سایر منابع:
سایر خبرها
خوشحالم هم لباس امام خمینی(ره) شده ام!
می کند: اولین روز بهار 1343 هر کسی از اهالی روستا به خانه ما می آمد دو بار تبریک می گفت؛ یکی به خاطر عید و دیگر به خاطر تولد حسین. وقتی می خواست به جبهه برود به او گفتم: اگر شهید شوی و مثل خانواده های دیگر به من تراکتور بدهند به هیچ درد من نمی خورد. سکوت کرد. گفتم: خودت خوب می دانی ادای حق پدر و مادر بر اولاد واجب است. با بغض گفت: اگر وضعیت خرمشهر را می دیدی از هست و نیست خود دست می ...
غلط های دوست داشتنی
خیلی به خودت برس. از همه لحاظ مراقب خودت باش مریض نشی. لباس زیاد بپوش، کلاه، دستکش، شال و... . حواسش به همه جزئیات هست و غذا می فرستد و هر بار سفر می رود، سهم ما از خوردنی ها و سوغات آنجا جداست؛ جزئیاتی که در رفتار مادر همسرم هم برای او تکرار می شود. راستش را بخواهید این عوض شدن شکل ارتباط هر روزه با مادرم، از عجیب ترین اتفاقاتی است که برایم افتاده. هر روز که از خانه بیرون می زنم و ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خانه برگشتید و بالاخره متوجه شهادت مادرتان شدید؟ چون حکومت نظامی بود و ماموران رژیم به بیمارستان حمله کرده بودند، مسئولان بیمارستان گفتند خانواده ها، مریضها را ببرند. دقیق خاطرم نیست ولی به گمانم یک روز در بیمارستان بودم. یادم هست خانمی بود که مجروح شده بود و از درد به خودش می پیچید ولی اوضاع بیمارستان مرتب نبود و او به کناری افتاده بود. من هروقت که وارد بیمارستان امام رضا(ع) میشوم، همه آن ...
مادر شهیدی که در خواب توسط فرزند شهیدش شفا یافت
توی خانه چرخی زد، کمی من را نگاه کرد، بعد رفت بیرون دوباره همین طور، سه بار و چهار بار، سرانجام من گفتم: محمدجان قیافه ات می گوید که حرفی داری، فکر کنم درباره جبهه هم باشد من گوش می کنم بگو مادر جان. محمد انگار باری از روی دوشش برداشته شد آرام و خوشحال گفت: می خواهم تنها با شما صحبت کنم و شب تنهایی صحبت می کنیم. گفتم: باشد شب پدرت هم می آید، بهتر است. محمد گفت: نه مامان جان، بابا نباشد چون نمی تواند ...
رازی که 4 سال از مادر مخفی بود!
زمستان بود، ساعت 12 شب شده بود و مجتبی هنوز نیامده بود. بسیار نگران و دلواپس شده بودم؛ مرتب می رفتم جلو درب منزل و برمی گشتم، تا اینکه بالاخره برگشت و به جای اینکه از درب وارد شود، از پنجره به داخل منزل آمد؛ کفش هایش به پاهایش نبود و تمام لباس هایش خیس آب بودند. چیزی در لباسش مخفی کرده بود و هرچه می پرسیدم کجا بودی جواب نمی داد. تا چند سال بعد هم که سوال می کردم آن شب کجا بودی هیچ جوابی ...
انوره دو بالزاکِ جلاد
...، بعد برویم توتستان؟ اکبرو تیروکمان را از گردنش درآورد و گفت: گنجشک می زنیم. کباب می خوریم. مردد ماندم. تا حالا نشده بود از مدرسه به خانه برنگردم. اما زدن گنجشک و کباب آن وسوسه ام کرد. پای برهنه دنبال اکبرو راه افتادم. مادرم گفت: انوره دو بالزاک . گفتم: چی؟ دوباره بریده بریده گفت: انوره... دو... بالزاک. گفتم، چرا اسمش این قدر سخته! گفت: نویسنده فرانسوی یه. اسمش هم فرانسوی یه دیگه، می ...
فردین مثل شیطان آویزانم شده بود و من ... / سیلی که به مادرم زدم مرا به خاک سیاه نشاند!
