سایر منابع:
سایر خبرها
شواهدی بر گفتاری بودن متن قرآن
اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ : (2) [بگو: ای بندگان من که ایمان آورده اید، از پروردگارتان پروا بدارید.] [برای کسانی که در این دنیا خوبی کرده اند، نیکی خواهد بود،] [و زمین خدا فراخ است.] [بی تردید، شکیبایان پاداش خود را بی حساب] و [به تمام خواهند یافت]. ظاهراً میان جملات ...
فال روزانه - فال امروز شما چهارشنبه 6 بهمن 95
***شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت تعبیر: درد دل کردن با ائمه اطهار برای تو از یک دوست عادی بهتر است چون هر منفعتی می بینی از هدایت ایشان است. وجود خود را به آنها نزدیک کن تا بلکه دلت آرامش بیشتری پیدا کند. در این حالت است که به مراد می رسی و فالت نیکو می شود و غم دوری عزیزان را نمی کشی و از آتش نفس اماره در امان می مانی. فال روزانه متولدین تیر: امروز ممکن است کمی به ...
عناوین روزنامه / فال روزانه - چهارشنبه 6 بهمن 95
توان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع***شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت تعبیر: درد دل کردن با ائمه اطهار برای تو از یک دوست عادی بهتر است چون هر منفعتی می بینی از هدایت ایشان است. وجود خود را به آنها نزدیک کن تا بلکه دلت آرامش بیشتری پیدا کند. در این حالت است که به مراد می رسی و فالت نیکو می شود و غم دوری عزیزان را نمی کشی و از آتش نفس اماره در امان می مانی. فال ...
بسه و خوسه و کلیلک
و برد خانه ی خودش، بسه را نشاند رو سنگی و تکه ای گوشت خام به اش داد و گفت باید بخوردش. درویش که رفت، بسه گوشت را پرت کرد گوشه ای. وقتی درویش برگشت، صدا زد: گوشت کجایی؟ گوشت از گوشه ی اتاق جواب داد: این جا تو آت و آشغال می پلکم. درویش دست دراز کرد و یقه ی دختره را گرفت و بردش تو انبار و سر و ته آویزانش کرد. چند مدتی که گذشت، دوباره رفت در خانه ی پیرمرد و گفت بسه چند روز دیگر می زاید ...
خیر و شر
نفر نمی تواند با همه دربیفتد. ناچار شر هم قبول کرد و دوباره قرعه انداختند. این بار قرعه به اسم خیر درآمد. همه خوشحال شدند و صدای فریاد خوشحالی شان رفت هوا، چون خیر پسر خوبی بود و همه دوستش داشتند. هرگز به کسی حرف بد نمی زد و در بازی بی انصافی نمی کرد و با همه مهربان بود و هیچ کس نمی توانست از کار او ایراد بگیرد. وقتی بچه ها از اوستا شدن خیر خوشحالی کردند، شر از زور حسودی رنگش سرخ شد و خیر هم این ...
راه و بی راه
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم تو یک شهری مرد راست و درستی بود و طوری میان مردم به جوانمردی معروف بود که همه به اش می گفتند راه. روزی این بابا هوای سفر زد به سرش و اسب تند و چابکی خرید. تهیه و تدارک سفر را دید و بار و بندیلش را گذاشت تو خورجین و خورجین را بست ترک اسب و از دروازه ...
بادمجان اصغر وصالی یک ذره هم آفت نداشت!
بار به جنگ شهری تمام عیاری ورود کردیم. قرار بود ارتش هم به ما کمک کند که بنا به دلایلی ورود نکرد و در عوض تعدادی از سربازها که از بچه های تهران بودند، با این عنوان که می خواهیم به بچه محل های خودمان (پاسدارهای تهرانی) کمک کنیم، در اسلحه خانه شان را شکستند و به کمک مان آمدند. با این وجود تعدادمان کم بود. خصوصاً که ضد انقلاب در اغلب خانه ها نفوذ کرده بود. در آن درگیری ما مثل حضرت مسلم غریب افتاده ...
راز دل کندن از خانواده اش عشق به اهل بیت(ع) بود
کردم که اگر بچه دومم پسر باشد نام حسین بر ایشان بگذارم و عاقبتش شهادت شود یعنی فقط در صورتی از خداوند پسر می خواستم که قبلش عاقبت پسرم را شهادت بنویسد. فرزندان تان چه نظری در خصوص رفتن پدرشان داشتند؟ موقع رفتنش که پسر کوچکم شیرخوار بود، اما پسر بزرگم امیرمحمد خیلی واضح به من گفت که اگر بابا برود سوریه مطمئن هستم شهید می شود ولی اشکالی ندارد می رود پیش خدا آنجا جایش خوب است ...
