سایر منابع:
سایر خبرها
درخواست قصاص برای پلیس متهم به قتل
.... هنوز دو دقیقه از ورود او نگذشته بود که مأمور پلیس همراه سرباز از موتور پیاده و وارد مغازه شدند. حمیدرضا تا آنها را دید تصمیم گرفت از بالکن انتهای مغازه فرار کند. او در لحظه فرار به شیشه های ویترین برخورد کرد اما شیشه ای در دست نداشت. ابتدا سرباز به او تذکر داد که آرام باشد. مأمور پلیس وقتی وارد شد، اسلحه اش را به سمت حمید گرفت و شلیک کرد. قاضی سؤال کرد: رضا چند بار شلیک کرد؟ شاهد جواب داد: او تنها یک گلوله شلیک کرد. متهم در آخرین دفاع گفت: من یک مأمورم نه یک خلافکار. نیت بدی نداشتم و الان هم از کرده خودم پشیمانم. هیئت قضایی بعد از شنیدن آخرین دفاع متهم وارد شور شدند. ...
اقرار به قتل مرد مبل فروش
بعد از اینکه وارد مغازه ی مقتول شدیم. مقتول و آن زن بر سر پول بحث کردند. وقتی دیدم این بحث ادامه دارد از آن زن کرایه ام را طلب کردم. کرایه ام را پرداخت کرد و به من گفت تو برو و ماشین را روشن کن، من الان میام. ماشین را روشن کرده بودم و در داخل ماشین نشسته بودم که یک دفعه آن زن خودش را به داخل ماشین پرتاب کرد و از من خواست تا سریعا محل را ترک کنیم. مقتول آمد و مانع حرکت ماشین شد. آن زن از ...
روایت پدر معتادی که پسرش به خاطر پایپ شیشه اش دعوا کرد و آدم کشت
ای؟ 42 سال دارم. اعتیاد به شیشه هم داری؟ حدود 8 سالی می شد که معتاد بودم اما ترک کرده ام و الان دیگر اعتیاد ندارم. چطور شد که معتاد شدی؟ رفیق ناباب روزگارموسیاه کرد و مرا به این راه کشاند. یعنی خودت تقصیری نداشتی؟ چرا وقتی 8سال پیش از زنم جدا شدم دیگه هیچی واسم مهم نبود. چرا طلاق گرفتی؟ با هم اختلاف داشتیم. چند تا ...
قتل دختر نخبه ایرانی به خاطر سرقت خودرو
شدیدی به بهاره داشتم و تصمیم گرفتم با خودرو پیش او بروم حتی اگر مجبور به سرقت شوم. در خیابان گاندی پرسه می زدم که دیدم دختر جوانی در حال پارک خودرو است. با خوشرویی به سمتش رفتم و پیشنهاد پارک خودرو را دادم که او هم قبول کرد. داشت با تلفن همراه صحبت می کرد. همین که سوار خودرو شدم دنده عقب به او کوبیدم و پرتاب شد. آیینه را نگاه کردم دیدم سرش سمت لاستیک است. فقط به فکر بهاره و دیدن او بودم ...
عشق به زن قاچاقچی مرا قاتل کرد
32 سال دارد و برای این که فرار نکند او را با دستبند و پابند به دادسرا آورده اند. وقتی با او هم صحبت می شوم خود را بهروز معروف به بهروز عشقی معرفی می کند و جرمش را قتل پسر جوانی به خاطر یک زن 30 ساله عنوان می کند. خودت را معرفی کن؟ بهروز 32 ساله هستم وتا دیپلم بیشتر درس نخواندم. بچه سرآسیاب دولاب در انتهای خیابان پیروزی هستم و چند وقتی مسافرکشی کردم و بعد هم بیکار شدم. ...
