سایر منابع:
سایر خبرها
اعتراف مرد ثروتمند به برادرکشی
ضربات چاقو از پا درآمده بود. پسر قربانی که در صحنه حضور داشت به بازپرس منافی آذر از شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران گفت: از7 ماه قبل که پسرعمویم فوت کرد، رفتارعمویم با همه حسابی تغییر کرد ضمن اینکه دچار مشکلات روحی شد. او درعین حال پدرم را عامل قتل پسرش می دانست به همین خاطرازمدتی قبل برایش پیامک های توهین آمیز، همراه با تهدید می فرستاد. حدود یک ساعت قبل که زنگ خانه ما به صدا درآمد پدرم ...
آتوسا حجازی: هنوز هم به نوکیای قدیمی پدرم پیامک می زنند
.... مثل پنج سال گذشته که از زمان فوت پدرم می گذرد امسال هم سخت گذشت.بدون مرحوم پدرم با خانواده به شمال رفتیم.عیدهای شمال را دوست داشت و هر سال با تعدادی از خانواده ها دسته جمعی به شمال می رفتیم. از وقتی که رفت اکیپ ما تارومار شد.یادش بخیر پدرم عیدی همیشه به همه پول می داد. به من و آتیلا بیشتر.خیلی اهل دید و بازدید بود. در خانه ما همه مراسم نوروز باید اجرا می شد. پیش از عید خودش به اتفاق ...
خاطرات آزاده صمدی از ترس های دوران کودکی
خود از مدرسه رفتن اظهار داشت: من در طول سال ها از مدرسه رفتن بدم می آمد و در کل شهریور استرس مدرسه را داشتم. زمانی که به دلیل ترسم از مدرسه فکر کردم به این نتیجه رسیدم، روز اول مدرسه مادرم به شدت گریه می کرد و می گفت؛ می خواهی مدرسه نمانی؟! با هم رفتیم خانه! روز بعد که مدرسه رفتم، دیدم بیشتر دانش آموزان دونفری نشستند و من تنها نشستم. فکر کردم همه دوست پیدا کردند و من تنها هستم و دوازده سال من از ...
نقد سریال Thirteen Reasons Why
نت فلیکس در اختیار سازندگان قرار می دهد، برای طراحی محصولی معتادکننده در سر حد مرگ نیز بود. نتیجه سریالی شده که در طول روز در حال انجام هرکاری بودم نمی توانستم بهش فکر نکنم. هرکاری که داشتم را می خواستم هرچه زودتر تمام کنم و فقط به جلساتِ گوش دادن به نوارهای هانا بیکر برگردم. گفتم نوارهای هانا بیکر و باید بگویم 13 دلیل یکی از میخکوب کننده ترین خلاصه قصه ها و ایده هایی را دارد که این ...
گرمابه هایی بی ستون، بی پنجره!
. روزگاری داشتیم اینجا. آن زمان مثل الان نبود که همه حمام داشته باشند. اصلا مگر در خانه همه مردم گاز پیدا می شد؟ روز تعطیل اینجا خیلی شلوغ بود. اکثر اهالی محل در طول هفته فرصت نداشتند و روز تعطیل به گرمابه می آمدند. سروصدایی به پا می شد که نگو! کل اخبار محل را می شد همان روز تعطیل فهمید. انگار مردم بهتر از حال هم خبر داشتند . از هیاهوی حمام عمومی تا حمام نمره حمام های عمومی ...
ویزیت 10 ساله دکتر پوست و مو با مدرک جعلی
افراد بیکار، به آنها وعده ازدواج می داد و برای بررسی وضعیت زندگی طعمه ها به خانه شان می رفت. دکتر قلابی سپس به جای داروی تقویتی به آنها قرص خواب آور می داد. بعد از بیهوش شدن اعضای خانواده قربانی، به زنان تعرض می کرد و طلاهای آنها را می دزدید. با طرح چند شکایت از متهم، او تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و مشخص شد در یک مسافرخانه در باب همایون زندگی می کند. مرد شیطان صفت دستگیر شد و در ...
