سایر منابع:
سایر خبرها
ببر مهربان
وقت ها هم چیزهای ابریشمی و طلا و نقره هم می آورد و جلو در خانه ی پیرزن می گذاشت. مدتی که گذشت، آن قدر سربه راه شد که دیگر می رفت تو خانه ی پیرزن و شب هم تو رختخواب می خوابید. روزی که زد و پیرزن ناخوش شد و افتاد تو رختخواب و مرد، ببر از ته دل جیغی کشید و خودش را رساند به قبرستان و تا چشمش افتاد به قبر پیرزن، طاقت نیاورد و مثل رعد و برق غرید و اشک ریخت و با دل بریان و چشم گریان زد به بیشه و رفت. ...
سزای نیکی
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم سواری بود و این سوار روزی تعریف کرد که در دامنه ی کوه به راه خودش می رفت که یکهو دید ماری هراسان و وحشت زده به طرف او آمد. سوار تا حرکت مار را دید، آماده شد تا از خودش دفاع کند که مار تا به او رسید، زود سلام کرد و گفت: جوان! به دادم برس. دشمن خطرناکی دنبالم کرده و ...
همه چیز از دردسر سوسک های خانه شروع شد
.... آن هم وقتی که هیچ سرمایه ای در کار نبود. فقط از مار می ترسم . شال زرد رنگش را جابه جا می کند. لیوان چایش را برمی دارد و می نشیند پشت میزش که پر شده از روزنامه روبه روت که بشینم راحت تره. راحت تر میشه گپ زد. در خاطرات کودکی تصاویری از مار دارد که می ترساندش. کودکی اش زود تمام شد و جایش را به دنیای کار داد. وقتی 6 ساله بودم پدرم ازدواج دوم کرد. 5 خواهر و دو برادر بودیم و دو خواهر و یک ...
مجموعه اشعار آئینی ویژه ولادت حضرت زینب (س)
باش و یک لحظه به احترام حسین دست خویش بالا کن به پشت معجر خود با کمی دعا کردن تمام شهر پر از مور مثل زهرا کن همه به یاد خدیجه رخ تو بوسیدند جلال بانوی مکه دوباره احیا کن ببین چگونه پدر مست دیدن تو شده نظر به چهرۀ پر افتخار مولا کن سلام دختر حیدر شریکت الارباب بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب ...
حماسه ی مضحک
حدی که گشت دیانا موشکی بود در پس منبر زود برد این خبر به موشانا مژدگانی که گربه تایب شد زاهد و عابد و مسلمانا بود در مسجد آن پسندیده زار و گریان به آه و افغانا آن ها با هدیه های فراوان به خدمت گربه می آیند. کدخدا و پنج موش برگزیده بار دیگر اسیر سرپنجه ی گربه می شوند. موش ها این بار نزد سلطان خود پناه می برند. پادشاه موش های خراسان، رشت و گیلان را در ...
تازه ترین برآوردها از قدرت ایران و آمریکا/ عزت شهروندان ایرانی را قربانی نکنیم
کالبد آن محل استقرار صدها کارگاه تولید و توزیع پوشاک با هزاران کارگر شاغل گردیدتا فاجعه به آن نقطه پایان گذاشت،درموارد بسیار دیگری نیز همین گونه عمل می کنیم ؛ از خام فروشی نفت تا برداشت بی رویه ازسفره های آب زیر زمینی با هزاران چاه غیر مجاز از مصرف سخاوتمندانه حامل های انرژی تا نامهربانی با جنگل ها ، از فشرده کردن صندلی های هواپیماهابرای برداشت مسافر بیشترتااسراف بی رحمانه در مواد غذایی از استفاده ...
سرنوشت زنان ایرانی در ته فنجان های چینی!/ قانون درباره فالگیرها و رمال ها چه می گوید؟
تجاوز به عنف پیش روی ماموران پلیس آگاهی گشوده شد. این زن جوان در اظهارات خود عنوان کرده بود برای حل مشکلات و بخت گشایی سراغ امیر رفت و مرد رمال با وعده های پوچ و برای حل مشکل بخت گشایی وی به او تعرض کرد. کارآگاهان در تحقیقات گسترده دریافتند این رمال به بهانه نوشتن دعای حل مشکلات و دعای گشایش بخت روی بدن زنان با زعفران و گلاب به آنان تعرض می کرده است. گل صباحی افزود: تاکنون 15 زن و دختر جوان از ...
فساد بی حدو حصر دربار و مستثنی نبودن فرح پهلوی در فسادهای پشت پرده دربار/ ناگفته های فساد اخلاقی فرح ...
