگزاری چنین مراسمی احترام به یگدیگر است. غلامرضا بهروان در مورد وضعیت سلامتی خود هم گفت: از ناحیه کلیه ناراحت هستم. بعد از یک جراحی و دفع چند سنگ، سنگ های دیگری هم در کلیه من وجود دارد که باید با مصرف داور دفع شود. برای همه آرزوی سلامتی می کنم چون دردهایی که اینروزها می کشم تحملش خیلی سخت است. ...
طنز؛ فقط یک دقیقه بیشتر!
در شأن شخیص یک زرگرافشان نمی دانست، تلاشی نکرد و خودم با پای خودم به دنیا آمدم و با آمدنم همه جا خوردند. موهای آبی ام خاندان را به هم ریخت. من اولین نوه خاندان زرگرافشان بودم که شبیه شان نبودم. آن موقع ها هم مثل الان نبود که بگویند بلو ایز دِ وارمست کالر! فکر می کردند درجه ای از عقب ماندگی است. همان شب پدربزرگ گفت با یک نوزاد دیگر عوضم کنند. بابا گفت تابلو بازی است. پدر بزرگ زد توی گوشش ...
خاطرات اسارت / حضور اسرای عربستانی در جمع رزمندگان ایرانی
پر کرده بود، حبس شدیم. هیچ کس از تشنگی رمقی در جان نداشت و فقط می توانستیم کام های تشنه را به تانکر آبی بدوزیم که در چند قدمی ما ایستاده بود. من هم مانند بقیه، در یک گوشه وا رفته بودم. ناله ی کشدار یکی از مجروحان شیمیایی که تمام بدنش تاول زده بود، جا کنم کرد. آن عزیز فریاد می زد: سوختم، آب! آب! با استفاده از باز بودن در سالن، یک پوتین برداشتم و رفتم به طرف تانکر. چند قدم آن ...
از حس خوب عکس بازی تا زندگی بی ریخت آدم بزرگ ها
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از دزفول امروز : وقتی سراغ یادگاری های دوران کودکی ات می روی با باز کردن زیپ کیف کودکانه ات، اشک شوق در چشمانت برق می زند. بهترین بازی دوران ما همین عکس (کارت)ها بود، که صبح تا شب در کوچه ها بودیم و تا آخرین نفس تلاش می کردیم که تعداد کارت هایمان را بیشتر کنیم؛ چون هر کس کارت هایش بیشتر بود، بین بچه های محله “شاخ” 1 بود و احساس قدرت می کرد -که البته ...
بانوی نیکوکاری که به قتل متهم است
بودم و می دانستم که در ایران دولت و مردم کمک بسیاری به بچه های یتیم و معلول می کنند و کلا مردم ایران رفتار بسیار خوبی با چنین کودکانی دارند که اصلا با رفتار مردم کشورهایی مانند هند قابل مقایسه نیست که رفتاری بسیار بد با این کودکان دارند. از طرفی در ایران تسهیلاتی برای این کودکان در نظر گرفته شده است که در هند وجود ندارد. این موضوع باعث آسودگی خاطر من نسبت به کودکان ایران بود. وی در ادامه ...
بخشش جایزه مسابقه گلف
این پول بچه خود را درمان کن و روزهای خوشی برایش فراهم کن. هفته بعد، وقت ناهار در یک باشگاه گلف، یکی از مقامات رسمی انجمن گلف به ویسنزو گفت: هفته گذشته برخی از بچه ها در پارکینگ، تو را دیدند که چک مسابقه را به یک زن دادی. ویسنزو سرش را تکان داد و گفت: خب. او گفت: خبرهای تازه برایت دارم. آن زنی که از تو پول خواسته بود، اصلاً بچه مریض ندارد، حتی ازدواج هم نکرده و او ...