حلقه های مخفی نیروهای انقلابی ارتش در مبارزه علیه رژیم پهلوی
بودند که چگونه وصل به اسلام هستم. در اصفهان، هفته ای هفت شب جلسه داشتم. بعضی را درس می خواندم و بعضی را درس می دادم، و بیش ترش هم در محضر اساتید و معلمین درس می خواندیم. یک جلسه داشتیم فقط برای تفسیر قرآن. به زبان انگلیسی با هم تشریک مساعی می کردیم و روی ترجمه قرآن کار می کردیم. این کار حال خوبی به ما داده بود و وقتی سر خدمت می آمدم سرشار از این حال بودم. یک روز راحت باش بود؛ دانشجویان هم ...
مهمترین سکانس تلویزیون در سال گذشته کدام بود؟
کننده به او اعتماد کرده و با حضور او ریسکی را تجربه کند. یادم است تا قبل از آن به دفتر هر تهیه کننده ای که می رفتم مدام با این جمله مواجه می شدم که ما نمی توانیم ریسک کرده و از تو استفاده کنیم. من هم با اینکه بازیگران دیگری بودند که شاید خیلی بهتر از من در این نقش بازی می کردند اما تمام توانایی ام را به کار بستم تا به خوبی دیده بشوم. در این سریال هم حضور در کنار بازیگران بزرگ تلویزیون و سینما به ما ...
دستفروشی انتخاب من است. با دستفروشی زندگی می کنم و آن را خیلی زیاد دوست دارم
اینجا نبودم. وقتی برگشتم، ماموری که جدید آمده بود من را نمی شناخت و همه وسایلم را جمع کردند و اجناسم را بردند. وقتی رفتم شهرداری وسایلم را تحویل بگیرم، فضا طوری بود که باید التماس می کردم که وسایلم را تحویل بگیرم، اما من آدم التماس کردن نیستم، وسایلم را همانجا گذاشتم و آمدم. با این که خیلی ناراحت بودم، اما چند روز بعد با خودم گفتم بهتر است آنها را ببخشم. اما خب خیلی از افراد آنها را نمی بخشند و ...
آزاده صمدی در خندوانه : لایف استایلِ الانم را دوست ندارم
...! فردایش که رفتم می خواستم بنشینم که یکی گفت این جا، جای دوست من است! سراغ نیمکت بعدی رفتم یکی دیگر گفت این جا جای فلانی است! همین طور رفتم عقب تا رسیدم به نیمکت آخر! از همان موقع از مدرسه متنفر شدم! صمدی با اشاره به این که 30 سالگی را رد کرده است در پاسخ رامبد جوان در مورد بحران 30 سالگی گفت: الان از 30 سالگی ام خوشحال ترم. فکر می کنم اگر با رسیدن به 30 سالگی حال خوبی نداشته اید به ...
نرگس کلباسی از رنج ها و آرزوهایش می گوید
ایران وطن ماست. بعد از فوت پدر و مادرم هم که در انگلیس بودیم، در آنجا با دو برادرم، خودمان، خودمان را بزرگ کردیم و نبودن خانواده و بودن در جایی که احساس می کنی خانه تو نیست، رنج آور است. کم کم به این فهم رسیدم که فقط ما نیستیم که این طور هستیم و خیلی ها در دنیا شبیه ما هستند و خانواده ندارند و احتیاج به کمک دارند. حتی زمانی که بچه بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و به بچه هایی مثل خودم و ...
در سومالی آخر دنیا را دیدم/ جنگ ما چیز دیگری بود/ به من گفتند تو میفهمی شهید یعنی چه
زن برایشان جنس دوم محسوب می شده است. یکی این بحث است که مثلا از نظر شریعت و عرف آن ها، کار کردن یک زن آن هم به این صورت جا افتاده نیست، مسئله ی دیگر بحث امنیتی و جنسی است. من یکی از بزرگترین مشکلاتی که در این سفرها داشتم، این داستان بود. یعنی حتا سفرهایی که با همسرم می رفتم هم باید خیلی مراقب می بودم. این مسئله باعث شد من در موگادیشای سومالی 15 روز فقط با چادر عکاسی کردم. اما دقیقا بخاطر اینکه ...
