سایر منابع:
سایر خبرها
فقط چند استخوان از بابای لیلا و درسا برگشته+تصاویر
به او گفته است که هر زمان وقتش برسد دوباره می گردد. برای همین می گوید دلم می خواد فقط یکبار دیگر پدرم را ببینم. رو به لیلا می گویم: خب الان بابا از راه می رسد. لیلا جواب با صدای بغض آلودی می گوید: آخه سالم نمیاد خودمان هم می توانستیم به سوریه می رفتیم همه منتظر نشسته ایم تا بابای درسا و لیلا از راه برسد و بچه ها دیدار تازه کنند و ما شهید را زیارت کنیم. معصومه غلامی همسر شهید ...
هاشمی گفت: با دست پر از عربستان بازگشتم ولی احمدی نژاد همه این توافقات را بایگانی کرد
تابناک آذربایجان غربی: یار دیرین امام آیت الله هاشمی رفسنجانی دو هفته قبل در سن 82 سالگی دار فانی را وداع گفت، اما جایگاه او در سیاست ایران آنقدر رفیع بود که چه بسا تا مدتها شاهد بیان خاطرات، نظرات و ناگفته ها حول شخصیت او باشیم؛ شخصیتی که خود در زمان حیات، به واسطه کتاب خاطرات سالانه اش، نقل کننده صدها و هزاران خاطره ریز و درشت از عالی ترین سطوح تصمیم سازی و تصمیم گیری در سیر انقلاب اسلامی و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران بوده ...
زندگی پرفراز و نشیب مجری کهگیلویه و بویراحمدی تلویزیون که در غسالخانه کار می کند (+عکس)
این سازمان برنامه های مختلفی در چند شهر برگزار کردم. در این سال ها بیش از 1700 برنامه خیریه برای کودکان اجرا کردم و به آن افتخار می کنم. ایستگاه آخر انتشار عکسی از محمد عیوضی در فضای مجازی که او را در غسالخانه بهشت زهرا و در لباس غسال ها نشان می داد واکنش های زیادی به همراه داشت. اینکه یک بازیگر و مجری برنامه های کودک در غسالخانه مشغول تطهیر اموات است، سؤال بزرگی بود. خان عمو ...
اولین کتابی که خواندم؛ از زبان بزرگان ادبیات و اندیشه (1)
تصویر روشن عصرهایی که در کتاب خانه دبیرستان فرخی می نشستم و ساعتی بعد از تعطیل کلاس ها کتاب حجیم با صحافی محکم و جلد چرمی را از قفسه بر می داشتم و روی سطح شیب دار میز چوبیِ مطالعه می گذاشتم، در مقابلم زنده است. بعدها به پیشنهاد و اصرار خودم و حمایت دبیر ادبیات، مسئول کتاب خانه هنرستانی شدم که در آن، دوره دوم دبیرستان را گذراندم. کلید ها دست خودم بود و تا هر وقت دلم می کشید در کتاب خانه می ...
پسر دانشجو به خاطر عشق به شقایق در دام پدر زنش افتاد
او معتقد بود که نباید چند سال اول زندگی، خانواده من به خانه ام بیایند ولی به خاطر این که من ناراحت شدم با اکراه آن ها را به شام دعوت کرد. این موضوع باعث بروز اختلافاتی بین من و همسرم شد. پس از گذشت مدتی مادرم به همراه پدرم برای درمان بیماری اش به مشهد آمدند و مجبور شدند شب را در منزل ما بمانند اما با برخورد زشت و ناپسند همسرم روبه رو شدند. با دیدن این رفتار شقایق خجالت زده شدم ولی اودر بیان دلیل ...
از قضیه اختلاس در مسکن مهر تا داستان ازدواج علی نیکزاد
شود شخص آقای رئیس جمهور پشت این طرح است. هماهنگی در حد 15 روز یکبار در حضور رئیس جمهور انجام می شد. چند جلسه برای مسکن مهر گذاشته شده است؟ برای سال بعد (1396) به جای 250 میلیارد تومان یارانه مسکن مهر 125 میلیارد تومان اختصاص دادند! این که ما می گوییم آب و برق نمی شود و نبوده است چنین چیزی نیست اما تاریخ بالاخره تکرار می شود. برخی مواقع می شنوم کسانی که در شورای عالی معماری و شهرسازی در ...
