سایر خبرها
پیرزن 64 ساله از کاسبی شیشه می گوید!
صبح ساحل-حوادث:منصوره یکی از کاسب های محلات جنوبی تهران، پیرزنی 64 ساله که هنوز بعد از بارها دستگیری، به خرید و فروش موادمخدر مشغول است از کسب و کار و مشتریانش می گوید. به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛ زن جوانی که از اهالی محله مشیریه است در حالی که گره روسری اش را محکم می کند به نشانه تاسف سری تکان داد و گفت: مسئولان محله ما را فراموش کرده و هیچ کس کاری به کار مواد فروشان محله مشیریه ندارد ...
متهم دوم قتل بنیتا:شب حادثه به کلانتری خاتون آباد گفتم که یک بچه داخل ماشین رها شده،توجه نکردند
که با آن به مشیریه آمده بودیم شدم و از آنجا رفتم. بعد از آن محمد را ندیدی؟ دیدم، 20 دقیقه بعد زنگ زدم که گفت سمت پاکدشت است.بعد هم آدرس داد و من هم به سراغش رفتم و تازه آن موقع بود که از ماجرای بچه با خبر شدم. به محمد گفتم بچه را ببر تحویل بده. من خودم بچه دارم و می دانستم که پدر و مادرش چه می کشند. بعد چه اتفاقی افتاد؟ ضبط و باند ماشین را باز کردیم و ...
مرد جوان، زن خوش خنده اش را کشت +عکس
به سمت کابین این زوج رفتم که جسد کریستی را غرق در خون روی پله ها موتجه شدم. وقتی از کنت جویای حقیقت شدم او در جواب گفت: خنده او به من تمامی نداشت برای همین او را کشتم". طی بازجویی های به عمل آمده توسط اف بی آی، این مرد به قتل همسرش اعتراف کرد. باشگاه خبرنگاران
ادعای متهم پرونده بنیتا : به کلانتری اطلاع دادم!
... الان چه احساسی داری؟ دلم می خواهد هر چه زودتر قصاص شوم. من باعث سرافکندگی خودم وخانواده ام شده ام. کاری کرده ام که هیچ جای جبرانی ندارد. دوست دارم هر چه زودتر به مجازاتم برسم تا ازعذاب وجدان نجات یابم. دوبار با پلیس تماس گرفتم اما... مهدی، دومین متهم پرونده، مرد جوانی است که ادعا می کند پس ازسرقت خودرو، دوبار با پلیس تماس گرفته وآنها را درجریان قرار داده است. مرد جوان که ...
شکنجه پسر جوان به خاطر یک رابطه پنهانی
چکیده مهمترین حوادث و رویدادهای اجتماعی شبانه روز گذشته به شرح زیر است: شرق: بخشش قاتل به شرط خواندن نماز برای مقتول خراسان: رد پای یک زن درتیراندازی گانگستری مشهد همشهری: ادعای جدید متهمان پرونده بنیتا جوان: شکنجه پسر جوان به خاطر یک رابطه پنهانی اعتماد: درگی ...
رد پای یک زن درتیراندازی گانگستری مشهد
...: حدود 3 روز قبل آن ها به سوی من در بولوار آزادی شلیک کرده بودند. آن روز من با زنی قرار داشتم زیرا آن زن پیشنهاد کرده بود به همراه او به شمال بروم! ولی وقتی به محل قرار رفتم، افرادی به سوی من تیراندازی کردند! سرنشین دیگر پراید نیز گفت: لحظه درگیری، من از خودرو پراید پیاده شدم و به سمت نانوایی در همان محل رفتم که ناگهان مهاجمان شلیک کردند! به دنبال اظهارات این 2 جوان، روند تحقیقات به ...
به یاد قهرمان شوریده و نجیب زیر گذر لوطی صالح
اجرا نکردنِ 'زیر گذر لوطی صالح' از دنیا رفت . لوطی صالح یکی از مردانِ مرد عهد قاجار بود؛ او پهلوان محله ای بود که امروز به نامش معروف شده است: گذر لوطی صالح ؛ پایین تر از چارسوق بازار بزرگ و بازار مسگرها. اما سال ها بعد در 17 آبان 1318، در روزگاری که از لوطی صالح، نام و خاطره و گذرش مانده بود، کمی آن سوتر در پامنار، پسری به دنیا آمد که گرچه طولانی نزیست، عمرش بابرکت بود و توانست شمایل یک مرد را ...
