سایر منابع:
سایر خبرها
سهام عدالت یا خجالت؟
کنه تا این ک ب مردم بدبخت کمک کنه. اکرم: ما که نقهمیدیم چیشد امروز هرچی زدم نسد برم تو سایت جواد : اینا دیگه کین من برگ ثبت نام رو دارم کد ملی میزنم میگه تو اصلا ثبت نام نشدی امین: قرار بوده دولت ده سال قبل برا هر نفر از بیت المال مبلغ یک ملیون جایی سپرده بزاره تا سال بعدش سود اون دست مردما بگیره.حالا اولا این پولا نذاشته. ثانیا 532 ...
تحمل قهقهه های شوهرم با یک زن غریبه را نداشتم / آن عکس زندگی ام را نابود کرد!
می شد بفروشد، مخفیانه برمی داشت و می فروخت. دیگر طاقت نداشتم. حتی با این وضع حاضر نمی شد مرا طلاق دهد. آن شب با شوهرم درگیر شدم و دعوایمان بالا گرفت. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و تا جایی که توان در بدنم بود به او ضربه زدم. می خواست به بچه هایم آسیب بزند. آن شب فقط این چند سال سیاه بختی و بدبختی ام مقابل چشمانم بود که شوهر معتادم برایم فراهم کرده بود. زمانی که به خود آمدم او غرق در خون ...
زیر تخت پنهانش کردم! - داستان کوتاه
همیشه چیزهایی را می خواستم که برای من نبود. با تمام وجود از دیدن اسباب بازی دوستانم لذت می بردم و از وسایل خودم بدم می آمد. البته وقتی به بابام می گفتم فلان چیز را می خواهم بدون معطلی برایم می خرید ولی باز هم به اندازه وسیله ای که دست دوستم می دیدم من را خوشحال نمی کرد. وقتی به دیگران می گفتم وسایلشان را دوست دارم سریع به من می دادند. سنم کم بود ولی یاد گرفته بودم که چطوری از چیزی ...
هنوز ادب تلگرام را بلد نیستیم
یا روی لپ تاپ تایپ می کنید و بعد می گذارید روی تلگرام؟ گفت که انگشت به انگشت روی آیپد تایپ می کنم. قبلا علاقه ام نوشتن و ویرایش کردن روی کاغذ بود و دست نویسم را می دادم بچه ها برایم تایپ کنند. حالا خودم با همین آیپد می زنم. ولی مدام انگشتم درد می کند. و انگشت سبابه دست راستش را بالا گرفت.
وقتی دیدم مادر دوست صمیمی ام در خانه تنهاست وسوسه شدم و... +عکس
مرد جوان که با نقشه از پیش طراحی شده دو دوستش را قربانی سرقت کرده و در قتل سومین دوستش ناکام مانده بود دیروز پای میز محاکمه ایستاد و گفت : حرفی برای دفاع ندارد. چهارم بهمن ماه سال 91 یک زن سالخورده به نام فاطمه در خانه اش در اسلامشهر کشته شد. شواهد نشان می داد این زن قربانی سرقت Stealing 8 میلیون تومان پول نقد شده است. پلیس Police به بررسی پرداخت. پسر قربانی گفت: از یکی از دوستانم به ...
کفش ها
طبق معمول رفتم سراغ حلال مشکلات، تنها کسی که جای همه چیز را می دانست. پله ها را دوتا یکی بالا رفتم. در اتاق را باز کردم و گفتم: مامان! جواب نداد. بیچاره خواب بود. بلندتر گفتم: مامان! از خواب پرید و گفت: بله؟ چی شده؟ دلم برایش سوخت. بدجور خوابش را پرانده بودم، ولی چاره ای نداشتم. - کفش هام نیست. اون ها رو ندیدی؟ با صدای گرفته و خواب آلود گفت: چی چی رو ندیدم؟ ...