ماجرای جمع کردن بدن تکه تکه شهید دستغیب
جمعه شهید دستغیب می خواستند به مسجد بروند، من به ایشان می گفتم به پدر و مادرم دعا کنید، ایشان می فرمودند: خدا رحمت کند مادربزرگ شما را . شهید آیت الله دستغیب هم خیلی به مادربزرگ من علاقه داشتند. منزل ما چند خانه با منزل ایشان فاصله داشت. سال 42 بودم و داشتم دیپلم می گرفتم که آن قضیه پیش آمد و ساواک ریخت در منزل شهید که ایشان را دستگیر کند. همه اهل محل و خانواده دور منزل ایشان ریخته بودند ...
کیهان الگویی برای توقیف نشدن
کالباس ورقه کن... ویرگول: آقا فشار نیار کار دست خودت میدی. پس به نظرتون نباید در جامعه، چندصدایی باشه؟ دغدغه ئو: آقا شما وقتی مهمون دارید، چهارتا بچه تخس و دو تا زن جیغ جیغو و باجناق نکره هم بینشون باشه، حال می کنی؟ ویرگول: نه زیاد. دغدغه ئو: پس چندصدایی چیز خوبی؟؟؟ بگید! چیز خوبی؟؟؟ نیییییییست! ویرگول: خب به نظرتون راه توقیف نشدن یک نشریه چیه ...
زنم گوشی تلفن همراهش را از خود دور نمی کرد / یک روز سر زده به خانه رفتم که با آن صحنه کثیف مواجه شدم!
پرونده گفت: من با شوهرعمه و خانواده مقتول آشنایی داشته و با آنها در رفت وآمد بودم. روز حادثه نیز مقتول با من تماس گرفت تا او را به بیمارستان منتقل کنم، به خانه اش رفتم که شوهر او سر رسید و اجازه گفت وگو به من را نداد و بعد آنجا را ترک کردم، بعد از دستگیری متوجه شدم زن آشنایمان به قتل رسیده است. متهم با قرار قانونی روانه زندان شد. تحقیقات از او ادامه دارد. جام جم 110 ...
ما به ایران عشق می ورزیم
ها نظرات شخصی و مدیریتی هست که محدودیت هایی ایجاد می کند، ولی در سایر موارد دیگر نه. من به عنوان یک یهودی عرض کردم که من در ایران دانشگاه رفتم، در یکی از بهترین دانشگاه ها هم بودم، تخصص گرفتم و... . خیلی جاها مثل افراد دیگر بودم که مشکلی نیست. ولی خب، این همه جا هست که در جامعه ای وقتی اکثریت و اقلیت هست یک سری امکانات و آزادی ها برای اکثریت هست که برای اقلیت نیست. این خاص ایران هم نیست. در همه ...
سخنران مراسم ختم بازیگران هستم!
پنبه برای خودش ریش درست می کرد و نشان می داد که استعدادهایی وجود دارد و می خواهد کاری بکند. زهیر هم همین استعداد را داشت. یادم هست آن زمان که بچه بود، لباده های مرا می پوشید تا شبیه شخصیت های تاریخی شود. خود من از علاقه مندان به سینما بودم و خیلی شدید پیگیر بودم. شاید باور نکنید از هفته ای هفت روز شاید من هشت تا سینما می رفتم. با پنج هزار در لاله زار دو تا فیلم می دیدم. شما ببینید وقتی با چنین ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به یاد ندارم که روی حرفم حرفی زده باشد. از همسن هایش جلوتر بود دوره کودکی او با اوجگیری انقلاب و تظاهراتهای مردمی همراه بود. از هم سن و سالهای خودش یک قدم جلوتر بود، اصلا در عالم بچگی نبود و یادم نمی آید مثل بچه های آن دوران به دنبال شیطنت باشد. نه این که بچه شادی نباشد برعکس بسیار شاد و سرزنده بود اما به قول قدیمیها بچه بازی از خودش در نمی آورد و ما را به دردسر نمی انداخت. او ...