تجاوز به دخترتنهای 5ساله در خانه
و گفت دنبال پول هایش می گردد زن جوان ادامه داد اگرچه سارق همه طلاها و پول هایی را که پنهان کرده بودم سرقت کرده بود اما آن چه خیلی برایم دردآور بود این بود که دخترم طعمه آن شیطان کثیف شده بود. الان این خبربودیا فیلم بودیا آموزش بود..... بابا بیخیال دربازبود چیه!!!!!!!!!!!!! لباس زیادمیخریدم چیه!!!!!!!!!!! غرق درمادیات وطمع درآمدچیه!!!!!!!!! از وایبر و ماهواره ...
قتل بعد از 8 سال رابطه
: من هشت سال بود که با منیر رابطه داشتم. حتی زمانی که مادرش زنده بود چندبار به خانه آنها رفته و ناهار میهمانشان بودم. خانواده منیر در جریان رابطه ما بودند؛ البته رابطه ما از دوستی خیابانی و زمانی شروع شد که من اعتیاد داشتم و همسرم ترکم کرده بود. مدتی بعد اعتیادم را ترک کردم و همسرم به خاطر بچه ها برگشت. منیر هم این موضوع را می دانست. من همه چیز را به همسرم گفتم و قرار شد رابطه من و منیر قطع شود ...
شعار مردی که رنگ صندوق را ندیده بود؛رأی مرا پس بده!(پاورقی)
...، ما هم سنگ زدیم و بعد فرار کردیم. قاضی: آقای شائولیان، شما اصلا در انتخابات شرکت کردید؟ متهم: من در انتخابات اصلا شرکت نکردم در هیچیک، نه در ]دوره[ آقای موسوی بودم، نه در ]دوره های[ دیگر بودم. قاضی: پس انگیزه شما از شرکت در آشوب ها چه بود؟ متهم: شرکت در آشوب نبود، می گویم جو گرفت، تحت تأثیر قرار گرفتم. مثلا اگر انگیزه داشتم چرا بیست و چهارم من نرفتم بیرون. چرا ...
متهم : از 12 سالگی شیشه می کشیدم
خواستم از زندگی وحید بیرون برود اما توجه نمی کرد. پسر من 32 ساله بود اما این دختر 19 سال داشت. یک بار وقتی به خانه ام رفتم فهمیدم که پسرم کسی را به خانه آورده است. خانه را گشتم تا اینکه فریبا را در کمد پیدا کردم. بعد هم از خانه بیرونش کردم و به او التماس کردم که دیگر به سراغ پسر من نیاید اما دست بردار نبود تا اینکه حادثه اتفاق افتاد. فریبا زمانی که در جایگاه قرار گرفت اتهام خودش را قبول کرد ...
رمال، نسخه جنایت پیچید
...، از من مبلغی پول گرفت و وردی را به من یاد داد که با آن، محبت شوهرم نسبت به من زیاد می شد. من این ورد را خواندم، اما فایده ای نداشت به همین دلیل، دوباره سراغ هاشم رفتم و او این بار وردی تازه تجویز کرد که بابت آن گردنبند طلایم را به او دادم، ولی این دفعه نیز نتیجه ای نگرفتم و اختلافات کماکان ادامه داشت . زن جوان درادامه اعترافاتش گفت: وقتی برای سومین مرتبه نزد هاشم رفتم، گفت چون مشکلم ...
تعرض به دختر 19ساله در پاتوق شیشه ای
فرار کردم و رفتم خانه مادربزرگم اما چند وقت بعد دستگیر شدم. سولماز همان زنی است که قتل در خانه او اتفاق افتاده. همه در محله او را می شناسند. دوست دارد همه الهام صدایش کنند. رییس دادگاه این چند جمله را خطاب به همکارانش گفت، نگاهش را به متهم برگرداند و ادامه داد: کاردی که مقتول را از پای درآورده، آنچنان کوچک است که تصور مرگ یک انسان با آن را دشوار می نماید با این حال در گزارش پزشکی قانونی آمده ...