هواپیماهای اختصاصی متعددی،ملزومات سفر آن ها را با رفت و آمد های مکرر تأمین می کردند. در ویلایی مجلل شاه ،اتاق شاه از همسرش به دستور شاه جدا شد تا وی بتواند با صرف پول های گزاف از بیت المال مسلمین ،چهره ها ی مشهور سینمایی غرب و... را دعوت کند که از آن جمله می توان به بریژت باردو(هنرپیشه مشهور فرانسوی ) اشاره کرد.شاه حتی در زمانی که در ایران بود هرگاه دندانش درد می گرفت با صرف هزینه های گزاف ...
شگردهای نویسندگی چخوف
هایش به نام زنی با سگ را نوشت. در می 1904 بیماری چخوف غیرقابل کنترل شده بود و به قول برادرش هر که او را می دید، حدس می زد که مرگش نزدیک است. وی در ژوئن 1904 به آلمان رفت و در 15 جولای همان سال در شهر بادن ویلر درگذشت، اما جسد او برای انجام مراسم تدفین به مسکو انتقال داده شد. چخوف هرگز تصور آن را نمی کرد که بعد از مرگ، شهرت چشم گیری به دست خواهد آورد. تمجید و استقبال هایی که در سال درگذشت ...
سرخط ...
کارگاه تولید و توزیع پوشاک با هزاران کارگر شاغل گردیدتا فاجعه به آن نقطه پایان گذاشت،درموارد بسیار دیگری نیز همین گونه عمل می کنیم ؛ از خام فروشی نفت تا برداشت بی رویه ازسفره های آب زیر زمینی با هزاران چاه غیر مجاز از مصرف سخاوتمندانه حامل های انرژی تا نامهربانی با جنگل ها ، از فشرده کردن صندلی های هواپیماهابرای برداشت مسافر بیشترتااسراف بی رحمانه در مواد غذایی از استفاده از منابع کشور برای احداث پروژه ...
طالع بینی چینی در مورد شما چه می گوید؟
...، طالع خود را بخوانید. موش افرادی که در این سال به دنیا آمده اند، افرادی باهوش و جذاب هستند. آنها دوست دارند که در همه چیز کنکاش کنند. به بیانی آنها افرادی به شدت کنجکاو هستند. البته این را هم نمی توان نادید گرفت که گاهی پول اهمیت زیادی در زندگی شان دارد طوری که گاهی بدون آن انگیزه هیچ کاری را ندارند. گاو افرادی که گاو سمبل سال تولدشان است ...
سرنوشت انقلاب های بزرگ دنیا؛ سرنوشت انقلاب فرانسه+ تصاویر
به کار کردن برای زندگی نبودند، با این حال شمار زیادی از اشراف به سان مردم معمولی دز خانه های عادی زندگی و روی زمین کار می کردند. ارزش های سنتی این طبقه شجاعت، رفتار اشرافی خاص و وفاداری به پادشاه بودند، گرچه در آستانه انقلاب فرانسه بسیاری از آنان این ارزش ها را به فراموشی سپرده بودند. اشراف فرانسوی در دوران لوئی شانزدهم هر کسی که نجیب زاده یا روحانی نبود، به طبقه سوم تعلق داشت ...
کج کردی، خوب کج کردی
قبول کرد و راه افتاد و رفت. در کوه مناجات کرد و خواست برگردد که خدا ندا داد چرا پیغام بنده ی آبکش را نمی رساند. موسی هم جواب داد وقتی خدا خودش می داند، دیگر چه بگوید. خدا گفت به بنده اش بگوید قلم را کج کردیم. موسی زود آمد و پیغام را رساند. مرد آب کش خدا را شکر کرد و با دل خوش و آسوده راه افتاد و رفت. شب را با خیال راحت خوابید و روز که شد، دلو را برداشت و زد بیرون. از قضا گذرش به خانه ی بزرگ تاجرها ...
اهداف مشترک ترامپ و اوباما/ بزرگ ترین افتخار کلینتون چه بود؟
موضوع آبخوری ورزشگاه ها، بستگی به این دارد که مجری 90، با رئیس جمهور وقت، به قول معروف، حال می کند یا نه! برای او، سیاست خودش مهم است، نه سیاست سازمان! تازه! با این همه سیاست بازی آمیخته به بدترین نوع لمپنیسم، چنان ادعای عدم ورود به سیاست را دارد که تو گویی با مجری محجوب برنامه سمت خدا طرفی! واضح است این نوشته، نافی تبحر و توانایی عادل فردوسی پور در هر دو امر گزارش و اجرا نیست، چه اینکه راقم این سطور ...
شاهرخ و نارپری
پیرزن تا گل تروتازه ای را ببینند. این خبر که تو شهر پیچید و به گوش آدم های قصر پادشاه رسید. پسر پادشاه حرف گل را شنید و روزی به خودش گفت ضرری ندارد که برود و ببیند چه جور گلی است. رفت و تا چشمش افتاد به گل، نوری به دلش تابید و صدایی هم به گوشش گفت این گل نمی تواند از این گل های معمولی باشد. از زیر زبان شان درآورد که این گل را از کجا آورده اند و همین که دید از چاهی درآمده که نارپری را انداخته بودند ...
