سایر خبرها
گزارش کامل برنامه نود با برانکو
گانه این دیدار را مساوی کردیم. * صنعت نفت آبادان 1 سیاه جامگان 1 - کنفرانس مربیان اکبر میثاقیان: گل اول را خوردیم ولی بعد از آن عملکرد و موقعیت های خوبی داشتیم؛ خدا را شکر یک امتیاز گرفتیم و در کورس پایین جدول ماندیم. عوده پرور: اگر بچه ها احساس مسوولیت می کردند، می توانستیم دست پر زمین را ترک کنیم و بهتر نتیجه بگیریم. * استقلال خوزستان 0 سایپا 0 ...
اگر قهر می کردیم کسی از آن مطلع نمی شد
سال 1358 تحصیلات خود را در حوزه گذراندم. درواقع زمان انقلاب در حوزه علمیه قزوین بودم البته در این مقطع توسط ساواک چند بار دستگیر شدم که بیان خاطرات آن روزها بماند برای وقتی دیگر. پس از آن به قم رفتم و تا سال 1370 سطوح عالیه تحصیلات حوزوی را در قم سپری کردم. در این مدت هم دوران جنگ تحمیلی را پشت سر گذاشتیم که حدود 30 ماه هم در جبهه ها بودم. *از دوران کودکی و تحصیل شما بگذریم، بفرمایید که ...
لشکر 92 زرهی از جنگ عراق خبر داشت اما نمایندگان ما را هو کردند/ سازمان ملل نمی خواست یک ایران قهرمان در ...
، پاره می کنیم و بعد گفت: آنچه را از ایران می خواستیم، به زور می گیریم. در ایران وقتی قرارداد پاره شد، مقامات یک اعلام آمادباش جنگی کردند و تازه برخی متوجه شدند که انگار خبرهایی هست.این در شرایطی بود که لشکر سوم زرهی عراق در شلمچه و پاسگاه زید مستقر شده بود. لشکر پنجم مکانیزه هم در روبروی منطقه کوشک تا طلائیه به سمت اهواز مستقر شد. لشکر 9 زرهی هم مقابل بستان آرایش گرفت . روز 25 من ...
مشکلات را می دانست اما گفت: من هم از صابرینم
بار با چهره پرابهت، جدی و مصمم او در خط مقدم جبهه های حق علیه باطل مواجه شدم؛ جایی در فاصله 300متری از استحکامات دشمن بعثی بعد از مرحله سوم عملیات رمضان در منطقه شلمچه و بعد از یک عملیات ناموفق. خودروی او را دیدم که بی پروا و بدون هیچ گونه ترسی در مقابل دید و تیر مستقیم دشمن به سمت خاکریز نیروهای خودی در حرکت بود. تعجب کردم. همه می پرسیدند این چه کسی است که بی پروا و در تیررس دشمن حرکت می کند ...
برنامه نود 28 فروردین 96 ؛برانکو: در گرمای 40 درجه عمان پالتو می پوشم و الهلال را می بریم/ طارمی بهترین ...
: قهرمانی مقداری بچه ها را خالی کرده ولی یک واکنش مثبتی داریم و آن بازی خوب مقابل الهلال است که باید به درستی انجام دهیم. برانکو درباره پنالتی زدن مهدی طارمی مقابل ماشین سازی گفت: در دیدار با ماشین سازی باید سید جلال پنالتی را می زد اما وی کاپیتان و دست راست من در زمین است و حق داشت تصمیم را تغییر بدهد. سید جلال می خواست به مهدی طارمی اعتماد به نفس دوباره بدهد و بعد از پنالتی ای که خراب ...
فرمانده ای که در دوازدهمین نوبت مجروحیت، آسمانی شد+تصاویر
.... رضا رفت جلو و چند ساعت بعد خبر دادند که او، یعنی فرمانده شجاع لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، در خط مقدم و با خمپاره شصت، مشغول هدف قرار دادن کماندوهای بعثی است؛ همین خبر نشان می داد که وضعیت آنجا برای بچه های ما تا چه حد وخیم شده است؛ گوشی بی سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام می گفتم: رضا، رضا، همت... رضا، رضا، همت. ناگهان یک نفر از آن طرف خط گفت: حاجی جان! دیگر رضا ...
خاطرات عید اون سال ها/مهدی دهقان نایینی فرزند علی محمد
اومدم در یکی از محلات قدیمی و بابام کشاورز بود و کارگر یک روز صبح عید اون سال ها که تقریبا پنجاه و خورده ای سال پیش بود با هم رفتیم خونه خان بزرگ نایین که خدا بیامرزتش مردم شهر اون را به اسم حاج میرزا اسماعیل خان که خونش پشت سلطون موصله که الان شرکت ماهان ( قالی بافی ) است میشناختنش از اون در خونه کذایی وارد شدیم بعد از طی 200 متر کوچه خصوصی و هشتی و دالون و ایوون رسیدیم در اتاق خونه خان بابام سلام ...