مرثیه ای برای دردهای نوید 6 ساله
شیرخوارگاه توانست بعد از یک هفته صحبت کند و اتفاقاتی که افتاده را به درستی تعریف کند. نوید می گفته نگذارید من را از اینجا ببرند. روانشناس گفته های نوید را ضبط کرده و تایید کرده که این مرد و زن حتی صلاحیت ندارند که نوید را ببینند. سپیده و شوهرش چندین بار مراجعه کرده بودند اما خود بهزیستی این اجازه را نداده بود این در حالی بود که دادگاه اجازه ملاقات را به آنان داده بود. به گفته مائده، سند ...
پاراگراف کتاب (128)
و گورها | ارنستو ساباتو 8_ شهر را ول کردم و به کوه و بیابان زدم. به بلندترین پرتگاھی که گیر آوردم رفتم و از ھمان بالا، خودم را پایین انداختم. فقط یک لحظه، احساسِ نزدیکی با مرگ به من دست داد؛ چون بلافاصله چتر نجات باز شد و به ھر مصیبتی بود، روی صخره ای بند شدم. ناامید و سرخورده، راه شهر را در پیش گرفتم تا در اولین فرصت، تپانچه ای بخرم. توی خانه، روی تخت دراز کشیدم و تپانچه را ...
افشاگری بی بی سی،دست سعودی ها را رو کرد
شوند اعمال می شود و این یکی از دلائل کم تر شنیده شدن اخبار بزرگ ترین بحران انسانی دنیا است. وبا هم به کمک ویرانگری های جنگ آمده حالا وارد یکی از مراکز درمان وبا وارد می شویم؛ همین الان یک مورد اورژانسی را به بیمارستان آوردند. یک مرد مسن که خیلی ضعیف بنظر می رسد. سه پرستار در حال وارد کردن سوزن به بدن این مرد هستند و کیسه های سرم نمکی را نگه داشته اند و با فشار سعی می ...
بخشش قاتل به شرط خواندن نماز برای مقتول
گرفتند و درخواست قصاص کردند. سپس متهم در برابر قضات ایستاد و گفت: قتل را قبول ندارم. زمان درگیری، محل حادثه شلوغ بود و من متوجه نشدم چه اتفاقی رخ داد. با پایان گفته های متهم، وکیل او در جایگاه ایستاد و با بیان اینکه اظهارات شاهدان در پرونده تناقض دارد، ادعا کرد متهم بی گناه است و از قضات درخواست تبرئه او را کرد. در پایان قضات وارد شور شدند و فرشید را به قصاص محکوم کردند. فرشید ...
آیا ما می توانیم کره جنوبی یا نروژ شویم؟
سوءاستفاده از مقام قرار داشته اند. مانند رییس جمهوری زن معزول کنونی که با تبانی با زنی از دوستانش تدلیس و اختلاس کرده و اخیرا مدیرعامل شرکت سامسونگ نیز به دادگاه احظار و تحت محاکمه قرار گرفته است. در صنایع پیشرفته کره جنوبی اغلب تقلباتی کشف و مدیران آنان تحت پیگرد قرار می گیرند. متاسفانه چون مطبوعات خارجی کمتر به ایران ارسال می شود و ترجمه نمی شود مردم تصورات خوش بینانه ای از این جوامع ...
ماجرای یک کودک آزاری دردناک
. علاقه ای بینمان نبود، فقط زن و شوهر بودیم ولی آزاری هم به من نمی رساند. راننده کامیون بود. دو سال بعد از ازدواجمان در یکی از همین سفر های جاده ای اش در یک دره سقوط کرد و مرد. دوستش نداشتم اما تکیه گاه زندگی ام بود. بدون او نمی دانستم چطور باید زندگی ام را بچرخانم. چند مدت دنبال کار می گشتم. کار درست و حسابی گیر نمی آمد. به خانه های مردم می رفتم و کار می کردم تا بتوانم خرج خودم و دو بچه ...
مجازات پدری که به خاطر دخترش آدم کشت
...: من پسر جوان را کشتم تا بچه دیگری قربانی نشود چراکه او به دخترم تجاوزکرده بود. متهم به قتل درادامه اظهارداشت: من با یک وانت نیسان به شهرستان های اطراف تهران سبزی می بردم به همین خاطر بیشتر وقتم را در جاده ها می گذراندم، یک روز که از اراک به خانه برمی گشتم متوجه شدم دخترم دنیا ناراحت است. وقتی علتش را پرسیدم سکوت کرد تا اینکه او را در آغوش گرفتم و خواستم علت ناراحتی اش را برایم بگوید ...