بخت بیدار
...، خواست زود کلک خودش را بکند که یک لحظه زندگی به چشمش شیرین آمد. رفت گوشه ای نشست. اما چند دقیقه بعد، بلند شد و دوباره رفت که خودش را بیندازد پائین. این دفعه هم دلش نیامد. رفت کنار و خوب که فکر کرد، دید زندگی آن قدر هم ارزش ندارد. خودش را پرت کرد. از بالا آمد پائین و همین که رسید جلو دهانه ی غاری وسط کوه، دستی از غار بیرون آمد و او را تو هوا گرفت و برد تو. اما شیرعلی تا خودش را پرت کرد، غش کرد و ...
سه درویش
.... داماد پادشاه و داماد وزیر قبول کردند و زن هاشان را برداشتند و پشت به شهر و رو به بیابان راه افتادند و هیچ خبری به درویش سومی ندادند که کجا می روند و می خواهند چه کار بکنند. همین طور رفتند و رفتند تا رسیدند جایی و دیدند چند تایی چادر به پا کرده اند و عده ای شاد و شنگول تو آن چادرها برای خودشان زندگی می کنند. درویش ها گفتند بروند ببیند این ها کی هستند. اما سر این که کدام یکی زودتر برود ...
چهل برادر
...، اما پسره هم باید در عوض برای شان کاری بکند که تنها از دست آدمی زاد برمی آید. تو فلان شهر پادشاهی است که چهل تا دختر دارد. آنها هم چهل برادرند که عاشق دخترهای پادشاه شده اند، اما پادشاه سگ سیاه بزرگی دارد که هیچ کس دل و جرأتش را ندارد که از چهار فرسخی قصر جلوتر برود. پسره باید برود و سگ را بکشد تا آنها بتوانند بروند و دخترهای پادشاه را بیاورند. پسر شرطش را قبول کرد. اما گفت باید او را ...
زنی که یازده شکم زایید
خوشی که نداشت هیچ، از زجر و عذاب، روزی صد دفعه از خدا مرگ می خواست. تا این که روزی شنید دسته ای می خواهند بروند کربلا، برای زیارت. زن های در و همسایه به اش گفتند خوب تو هم بیا همراه ما برویم زیارت، بلکه خدا ترحمی کند و ببخشدت. زنه زود جنبید و رخت و پختی تهیه کرد و با قوم و خویشش نشست تو کجاوه ای و راه افتاد. وقتی هم می خواست برود، داد صندوقی درست کردند و دو تا مار را گذاشت توش و هر وقت گرسنه می شدند ...
شمعدان نقره، شمعدان طلا
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم دو تا برادر بودند که تو دو شهر پادشاه بودند. برادر بزرگه، یا به قولی پادشاه اولی سه دختر خدا به اش داده بود و برادر کوچکه یک پسر داشت. وقتی پسر پادشاه دومی به سن بلوغ رسید، پادشاه رفت خواستگاری دختر بزرگه برادرش و دختره را برای پسرش گرفت. هفت شب و ...
چل کلید
دوم پادشاه این بود که شاه زاده باید یک ساعته پیه سوزی بسازد و روشنش کند. پسر این کار را هم کرد. شرط سومش این بود که پسره چهل شب برود بالا سر دختره و طوری ماچش کند که از خواب بیدار نشود. جوان این شرط را هم به جا آورد. پادشاه شاه زاده را به دامادی قبول کرد و دستور داد شهر را چراغانی کنند و هفت شب و هفت روز جشن گرفتند و شب هفتم دختره را برای شاه زاده عقد کردند. پسره دست زنش را گرفت و راه افتاد و رفت ...
جان آپدایک در حوالی زندگی و هنرش
ترجمه آثار نویسندگانی چون الکساندر دوما و فئودور داستایفسکی به دوره نویسندگان پست مدرن برسیم. بدون این که دوره گذار را شناخته باشیم . جان آپدایک _ پیرمردی که همیشه در عکس هایش دست ها را تکیه گاه سرش می کرد و با موهای سپید به جایی دوردست خیره می شد و لبخند می زد _ بالاخره از اسب پیاده شد. هر چند که پیش از این در مصاحبه اش گفته بود: من هنوز دوست دارم به کارم ادامه بدهم. من هنوز عاشق کتاب هایی ...
مرغ تخم طلا
جایی و زود هم برمی گردد و از پادشاه اجازه گرفت تا برود سروقت دلارام و دق دلش را سر دختره خالی کند. پادشاه اجازه داد و سعید راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به شهر دلارام و خودش را رساند به قصرش. دربان آمد جلوش را بگیرد که سعید با چوب زد به دربان و بیچاره همان لحظه خر شد. از دربان خر گذشت و پله های قصر را گرفت و رفت بالا و یک راست رفت اتاق دلارام. دختره تا چشمش افتاد به سعید، گفت: بی ادب! چرا بی اجازه ...