سایر خبرها
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
خستگی غلبه کرد و کمی بیشتر خوابیدیم و برای نماز ظهر راه افتادیم. به سمت روضه منوره هنوز در مشهد برف بر زمین نشسته است؛ پای درختها، زمین های خاکی، و روی پشت بام ها هنوز برف خودنمایی می کند. احتمالا سه چهار روز پیش برف باریده است. خدا را شکر امروز و دیروز هوا خوب بود و از سرمای چند روز قبل خبری نیست. دوشنبه و قبل از آن هوا در اصفهان خیلی سرد بود به حدی که اندکی تردید در دلم ...
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود حالم بهتر از این نمی شود / در نامه آخرش ...
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز – کبری خدابخش: از وقتی رفتی برای دلداری و هم دردی جملاتی تکراری شنیده است... "گذر زمان تا حدی آرامت می کند"... " به خودت فرصت بده"... " گذشت زمان صبورت می کند"... شهید سجاد طاهر نیا، یکی از شهدای روز تاسوعاست. امروز خانواده شهید روایت گر مختصری از زندگی شهید برای رجا نیوز بوده اند. پدر شهید: دومین فرزندم آقا سجاد بود که 23 مرداد 64 ...
در جشنواره جهانی فیلم فجر چه فیلم هایی رقابت می کنند/ رونمایی از خانه کاغذی
مانند برلین، مونترال، تورنتو، توکیو، لندن و... رفته و جوایزی را هم به دست آورده است. در خلاصه داستان خانه/ ائو می خوانیم: مردی از دنیا رفته است و همه دور جسدش جمع شده اند. متوفی وصیت کرده است جسدش را در اختیار دانشکده پزشکی به منظور استفاده علمی قرار دهند اما دخترش به شدت مخالف است. اصغر یوسفی نژاد (متولد 1348) که کارش را از فعالیت های مطبوعاتی و مجله های سینمایی به خصوص ...
بازگشت نرگس کلباسی به سرزمین مادری+عکس
التیام یابد. فعلاً هیچ چیز جز عشق در برنامه آینده ام نیست. با ورود نرگس به اصفهان پس از 17 سال دوری، او بر مزار پدرش دکتر حسن کلباسی واقع در مسجد رکن الملک مجموعه تخت فولاد اصفهان حضور پیدا کرد و این تجدیددیدار با همراهی مردم و مسئولین ازجمله حسن نوریان، سرکنسول ایران در حیدرآباد هند انجام شد. شاید این بار نرگس که سیاهی هایی سنگین تر از خاطرات مرگ عزیزانش را در هند دیده است، با نگاهی روشن به وطن پا گذاشته و دریابد که هرگز هیچ کجا خانه خودش نمی شود... ...
30 سال بازیگری کمدی در سینمای ایران
) ملیجک(اکبرعبدی- ناصرالدین شاه آکتور سینما) دجین(اکبر عبدی- روز فرشته) شاعرخیالباف (زنده یاد حسین پناهی – سایه خیال) نمکی (مهدی فخیم زاده – مسافران مهتاب) میرزا آقاخان نوری (فردوس کاویانی – جنگجوی پیروز) یوسف (پارسا پیروزفر- میهمان مامان) ناصرالدین شاه(اکبر عبدی- جنگجوی پیروز) رضا(حمید جبلی- خواب سفید) نادر سیاه دره(مهدی هاشمی- هیچ ...
این خانه بوی نعناع می دهد/ کاش می توانستم عرقیات گیاهی را بفروشم
خانه با لبخند همیشگی می گوید: هر روز برای اینکه از دست و پا نیفتم به پارک می روم تا پیاده روی کنم. یک روز دخترم زهرا پیشنهاد داد سری به کلینیک گل و گیاه پارک بانوان بزنم. من هم رفتم و با مربیان و خانم هایی که برای استفاده از کلاس ها می آمدند آشنا شدم. فهمیدم که کلاس هایی برای آموزش تهیه و تولید عرقیجات گیاهی برگزار می شود و از سر کنجکاوی در کلاس ها شرکت کردم. الان علاوه بر بهتر شدن وضعیت روحی ام ...
خاطرات پدر شهید زیر سایه خستگی ها گم شده است
کمی کارم سبک تر شد، خوار و بار فروشی راه انداختم. در آوردن خرج یک خانواده 7 نفره کار ساده ای نبود. صبح تا شب می دویدم دنبال یک لقمه نان حلال. شب وقتی رسیدم خانه یا بچه ها خواب بودند یا من از فرط خستگی خوابم می برد. حاجی صدایش پر از افسوس می شد: ربابه خانم همین که خبر شهادت غلامحسن آمد هر روز بدنش آب می شد، برای اینکه فکرم مشغول نشود به من نگفت سرطان گرفته است. جای بوسه های مادر گلگون ...
کمک خلبانی که دوست داشت نویسنده شود!
.... دیگر زندگی با آمدن گونتر رنگ و بویِ متفاوتی به خود گرفته بود. آن دعواها و بگومگوهای سابق در کار نبود و امیدی که با هربار جیغ زدن و صدایِ گریه نوزاد در خانه می پیچید. دیدن راه رفتن، غذاخوردن و بهانه های وقت و بی وقتِ گونتر گویی همه اش در یک کلام خلاصه شده بود: شوق به زندگی . خانواده ای مذهبی بودند اما سختگیری مذهبی ها را نداشتند. آقا و خانم گراس مغازه خواربارفروشی داشتند. اوضاعِ اقتصادی شان ...