برانکو آمد، طارمی بهترین بازیکن شد؛ در پرسپولیسی ترین شب 90 چه گذشت؟
مقدار بچه ها را خالی کرده ولی یک واکنش مثبتی داریم و آن بازی خوب مقابل الهلال است که باید به درستی انجام دهیم. وی درباره پنالتی مهدی طارمی مقابل ماشین سازی با اینکه قرار بود او چنین کاری انجام ندهد، گفت: در دیدار با ماشین سازی باید سید جلال پنالتی را می زد اما او کاپیتان و دست راست من در زمین است و حق داشت تصمیم را تغییر بدهد؛ او خواست به مهدی طارمی اعتماد به نفس دوباره بدهد و بعد از ...
هشت سال دفاع مقدس با یاران وفادار
من از خدامه با تو باشم. اما اول باید فرمانده منو راضی کنی فرمانده من {شهید}حاج ستار ابراهیمی بود که خیلی به آقای امیدی علاقه زیادی داشت. او با درخواست حاج محسن اجازه ترخیص به من داد. بخت با من یار شد که چند روز مانده به عملیات بیست شهریور 1365(ششم محرم ) به گردان وی ملحق و دعوت او را لبیک گفتم. همراه محسن امیدی، فرمانده گردان حضرت علی اکبر(ع) و عاشق ترین یارانش برای انجام عملیاتی عازم ...
فرمانده ای خط شکن و شجاع / کلنا عباسک یا زینب
مجروح می شود اما با این وجود اسلحه دشمن را بر می دارد و به سمت بچه هایی که اسیر شده بودند می رود و پشت خاکریز کمین می کند و نگهبان اسرا را می کشد و رزمنده ها را آزاد می کند . وقتی محمد 45 روزه بود شهید کجباف برای یک ساعت فرزند سوم خود را می بیند و به خانواده خود سری می زند هر چند پس از این دیدار و عمل دوم شهید کجباف پزشک ایشان اجازه مجدد حضور وی در جبهه را نداد اما شهید دوباره عازم ...
به خاطر من دروغ بگو!
.... خلاصه من هم قبول کردم و فردایش باهم رفتیم پارک شهر. مسئولان اعزام پرسیدند حاج خانم آقا حجت الله متولد 1346 است؟ گفتم: بله. یادم هست که حجت از خوشحالی انگار بال درآورده بود و بعد از چند روز هم اعزام شد و رفت. پدرش اصلا نمی دانست من رضایت داده ام که حجت به جبهه برود.حدود چهار سال و نیم حجت الله در جبهه بود. یکبار به شدت مجروح شد تا حدی که گفته بودند شهید شده و او را به یزد ...
می گفتند در تلویزیون اصلا قرار نیست دروغ گفته شود / سینمای کودک به هرز رفت
شدیم و فیلم سینمایی افق نخستین همکاری مان شد. تغییر جهت از کار کودک به سمت و سوی دیگر، کار سختی نبود؟ چرا فکر می کنید من نمی توانستم فضای فیلم افق را درک کنم؟ شاید باورتان نشود، آن موقع که متن های مجموعه شهر موش ها آمد و برای تمرین با بچه ها دور هم جمع شدیم، من از همه خداحافظی کردم و گفتم نمی توانم این کار را انجام دهم. به نظرم کار بیهوده و بی مزه ای بود که حرف چندانی برای گفتن ...
من، امیر و آقا غلام
دخیل می بستن تا من از پشت پنجره یه نگاه بهشون بندازم... یه نگاه به من انداخت و گفت وقتی این دختر رو دیدم یاد جوونیام افتادم... بیست سالم بود که بابام منو به پسر دوستش داد. شوهرم می گفت واسه من می میره. ده سال از زندگی مون گذشت... من عاشق بچه بودم. اما اون بچه نمی خواست... چند روز حال آقام بد بود. رفتم که پیشش باشم. وقتی برگشتم زن همسایه مون رو تو خونم دیدم. فهمیدم آقا هشت ساله ...
پدری که هر سه پسرش را در جنگ از دست داد...!