آمریکایی ها متخصص فیلم هایی مثل مناظره هستند/اگر در سینما مسئولیت نداشتم حتما به جم آگهی می دادم
بیرون می آییم، باور داریم که هیچ کسی دلسوز و مدافع ما نیست و باید یک زره و یک غلاف تمام فلزی بپوشم و در بیرون از خانه برای گرفتن حقم بجنگم تا بتوانم شب با میزانی از خوراک و آنچه که زندگی من نیاز داشته به خانه برگردم و تمام رفتارهای خودم را با گزاره مسئولیت پذیری برای خانواده ام توجیه کنم و با این توجیه هر کاری انجام می دهم، دیگر مشکلی نخواهد داشت و اگر کسی از من بپرسد که چرا در طول روز رشوه می گیرم ...
ماجرای نیمروز ؛ دشوار، جذاب و لذت بخش
آخرین روزهای زمستان داشتم و به همین دلیل در ماجرای نیمروز روش های رسیدن به آن زندگی را کمی بهتر بلد بودم، ولی باز در ماجرای نیمروز صحنه هایی وجود داشت که در سایر فیلم ها تجربه نکرده بودم و این موضوع کار را سخت تر می کرد. مثل صحنه درگیری های خیابان و خانه که صحنه های تازه ای بود و باید برای نخستین بار آن را تجربه می کردم. آیا ماجرای نیمروز و ساخت آن روند مفرح و لذت بخشی برایتان داشت یا ...
نرگس کلباسی از رنج ها و آرزوهایش می گوید
فوت پدر و مادرم هم که در انگلیس بودیم، در آنجا با دو برادرم، خودمان، خودمان را بزرگ کردیم و نبودن خانواده و بودن در جایی که احساس می کنی خانه تو نیست، رنج آور است. کم کم به این فهم رسیدم که فقط ما نیستیم که این طور هستیم و خیلی ها در دنیا شبیه ما هستند و خانواده ندارند و احتیاج به کمک دارند. حتی زمانی که بچه بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و به بچه هایی مثل خودم و برادرانم کمک کنم. این ...
داعش به کودکان سر بریدن درس می دهد
به گزارش افکارنیوز ، صبحگاه یکی از روزهای آخر مارس، 20 بچه مدرسه ای میان خانه های بمباران شده و ماشین های سوخته در مقابل دبستانی در شرق موصل ایستاده اند. وقتی از آنها می پرسم در مدرسه چه آموخته اید، در باب کشتن حرف می زنند. معلم آنها داعش است که در این شهر دژ نظامی داشتند. داعش، داعش ، کودکان فریاد می زنند، با صدایی محکم و برانگیخته، گویی که این صدا، رازی باورناپذیر را پنهان می کند. سن ...
دردهای خاکستری
بچه بدبخت که شده بودند حاصل یه زندگی حبابی. ننه از بس غصه خورد سرطان گرفت. تو این گیر و دار آجیا و داداشا ازدواج کردند. فقط من مونده بودم. یه علف دختر 15 ساله. بابا منو به صیغه دوستش دراورد. مردی42 ساله و متاهل. می خواست هم شوهری من باشه و هم مواد بابا رو براش تهیه کنه . صدیقه دختر 15 ساله شده بود همسر صیغه ای یک مرد 42ساله. مردی که صدیقه را فقط برای عشقبازی و هوس می خواست و حتی به همسر ...
نمایش خونین مرد بازیگر قبل از طلاق
شدید شوهرش دیگر سر کار نرفت و دامادم هم که بیکاربود در آژانس مشغول شده و گاهی هم در نقش کوتاهی در فیلم ها بازی می کرد. در تمام این سال ها خرج زندگی شان را من می دادم. دخترم زیاد از زندگی اش حرف نمی زد و همیشه می گفت همه چیز خوب است. تا اینکه باردار شد. خوب یادم هست که در یک نیمه شب، دخترم زنگ زد و گفت شوهرش او را کتک زده و از خانه بیرونش کرده است. فقط یک چادر سرش بود و نمی دانست کجا برود ...