در باز دیزی و بی حیایی گربه های مجازی
شوم از صفحات و سایت ها که برای مطالب و تیتر های کمی عجیب شان از عکس هایی استفاده کنند که تا الان بوده یا با رضایت گذاشته شده... و بی شک لحظات شیرین دنیای مادر شدن برای همه شیرین است و داشتن فرشته ای از جانب خداوند برای من هرگز آلوده به دنیای حواشی های غیراخلاقی و انسانی نخواهد شد... اما می توانیم اخبار را اطلاع رسانی کنیم نه با تیتر های زرد بلکه کمی آگاهانه تر و دقیق تر... حیف از فرهنگی که هر روز به ...
مادر 4 شهید: برخی مسئولین به زخم ما نمک می پاشند
. نصرالله سومین فرزندم و نخستین شهید خانواده در سن 20 سالگی عازم جبهه حق علیه باطل شد و در نهایت پس از گذراندن دوره جنگ های چریکی در گروه شهید چمران سال 59 در کنار کرخه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر وی را پس از 55 روز از شهادت به خانه آوردند. ملت نباید در انتخابات کشور بی تفاوت رأی بدهند/ شهدا خون دادند تا ملت پشت ولایت فقیه باشند رضا آخرین پسرم و دومین شهید ...
زندگی خیری که اولین بار از شهدای بهزیستی در خندوانه حرف زد
. آنقدر انرژی این بچه مثبت بود، به قدری با محبت و شیرین که همانجا مادر و خواهر خانم و همسرم گفتند بگذار همین جا بماند.تا یکی دو سال پیش ما بود تا کم کم در مرکز بچه ها با صورتش آشنا شدند و کم کم عمل های جراحی مختلف انجام شد. الان هم در مرکز با بچه ها زندگی می کند. اصلا با صورتش مشکلی ندارد و در مدرسه عادی درس می خواند. روابط عمومی اش فوق العاده خوب است . با هم بیرون می رویم گردش می کنیم. خودش هم می داند ...
راز پلاک طلایِ معصومه!
خوشحالی با مادر به پایگاه رفت وگفت: "جزء سی را حفظ کردم تا اول شوم،این پلاک را بگیرم و به رزمندگان تقدیم کنم." اشک در چشم های همه جمع شد، سریع نشست و به بسته بندی ادامه داد. صبح ها در مدرسه درس خواندن بود و عصرها هم کمک های مردمی برای رزمندگان را بسته بندی می کرد. او کوچک ترین عضو پایگاه بود و همه او را دوست داشتند.اگر یک روز نمی آمد سراغش را می گرفتند. معصومه این بار آن قدر ...
پیکر شهیدی که مرهم زخم های مادرش شد
ریخت و صبور و متواضع بود و پرخاشگری را نیز دوست نداشت. همسر شهید منتظر قائم در بیان خاطره ای از شهادت همسرش، گفت: دو روز از او خبری نداشتم و سپاه یزد در تماس تلفنی فقط می گفت که محمد به ماموریت رفته است. وی با بیان اینکه خبرشهادت محمد را هیچ کس به من نمی گفت بیان کرد: یک روز که برای انجام کاری از خانه بیرون آمده بودم متوجه تعطیلی اداره ها و مغازه ها شدم و هر کس که مرا می ...
سهم من از سهمیه ها
...؟ مهرداد که کمی خیالش راحت شده بود ، احساس کرد چشم هایش دارد بسته می شود. داخل اتاقش رفت و هنوز روی تخت دراز نکشیده بود که خوابش برد . ... قرار بود بعداز ظهر عمه اینها با شایان به خانه آنها بیایند . شایان که هم سن مهرداد بود و هم بازی دوران کودکی اش ، هم مثل مهرداد کنکور داده بود . اما وقتی مادر زنگ زده بود که بفهمد او چه رشته ای قبول شده ، عمه با گریه پشت تلفن گفته بود که شایان ...
گفتگو با - رضا کیانیان - و پسرش، پدر و پسر هنرمند
نمایش های خنده دار دوران دانشجویی را اجرا کردیم که تمام مهمان ها از زور خندیدن گریه می کردند. همسایه ها فکر می کردند که ما چه آدم های عجیب و غریبی هستیم که روز چهلم مادرمان داریم می خندیم! مثل همین موقعیت، دوست داشتم موسیقی هم بدانم تا بتوانم درجا از آن استفاده کنم. اما خب نشد. آواز نمی خوانید؟ رضا: صدای من برای مهدکودک خوب است تا بچه ها از ترس بخوابند! علی: حالا ...
قدردانی از پدران با زبان خاطره
روزهای تنهایی کودکی ام بودند. یه روز که جواب های غلط برگه امتحانی شان را درست میکردم بابام بالای سرم حاضر شد. دست بزن نداشت ولی تنها تنبیهم آن نگاه پر معنایش بود که هیچ وقت فراموشش نمی کنم. سال ها از آن روزها میگذرد و پدرم همچنان علاوه بر معلمم بودن، بهترین دوست و تکیه گاهم،یار غارم،همراه و همراز و عزیزترین زندگی ام هست. فریبا غلامی رفتنم به سربازی این خاطره خانم مزارعی ...
بهترین گوهر زندگی ام را فدای راه اسلام کردم+عکس
چرا این حرف ها را می زنی می گفت می خواهم آماده تان کنم! کمی بعد از حضور در اردوهای جهادی در مناطق محروم و سفر به کربلا مجدد راهی سوریه شد. به نظر شما چه انگیزه هایی جوانی مثل سعید را به جبهه مقاومت اسلامی کشاند. گفتید که ایشان عضو گروه های جهادی هم بود و به نظر می رسد می توانست خودش را به حضور در همین اردوها راضی کند. این سؤال را می توانم از زبان خودش پاسخ دهم. به گفته خود ...