سایر منابع:
سایر خبرها
مسواک دخترش را می دید و گریه می کرد
...، سراغ نگهبانِ سوله رفت و قُرص مُسکن می خواست. دست خالی که برگشت ناراحت بود. حاجی که میثم را میثم تمار صدا می زد تا نیمه های شب بر بالین میثم نشسته بود. بیشتر وقت ها به میثم می گفت: آزاد که شدیم و رفتیم ایران بیا دامادم شو. حاجی می گفت: تو بیمارستان 17 تموز با اینکه آب به مقدار کافی بود، میثم سیر آب نمی خورد. آب خوردنش در حد رفع عطش بود. وقتی بهش می گفتم: بنده ی خدا تو چرا در حد بخور و نمیر آب ...
عکس/ واکنش علی کریمی به صحبت های دایی
فهم و کمال طرف نیست هنوز یادمرن نرفته ایشون چه حواشی برای مانوئل ژوزه و دنیزلی و دیگر مربیا که دوست نکرده آخه مرد حسابی اصلا طرف صحبت علی دایی تو نبودی و نیستی انگار دشمنی وکینه تو با علی دایی باعث شده کور باشی تا حقایق مربوط به فساد و تهمت به بازیکنها رو نبینی نقل قول +11 #43 عشقم پرسپولیس 2017-04-14 15:46 ایوال به جفتشون اینها سرمایه وافتخار فوتبال ایران هستند ...
او به قول ازدواجش با من عمل نکرد حتی دوستش را هم سر قرار آورد و ..
حال و هوایش عوض شود. نمی دانم چطور شد که توانست پدرم را راضی کند و من با رضایت پدرم به شهر و به خانه دوستم رفتم و از او خواستم با آن پسر قرار بگذارد تا او را از نزدیک ببینم. زمانی که به همراه دوستم با او قرار گذاشتم آن پسر چرب زبان با یک دسته گل به استقبال ما آمد. گوشه ای از پارک نشستیم و دوستم به من گفت می روم تا شما راحت تر با هم حرف بزنید. بعد از رفتن دوستم ،او شروع به تعریف و تمجید ...
از گروگان گیری بازیگر ماجرای نیمروز تا معجزه ای که برایش رخ داد
خود گفت :من متولد خوی هستم از سال هفتاد شروع کردم به خاطر اینکه پدرم رییس آموزش و پرورش شده بود پارتی داشتیم و سالن در اختیار مان می گذاشتند و تا دانشگاه ادامه دادم . وی درخصوص آشنایی با مرحوم ملاقلی پور و شروع بازیگری ادامه داد: بیشتر خودم را کارگردان می دانم همان موقع که بازیگری را شروع کردم احساسم این بود بازیگری به درد من نمی خورد زمانی که خط تلفن ام را نفروخته بودم پیشنهاد داشتم ...
پژمان برای نزدیک شدن به من با دخترخاله ام نامزد کرد / سحر وقتی فهیمد خودکشی کرد و ...
را از زندگیشان بیرون بکشم. به من برخورد. خیلی زیاد. نمی فهمیدم چرا باید حسودی کنم به زندگی آنها. به سحر گفتم پژمان برای من مهم نیست وگرنه خیلی راحت می توانم به دست بیارمش. سحر جا خورد. فکر نمی کرد این حرف را بزنم، اما بعد از کمی فکر داد زد: پژمان فقط من را دوست دارد. او به یک بچه مثل تو نگاه هم نمی کند چه برسد به این که من را به خاطر تو رها کند. مامان مریم ...
گفتگو با ناصر هاشمی به مناسبت تولد 61 سالگی سمندون اسم دیوی بدجنس در اساطیر ایرانی است/ مردم نصیحتم می ...
.... تجربه مشابه دیگری با کیانوش عیاری داشتید اما این بار در سینما. فیلم خانه پدری که از آثار موفق سینمای ما بود اما با حرف و حدیث های زیادی همراه بود. نگاه شما به فیلم خانه پدری و نقش شما چه طور است؟ عیاری آنقدر اصیل و ماهر است که حتی اگر نگاهتان متفاوت باشد باز دوست دارید با او کارکنیدهرچند بازیگر مسئول نگاه کارگردان نیست.. و اما ایکاش همه ما تلاش می کردیم وتلاش کنیم که به ...