ای کاش که زائر تو محسوب شوم
خدا قرآن حلال شده)، حرام... یا حرام خدا را حلال... یا واجبی را رد کرده؛ کنار بگذارید!... (ناتمام) . با تلخیص. 3 پنجرة پولاد (127): حاج شیخ غلام سَرور جبرئیلی مدفون در حرم مطهر (صحن جمهوری اسلامی ) از راه دور رفته بودم به دیدارش... در هرات از هر کی سراغش رو می گرفتم، می شناختش... نزدیک ظهر بود که رسیدم به خونه ش و در زدم... یه روحانی با سر و وضع ساده، اومد و در رو باز کرد ...
زندگی فرزندم با آتش بازی دیگران نابود شد
، مشغول قاطی کردن مواد محترقه بودم، یک آن دیدم، بچه ای سیم ظرف شویی که به یک سیم مفتولی پیچیده شده را می چرخاند، نمی دانم، این بچه از کجا پیدایش شد، خواستم بگویم، نچرخان، که فرصت پیدا نکردم این جمله را بر زبان بیاورم، همه چیز در یک ثانیه اتفاق افتاد، وقتی به خودم آمدم، دیدم آتش شعله ور شد، سوزش شدیدی را در دست و صورتم احساس کردم، در همان لحظه پیش خودم گفتم بد بخت شدم و از این به بعد باید خانه نشین ...
در انتظار روزهای بهتر موسیقی هستم/ نه پرسپولیسی هستم نه استقلالی
.... بعد از دو سال برای خودم رستوران زدم. وقتی رسیدم کانادا به ونکوور رفتم و بعد رفتم تورنتو. زمان ورود فقط 20 دلار کانادا توی جیبم داشتم. البته آنجا سازمانی بود که به بیکاران یارانه می داد. البته این پول، موقت بود و هر روز ماموران می آمدند و شما را برای مشغول شدن به یک کاری ترغیب می کردند. من همیشه گفته ام کسانی که وارد کانادا می شوند، زرنگ ترین و باهوش ترین های کشور خودشان هستند! من وقتی رسیدم ...
زن معمولی
خونه به حساب بیاری... انگار نه انگار که هست ... می دونم سخته اما به نظرم همین اول باهاش کنار بیا... چیزی نگفتیم چون دلیلی براش نبود... قمر به واقع شبیه قرصه قمره... به قولی خدا برای دوستیه دله خودش اونو آفریده، نه سالش بود که زن هادی خدابیامرز شد. عمر هادی به دنیا نبود. قمر 16 ساله بود که اون اتفاق افتاد... مجبور بودم بیارمش اینجا. یه زن جوون و خوش بر و رو ... ماها خیلی درگیر بودیم. از داغ مرگ برادر ...
بانک شعر ویژه وفات حضرت ام البنین (ع)
تمام قامت او را به باد می دهد و بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد شهید می شود عباس نه !...حسین دمی که جان سپردن عباس را نظر دارد گذشت واقعه اما تصورش باقیست هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد زسمت علقمه سمت خیام می آید چرا که پیکر عباس درد سر دارد ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی که قصد بی ادبی با سر ...
90/ فرزاد حاتمی ادینهوی تراکتور است
حساب کرد. من واقع بینانه نگاه می کنم و می گویم ما شانس اندکی برای قهرمانی داریم. 90: الان اون جلو کسی در نقش ادینهوی دو سال پیش بازی می کند؟ الان فرزاد حاتمی ادینهوی تراکتور است و این بازیکن است که باید آن جلو گلزنی کند. 90: چقدر در انجام این ماموریت توفیق داشته؟ نمی دانم، کادر فنی باید نظر بدهند. من نه در مورد بازیکنان اظهارنظر می کنم و نه در محدوده ...
مردانی که تن فروشی می کنند!