ما هم باید تهاجم فرهنگی کنیم!
.... خیلی جالب است که مراکز فرهنگی ما این همه کار فرهنگی می کنند و هزینه می کنند؛ حداقل در آمارهایی که می دهند و هزینه هایی که برای هنر و برای فرهنگ می شود بسیار زیاد است، پس چرا ما روز به روز به اضمحلال فرهنگی کشیده می شویم و رهبری معظم از سطح فرهنگی کشور ناراحت هستند. مشکل کجاست؟ معتقدم این اشکال به دیدگاه ما برمی گردد. یعنی تا وقتی که ما بحث مقاومت را داریم و سعی می کنیم در مقابل هجمه های دشمن ...
شاه عباس
یک بچه، اندازه ی یک ملخ نداد. تازگی دختربچه سالی گرفتم و این یکی هم به پای من سیاه بخت شد. با هفت تا زن اجاقم کور است. چرا گریه نکنم؟ درویش گفت این که غصه ندارد. دست کرد تو کشکولش و سیبی درآورد و گفت: این سیب را نصف می کنی و نصفی اش را خودت می خوری و آن یکی نصفه اش را می دهی به زنت. بعد از نه ماه و نه روز خدا به ات پسری می دهد. اسمش را بگذار عباس. شاه تهماسب خواست سیب را بگیرد که درویش دستش ...
شهیدی که پیش از شهادتش؛ در خواب شهید شده بود
در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران، به دست عوامل استکبار به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عالیقدر در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر به خاک سپرده شده است. * خاطراتی از شهید احمدی روشن: ** نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود، مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. می گفت: بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش ...
خیر و شر
از قدم بردارد. از تشنگی صدایش گرفت و چشم هایش تار شد و بی حال رو زمین نشست و گفت: به خدا قسم من این طور فکر نمی کنم. درست است که تو هم می دانی یک خوراک آب ارزش دو دانه جواهر ندارد، ولی برای من بیشتر هم می ارزد. می گویند پول سفید برای روز سیاه خوب است. چه وقتی بهتر از حالا. باور کن با رضا و رغبت جواهر را به ات می دهم. هرگز هم چشمم دنبالش نیست. حاضرم به جز این جواهر همه ی دارایی ام را تو شهر هم به ...
همراه با خانواده 6 شهید لویزان
به گزارش دولت بهار، همگی جوان، خوش قدوبالا، با اخلاق و مهربان بودند. صبوری از مشخصه دیگر هر 6نفرشان بود. افرادی که آگاهانه قدم در راهی گذاشتند که پایانش برای خود و بقیه افتخارآفرین شد. پسران و مردانی که وجه اشتراک دیگرشان شهادت در دی ماه و آن هم در عملیات کربلای پنج و به فاصله چند روز از همدیگر است. عملیاتی که به نوعی سخت ترین بود و جوانان زیادی را از کشورمان با خود جاودانه کرد. درآستانه سی امین سالگرد شهدای دی ماه محله لویزان، با خانواده هایشان همراه شدیم و مروری داشتیم بر خاطراتشان از آن ...
راز دل کندن از خانواده اش عشق به اهل بیت(ع) بود
کردم که اگر بچه دومم پسر باشد نام حسین بر ایشان بگذارم و عاقبتش شهادت شود یعنی فقط در صورتی از خداوند پسر می خواستم که قبلش عاقبت پسرم را شهادت بنویسد. فرزندان تان چه نظری در خصوص رفتن پدرشان داشتند؟ موقع رفتنش که پسر کوچکم شیرخوار بود، اما پسر بزرگم امیرمحمد خیلی واضح به من گفت که اگر بابا برود سوریه مطمئن هستم شهید می شود ولی اشکالی ندارد می رود پیش خدا آنجا جایش خوب است ...