درگیری در گروه تلگرامی قتل پسر جوان را رقم زد
رسیدگی به این پرونده در شعبه چهار دادگاه کیفری استان تهران رسیدگی شد . در ابتدای جلسه رسیدگی، نماینده دادستان در جایگاه حاضر شد و کیفرخواست را خواند. سپس نوبت به اولیای دم رسید. آنها درخواست قصاص خود را مطرح کرده و گفتند حاضر به گذشت نیستند. وقتی نوبت به متهم رسید، او در جایگاه ایستاد و گفت: من اتهام را قبول ندارم. دوستم را به عمد نکشتم و اصلا درگیری ما آن قدر شدید نبود که منجر به چنین ...
همه چیز از یک پیامک شارژ رایگان شروع شد
به گزارش دولت بهار، خودم هم نفهمیدم چگونه و به همین راحتی در دام یک شیاد اینترنتی گرفتار شدم و او به راحتی توانست از سادگی من سوءاستفاده کند. آن قدر درگیر کار و مشکلاتم بودم که هیچ گاه تصور نمی کردم پیامک شارژ رایگان دامی خطرناک است که احتمال دارد همه موجودی حساب بانکی ام را به یغما ببرد و زندگی مرا متلاشی کند. با این وجود زمانی به ماجرا پی بردم که مبالغ زیادی را از دست داده بودم و ... ...
انتقام گیری پدر از عشق پنهانی دخترش
، قبول ندارد؛ چراکه اصلا چنین اتفاقی نیفتاده و پسر جوان با میل خودش سوار ماشین موکل من شده است. البته موکل من قبول دارد او را به خاطر رابطه با دخترش کتک زده است. همچنین تماس با مشتریان و گرفتن وجه از آنها را نیز قبول ندارد. با پایان جلسه رسیدگی، هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و در نهایت متهم را به تحمل حبس و پرداخت دیه محکوم کردند. ...
روحانی بهانه ای بر ای عدم انتخاب وزیر زن ندارد
روز نو : سال هاست که به زنان می گویند شما تجربه کافی برای حضور در راس یک وزارتخانه را ندارید فردی مثل نجفی که شخصیت برجسته ای نیز دارد و مدیر لایقی است برازنده شهرداری شهر تهران است جامعه باید نسبت به آسیب هایی مانند کودک آزاری که در آن رخ می دهد حساس شود و از حالت بی تفاوتی در بیاید دایره جرم به قدری در کشور ما تنگ شده است که هر حرکتی ممکن است جرم محسوب شود کاش ما بتوانیم نسبت به مسائلی که در قرآن آمده وفادار بمانیم جریان اصولگرایی به درستی دریافته که با بدنه اجتماعی فاصله گرفته است ما در طول سال های بعد از ان ...
شکنجه پسر جوان به خاطر یک رابطه پنهانی
مردی میانسال وقتی متوجه رابطه پسری جوان با دخترش شد، او را ربوده و تا پای مرگ شکنجه کرد. متهم روز گذشته محاکمه و به پرداخت دیه و زندان محکوم شد. به گزارش جوان، مهرماه سال 95 مردی خودش را به مأموران پلیس تهران رساند و گفت: چند روز پیش پسرم در حالی که جراحت زیادی در بدن داشت به خانه آمد. از او خواستم توضیح دهد چه اتفاقی برایش افتاده، اما مدام طفره می رود. او را به بیمارستان بردم و درمان ...
محاکمه عامل جنایت تلگرامی
مقتول را کشف و او را دستگیر کردند. سعید 19 ساله در بازجویی ها به قتل اعتراف کرد و به زندان افتاد. چهار نفر از دوستان او نیز که در نزاع حضور داشتند پس از انجام تحقیقات با قرار وثیقه آزاد شدند. تا این که صبح دیروز، جلسه رسیدگی به پرونده در شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی اصغر عبداللهی برگزار شد. در ابتدای جلسه، اولیای دم درخواست قصاص کردند. سپس سعید در جایگاه ایستاد و گفت ...
تجاوز مرد متاهل به دختر 14 ساله در خلوت + بازجویی
خواستار بازداشت مرد متجاوز شده و نوید چند روزبعد به دادگاه احضار می شود و در اعترافات خود منکر هرگونه آزار و اذیتی از جانب خود به دختر نو جوان می شود.به خاطر حفظ آبروی قربانی صدای دختر 14 ساله تغییر داده شده. گفتگو با متهم اسمت چیه و چند سالته؟ نوید، 38 سالمه ازدواج کردی؟ بله چند وقنه ازدواج کردی؟ 8 سال ، یک پسر 3 ساله ام دارم کجا زندگی می ...