و نمازم را خواندم. وقتی مادرشان برای نماز بلند شد و دید من روی تخت نشسته ام، همان طور خیره خیره نگاهم کرد. ماجرا را برایش تعریف کردم تا دکتر آمد. او هم شوکه شده بود. گفت دیشب تمام بودی. الان داری به من دست می دهی و زد زیر گریه .به دکتر گفتم شما جوابم کردید ولی بچه هایم هوایم را داشتند! و امروز بعد از گذشت چندین سال از دوری او با پسرانش حاج علی امینی نور خوشحال است از اینکه در جایگاه یک پدر شهید نشسته و شیرینی آن را به تلخی داغ های بر دل مانده اش ترجیح می دهد. و آن چیزی که همه این سال ها و این روزها او را زنده نگه داشته؛ چشم انتظاری یوسفش است ... ...
خوابی که تعبیرش شهادت دخترم بود
...> دخترم می گفت: وقتی تغذیه می دهند من زیر میز میروم که بچه ها متوجه کمی تغذیه نشود . رفتم و به مدیر مدرسه گفتم: جلوی بچه ها این حرفها را نزنید. تغذیه هر چیزی که هست بگویید من برای بچه ام بیاورم . ریخت و پاش های زیادی می کردند اما برای یک سیب بچه را ثبت نام نمی کردند. زنان شهید: فعالیت های انقلابی را به چه صورتی شروع کردید؟ محمدی: اول در مسجد جامع جمع می شدیم و ازتهران یا قم ...
فرمانده لشکری که در دهه هشتاد حاضر نبود پیکانش را عوض کند
خرداد سال 66 و دانشجوی کارشناسی ارشد مکانیک است و دو برادر دیگر نیز دارد. همانند پدردغدغه دفاع از حریم اهل بیت و اسلام را در سر دارد. سردار فرزانه سال ها در جبهه ها می جنگد بعد هم در سنگر سپاه همان اهداف جهادی خود را دنبال می کند. 20 سال طول کشید تا قاعده در میدان ماندن و تردید به دل راه ندادن را به همان فرزندی که در هنگام تولدش اسلحه در دست در جبهه بود، یاد بدهد. راهیان نور، روایتگری ...
شهید عطایی و خوابی که تعبیر شد
کمی در سوریه جا افتاده بودند و می توانستیم صوتی و تصویری با هم در تماس باشیم. وی با بیان اینکه از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هم تماس تصویری داشتیم، اظهار کرد: تا وقتی که صحبت می کردیم، خاطرم جمع بود که حالش خوب است اما بعد از پایان تماس، می ترسیدم که نکند تیری به او اصابت کند. وی ادامه داد: اول در یک مدرسه مستقر بودند و یک بار که روی پشت بام بودند، می گفت خیلی سرد است و آن قدر ...
حماسه ای که در فروردین 34 سال پیش رخ داد
باید احتیاط کنیم. گروهی از نوجوانان بسیجی کم سن وسال با روحیه ای شاد، درحال رفتن به خط مقدم بودند. به آنان گفتم سنگر بسازید و منتظر باشید تا آتش کاهش یابد. هر دقیقه حجم آتش افزوده می شد. ناچار دو نفر از آنان را برای ایجاد کانالی که محفوظ از دیدوتیر دشمن باشد به کار گماردم و بقیه همکاری کردند. هنگامی که فهمیدم از گردان علی اصغر می باشند، یاد تشنگی شهدای کربلا افتادم. در این ...
استخاره ای که آیت الله امامی کاشانی را از پیام دادن به حاج قاسم منع کرد
بودم که اول پدر و بعد از آن من. حتی اگر نظراتمان در موضوعی متفاوت بود، به شدت مصر بودم که نظر آقا محسن عملی شود. بچه ها ما را می دیدند و علی القاعده یاد می گرفتند نوع برخوردهای ما را. *دعای زیر قبه اباعبدالله یادم هست سال 93 زیرقبه اباعبدالله از آقا شهادت خودم را خواستم. محسن از من پرسید چه چیزی از خدا خواستم ، نگفتم. من هم به او گفتم خب شما بگو چه خواستی که او هم نگفت. 9 ...
جشن زندگی دو عاشق
کیلومتر پشت خط بود. بالاخره ما رو تا ایستگاه جاده حسینیه آوردند. شب بعد از نماز ما را تا خط مقدم بردند. ما را آنقدر جلو بردند که فاصله ما تاعراقی ها 70 متر می شد. وقتی به آنجا رسیدیم یک کانال کم عمق دیدیم. به ما شش نفر یک بیل و کلنگ دادند و گفتند شروع به کندن بکنید. تقریبا در طی یک هفته ما عمق این کانال را بیشتر کردیم. فقط شبها کار می کردیم. بعداز یک هفته بچه های کمینگاه به عقب رفتند و ما را جایگزین ...