روز اعزام همسرم به سوریه تنها 30 هزار تومان پول داشتم
... محسن حتی طاقت مریض شدن فرزندانش را هم نداشت اما برخی پس از شهادت وی تصور می کردند محسن علاقه ای به فرزندان خود نداشته که چنین تصمیمی گرفته است. چند روز پیش از عزیمت به آخرین مأموریت به سوریه، تمامی خریدهای لازم برای منزل را انجام داده بود حتی در تمیز کردن منزل کمکم می کرد و انگار خودش به این مقام شهود رسیده بود که شهادتش نزدیک است. در آخرین مأموریت، بر خلاف همیشه عکس بچه ها را با خودش نبرد ...
مجرمِ اعدامی،مبلّغ طرح های شهید سیاح شد
اتفاقات اطرافشان را تغییر داد. چند روز قبل مراسم اولین سالگرد شهادت حاج سعید سیاح طاهری در آبادان، تهران و درود برگزار شد. او یکسال قبل در جنوب غرب استان حلب و منطقه خان طومان مورد اصابت خمپاره گروه های تکفیری قرار گرفت و بشهادت رسید. سیده زهرا حسینی راوی کتاب دا در گفت وگویی تفصیلی از تاثیرات کارهای فرهنگی شهید سیاح طاهری و برگزاری مسابقه های کتاب خوانی سخن گفت. دا ...
ناگفته های یک مامور اطلاعاتی
.... نسبت به ما جوان بود و از نظر عاطفی خیلی او را دوست داشتم، چون بچه پاکیزه و با شهامتی بود. واقعاً علاوه بر تکنیک ها، با دعاها خدا خیلی کمک مان کرد که آن عملیات را انجام بدهیم. در تاریخچه عملیات التقاط این عملیات نمونه ویژه ای از کار شد که 30 و چند نفر را از جنگل پایین آوردیم و خون از دماغ کسی نیامد. کل تشکیلات استان را در یک ساعت دستگیر کردیم. همه در دهان شان کپسول سیانور داشتند. فرمانده استان ...
شیرین ترین لحظه عمر من بود
روزگار می خواستند خودی نشان بدهند. بعد آقای مطهری صحبت کردند. در این فاصله ماشین امام(ره) وارد و گرفتار جمعیت شد. مأمورین انتظامات دیگر از عهده برنیامدند و ماشین روی دست مردم رفت و بعد هم موتورش سوخت. به آقای صدوقی گفتم، به مردم بگویند که راه را باز کنند. آقای صدوقی که شروع به حرف زدن کردند، قرار شد بالگردها بروند و امام (ره) را بیاورند. خلبانهای بالگرد آن روز واقعاً فداکاری کردند، چون سیمهای کابل قوی ...
از همه چیز جز امام حسین(ع) دل کنده بود/ افتخارش سفره داری اهل بیت(ع) بود
اما هیچ گاه برای این قدم ها سر و صدایی نکرده است. برای شادکردن بچه یتیم هرکاری می کرد سیدحمید خانیان می گوید: پدرم آنقدر اعتقاد به نماز اول وقت داشت که برای توسعه و ترویج این اقدام الهی خانواده اش را نیز همراه می کرد. یک ساعت و نیم قبل از نماز صبح بیدار می شد و اعتقاد داشت به دنبال اقامه نماز شب حتماً باید ادعیه و اذکار خاص هم خوانده شود. قرائت زیارت عاشورایش ترک نمی شد و بعد ...
صلوات بفرست کار پیدا کن
آمدند تهران. روز اول 3 کارگر معرفی کردم و 105هزار تومان بابت این معرفی گرفتم. کارگرها را برای کار فرستاد ناکجا آباد. رفتند آن سر تهران اما کار، واقعی نبود. وقتی برگشتند به آنها گفت اشکال ندارد. این بار آدرس دیگری آن سر شهر تهران را داد و آنها رفتند اما دست خالی برگشتند و ناراحت که آنجا هم شغلی در کار نبوده. برای من این اتفاق خیلی سنگین بود چون موقعیت اجتماعی بالایی در شهرستانمان دارم. شاید پدرم ...