در تهران به پول نیاز داشتم و روزی در خیابان فرشته قدم می زدم، که خانم مسنی بهم پیشنهاد داد. از آن روز در این کار افتاده ام. فرهاد از 800 هزار تومان به بالا می گیرد. همانطور که قهوه تلخش را می نوشد، ادامه می دهد: هزینه های زندگی ام از زمانی که به این کار مشغول شدم بسیار افزایش یافته است. چون باید به خودم و لباس هایم برسم. او دیگر نمی تواند مثل گذشته زندگی کند به همین دلیل به تن فروشی ...
همسرکشی؛ کالبدشکافی یک آسیب خانوادگی
خواست ترک کند، من هم به خاطر بچه هایم کوتاه می آمدم. طلاهای من و بچه ها و هرآنچه را می شد بفروشد، مخفیانه برمی داشت و می فروخت. دیگر طاقت نداشتم. حتی با این وضع حاضر نمی شد مرا طلاق دهد. آن شب با شوهرم درگیر شدم و دعوایمان بالا گرفت. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و تا جایی که توان در بدنم بود به او ضربه زدم. می خواست به بچه هایم آسیب بزند. آن شب فقط این چند سال سیاه بختی و بدبختی ام مقابل ...
ماجرای مشاهده شیطان توسط آیت الله حق شناس در خیابان
وعده کرده است. اختیار با توست. هیچ چیزی اختیار تو را محدود نمی کند. این خیلی مهم است فقط در آن درجه از توحید آدم می تواند آنرا بفهمد. می گویند که مؤمن جایگاهش بهشت است و این قطعی است ولی اگر خدا نخواهد چطور است؟ باز محدود نیست. مسلمان مؤمن درست جایگاهش بهشت است حتماً. اما اگر حال که یک چنین قولی دادیم دست ما بسته است؟ نه بسته نیست. دست تو همیشه باز است. من می دانم تو اگر بخواهی این قانون ...
ماجراهای آقای هیجانی!
: ” ولش کن عزیزم؛ بیخودی خون خودتو کثیف نکن!” مرد با تعجب به هیجانی نگاه کرد:” تو دیگه چی می گی؟! اون دزد نامرد، پول و مالم رو قاپیده و داره در میره؛ بکش کنار تا برم بگیرمش و خرخره شو بجوم!” – فدای سرت آقا؛ بذار در بره و گورش رو گم کنه؛ آدم که برای مال دنیا این قدر حرص و جوش نمی خوره و خرخره نمی جوه! به قول قدیمی ها، مال دنیا مثل چرک دست می مونه و... – می گم ...
ویسی: برای ساختن زمین تنیس مورد تمسخر قرار گرفتم
بودیم از من خواست با او تمرین کنم و همین موضوع باعث شد بازی من هم پیشرفت کند. نایب قهرمانی در مسابقات آزاد راه ورود به دنیای حرفه ای 4-5 ماه بعد از آن اولین مسابقه آزاد از سوی فدراسیون در بهار سال 1339 برگزار شد. برای شرکت در مسابقات مردد بودم ،با این حال دل را به دریا زدم و در مسابقات شرکت کردم. در مرحله نیمه نهایی با نفر دوم ایران باید بازی می کردم. با خودم گفتم دیگر فاتحه ام ...
جزییات تکان دهنده از تصادف های ساختگی
ضربه به استخوان نازک نی ساق پا وارد شود. چشم هایم را بستند و یک حوله هم داخل دهانم گذاشتند؛ صورتم روی زمین بود و دست پیمانکار را محکم گرفته بودم، دیگر چیزی نمی دیدم ولی همه چیز را حس می کردم، داشتم خودم را برای ضربه آماده می کردم. سه بار میله را آرام روی پایم زد که صدایش هنوز توی سرم است. سه ثانیه طول کشید و میله به پایم نخورد، دانستم موقع ضربه نهایی است و ضربه وارد شد. طرف دست گذاشت روی استخوانم و ...