با گذشت 16 روز از صدور؛ حکم مهدی هاشمی هنوز اجرا نشده است
اینگونه باشد پس استقلال قوه قضاییه چه می شود؟ گفتنی است آقازاده معروف و محکوم، براساس ماده 5 قانون تشدید مجازات مرتکبین ارتشاء، اختلاس و کلاهبرداری، متهم به اخذ رشوه اختلاس 600 میلیونی تومانی بود که براساس این ماده قانونی، وی به 10 سال حبس، رد مال 600 میلیون تومانی و 1.2 میلیارد تومان جزای نقدی و همچنین انفصال دایم از خدمات دولتی محکوم شد. همچنین، براساس ماده 3 قانون تشدید مجازات ...
خاطره ای از شهید رضا بیگدلی
کجان؟ خوابیدن. گفتن که بعد از نیم ساعت بیدارشان کنم. خیلی خسته بودن. بعد از نیم ساعت فرمانده گفت: جواد برو بیدارشان کن. بگو هر چه زودتر بیان اینجا که کارشون دارم. من رفتم و بیدارشان کردم. وقتی که آمدن فرمانده از آندو خواست که با چند نفر از بچه ها بروند و هر طوری که شده مقداری مهمّات دست و پا کنند.حسین و رضا هر کدام به همراه دو سه نفر از بچه ها راهی شدند و مدتی از رفتنش نمی گذشت ...
زندانی کردن عشق فیلمفارسی در سیاهچال پسر سی دی فروش
زندانی می کند تا بمیرم. من 170 هزار تومان پول نقدی که به همراه داشتم به او دادم و خواستم مرا آزاد کند، اما قانع نشد و خواست تا کارت عابر بانکم را نیز به او بدهم. پسر سی دی فروش می گفت که این مبلغ کم است و او نیاز بیشتری به پول دارد. وقتی دیدم جانم در خطر است کارت عابرم و رمزش را به او دادم و گفتم که 800 هزار تومان داخل کارت است. بعد از آن بود که پسر جوان مرا در زیر زمین تنها گذاشت و با کارت عابرم از ...
از سرقت کفش برای راه رفتن تا اظهارنظر جالب یک دزد
سال بعد از این موضوع همان شخص پلیسی که این مرد را متهم کرده بود، نزد من آمد و گفت، بگذار، دستت را ببوسم، من را از آتش جهنم نجات دادید. علت عدم سرقت از خانه دادستان سیرجان از زبان یک سارق دادستان عمومی و انقلاب سیرجان هم درباره خاطرات به یاد ماندنی خود می گوید: روزی یک سارق همراه با شاکی در شعبه این جانب بودند، من به شاکی تذکر دادم اگر از منزل خود به درستی محافظت می کردی و از ...
جادوی انگشت های نامرئی/ اگر معتاد بودم خوب بود؟!
تجربه سختی بود؟ بله خیلی سخت بود. دوران کودکی ام بیشتر به تنهایی گذشت. چون بچه ها من را سخت می پذیرفتند. می ترسیدند. به آنها حق می دادم شاید اگر من هم جای آنها بودم پذیرش چنین فردی برایم سخت بود. اما بعد از مدتی، کم کم با آنها دوست شدم و توانستم با آنها رابطه برقرار کنم. اما وقتی زمان مدرسه رفتن من و برادرم از راه رسید، مشکلاتمان چند برابر شد. محمود چون بزرگ تر از من بود، سختی های بیشتری کشید ...
"چمران"و مرگی که از او فرار می کند
هم بود: دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله را حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: پسر جان! تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی. اما چمران فقط دانش آموز خوبی نبود، دانش جوی خوبی هم بود: سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره. یک انسان مهربان، دانش ...
قابل توجه بنز و پورشه سواران
...> بهمن جوان دیگری است که هر روز سوار بر خودرو پورشه 800 میلیونی اش در خیابان های پایتخت می راند. او نیز دو ماه پیش تسلیم دو زورگیر شده است. آنها می خواستند آجری را روی کاپوت ماشینش خُرد کنند. بهمن می گوید: در کنار خیابانی در شهر ری توقف کرده بودم که یک موتور آپاچی با دو سرنشین به من نزدیک شد. یکی از آنها آجر را بالا آورد و به آرامی گفت چقدر می دهی تا این را روی کاپوت ماشینت خرد نکنم؟ من گفتم 100هزار ...