کابوس آوارگی
. ادامه می دهد: 7 ساله بودم که پدرم فوت کرد. 6تا بچه بودیم. یک زمین و چند گاو و گوسفند برایمان ماند که می شد با آن زندگی آبرومندی داشت. مدتی بعد که برادربزرگم تصادف کرد و مجبور به پرداخت دیه شد، بیشتر سرمایه مان به باد رفت. برادرهایم به بهانه اینکه با سهم مادرم کار کنند و سودش را بدهند، آن را تصاحب کردند. شاید اگر آن سهم سرجایش بود حالا من مجبور به تحمل کنایه های آنها برای ترک خانه نبودم . ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به میهن بازگشت و در بهشت رضا آرام گرفت. مادر شهید نقل کرده است: سعید تازه از منطقه آمده بود، به یکباره گفت: باید برگردم! مخالفت کردم و گفتم؛ مگر مرخصی نیامده ای؟! پس دست کم چند روز بمان! گریه کرد! گفتم: خیلی خوب! میخواهی بروی؛ برو. ساکش را برداشت و در حالی که چشمهایش پر از اشک بود با ما وداع آخر را کرد. وقتی به سر کوچه نزدیک شد؛ به پدرش گفتم: بیا سعید را خوب تماشا کن که دیگر بر نمیگردد. ...
دل کندن از ریحانه برای دفاع از حرم رقیه(س)/خون بهایی در کار نیست
سوریه است با آنها هم خداحافظی کرد. بعدهم دست من را گرفت و گفت تو در این دنیا از همه برای من عزیز تر بودی و بعد ریحانه ...دوست دارم مراقب همه چیز باشی و شما را به خدا می سپارم، بعدهم گفت تا زمانی به فرودگاه تهران برسم با شما در ارتباط هستم ...با چشمان اشک آلود ریحانه را بوسید و او را به من داد. ریحانه گریه میکرد و پویا به همین دلیل به سرعت سوار ماشین شد و رفت...چند لحظه بعد با من تماس گرفت و گفت ...
ماه پیشانی
گذارد آب تو دل زن و بچه اش تکان بخورد. این را که فهمید نقشه ای کشید و از آن روز طوری خودش را به دختره نزدیک کرد و شد دایه ی مهربان تر از مادر که مفت و بی خرج قاپش را دزدید و چمش را به دست آورد. اگر می گفت ماست سیاه است، شهربانو بی بروبرگرد باور می کرد. روزی ملاباجی کاسه ای داد دست شهربانو و گفت این کاسه را بدهد به مادرش. از قول او سلام برساند و بگوید ملاباجی گفته پرش کند سرکه و بفرستد مکتب خانه ...
همسرم خاطره شد
صبح پنجشنبه بود و بچه ها تعطیل؛ ولی مثل هر پنجشنبه نبود. دلم شور می زد. نمی دونستم چرا؛ ولی نه خوابم میومد و نه دست و دلم به کاری می رفت. ناخودآگاه رفتم سراغ تلفن و شماره همسرم رو گرفتم. ما یک قرار داشتیم، هر وقت پنج تا زنگ می خورد و بر نمی داشت؛ یعنی مأموریته، تلفن رو قطع نکردم تا خودش قطع شد و بی اختیار دوباره شماره رو گرفتم. نمی دانم چرا؛ ولی می خواستم صدایش رو بشنوم و آرام بشوم؛ ولی باز هم به ...
پسر صیاد
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک بابای شکارچی بود که هیچ چرنده و پرنده ای از دست او امان نداشت. این بابا همین طور سال از پی سال شکار می کرد تا پیر و زمین گیر شد. وقتی داشت می مرد، رو به زنش کرد و گفت از کار شکار هیچ خیری ندیده و بهتر است همین که جان به جان آفرین داد، تیر و کمانش را جایی قایم کند ...