پیله ور
گفت خوبی هیچ وقت فراموش نمی شود. این را گفت و راهش را گرفت و رفت، اما هر روز می آمد و سری به بهرام می زد. تنگ غروب، بهرام دست از پا درازتر برگشت به خانه. مادرش گفت: بگو ببینم چه کار کردی؟ چی خریدی؟ چی فروختی؟ بهرام هرچی را که آن روز در بازار دیده بود و هر کاری را کرده بود، بی کم و زیاد تعریف کرد. مادره گوش خواباند و همه ی حرف های پسره را شنید و آن شب هیچ چی به بهرام نگفت. فردا صبح، مادره ...
ناگفته های یک مامور اطلاعاتی
.... نسبت به ما جوان بود و از نظر عاطفی خیلی او را دوست داشتم، چون بچه پاکیزه و با شهامتی بود. واقعاً علاوه بر تکنیک ها، با دعاها خدا خیلی کمک مان کرد که آن عملیات را انجام بدهیم. در تاریخچه عملیات التقاط این عملیات نمونه ویژه ای از کار شد که 30 و چند نفر را از جنگل پایین آوردیم و خون از دماغ کسی نیامد. کل تشکیلات استان را در یک ساعت دستگیر کردیم. همه در دهان شان کپسول سیانور داشتند. فرمانده استان ...
چغون دوز
همه شان را می زند و مال و منالشان را می گیرد. نجارها تا حرف پادشاه را شنیدند، ماندند که چه کار کنند. کی می تواند چنین صندوقی بسازد؟ عقل شان را ریختند رو هم و آخر سر جعبه را ساختند و بردند خدمت پادشاه. پیرزنه سوار صندوق شد و رفت هوا. این طرف گشت، آن طرف گشت و از این بیابان به آن بیابان رفت تا عاقبت وسط بیابانی، قصری دید که کنارش فقط یک درخت توسری خورده بود و همه جا سنگ و خاک خالی بود. به خودش گفت ...
اسب گل بدن
را به او نشان می دهد تا برود و اسب را پیدا کند. سمندر این حرف را که شنید، جان تازه ای گرفت. خضر گفت: یک فرسخی که بروی، به خانه ای می رسی که صاحبش دیو است. وقتی رسیدی، اول خانه اش را خوب تمیز کن و برایش غذایی بپز و برو گوشه ای قایم شو. دیو که برگردد، بوی آدمی زاد را می شنود. هرچی تو را صدا زد، بیرون نیا تا او به هیکل دست راست و شیر مادر قسم بخورد که باهات کاری ندارد. آن وقت بیا بیرون. به دیو بگو ...
دختر پادشاهی که حرف نمی زد
کشته و تنها پدرش را بخشیده و زنده گذاشته. اما پسر وزیر که ویرش گرفته بود سر از کار دختره در بیاورد، به پیرزن اصرار کرد هرطور شده، باید برود و ته و توی کارش را بریزد بیرون تا این قدر آدم بی گناه کشته نشود. پیرزن وقتی دید پسره دست بردار نیست، قبول کرد و رفت پیش دختر پادشاه. دختره تا حرفش را شنید، از کوره در رفت و گفت این فضولی به تو نیامده. اگر یک کلمه حرف بزنی، عوضش گردنت را می زنم. پیرزنه برگشت. ولی ...
عناوین روزنامه / فال روزانه - سه شنبه 5 بهمن 95
قدر که شما بیشتر در مورد افکارتان صحبت می کنید، راه حل های خیلی خوبی برای مشکلاتتان کشف می شوند. ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت***و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز***کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت تعبیر: چرا فکر می کنی کسی اندوه تو را نمی داند. خیال نکن که کسی ناله ها و آه های تو را درک نمی کند. از یاد خدا غافل نشو که تمام احوالات ...
فال روزانه - فال امروز شما سه شنبه 5 بهمن 95
زدن نافه های تاتاریست تعبیر: صلاح در این است که فعلا" به عهدی که بسته ای عمل کنی. درست است که پشیمان شده ای اما خود را به دست سرنوشت سپرده ای. رحمت خداوند شامل حالت می شود و اقبال بلند و ثروت زیادی به تو می بخشد. اما مواظب باش با وزیدن باد غفلت زود همه چیز را از دست ندهی. فال روزانه متولدین آبان: حالا که بهرام مدعی در دهمین خانه تان یعنی خانه شغلی قرار دارد، کارهای ...
دختر پریزاد
گفت امشب به جایی نمی رسد و سگ و گرگ تکه پاره اش می کنند. بیاید تو خانه اش و شب را صبح کند و فردا راه بیفتد. پیرزنه از خدا خواسته، رفت و خرش را جایی بست و خورجینش را برداشت و به هر جان کندنی بود، خودش را رساند بالا. همین که رسید، چارقدی درآورد و داد به دختره و گفت این هم سوغات تو. دختره و پیرزنه نشستند و از هردری حرف زدند. هوا که تاریک شد، پسر وزیر و پسر پادشاه برگشتند. پسر وزیر نگاهی انداخت ...
گاو پیشانی سفید
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم یک بابایی بود و پسری داشت به اسم گرگین. این پسره هنوز از آب و گل درنیامده بود که زد و مادرش سرش را گذاشت زمین و مرد. پدره که جانش برای گرگین درمی آمد، یک سال صبر کرد و آخر سر که دید نمی تواند خانه را درست اداره کند، زن تازه ای گرفت. نزدیک به یک سالی که گذشت، زن پسری زائید ...
