سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از 35 سال زندگی 5 کارتن خواب با تریاک، حشیش و کراک
، یعنی میهمانی نمی آمد که برایش منقل روشن نکنند. اصلا کسر شأن شان می شد، همین طوری شد که با تریاک آشنا شدم، اینها را که می گویم مال دهه 60 است. رضا، راننده ماشین آلات سنگین راه سازی بود، با دیگر راننده ها، هر پارکینگی که توقف می کردند، مواد می کشیدند: از سال 63 تا 78 رانندگی کردم، همان موقع بود که برادرم تصادف کرد و از دنیا رفت، من هم خانه نشین شدم، خانه نشین که شدم، موادی آمد به اسم کراک. کراک مثل ...
ماجرای درگیری با محافظ بنی صدر
.... سال 90 هنگامی که به دیدار خانواده شهید درآهکی رفته بودم، دختر شهید به من گفت شما (پیکر) سربازان پدرم را پیدا کردید، اما پدرم را خیر. به حاج آقا کعبی گفتم شما روحانی هستید و مهذب؛ دعایی کنید تا من جای قاسم را پیدا کنم ؛ همان سال به پادگان دژ رفتم. شب خوابیده بودم که دیدم یک نفر آمده و به من می گوید بلند شو برویم درآهکی را بیاوریم ؛ من به آن شخص گفتم مرا دست نیانداز، پیکر ...
سه روایت از ترور رئیس زندان اوین
...، روحش برخاست و راحت شد. (همیشه پدر بزرگم به من می گفت میدانی فزت و رب الکعبه یعنی چی؟ یعنی آخیش راحت شدم ...) وقتی برگشتیم، مامان بی تاب بود، نمی شد با پدرم تماس بگیرد. کسی به او نگفته بود چه شده. تا شب شد و ما خوابیدیم ولی او بیدار ماند. تمام شب منتظر بود تا پدرم با او تماس بگیرد. صبح زود به ما خبر دادند که به منزل پدرِ مادرم برویم تا با آنها برای تشییع جنازه شهدای هفت تیر به بهشت ...
پول دولت را نمی گرفت می گفت دولت ضعیف می شود
خانه می داد، او گفت، من خانه نمی خواهم. مهین خانم می گوید: او یک فرم را به خانه آورد و به دست من داد. یک مداد هم به دستم داد که پر کنم تا خواستم مشخصات فرم را با نام جلیل آغاز کنم، گفت نه ! ننویس جلیل. سپس اسم یکی از دوستانش را گفت که بنویسم. ( شاید او راضی نباشد اسمش گفته شود، پس نمی گویم).من گفتم، تو که در خانه پدر زندگی می کنی، خانه نداری! گفت: دوست من، زن و یک بچه هم دارد و ما هنوز ...
آقای قاضی! جو زده شدم اشتباه کردم!(پاورقی)
. رفتم زندان چون سند نداشتم. رفتم زندان بعد از یک هفته سند گذاشتم آمدم بیرون، یک سال و نیم بعد به خاطر عجز از پرداخت دیه رفتم زندان. این [سابقه کیفری] به خاطر این بوده بعد دیگر، دستگیری من در منزل خودمان در شهرک راه آهن بوده است نه نواب. بعد چون یک منزلی داریم در نواب که خالی بوده بعد من خودم گفتم یک خانه ای هم آن جا داریم به خاطر این که خیالشان راحت بشود که من واقعا اهل چیزی نیستم. خودم معرفی کردم که ...
شکنجه گران ساواک از مقاومت او تعجب می کردند!
...، شبیه او زیاد نداریم. امام در شهادتش فرمودند: او در دفاع و حمایت از اسلام سر از پا نمی شناخت!... و واقعیت امر هم همین بود. از چه سنی مبارزات سیاسی را شروع کرد؟ در سال 42 که امام نهضت را آغاز کردند، محمد 14، 15 سال بیشتر نداشت، با این همه جزو فعالان اصلی بود و به همین دلیل به زندان رفت و شکنجه شد. این موضوعی بود که تا آن زمان برای کسی پیش نیامده بود. چجور شکنجه ...
از کلاهبرداری همسرانه تا سوء استفاده خویشاوندانه
پلیس فتا سیستان و بلوچستان از شناسایی و دستگیری مجرمان سابقه دار در زاهدان خبر داد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس فتا ناجا ،سرهنگ دوم کارآگاه سید محمد حسینی پور گفت :در پی شکایت خانمی مبنی بر سرقت کیف دستی وی از داخل خودروی شخصی اش بلافاصله بررسی موضوع در دستور کار کارآگاهان این پلیس قرار گرفت. حسینی پور افزود: با توجه به اظهارات شاکی سارق یا سارقان با شکستن شیشه عقب خودرو، یک کیف دستی را که حاوی ...
خاطرات آیت الله خامنه ای از کودکی و نوجوانی؛از تقلید منبر فلسفی تا اولین روز مکتبخانه
. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم حرف مینمود؛ که این تأثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود - ما اصلاً تبریزی هستیم؛ یعنی پدرم اهل خامنه تبریز است - و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود؛ منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط ...
متن اشعار خوانده شده در سوگواره شعر حضرت خدیجه(ص)
دست به اقرار می زند چون ورشکسته ای شده ام که به هستی اش چوب حراج از سرِ اجبار می زند برروی من حساب نکن جمعه ی ظهور سنگت به سینه، نوکر غمخوار می زند خون هزار عاشق این شهر پای توست خال لب تو دست به کشتار می زند با اینکه رو به قبله شدم، دل خوشم هنوز گاهی سری طبیب به بیمار می زند شرمنده ام نمرده ام از رنج روضه ها ...
پایان زندگی مشترک هنرپیشه زن(+عکس)
برای ورود به کار تصویر نداشتم. بعد از جدایی با خانواده ام زندگی می کنم وقتی دخترم هنوز به دبستان نرفته بود من و همسر سابقم ، هدایت هاشمی حس کردیم که مسیر زندگی مان را باید از هم جدا کنیم به همین خاطر مدتی به اتفاق دخترم به منزل پدر و مادرم رفتم تا کارهای مربوط به جدایی انجام شود. بعد از طلاق مان هم دخترم باید به دبستان می رفت به همین خاطر دوست نداشتم دوباره به او ...
خاطراتی از حج در 45 سال گذشته
رفتیم و کتیبه و تابلویی که نشان از مکان مقدس می داد، آنجا به چشم می خورد. لازم به یاد آوری است که عبدالمطّلب در سفری به مدینه، از طایفه بنی النجار دختری به نام سلمی را به عقد خود در آورد و عبداللّه از آن زن به وجود آمد و عبداللّه بعد از ازدواج با آمنه بنت وهب سفری به مدینه نزد اقوام مادری خود کرد و همانجا مریض شد و از دنیا رفت و در یکی از خانه های بنی النجار به خاک سپرده شد، در حالی که آمنه ...
ناگفته های 40 ماه حصر در سفارت
خانواده بگویید. خانواده های من و همسرم از قدیم با هم آشنا بودند و رفت وآمد داشتند. پدربزرگ های من و همسرم، شادروانان شایگان و دهستانی، از بزرگ مالکان بلوک میبد و باصطلاح هم منقل بودند. پدرم و روانشاد دکتر محمدعلی اولیا، نیز یکی دو سال در دبیرستان همکلاس بودند و با هم دیپلم گرفتند و به دانشگاه رفتند؛ یکی پزشکی خواند و دیگری فلسفه. در شهریور 1354 ازدواج کردیم. دو فرزند دارم. دخترم نسیم ...