گوشم زمزمه می کرد که بچه ای!، ترسویی!، با ما باش و از این دو روز زندگی لذت ببر. این گونه بود که پایم به میهمانی های شبانه باز شد، دیگر در شبکه های اجتماعی سیر می کردم و از انجام هیچ گناهی روی گردان نبودم. اطلاعات دیگران را در هک می کردم. برای دیر آمدن های شبانه و گرفتن پولی برای خوشگذرانی به پدر و مادرم که همه زندگی ام بودند دروغ می گفتم. اخاذی کردن از دیگران و کشیدن سیگار (بنگ) و همچنین مصرف صنعتی ...
برای گرفتن عیدی از پدرم لحظه شماری می کردم/ پهن کردن قالی روی دیوار سخت ترین قسمت خانه تکانی ها بود
عیدی خود را از پدرم بگیرم آن عیدی آنقدر شیرین بود که هیچگاه هیچ عیدی جایگزین آن نشد. پهن کردن قالی روی دیوار مشکل ترین قسمت خانه تکانی ها بود خانم امیدی مادربزرگ دیگری ست که قریب به 35 نوه و نتیجه دارد هم به خبرنگار زاهدانه گفت: در آستانه عید نوروز گرچه تمام خانواده ها بضاعت خرید لباس و کفش نو ندارند اما خانه تکانی مختص به همه بود. وی بیان کرد: در آن زمان ها مثل الان همه چیز ...
شهیدی که مادرش را از کما نجات داد
این موضوع را با مادرش در میان گذاشت. گوهر تاج گودرزی در این باره به خبرنگار کوله بار می گوید: مدام می گفت که دوست دارد خودش را به میدان های جنگ برساند.من هم هیچ مخالفتی با او نکردم.رفتن پدرش را بهانه کردم و گفتم که بعداز برگشتن او رضایت می دهم. مدتی بعد،حاج قدرت الله براثر موج انفجار زخمی شد و راهی بیمارستان شد.بعداز چند روز هم به خانه برگشت: از جبهه به خانه تلفن زدم تا خبری از خانواده ام ...
قتل مرد خسیس در اتاق خواب خانه اش
دیگر نیز بررسی های غیرمحسوس که با هدایت سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی آگاهی) صورت می گرفت، نشان داد که فرزند 20 ساله این خانواده بعد از ماجرای گم شدن پدرش به کرمان رفته و در آن جا پیتزافروشی تاسیس کرده است. این بود که جوان مذکور هم به همراه اعضای دیگر خانواده اش مورد بازجویی قرار گرفت اما هرکدام از آن ها در بازجویی های تخصصی، داستانی را درباره ساعت گم شدن پدر و یا چگونگی رفتن وی از منزل سرهم می ...
خیریه تلگرامی برای کودکان کار
نظر گرفت؛ اما همین گروه غیررسمی دو سالی می شود که موفق شده خیلی از بچه ها را به مدرسه بفرستد یا حتی بیماری آن ها را درمان کند. مهر امسال دومین سالی است که ما کار خودمان را شروع کردیم. ایده از جایی شروع شد که دو سال پیش در مهر 93 من تعدادی کودک کار را مثل همیشه در چهارراه کاوه دیدم. این بار تصمیم گرفتم با این بچه ها حرف بزنم و از اوضاع تحصیلشان بپرسم و این بچه ها هم با من درددل کردند. وقتی به خانه ...
راهنمای یک خانه تکانیِ اساسیِ 30 روزه
به گزارش راوی نیوز، آیا به خانه تکانی علاقه دارید؟ آیا دوست دارید خانه تان را عین دسته گل کنید؟ آیا فکر می کنید این کار سخت است و خیلی زمان می برد؟ حالا که وقت خانه تکانی رسیده اصلا نگران نباشید چون با این راه حل های هوشمندانه ظرف مدت یک ماه می توانید خانه تکانی کنید و به منزلتان کلی سر و سامان بدهید. 1- پنج وسیله را پیدا کنید که دورانداختنی هستند. پنج تای دیگر را هم پیدا کنید که برای ...