رستوران داری چهره های ورزشی
بگویم چه کسی در رستوران بیاید و چه کسی نیاید. هر فردی هم که درخواست عکس می کند، وظیفه خودم می دانم این کار را انجام دهم. به خاطر همین قیدش را زدم که در تهران باشم و به شمال رفتم. الان خیلی راضی هستم و مردم خیلی به من محبت دارند. امسال هم از اوایل اسفند به متل قو آمدم و تا اواخر فروردین این جا می مانم چون محل زندگی و کارم شمال کشور است. علیرضا حیدری؛ فعال در تجارت قهرمان سابق ...
شوهرم فهمید که پسر جوان چه نیتی با من در سر دارد / من هم به حرف پسر جوان گوش دادم!
پدرم رفتم. روز بعد خبر آوردند تصادف کرده است. او بعداز ظهر ها در یک تاکسی تلفنی کار می کرد. مسافر به مشهد آورده بود که به خاطر خستگی زیاد، در راه برگشت چپ می کند. چندروزی در کما بود. تازه فهمیدم جواد کار می کرد تا هزینه عمل جراحی بیماری برادر کوچکش را جور کند. تا آن موقع نمی دانستم برادرشوهرم با چه بیماری خطرناکی دست وپنجه نرم می کند. در بیمارستان ، از پشت شیشه به ...
فیلم گفتگو با مردی که به خاطر ترس از زنش قاتل یک زن جوان شد +عکس
بودم و دعوا را افراد دیگری کرده بودند و چون در آنجا حضور داشتم مرا دستگیر کردند. الان به چه جرمی دستگیر شدی؟ قتل چه کسی؟ دوست همسرم چرا؟ به خاطر 900 هزار تومان پول به چه بهانه ای از او پول گرفتی؟ لیلا و شوهرش با هم اختلاف داشتند و من و همسرم برای میانجیگیری به دیدار حسن رفتیم اما او حاضر به پذیرفتن حرفهای ما نبود و لیلا خیلی ناراحت بود که همانجا ...
رفتارهای شرم آور شوهرم مرا به پرتگاه کشانده است اما 3 سال است که پارسا وارد زندگی ام شده است و ...
بارداری ام هم مثل ماه های اول زندگی ام سخت گذشت تا اینکه پارسای کوچولویم به دنیا آمد... زن جوان نگاهی به صورت معصوم پسرش کرد و در اوج غم لبخندی بر لب آورد. انگار تنها خاطره خوش زندگی مشترکش با فرشاد، لحظه تولد پسر خردسالشان بود: من مادر شده بودم و فرشاد پدر. برای من همه چیز عوض شده بود اما برای شوهرم هیچ چیزی تغییر نکرده بود. همه فکر و ذکرش مواد بود و رفیق بازی و ذره ای به من و پسرم توجه ...
زمانی که متوجه علاقه سهیل به خودم شدم در نبود شوهرم او را به خانه دعوت می کردم!
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، غیاب فرشید بخاطر مشغله های کاری موجب شد تا رفته رفته برادرش جای او را بگیرد و نقش شوهر را برای همسرش ایفا کند. در یک خانواده متوسط بزرگ شده و پس از دیپلم گرفتن به دلیل قبول نشدن در کنکور و چند سالی در پشت کنکور ماندن، سرانجام با فرشید که او نیز مانند خودم از جامعه ای نه چندان مرفه بود، برخلاف میل باطنیم به دلیل اصرارهای مکرر پدرم و مادرم مبنی بر همان طرز ...
گفت وگو با پسر ی که بخاطر لیلا دختر همسایه پدر و مادرش را کشت!