10 صبح وقتی به خانه آمدم در اتاق مادرم با صحنه زشتی روبرو شدم و ...
اما هیچ جا را بلد نبودم. چند ساعت در خیابان پرسه زدم تا اینکه از یک رفتگر آدرس کلانتری را گرفتم. وقتی به آنجا رفتم مأموران حرف هایم را باور نمی کردند و من 2ساعت آنجا بودم تا اینکه بالاخره حاضر شدند به خانه خواهرم بیایند. متهم ادامه داد: باور کنید من قصد به قتل رساندن خواهرم را نداشتم. من با او بزرگ شده بودم و او هیچ بدی در حقم نکرده بود اما آن شب حال عادی نداشتم. با اینکه من سابقه ...
بیچاره دختر فراری وقتی به دو پسر جوان تهرانی پناه برد!
به سراغ بهنام دوست امیر بروم و از او بخواهم مرا پیش امیر ببرد و از او بخواهم به من پناه بدهد یا با من ازدواج کند. سراغ بهنام رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم. بهنام هم قبول کرد و مرا به پشت بام خانه شان برد و به من گفت فقط در صورتی تو را پیش امیر خواهم برد که با من رابطه داشته باشی. سعی کردم مانع این کار شوم اما نشد و بهنام من را مورد آزار و اذیت قرار داد و بعد از آن من ...
عکس آن مرد را وقتی در جیب مانتوی زنم دیدم، خشکم زد و ...
زندان مان بودم که در پنج سال اخیر، پای دار رفته اما زنده برگشته بود. مادر مقتول در اقدامی بزرگوارانه حاضر شد در ازای دریافت 350 میلیون تومان از قصاص گذشت کند. امیر خانه اش را فروخته و از دوستانش قرض گرفته، اما تاکنون فقط موفق به تامین 130 میلیون تومان از مبلغ درخواستی شده است. می گوید: من در زندان قرآن خواندم و روزه های مقتول را به جا آوردم. الان فقط 28 روز فرصت دارم. از همه کسانی که ...
زندگی شیطانی سرباز معلم روستا با دختر جوان / او مرا زن رسمی اش اعلام کرده بود ولی ...
از چندتماس تلفنی و پیامک دوستی را قطع می کردم. تابستان بود و حوصله ام در خانه سر می رفت.مورد خوبی برای سرگرمی بود باز حداقل2-3 هفته خودم را مشغول می کردم. فردای آن روز به آن شماره زنگ زدم، خودم را معرفی کردم و شروع کردیم به صحبت، تماس ها و پیامک ها مثل قبل نبود به همین خاطر بیشتر از انتظارم طول کشید و ملاقات های حضوری را هم تجربه کردم. 2 سال به سرعت گذشت و امیر درسش را تمام ...
پشیمانی سرایدار از قتل نصاب آسانسور
. آن روز برایش ناهار و چای آوردم، به او چاقویی داده بودم تا پنل های آسانسور را بکند. وی ادامه داد: زمانی که برای سرکشی نزد نصاب رفتم، متوجه شدم او هنوز پیچ های آسانسور را نصب نکرده است. به او اعتراض کردم که هرچه زودتر پیچ ها را ببندد تا باعث سقوط کسی به چاهک آسانسور نشود. او با شنیدن حرف هایم ناراحت شد و خواست که برایش چای بیاورم. چای را آوردم، اما او کاری از پیش نبرده بود. دعوایمان شد ...