سه نکته ای که مبلغان در برخورد با کودکان باید مدنظر داشته باشند
از تکلیفش نماز خواندن برایش مشکل شده است و به سختی نماز می خواند و سستی می کند. من هم گفتم برای وضویش یک چارپایه بگذارید. مدتی بعد که مرا دیدند گفتند راهکارت معجزه کرد و از من خواستند که فلسفه این کار را بگویم که گفتم: خودم ؛ و توضیح دادم که من وقتی کوچک بودم برای نماز به مسجدی می رفتم اگر محل شیر آب بالا بود و دست من به سختی می رسید از مسجد، نماز و نماز خوان ها و حتی امام جماعت مسجد بدم می آمد ...
دوئل خونین تلگرامی دو رقیب عشقی
اعتراف کرد: چهار سال قبل در دکه روزنامه فروشی کارگری می کردم، صاحب دکه دختری به نام الهام داشت. بعد از مدتی از دکه بیرون آمدم و برای خودم دکه ای زدم و از صاحبکارم و دخترش الهام که تا به حال ندیده بودمش خبری نداشتم. تا اینکه چند روز قبل دریک گروه تلگرامی عضو شدم، الهام هم عضو گروه بود و بعد از مدتی در چت خصوصی برای هم پیام دادیم. روزقبل ازحادثه، یکی از دوستانم گفت که الهام با پسری به نام کامران دوست ...
بنیاد در آینه مطبوعات
را نمی شناسم، آنان که در راه زنده نگه داشتن خون شهدا کار می کنند هم نتیجه اش را می بینند و کسانی که برای خانواده شهدا حرف نامربوط درست می کنند هم با خدا روبه رو هستند. شهرآرا سه شنبه 17/12/95 خانواده شهید اصغرزاده زندگی جوان شهیدشان را روایت می کنند دیده بان لیلا ماههاست که بیمار است، حرفی نمیزند و صحبتهایش ختم میشود به همان اشاره های کوچک چشم و دست ...
شیطان گفت 7 تن را بکش و من.../ پلیس شهریار پس از دومین قتل قاتل را دستگیر کرد
مکانی نامعلوم رفته است. پنج ماه درجست وجوی این مرد به عنوان تنها مظنون پرونده بودیم تا این که اردیبهشت سال 91 رد آخرین مخفیگاه او را در تایباد به دست آوردیم. زمانی که مطمئن شدیم او در آنجا پنهان شده برای بازداشت او به آنجا رفتیم، اما متوجه شدیم که متهم در آنجا با پدرش درگیر شده و با چاقو او را کشته و از خانه گریخته است. حالا دیگر دو جنایت در پرونده متهم به قتل فراری ثبت شد. محل هایی را که احتمال ...
"حجت الله سلیمانی" شهیدی که پیش ازعروج، وضوی شهادت گرفت + تصاویر
شعف من وخانواده برای امدنش بعد از ماه ها بی حد و حساب بود و بخصوص من که نوجوان بودم با امدن ایشان با ماشین جبهه اون هم تویوتا، خوشحالیم را دو چندان کرده بود به طوری که بچه ها را صدا زدم و برای سوار شدن ماشین رزمی هیجان زده بودم . بر حسب شیطنت و بچگی به بسته بندی ها و تنقلات داخل ماشین ناخنک زدیم ....در این هنگام بود که برادر شهیدم با لبخند گفت: اینها را باز نکنید بیت المال است وبا چهره ی ...
تلویزیون عراق گفته بود حتی ائمه جمعه ایران عازم جبهه شده اند
به گزارش افکارنیوز ، روز پنجم است. قبل از ظهر، پایم را پانسمان کردند. طوری که عراقی ها می گفتند امروز ارتش عراق در شمال شرقی مهران پیشروی کرده و وارد مرز ایران شده. بعضی تیترهای روزنامه القادسیه امروز در ذهنم مانده است: الی الامام والله معکم یا جند صدام...ب ه پیش، خدا با شماست ای سپاه صدام ... دو دژبان مرا روی ویلچر نشاندند، پارچه سفیدی روی سرم انداختند و بیرون بردند. حدود ...