...> بدون پشتوانه مالی معلوم بود خانواده آن دختر هم مخالفت می کردند. پدرم می توانست به من کمک کند اگر کمک کرده بود این طور نمی شد. آن دختر هم از نقشه ات خبر داشت؟ نه. او حتی نمی دانست که من به او علاقه مند شده ام. فقط در مسیرش می ایستادم و نگاهش می کردم. هیچ وقت جرات نکردم پا پیش بگذارم و حرف دلم را به او بگویم. شاید اگر حرف دلم را می گفتم او قبول می کرد به خاطر من ...
خاورخانم و قاشق سحرآمیز
غذا می خوری همه چیز را فراموش می کنی. همه چیز از یک خانواده تهرانی شروع شد اما رستوران خاور خانم چگونه به وجود آمد. خاور خانم با همان لهجه دوست دشاتنی شمالی تعریف می کند: من و همسرم در همین روستا کشاورزی می کردیم و یک خانه کوچک داشتیم که بالکن خوش منظره ای داشت. مقابل خانه کوچک ما یک میدان بزرگ قرار داشت و معمولا هر چند روز یک بار یک خودرو از شهر می آمد و دور آن چرخی می زد ...
جزئیات اسیدپاشی در جنوب تهران
رخ داد. بهرام گفت: با گذشت حدود دو سال از آن ماجرا - 5 شهریور سال 95 - میثم که از دوستانم است با من تماس گرفت. بعد هم به پارک بازیافت در محله علی آباد رفتم تا او را ببینم. درحال صحبت باهم بودیم که ناگهان مجید با یک قوطی در دست و یک قمه به سراغمان آمد. مجید با عصبانیت به من گفت: با من دعوا داری؟ درحالی که خیلی تعجب کرده بودم، پرسیدم: نه، چطور مگه؟ مجید ظرفی را که در دست داشت نشانم داد و ...
ناصر هاشمی: بازیگران کارگران فصلی هستند
هر روز بیرون و مثلا به اداره ای بروم یا در ترافیک می ماندم یا در کارخانه ای کار می کردم، حتما نابود شده بودم! به نظرم هرکس باید راه حل هایی برای این مسائل پیدا کند. اولین جرقه های علاقه به هنر وقتی دبستان می رفتم، برادرانم مهدی و محمود در یک سالنی که شمالی ها به آن تَنَوی (سالن پذیرایی از مهمان ها) می گویند، نمایش نامه می نوشتند، اقتباس می کردند و آنها را برای اجرا تمرین می کردند ...
همسرم با منشی اش رابطه دارد!!
، فقط می خواهم همان زندگی که داشتیم را داشته باشم. من دوستان قدیمی مان را دوست دارم. یکی از همین دوستان، اولین بار سودابه را به من معرفی کرد. روزی که برای اولین بار همدیگر را دیدیم مثل یک ثانیه گذشت ؛ و من همیشه در کنار سودابه احساس همان روز اول را داشتم. هنوز مدت زیادی از آشنایی ما نگذشته بود که او راجع به دوران کودکی اش برای من حرف زد. من شگفت زده و متعجب بودم نه تنها به خاطر تحمل این همه ...
شیوه های تبلیغی حضرت زینب (س)
زاری می کردند که مردمی که در آنجا شرکت می کردند تصمیم گرفتند به خانه یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند (14) . و باز آن بانوی ستمدیده را می بینیم که پس تحمل آن همه مصیبت ها و رنج ها به مدینه بازگشته و در شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و در خانه خود به سوگواری بر امام علیه السلام و دیگر یاران او می پردازد، در این مراسم عزاداری، هر روز گروه گروه از زنان مدینه به خدمت آن حضرت آمده، ضمن ...
قتل وکیل جوان، به خاطر شکست در پرونده
من هم با طناب او را خفه کردم و بعد با دوستم تماس گرفتم و گفتم وکیل را به قتل رسانده ام و برای حمل جسد به من کمک کند. ضمن اینکه همه کارت های بانکی او را هم برداشتم. متهم ادامه داد: جسد را با کمک دوستم در صندوق عقب ماشین گذاشتم و با هم آن را به بیابان های اطراف کرج بردیم و در منطقه ای در ماهدشت کرج دفن کردیم. بعد کارت های بانکی را به یک فروشگاه موبایل بردیم و با آن خرید کردیم و پول ها را ...