کارتن خوابی زنانه در شب های پایتخت
.... بعد هروئین الان هم شیشه. تازه رسیده بودم به سنی که اول عاشق شدنم بود اما مطلقه شدم، در 17سالگی. تو را خدا عکس نگیر آقا! چی می گفتم؟! آهان در خانواده ما حتی یک سیگاری هم وجود ندارد. من فرار نکردم خودشان این بلا را سرم آوردند و دیگر مرا نخواستند. کش دار حرف می زد و حرف هایش را فراموش می کرد. خودش می گفت خانم ببخشید نمی توانم قشنگ حرف بزنم. 8روز است از اراک آمده ام. قبلا با پای خودم رفتم کمپ و ...
روایت "روزگاران" و " یادگاران" از ماه رمضان های جنگ(1)
.... یک هو دیدم یک نفر، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ با سرعت زیاد، گرد و خاک کنان به طرف مان می آید. حاج احمد بود. از موتور پایین پرید و آرپی جی را از دست آرپی جی زن گرفت و رفت آن طرف خاکریز؛ روبه روی تانک ها نشانه رفت، چند ثانیه بعد گلوله آرپی جی روی برجک، اولین تانک در حال حرکت نشست. تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه. بعد حاج احمد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند. بچه ...
شهید همت: من احساس شرم می کنم!/شاهکار یک بسیجی کوچولو در عملیات رمضان
... عجیب حالتی به من دست داده بود. هی خودم را می خوردم که این حرکت دیر وقت گردان ها، به خاطر خیانت و ضعف ما انجام گرفت! ما بودیم که گردان ها را دیر وارد عمل کردیم و الان هم باید تلفات بدهیم! خلاصه، آن لحظات من مرتب داشتم خودم را سرزنش می کردم و عذاب می دادم. خیلی عجیب است! تیربارهای دشمن دو ساعت متمادی توی منطقه کار می کردند و بعد، بچه ها پیش من قسم می خوردند که حین پیشروی، وجب به وجب گلوله های ...
آن روز همه گریستند!
قدر به دزدها فحش دادم و گریه کردم که دلم آرام شد. برای خواهران کوچکم هم ناراحت بودم و حالا می خواهم همان طوری که پدرم را کشتند آن ها هم همان گونه بمیرند. الان خیلی خوشحالم که پلیس این ها را دستگیر کرده است. می خواهم فقط تیر به سر آن ها بخورد چون وقتی در مغازه استخوان های سر پدرم را دیدم فقط جیغ می کشیدم. در مدرسه دوستانم مرا دلداری می دادند و می گفتند: نترس پلیس آن ها را دستگیر می کند. با ...
درس هایی از زندگی بعد طلاق
این به بعد چطور باید با آن کنار بیایم. در ادامه به برخی از درس هایی که از آن شرایط سخت و دشوار گرفتم اشاره می کنم: 1. از دیوار دور شو! سال های زیادی از عمرم را با کوبیدن سرم به دیواری آجری سپری کردم. می دانید چه احساسی داشتم وقتی می دیدم همهٔ تلاشم را می کنم که به یک نفر نگاه و نقطه نظرم را بفهمانم ولی هیچ فایده ای نداشت! خشمگین و افسرده بودم. هنوز نمی ...
از بیژن استرس تا بیژن استار!
برنامه اش دعوت کرد. الان هم دارم درس هایم را می خوانم و معلم هایم هم همه با هم خوب هستند. زمان امتحان هایتان هم استرس داشتید؟ الان هنوز به امتحان هایم نرسیده ام. قبلا یک کم اضطراب داشتم اما الان برایم عادی شده و فکر نمی کنم هول شوم. فکر می کنید چون الان سنتان بالا رفته و بزرگ شده اید استرستان کمتر شده؟ بله، این هم تاثیر داشته، اما ما اول در روستا زندگی می ...