هادی غفاری: خلخالی، هویدا را نکشت/ دستم به خون کسی آلوده نشده
. بعد بچه 40 روزه که لُپش هم درشت بود، جلوی من لُپش را می کَند. جیغ و داد و هوار که من اعتراف کنم. گفتم من چیزی ندارم. آن یکی بازجو، رسولی، می گفت فایده ندارد آن بچه را ول کن، خودش را بزن. کابل شروع شد؛ تمام سر و گردن من را زدند. بله من الان نشان شما بدهم که پایین پایم بعد از 43 سال هنوز خوب نمی شود و سیاه است. * پوتین پایم هست؛ یعنی کفش معمولی هم نیست. پوتین پایم هست و لباس نظامی و اسلحه ...
روز آزادی نبل و الزهرا گفت جشن خرمشهر تکرار شد
.... اوایل عید نوروز همان سال، با لباس بستری شده در بیمارستان، به خانه آمد که متوجه شدیم به سینه اش، ترکش اصابت کرده و در بیمارستان نمازی شیراز بستری بوده است. دو مرتبه دیگر هم مجروح شد. زمان جنگ به همین روال گذشت، حتی زمان به دنیا آمدن پسر بزرگمان، همسرم خانه نبود و 10 روز بعد از به دنیا آمدنش، از منطقه برگشت. نسبت به شهید همت خیلی حساسیت نشان می داد/ قصه خوابِ بچه ها، قصه های جنگ بابا ...
هادی غفاری:دستم به خون کسی آلوده نشده
...، 10 سال است ورشکسته شده دستگاه ها رفت، زمین رفت، همه چیز رفت. دستگیری من در سال 88 دروغی بود که جناب آقای شریعتمداری گفت؛ پسر بزرگم زنگ زد خانه و خانمم گوشی را برداشت. گفت بابا را گرفتند؟ خانمم گفت بابات اینجا خوابیده توی اتاق خواب پیش من خوابیده! گفت آره اینجا کیهان توی مدرسه فیضیه قدم به قدم چسبانده اند. بعد گوشی را گرفتم گفتم چه شده بابا؟ گفت این جا کیهان پر کردند. گرفتن 57 قبضه ...
راز لاغری 20 کیلویی ملیکا شریفی نیا فاش شد!! +تصاویر
. پدرم که اصلا باورش نمی شد چون او همیشه به من می گفت: خودت را لاغر کن ولی خب نمی توانستم. در مدتی که رژیم داشتم، مادرم نزدیک به 2 ماه به سفر رفتند و من را ندیدند و من در طول این مدت می گفتم برایم لباس با سایز کوچک بخرد و وقتی ایشان از سفر آمدند و من را دیدند، باورشان نمی شد و با کلی خوشحالی گفتند: من به تو ایمان داشتم که می توانی و خوشحالم که حالا تمام لباس هایت اندازه ات می شود. فکر می ...
باکس نظم دهنده، 15 سبد پر کاربرد در دکوراسیون منزل!
سبدهای بزرگ این است که نه تنها می توانند به خانه نظم دهند، بلکه می شود از آنها به عنوان نشیمن هم استفاده کرد. مطمئن هستم شما هم از دست اسباب بازی های کودک تان خسته شده اید. کافی است 4 سبد در اتاق قرار دهید اسباب بازی ها را به 4 دسته تقسیم کنید و از کودک تان بخواهید بعد از بازی اسباب بازی های مربوط به هر سبد را به جای خود بازگرداند. لباس های چرک را به 4 بخش جوراب ها، لباس های زیر ...
ملیکا شریفی نیا از کاهش وزن 20 کیلوگرمی اش می گوید!
شد؟ از خیلی وقت پیش به فکر کم کردن وزن بودم اما نمی شد. شنیده بودم بعد از 30سالگی کم کردن وزن کار دشواری است. به همین دلیل تصمیم گرفتم هر طور شده، وزنم را پایین بیاورم و سال گذشته وقتی شمع تولدم را فوت می کردم، به خودم قول دادم که هر طور شده، وزنم را کم کنم و خدا را شکر توانستم در عرض 7ماه 20کیلوگرم کم کنم و حالا خیلی خوشحالم چون توانستم خودم را به خودم ثابت کنم. رژیمتان چه ...