به دنبال استفاده کردن از تمامی خطوط و بازیکنان در زمین هستیم
و احسان حاج صفی و شجاع خلیل زاده محرومیتش به پایان رسیده است و می توانند در بازی فردا به میدان بروند اما این دلیلی نمی شود که از سایر بازیکنان غافل شویم. وی در مورد عملکرد لی خاطر نشان کرد: همه متوجه شده اند که تغییراتی در تیم صورت گرفته است؛ در دوره ای که من در سپاهان بودم همیشگی به پاس کاری و درگیر کردن همه بازیکنان عقیده داشتم. کرانچار ادامه داد: از همین رو از زمانی که آمد ...
عشق اینترنتی، تو زرد از آب در آمد
.... او خودش شبانه روز درگیر گوشی تلفن همراهش بود، برای همین هم نمی توانست چیزی بگوید. پدرم از دست کارهای ما مثل سیر و سرکه می جوشید و حرص می خورد. او هر روز داد و فریاد راه می انداخت، ولی مادرم توجهی نمی کرد و هر موقع جر و بحثشان بالا می گرفت، قهر می کرد و با هم به خانه پدر بزرگ می رفتیم. مادر بزرگم از او حمایت می کرد. بیچاره پدرم چاره ای نداشت جز آن که از ترس آبرویش هم که شده، کوتاه بیاید. ...
عنایتی در بازی با استقلال از فوتبال خداحافظی می کند
، النصر، سپاهان اصفهان، صبای قم، مس کرمان، پدیده خراسان و سیاه جامگان مشهد توپ زد و از همه مهم تر به عضویت تیم ملی فوتبال کشورمان درآمد. وی با 142 گل زده برترین گل زن کنونی ادوار لیگ برتر است اما در روز دوشنبه 21 فروردین 96 در برنامه نود اعلام کرد که در بازی صبای قم با استقلال تهران در هفته 27 لیگ برتر ایران در روز 26 فروردین 96 از فوتبال خداحافظی خواهد کرد. او بهترین گل خود را تک گلش به ...
شکنجه شیطانی در خانه مادربزرگ
آزارگر شکایت کرد. دختر تنها گفت: از چند سال پیش که پدر و مادرم از هم جدا شدند زندگی ام تغییر کرد. پدرم که معتاد بود مرا رها کرد و ناچار شدم با مادرم زندگی کنم اما مادرم هم زندگی خوبی نداشت. او هر روز به بهانه ای مرا از خانه بیرون می انداخت تا همراه دوستان غریبه اش مواد بکشد. وی ادامه داد: چند روز قبل مادرم بار دیگر با من دعوا کرد و مرا از خانه بیرون انداخت. بی هدف در کوچه پس ...
عنایتی در بازی با استقلال از فوتبال خداحافظی می کند
...، روزی که باید برای دوره ای موقت از عشق سال های جوانی ام فاصله بگیرم و مدتی بیرون از گود فوتبال باشم. در این سال ها آنچه همیشه به من انگیزه داد عشق هواداران فوتبال بود، از شمال، جنوب، شرق و غرب کشور پهناور ایران که همیشه به من لطف داشتند و من در سال های حضورم در فوتبال همیشه سعی کردم رفتاری کنم که آنها آزرده خاطر نشوند. در زندگی همیشه همه چیز آن طور که خودت دوست داری پیش نمی رود، امروز ...
پریوش زنگ زد و گفت شوهرم به ماموریت رفته در خانه تنها هستم
سمیرا دختر مقتول در اتاق خوابیده بود و من و پریوش با هم صحبت می کردیم تا اینکه چند پیامک برایش آمد. وقتی سؤال کردم او از جواب طفره رفت و اجازه نداد گوشی اش را ببینم. متهم در مورد قتل گفت: مدتی بود مشکوک شده بودم تا شاید او با مرد دیگری در ارتباط باشد. از آنجایی که به او علاقه و تعصب داشتم درگیر شدیم و از شدت عصبانیت او را با روسری خفه کردم متهم در توضیح قتل کودک بی گناه هم گفت: دختر بچه ...