ماه پیشانی
ملاباجی رو کرد به مادرش و گفت: ننه! انگاری این شهربانوست که آمده این جا؟ ملاباجی گفت: خدا به ات یک جو عقل بدهد! شهربانو الان دارد دانه ها را از هم سوا می کند. هی زور می زند بیشتر اشک بریزد و پیاله را پر کند تا کمتر کتک بخورد. دختر گفت: آخر همه چیزش به شهربانو رفته. چشم و ابرو و قد و قامتش باهاش مو نمی زند. ملاباجی گفت: ول کن تو هم با این حرف ها! تو جالیز می روی، صد تا بادمجان مثل هم پیدا می ...
پسر صیاد
.... شب پیش مادرش نشست و همین طور که از هر دری حرف می زدند، گفت شکر خدا که تو زندگی کم و کسری ندارند، اما این وزیر جفنگ و پادشاه الدنگ هر روز برایش خوابی می بینند و دست از سرش برنمی دارند. مادره که تا آن روز از چیزی خبر نداشت، پرسید پادشاه با او چه کار دارد؟ پسره هم نشست و از سیر تا پیاز همه چیز را برای مادره تعریف کرد که تا به حال چه جانی برای این دو تا نمک نشناس کنده و دیناری به اش نداده اند ...
احمد بدبیار
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پیرزنی بود و این زنه پسری داشت که به اسم احمد. کار زنه این بود که نخ می رشت و با پولش نان بخور و نمیری درمی آورد. روزی پسره آمد پیش مادرش و گفت می خواهد کار کند و از امروز نان بیار خانه باشد. مادره تا این حرف را شنید، خوشحال شد و گفت فردا برود قصر ...
جدایی رسمی؛ باقری پرسپولیسی می شود؟
.... چرا که پرسپولیس در این پست کمبود بازیکن دارد. از طرفی بقیه تیم های بالای جدولی به بازیکنی در این پست نیاز ندارند و باقری هم قطعا دوست ندارد به تیمی برود که در میانه های جدول سیر می کند یا در ته جدول دست و پا می زند. تا چند ساعت دیگر همه چیز دراین باره مشخص خواهد شد. آقای پاس گل به تیم حریف واسه رضایتنامه که قرار نیست پولی بدیم. اگر خواست بیاد با نصف قرارداد 400 میلیونی اول ...
فال روزانه - فال امروز شما دوشنبه 4 بهمن 95
.... ذهن خودتان را محدود نکنید، چراکه هر نوع اطلاعات جدید ممکن است حقیقتی باشد که خیلی چیزها را تغییر دهد. پس قبل از اینکه جواب نهایی بدهید تمام گزینه ها را بررسی کنید. خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست***گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند***زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست تعبیر: اینقدر ظاهربین نباش. ظواهر تو را فریب داده اند و بابت ...
عناوین روزنامه / فال روزانه - دوشنبه 4 بهمن 95
برنامه های قبلی شما هماهنگ نشود. اما بهتر است فقط به این دلیل به پیشنهاد جواب منفی نداده و خیلی خوب در مورد آن فکر کنید. ذهن خودتان را محدود نکنید، چراکه هر نوع اطلاعات جدید ممکن است حقیقتی باشد که خیلی چیزها را تغییر دهد. پس قبل از اینکه جواب نهایی بدهید تمام گزینه ها را بررسی کنید. خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست***گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه ...
نگاهی به باربری، شغل پرخطری که مردم ناچار به آن گرایش پیدا می کنند/اقتصاد قامت های خمیده
.... پیرمرد ادامه می دهد: کار دیگری بلد نیستم، خدا رو شکر این گاری را خریدم و بارهای مردم را می برم، اگر این کار هم نکنم که چه کسی شکم زن و بچه هایم را سیر کند. بچه مدرسه ای دارم، بچه هایم خجالت می کشند به دوستانشان بگویند که پدرشان باربر است. شب که به خانه می روم از پا درد خوابم نمی برد، الان نزدیک عیده و مردم زیاد خرید می کنند اما تا چند ماه پیش روزی یک مشتری هم به زور داشتم، هر بار که ...
آوار بدهی و بیکاری
صد میلیون انجام بدهیم؟ تو رو خدا فکر نکنید ما پولداریم و اینها برای ما رقمی نیست اما خسارتی که دیده ایم، بیشتر از این حرف هاست. ضمن اینکه ما وام نمی خواهیم باید به ما خسارت بدهند. بنیاد باید جبران خسارت کند. تعداد دیگری هم این حرف را تأیید می کنند. یکی از آنها می گوید: باید معلوم شود مقصر این حادثه چه کسی است. باید مقصرها جبران خسارت کنند. هیچ کدام از ما بیمه نبودیم چون نمی توانستیم بیمه باشیم ...