چشمان بازمانده در مقبره
زائر معمولی باز کردیم، از دعای کمیلی پرسیدیم که شب های جمعه هنوز آنجا برگزار می شود. گفت از ساعت یک نیمه شب دعا شروع می شود و بعد تاریخچه ی این احیا و دعای کمیل را گفت. پیرمرد تاریخ ها را کمتر به خاطر داشت و بعداً در طول گفت وگو همه بیشتر بر اساس مبنای زمانی همین تاریخچه قصه ها را برایمان تعریف می کرد، بر اساس این که چه زمانی چه کسی در این تکیه منبر می رفته: ...آقای صدیقین که تو این اتاق خوابیده ...
خواستگاری "شهدخت"، یا خاطرات یک معتاد به "کافه سینما": من مجرم نیستم، بیمارم! اما امان از اعتیاد به پول ...
های پدر زن آینده خیره شدم و گفتم: کافه سینما! آقا اینو که گفتم پرویز خان یهو رنگ عوض کرد! صورتش سرخ شد و خشم همه وجودش را در بر گرفت! من هم ترسیده بودم و زبونم بند اومده بود و فقط بهش نگاه می کردم! بعد از چند دقیقه سکوت یهو پرویز داد زد که یا ترک می کنی و یا تو خواب هم نمیتونی شهدخت رو ببینی! خلاصه منه از همه جا بی خبر تازه بعد از توضیحات پرویز خان، متوجه شدم کافه سینما یک سایت اعتیاد ...
ناگفته های قوچان نژاد از زندگی و فوتبال
به من لطف داشتند. مهم نیست فوتبالیست هستم یا نه ولی دوست دارم به همه احترام بگذارم. اصلا تقاضای مردم برای عکس گرفتن مرا اذیت نمی کند زیرا آن ها مرا دوست دارند. فقط در این سفر ناراحت شدم که به دلیل شلوغی نتوانستم با خیلی از بچه ها عکس بگیرم. - از زمانی که وارد ایران و تیم ملی شدم لقب گوچی را شنیدم و از آن زمان من را با این نام صدا می کردند و این موضوع از قبل وجود نداشت. ...
سحر قریشی :دو بچه دوست داشتنی معلول دارم (عکس)
و غذا خوردن هستم. غذایی نیست که شما اسم ببرید و من بگویم از آن بدم می آید، اما یک زمانی من که عاشق غذا بودم تا غذا جلویم می گذاشتند حالم بد می شد. افسردگی فقط برای همسایه نیست و سراغ همه می آید. شاید کسانی باشند که به این مشکل دچار باشند و اطلاعی از آن نداشته باشند. افسردگی سراغ من هم آمده بود. بعد از انجام چکاپ کامل، کلسترول خونم هم بالا بود. با پیشنهاد دکتر رژیم غذایی ام را تغییر دادم و با تصمیم ...
حکایت مجید صالحی و دوقلوهایش
است که آن زمان از اینور و آنور می شنیدم که مثلا این بچه ها با سهمیه وارد دانشگاه شده اند و یا این که مثلا به فلان خانواده شهید، یخچال و وسایل دیگر داده اند و آن زمان تحت تاثیر صحبت های مردم من هم گ اهی با آنها همسو می شدم، ولی بعد از مدتی وقتی عمیق تر به این موضوع نگاه کردم، دیدم آن پدرها کسانی بودند که جان شان را در کف دست گرفتند و نه تنها برای زن بچه خودشان، بلکه برای دفاع از تمام زن ها و بچه های ...
روایت سردرگمی و رای سفید مرحوم یحیی زاده در انتخابات ریاست جمهوری نهم
کدام از طرفداران رئیس جمهور در این مدّت بر من خرده نگرفته اند؛ ولی الآن مرتّب...؛ و البتّه ... شب آقای هاشمی در آخرین برنامه تلویزیونی ساعت 12,30 (سی دقیقه بامداد پایان برنامه خبری شبکه 2) همین موضوع را ذکر کرد. واقعاً اگر چنین موضوعی صحّت داشته باشد، باید بیشتر نگران بود... تازه این مسائل هنوز اوّل کار است؛ شاید بعدها طیّ سال های متمادی ترکش های این موضوع فرو بریزد و آسیب برساند. خدا ...