افتخار حضور در گروه آقای هاشمی را داشتم/ ماجرای نامه هاشمی به امام برای تاسیس دبیرستان های دخترانه
روزنامه اطلاعات اضافه کرد: یک دوست اصفهانی آن اعلامیه را برای بازار می خواست ببرد که دستگیر شد و زیر شکنجه آقای هاشمی را لو داد. آقای هاشمی را دستگیر کردند ولی گفتند اطلاعی ندارند. به من پیام دادند و من مخفیانه به عراق رفتم. دعایی با اشاره به ذکر خاطره ای در رابطه با تاسیس رادیو روحانیت تصریح کرد: در عراق به راهنمایی حاج آقا مصطفی قرار شد از موج رادیو بغداد برنامه ای را اجرا کنم. به دلیل ...
دور از چشم خانواده ام نزد شوهر سابقم رفتم و باردار شدم / روی بازگشت ندارم و او ...
پنهانی به استعمال موادمخدر صنعتی روی آورد. او دیگر نمی توانست هزینه ها و مخارج زندگی را تأمین کند تا این که برای تأمین هزینه های اعتیادش، دست به زد و توسط دستگیر شد. دیگر کاری از دست من ساخته نبود و از شدت شرم نمی توانستم به چهره پدر و مادرم نگاه کنم. همسرم به یک سال حبس محکوم شد و پدرم مرا به منزل خودش در شهرستان برد. وقتی همه فامیل در جریان خلافکاری های شوهرم قرار گرفتند، دیگر سرزنش ها و نیش و ...
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
کرد به خواندن بسم الله و آیه الکرسی و چهارقل و مداحی. کم کم حال و هوای اتوبوس معنوی می شود و همه آماده می شوند تا به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام حضور یابند. سفرهای زیارتی سیری دو جانبه است. زائر باید در طول مسیر خود را از نظر روحی هم آماده کند تا بتواند با مزور ارتباط قلبی بر قرار کند و زیارت ما به دیدار از مشاهد مشرفه خلاصه نشود بلکه همراه با تعالی روح باشد؛ لذا بچه های مذهبی در ...
آن 3 تفنگدار ره صد ساله را یک شبه طی کردند
...: برادر صباغ ما وظیفه شرعی خودمان را انجام دادیم و تا اینجا آمدیم، اما آن دنیا از شما نمی گذریم اگر ما را نفرستی پای قبضه. عباس معینی خواه هم ادامه داد: مگر حضرت قاسم چند سالش بود که رفت جنگید و شهید شد؟ مانده بودم از دست اینها چه کار کنم. حریف زبان ریختن این سه تا بسیجی نمی شدم. سیاوش گفت: تو را به خون اباعبدالله اجازه بده یک مأموریت پای قبضه باشیم و خودمان را نشان بدهیم. با این قسم ...
این داستان را سال های طولانی زیسته ام
سکوت برای من عین زندگی است؛ برج سکوت را من سال های طولانی زیسته ام... شاید اوایل می گشتم دنبال شخصیت ها و خط داستان و تصاویر... بعد از مدتی اما خودم حرمله هیچ آبادی بودم و از پشت چشمان او زندگی را می نگریستم... وقتی در خانه نشسته بودم یا در خیابان می رفتم یا با آدمی گفت و گو می کردم، پوسته ای بودم که آدم ها می شناختند، درونم حرمله بود که زندگی می کرد... سهراب می گفت: پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر ...
قاتل و مقتول برای کمک به خاتمه دعوا آمده بودند
شناخته گفت: همه اتفاق ها در یک درگیری دسته جمعی اتفاق افتاد و من حتی یادم نمی آید در آن چند لحظه دقیقا چه گذشت. مقتول چند ضربه مشت به صورت من وارد کرد و همین موضوع باعث عصبانیت من شد. در یک لحظه با چاقوی داخل رستوران ضربه ای را به سمت مقتول پرتاب کردم و به سرعت از رستوران بیرون رفتم. سرانجام بعد از اینکه محسن به جرمش اعتراف کرد پرونده او در دادسرای جنایی تهران بسته و بعد از صدور ...