شهربانو وقتی خواب بود بالای سرش رفتم و ... / بعد از شام بدنم داغ شد و او خوابید به سراغش رفتم+عکس
.... بعد از شام کمی استراحت کردم که متوجه شدم صورتم قرمز شده و بدنم داغ است. به او شک کردم تا شاید در غذای من مواد اعتیادآور ریخته باشد. فکرم درگیر این موضوع بود که نیمه های شب به آشپزخانه رفتم و چاقویی برداشتم و چند ضربه به خواهرم که خوابیده بود، زدم. وقتی شهربانو شروع به داد و فریاد کرد، گلویش را آنقدر فشار دادم تا نفسش قطع شد. بعد از قتل با همان لباس های خونین از خانه بیرون آمدم تا اینکه مأموران پلیس به من مشکوک شدند و مرا دستگیر کردند. بعد از آخرین دفاع متهم، هیئت قضایی وارد شور شد. این اخبار را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
درآمدسازی برای حفظ زندگی
می رفتم و تا حدی دست کم رخت و لباس و نان خودم را تامین می کردم اما دیدم این شترسواری دولا دولا نمی شود. بنابراین دیگر تصمیم گرفتم بروم بچسبم به یک کار حسابی و چون کار رنگرزی و نقاشی ساختمان را هم بلد بودم و هم دوست داشتم، بنابراین برای مدتی نزد شوهرخواهرم بودم که دیدم دوری و دوستی بهتر است. پس آرام آرام با یک گروه دیگر قاطی شدم و با کار مداوم زودتر از موقع یادگرفتم که از بتونه کاری و فعالیت ...
قتل پدرزن بر سر زمان عروسی!
مخالفت می کرد با وجود این او به خواسته اش پافشاری می کرد و به خانه مان آمده بود تا با پدرم درباره زمان برگزاری جشن عروسی صحبت کند. آن ها جلوی در خانه رفتند و دقایقی بعد وقتی با سر و صدا بیرون رفتم، فهمیدم او پدرم را به قتل رسانده است. او که یک چاقوی خون آلود در دست داشت، با دیدن من پا به فرار گذاشت. تحقیقات برای دستگیری پسر جوان از همان زمان آغاز و چند ساعت بعد او دستگیر شد. انگیزه قتل ...
خشونت و دروغ
. شرکت ما چندین و چند اسم دارد. ولی معمولا پیشوند مشاوره مهندسی را حفظ می کند. چند سال پیش با من تماس گرفتند؛ خانمی گفت: از شرکت مشاوره مهندسی نمی دانم چی با شما تماس می گیریم. می خواستیم برای یکی از پروژه های شرکت از کمک تان بهره مند بشیم. من سوار اتوبوس داشتم از دانشگاه به طرف خانه می رفتم؛ برای این که با گوشی ام حرف بزنم، مجبور بودم میله ای را که از آن آویزان بودم ول کنم و برای همین حالت ناپایدار ...
نمی توانم خودم را ایزوله کنم
) بگذراند؛ در غیر این صورت مدرک او سلب خواهد شد. آیا ما چنین قانون هایی در کشورمان داریم؟ در تئاتر ما صاحبان مدارک برای به روز نگه داشتن خودشان، فقط تئاتر کشورهای دیگر را می بینند که این اصلا نمی تواند به منزله گذراندن CEC باشد. هر شغلی باید CEC داشته باشد چون این شش واحد است که باعث برقراری ارتباط صحیح بین دانشگاه و کار حرفه ای می شود. در دوره ای که شما تحصیلات طراحی صحنه را در دانشگاه ...
با همان تنهایان
. والدین کودک آدم های ساده ای بودند، پدرش در کفلاخ در معدن کار می کرد و مادرش در فویتس برگ در خانه یک قصاب خدمت کار بود، کودک اما تمام روز تنها نمی ماند و یکی از خاله هایش به او رسیدگی می کرد. آن روز پدرم وضع کودک را دقیق تر از همیشه توصیف کرد و گفت نگران این است که او زیاد زنده نماند. اطمینان داشت که کودک از این زمستان جان سالم به در نمی برد. به همین خاطر قصد داشت در هر فرصتی که بشود به کودک سر ...
از مادران جامعه الگو می گیرم
در مجموعه پنچری افتاده است؟ بله. خوشبختانه همکاران بسیار خوب و حرفه ای در مجموعه پنچری با ما همکاری می کنند. قبلا با یوسف تیموری و رضا داوودنژاد همکاری نکرده بودم، اما واقعا از کار کردن با هر دوی آنها لذت می برم. تیموری بازیگر بانمک و همراهی است و داوودنژاد هم مثل بچه خودم می ماند. با حمید لولایی و خانم تسلیمی قبلا همکاری داشتم و هر دو بسیار حرفه ای هستند و با رضایت کامل در این مجموعه ...