شهید نورمحمد قاسمی یکی دیگر از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون است که به گفته همرزمانش، مبارزات چشم گیر و ...
رفتن با من حرف زد، من باورم نشد تا وقتی که ماشین تا در خانه به دنبالش آمد. تازه فهمیدم که واقعاً می خواهد راهی شود. خیلی گریه کردم. اما گفت هر طور شده باید بروم. گفتم بروی دوباره فرمانده می شوی مسئولیت خواهی داشت و آن وقت باید آنقدر بمانی تا شهید شوی. اما نورمحمد گفت نه فرمانده نمی شوم خیالت راحت باشد. چند بار اعزام شدند؟ اولین اعزامش در مهرماه سال 1392 بود. سه بار راهی شد و ...
زخم های شیرین جنگ
انسانها هستند چون با تمام وجود سختی به جبهه آمدند. خط که بشکند بقیه نیز به دنبال آن می آیند؛ رزمندگان ما کسانی بودند که خط را شکستند تا راه را برای بقیه باز کنند، اینان همان “خط شکنان” هستند. محبوبیت امام در بین مردم مهمترین عاملی بود که جوانان به جبهه رفتند تا از وطن خود دفاع کنند و مادران نیز فرزندان خود را راهی جبهه می کردند. در جبهه هدف صحبت نبود، بلکه عمل بود. لباس ،غذا و قیافه ها ...
افسوس شهادت هنوز در دلم سنگینی می کند
ام را از دست دادم از همان بیمارستان خودم را به مرحله دوم کربلای5 رساندم. تا 15 شهریور سال 67 یعنی یک و ماه و نیم بعد از جنگ هم در منطقه بودیم چون گردان عاشورا بودم مقر اصلی ما هفت تپه بود. از کردستان تا فاو هر منطقه ای خط داشتیم می رفتیم. اگر می شود ما را مهمان یکی از خاطرات جبهه کنید. خوب است یادی از دوستان شهیدم کنم. برای بار دوم که تحت عنوان گردان عاشورا به منطقه رفتم سنم خیلی کم ...
رحمتی: فردوسی پور دنبال نبش قبر من نباشد/ سید جلال هرچه گفته دستش درد نکند، به او گفتم نامردی از پشت ...
چرخیدم به هم خوردیم و اینقدر شهامت دارم که اگر سیدجلال را زده باشم، بگویم مقصرم، اما به او گفتم خیلی نامردی چون از پشت زد. رحمتی در مورد اینکه چرا بعد از اخراج به زمین برگشت، گفت: چشم، از این به بعد اخراج شدم به خانه مان می روم و دیگر به زمین برنمی گردم! ما تعویض نداشتیم و باید صبر می کردم تا دستکش و پیراهنم را بازیکن ذخیره مان بدهم. وی در مورد اینکه چرا خوشحالی اش حساسیت زا بود، گفت: خیر، خوشحالی مان خارج از عرف نبود. ما پارسال باخته بودیم و هواداران ناراحت بودند، من هم اوکی هستم. ...
رسم جهان
خانه را زد. آقایی بود که یک پاکت پول آورده بود. پدر گفت: این چیست؟ گفت: من دیدم که سر پول نقشه اذیت شدید و خبر دارم که مشکلات مالی دارید، این پول برای شما. بعدا فهمیدیم که او همان مسئول انتشارات امیرکبیر بوده است که پدرم پس از آن، نقشه ها را به کتابفروشی انتشارات امیرکبیر می داد. بعد از نقشه تهران، تولیدی بعدی مؤسسه سحاب چه بود؟ نقشه ایران بود. پدرم از سال 1320 به مدت 15سال ...
هنر بهترین اسلحه نرم برای مقابله با جنگ نرم دشمن است
ماجرا بودم؟یک بچه ی شهرستانی که آمده بود به پایتخت برای فیلمساز شدن! آن هم فیلمساز انقلابی! کار بسیار سختی بود، درآن شرایط. من در پایتخت هیچ پشتوانه ای نداشتم، چه مالی و چه غیر مالی. اما یک انگیزه قوی و از همه مهم تر خدا را داشتم. در اوایل ورودم به تهران با دیدن شرایط کاری، مقداری تردید داشتم که آیا راه را درست انتخاب کرده ام یا نه؟ ولی بعد از چند سال به یقین رسیدم ، وقتی تاثیر این ...