آدم ربایی 5 میلیاردی با آموزه های زندان
ابتدای جلسه پسر نوجوان در جایگاه حاضر شد و در شرح ماجرا گفت: روز حادثه بعد از تعطیلی مدرسه کنار خیابان رفتم تا با تاکسی به خانه بروم. همان لحظه یک خودروی سمند که سه سرنشین داشت، ترمز کرد و به عنوان مسافر سوار شدم. در مسیر بودم، که آنها من را تهدید کردند تا ساکت باشم. بعد چشم هایم را بستند. ساعتی بعد وقتی چشم هایم را داخل یک ویلا باز کردند، متوجه غلام شدم. او از بستگان من بود و باورم نمی شد که ...
مدافع حرمی که هم در "سوریه" دفن است هم در "ایران"! +عکس
عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادی ام . اما چقدر دنیا بی رحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزو هامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان می خواهد برای من چه کار کند. 22 فروردین سال 92 عقد کردیم و 31 ...
من یک معتاد حرفه ای،17 سال دارم
دوباره کار نکرده ای را تجربه کردم. گذشت و گذشت، حالا من برای رفتن به خانه دوست پدرم لحظه شماری می کردم. هر زمانی به منزلش می رفتم مواد می کشیدیم و بعد از مدتی خودم را هم سفره و هم پیاله او دیدم. من پویا 17 ساله دیگر یک معتاد حرفه ای بودم تا این که از سال گذشته با دوستان جدیدی آشنا شدم، آنها همگی به مواد مخدر از نوع صنعتی اعتیاد داشتند و من هم در نشست هایی که با آنها داشتیم اعتیاد به ...
سفر به قلعه رودخان در یک جمعه ی پاییزی
برم که اولین بار در سال 74 رفته بودم. بعد از اون تقریبا هر سال به این منطقه ی زیبا سر می زدم اما دو سه سالی می شد که به دلیل تعدد تورها نتونسته بودم برم. ساعت 9:15 در سکوت و خلوتی محض به ابتدای مسیر قلعه رسیدم و در یک مسیر پاییزی ولی سبز به سمت بالا رفتم. به همه توصیه می کنم در روزها بارانی برای رفتن به قلعه خیلی احیتاط کنند چون واقعا مسیر لغزنده ای داره. سبزی مسیر متاسفانه مربوط به آفتیه ...
ستاره فوتبال ما یک داور است؛ علیرضا فغانی
) خب معلوم است که متولد اول فروردین 57 هستم. آخر چرا باید سن خودم را دستکاری کنم؟ نکند پیر شده ام و به من بیشتر می آید؟ راستش را بگویید... نه اتفاقا خیلی هم جوان هستید اما قاطعیت و جذبه ای که در زمین دارید آدم را به اشتباه می اندازد و هر بیننده ای فکر می کند این داور قاطع حتما بالای 40 سال را دارد و به پختگی کامل رسیده که همه از او حساب می برند. - نظر لطف شماست اما بیشتر از ...
"علی اصغر"، غواصی که اذان شهادت سر داد!
خانه شد و تا شروع جنگ تحمیلی یا روی ساختمان و یا سر زمینهای کشاورزی کارگری می کرد. او با پول کارگری بچه های یتیم را بزرگ کرد و تنها خواهرش را شوهر داد. با اینکه به سن سربازی رسیده بود اما خودش را معرفی نکرد، زیرا تنها نان آور خانواده او بود. با این حال سالی چند ماه به جبهه می رفت و بعد از مدتی دوباره برمی گشت. سه ماه سال 60 به کردستان رفت. سال 62 با هم به جبهه رفتیم. من در این اعزام مجروح ...
حالِ بدِ موسیقی در خیابان های تهران
این که به مشکلات مالی برخوردم. اولین بار کجا آکاردئون زدی؟ از شهرک غرب شروع کردم. بعد رفتم سمت میدان ونک و بعد پارک ملت و همین طور همه جای تهران را با دوستانم می چرخیدیم. یکی از اتفاق های مهمی که برای من افتاد، آشنا شدنم با تئاتر بود. پرفورمنس را یاد گرفتم. هنر خیابانی را دیدم و به من کمک کرد تا در کار خودم بهتر باشم. یادم است که زمانی برای ساز زدن، رفتم سمت تالار وحدت! آن ...