بارسا-پی اس جی در توییتر: #معجزه
. تا آخرین لحظه باورت رو از دست ندی. #منچستر 99 #بارسا امشب. برای من لازم بود به چشم خودم ببینم اینو. کوارک: خدا الان نشسته داره فکر میکنه این جماعتی که امشب تو نیوکمپ این بازیو دیدن اگه بهشتی بشن، دیگه با چی می تونه خوشحالشون کنه؟ ام18: اصلا به نظرم بهترین بازی تاریخ بود #بارسلونا #بارسا مستر: معجزه #فوتبال. اوناییکه فوتبالی نیستن جداً باید برن خودشونو درمان کنن. ...
به خاطر دختری به نام شیرین قاتل شدم!+عکس
آن طرف تر خودم را به آنها معرفی کردم و مشاجره لفظی ما شروع شد . وقتی درگیری ما بالا گرفت مقتول و دوستش با شیشه نوشابه ای به من حمله کردند و چند ضربه به سرم زدند و من هم از ترس با چاقو چند ضربه به مقتول و دوستش زدم. آنها غرق در خون نقش بر زمین شدند که من از ترس فرار کردم. شاگرد دکه روزنامه فروشی هم گفت: من در این درگیری شرکت نداشتم. لحظاتی قبل از درگیری صفدر داخل دکه خواب بود که تلفن ...
عاشقانه: تهران حسود بود و ما را باهم نخواست!
بعد از تو لبخند به لبم گفت ببخشید شما؟ رفتار زندگی به کل تغییر کرد آینه از صورتم رو چرخاند شادمانی ، وسط آن همه آدم به من دست نداد. به خوشی زنگ زدم آه برداشت و گفت چند بار بگویم از اینجا رفتند ... نوشته: رسول ادهمی وعده این بود که یک گوشه از این دنیا پیدایت کنم وعده این بود که کنج تنهایی ام ...
سیلی معلم، دانش آموز مریوانی را روانه بیمارستان کرد +تصاویر
وقتی رسیدم بالای سر نارین کلی خون ازش رفته بود همکلایش تعریف می کردند که معلم دوبار به صورت دختر سیلی زده است.. دختری که تا اون موقع خودم از گل نازک تر بهش نگفته بودم اما الان ... کاک کامل ادامه داد: وقتی معلم به صورت دخترم نارین سیلی می زند بدون توجه به خونریزی و عدم انتقال او به مراکز درمانی به نارین می گوید برو صورتت رو بشور پس از چند بار شستشو بازهم خونریزی بند نمی یاد و معلم با ...
کامیابی نیا: فقط دو ماه از قراردادم باقی مانده
تنگ شده بود اما خدا رو شکر در این میان بازی های لیگ قهرمانان شروع شد و زیاد اذیت نشدم وگرنه خیلی سخت می شد. دو بازی در لیگ قهرمانان انجام دادم و کمی حال و هوایم عوض شد. نتایج خوبی هم گرفتیم و در این دو بازی بچه ها سنگ تمام گذاشتند. در آسیا یک لحظه غفلت خطرناک است بازی های لیگ قهرمانان واقعا خیلی متفاوت است و الان تیم ها خیلی بهتر از قبل و نسبت به دوره ای که در نفت بودم شده ...
طنز؛ عذرخواهی نکنید
درجه را روی تخته می نوشت و گاهی هم می پرسید فهمیدین یا نه؟ حالا بچه ها از اون فرمول دومتری فقط اون سی وهشت درجه رو فهمیده بودند ولی همه بلااستثنا سر تکان می دادند و می گفتند بعععله! بععععله! این وسط من دیدم واقعا نمیشه این طوری ادامه داد. تمام جرأتم را جمع کردم و وقتی معلم دوباره پرسید فهمیدین؟ گفتم آقا ما نفهمیدیم. چشمتان روز بد نبیند. مثل شیری که صدای پای گورخری را از پشت شنیده باشد ...