بلایی که بر سر دختر جوان در میهمانی آوردم کابوس های شبانه ام شد!
ندارم و به این روابط توجهی نداشتند. صبح می رفتند و شب می آمدند. البته گاهی پدرم شب ها به خانه نمی آمد. فکر می کنید اگر به آنها می گفتم تأثیری داشت؟ خیلی راحت با گفتن جمله مراقب باش از کنارش می گذشتند. سارا برخلاف دختران دیگر بسیار به من علاقه داشت و من هم فقط برای دوستی به او علاقه مند بودم. چون می دانستم ما از دو خانواده متفاوت هستیم و هیچ گاه خانواده ام اجازه ازدواج من با او را ...
جوانان امروز همان جوان های جنگ هستند
عنوان یک کتاب منتشر شود؟ واقعیت این است که افراد بسیار بالاتر و بزرگ تری از من وجود داشتند که به ما یاد دادند، باید در گمنامی کار کرد. سال ها پیش قرار بود خاطرات بنده منتشر شود اما من با خودم گفتم این بر خلاف مشی شهدا است و مانع از انتشار آن شدم. تا اینکه شنیدم آقا گفته اند وظیفه ی رزمندگان با تحویل دادن سلاح در جبهه ها تمام نشده است، وظیفه ی او زمانی تمام می شود که خاطرات و آن فرهنگ ...
ناگفته های انصار حزب الله
همه چیز تمام شد و فهمیدم! به آنهایی که دعوت کرده بودند زنگ زدم و گفتم من همه چیز را فهمیدم. چه کسانی شما را دعوت کرده بودند؟ بچه هایی که معتقد بودند منش سیاسی و فرهنگی ما که چپ بوده است، باید تغییر کند. چه کسی از من دعوت می کرد؟ یا حسین بود یا بچه های هیئت دیگر، فرد دیگری نبود. سال 74 بود؟ بله. بعد از اینکه به قم بازگشتم، تقریبا سه هفته گذشته بود که متوجه شدم دوباره نامی از ...
چرا رضاخان اصرار بر کشف حجاب داشت؟
تکه بدون برش در کمر بود که به دو صورت جلو بسته و جلو باز مانند مانتوهای مرسوم در زمان حاضر بود و عموما کمربند نازکی از جنس خود لباس بر روی کمر بسته می شد. قابل ذکر اینکه چون زمان رسمی کشف حجاب مصادف با آغاز فصل زمستان بود استفاده کردن از انواع پالتوهای بلند به عنوان جایگزین چادر رواج یافت. هر چند با آغاز فصل بهار سال بعد و گرمای هوا، جای خود را به مانتو یا همان لباس بلند و گشاد دادند. البته با ...
حلقه ازدواجمان را به جبهه بخشیدیم/ شهید نسبت به رعایت حق الناس خیلی حساس بود
پدر جان چرا جواب آقا رو نمی دهید و... از آن به بعد بود که پدر و مادر ترسان از خوابی که دیده شده برای سلامتی او نذر و قربانی می کنند تا اینکه سرانجام راه خداوند، محمود را می طلبد... همسر شهید آخرین خاطره دیدار او را اینگونه به یاد دارد: آخرین بار که از جبهه به خانه آمده بود چهره اش تغییر کرده بود و یک نور خاصی داشت، من چند بار نگاهش کردم و گفتم خیلی تغییر کرده ای، آن روزها در ...
دختر جوان زندگی ام را تباه کرد
قلیان ندارد. این را که گفت، محمد تسلیم شد و برای اولین بار شیشه کشید که 13 سال تمام ادامه پیدا کرد. بعد از مصرف شیشه تا چند روز گیج و منگ بود. سه روز تمام در خانه همان دختر ماندم. هم شیشه کشیدم و هم رابطه داشتیم. در سه روزی که در خانه او بودم، اگر از شرکت تماس می گرفتند و سفارش کار می دادند، بهانه می آوردم و می گفتم یکی دیگر را به جای من بفرستید. بعد از سه روز رفتم خانه. هنوز در توهم ...