روایتی از مراسم عروسی یک فرمانده در مسجد
. بعد از این جلسه مادرم موضوع را با پدرم درمیان گذاشت و قرار شد جلسات بعدی انجام شود. پدر و برادرم خیلی با من صحبت کردند و همه چیز را شرح دادند که مثلا ایشان دستش قطع شده، ممکنه باز هم مجروح شود و یا شهید. پدرم می گفت: من نمی گویم پسر بدی است ولی ببین با اوضاع ظاهریش (قطع دست) می توانی با او زندگی کنی؟ من فکرهایم را کردم و سپس جوابم را که بله بود گفتم. شهید موحددانش تاکید داشت ...
متاگپ | رازهای بدل ایرانی لیونل مسی
تماشاچی خوبی هستم و کل بازی های خوب رو همه رو دنبال می کنم. شبکه یک هم رفتی تو برنامه فرمول یک، اون برنامه بازتابی داشت؟ بازتاب اون برنامه خیلی خوب بود خدا رو شکر.. سر اون قضیه تو فضای مجاری خیلی خوب تو رو دیدن. دقیقا، خب وقتی ویدئو پخش شده بود تو تلگرام و اینستاگرام، جوری شده بود که از فردای اون روز دید مردم چند برابر شده بود حالا مردم قبلش شاید کم و بیش ...
افسری که پاسداران را الگوی یک ارتش اسلامی معرفی می کرد
...> این افسر شجاع ارتش جمهوری اسلامی ایران در تیر 1359 به جبهه فکه عزیمت و با اوج گیری این تجاوز که در اواخر شهریور ماه آغاز شد در سخت ترین شرایط که انقلاب همچون نهال نورس بوده و تمام سازمان ها و مخصوصاً ارتش انضباط خود را از دست داده بود، با وجود نیرو و مهمات بسیار کم در برابر هجوم سبعانه مزدوران امپریالیسم، دلاورانه مبارزه کرد و به رغم این که در این چند روز یعنی تا اواسط مهر ماه، اکثر سربازانش ...
حجت الاسلام مومنی : درک مقام عبودیت شهدا کار آسانی نیست/ کسی که دغدغه اش اوامر الهی باشد مبتلا به غرور و ...
. ما باید از مردانگی اینها باید یاد بگیریم. ما شاید اگر بودیم می گفتیم ولش کن، کجا می روی ؟ خب سخت است، بچه پنج ساله و دختران کوچک و بزرگ را اینها به خدا سپردند و رفتند. یکی از بچه های اینها بعد از شهادت پدرش می گفت: بابا برای رقیه سر آوردند ولی برای من سر تو را هم نیاوردند . اینها مصائب دنیا برایشان آسان است. اگر کسی دغدغه اش اوامر الهی باشد مبتلا به غرور و تکبر نمی شود. مبتلا به این آفت ها نمی شود ...
شخصیّت معنوی حضرت عباس(علیه السلام)
حضرت علی علیه السلام در شأن فرزندش حضرت ابوالفضل علیه السلام، در آن هنگام که در بستر شهادت بود و او را طلبید و به سینه اش چسبانید، فرمود: به زودی در روز قیامت، چشمم به وسیله وجود تو روشن می گردد! (18) 3. حضرت زهرا علیها السلام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به علی علیه السلام می فرماید: به حضرت زهرا علیها السلام بگو؛ برای شفاعت و نجات امّت چه داری؟ حضرت علی علیه السلام بعد ...
خاطرات روحانیان رزمنده/صدای بال ملائک(2)
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : عطش / راوی: علی فکوری شدیداً احساس تشنگی می کردم و چهره ام را غبار عملیات پوشانده بود. به طرف چند نفر از بچّه ها که مشغول ساختن سنگر بودند، رفتم. سلام بچّه ها، خسته نباشید! این طرف ها آب پیدا نمی شه؟ یکی از آنها قد راست کرد و همین طور که با پشت دست، عرق پیشانی اش را پاک می کرد، به سختی، به همان نزدیکی اشاره کرد: ...