همسر یا پکیج تسهیلات؟!/ وقتی سن در زندگی مشترک رنگ می بازد
هایی که از سال 1356 انجام شده حاکی از آن است که اینگونه ازدواج ها سرانجام درستی نداشته و طلاق در بین این زوج ها بیشتر است . او می افزاید: اینگونه ازدواج ها در گذشته کمتر از چند سال اخیر بوده و عوامل مختلفی بر افزایش این ازدواج ها دخیل است. مثلا در اکثر این وصلت ها برای پسر مزایای مادی دختر مانند میزان درآمد، داشتن خانه، ماشین بیشتر از سایر مزیت هاست . به گفته این جامعه شناس ...
روایت از مردی که خستگی را خسته کرده بود
برای آزادسازی خرمشهر . پس از دو هفته، آمبولانسی با چراغ قرمز گردون، دم در خانه ایستاد. ریختم . قلبم به کوبش افتاد. رانندة آمبولانس، دوست حسین، حاج آقا مختاران بود . سراسیمه جلو رفتم چشمانم حسین را می جست. دیدمش. روی برانکارد دراز کشیده بود و دست تکان می داد، کمی آرام شدم . *** ... شهادت شهبازی داغی سنگین بر دل حسین بود. این را در لابه لای، نامه ای که برایم نوشت، فهمیدم. نوشته ...
ادعای جدید متهمان پرونده بنیتا
کردن ماشین چقدر طول کشید؟ زمان زیادی نبود، نمی دانم چند ساعت شد، من پس از سرقت به سمت قیامدشت رفتم و با کمک مهدی (متهم دوم پرونده) و یک نفر از دوستانم ضبط و باند ماشین را برداشتیم. در آن لحظه بچه مدام گریه می کرد اما من توجهی به گریه هایش نکردم. دوستانم هم حرفی نزدند و به سرعت لوازم ماشین را برداشتیم. پس از آن من پشت فرمان نشستم و به سمت مامازن رفتم. وقتی راه افتادم بچه خوابید و بعد ...
روشنفکری ریشه ماسونی دارد
علمی ذهن آنها را تحت تأثیر قرار داده و وارد عرصه تشکیلات فراماسونری می کردند. فراماسونری دارای درجاتی است. فرد وقتی تازه وارد می شد درجه یک یا همان حکم شاگرد را داشت. یک درجه که بالا می رفت می شد بنا و درجه بعدی آن استاد بود. اکثریت ماسون ها این سه درجه را طی می کنند. اما از این مرحله به بعد افراد برجسته درجات بالاتر یعنی تا درجه آخر یا همان 33 را طی می کنند. کسانی که به این درجه می رسند می ...
بحران مارکسیسم/ گفت وگو با لویی آلتوسر در اواخر عمرش درباره کمونیسم، انقلاب و سیاست
منطقه ای نیمه متروک می گذرد. ماجرا از این قرار است که حدود ساعت سه نصف شب، مردی به نام ایوان با صدای مشت های محکمی که بر در خانه اش می خورد از خواب می پرد. بیدار می شود و دم در می رود تا ببیند چه خبر است. دم در مرد جوانی را می بیند به نام گرگوری که هراسان فریاد می زد: بدبخت شدم، بدبخت ... لطفاً با من بیایید . گرگوری جوان ایوان را به کشتزاری می برد که در وسطش درخت بلوط باشکوهی است. شب است و چشم ...
جولان تجرد برای دختران جوان/ تنهایی و فردگرایی ره آورد تجرد
خانه داری برای او باقی نمی ماند و به جای اینکه در زندگی آرامش را ایجاد کند تازه به پایه های زندگی ضربه می زند. هانیه 35 ساله است، او گفت: هیچ وقت ازدواج را جدی نگرفته ام و همیشه به این موضوع نگاه طنز داشتم. کی ازدواج می کند. دلم نمی خواهد ازدواج کنم. دوست دارم تنها باشم و صحبت های اینگونه. اما حالا می بینم که واقعا تنها هستم و نیاز به یک همدم و همسر را حس می کنم. تمام خواهر و برادرهای من ...
بالا و پایین ازدواج
و تاکنون ازدواج نکرده اند. سیدحسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاری اجتماعی ایران در گفت و گویی که با ایسنا داشته، گفته که براساس آخرین سرشماری سال 1395 جمعیت کل کشور 79 میلیون و 926 هزار و 279 نفر است که از این تعداد 51 درصد مرد و 49 درصد زن هستند؛ این در حالی است که چهار میلیون و 423 هزار و 225 نفر دختر مجرد در سن ازدواج (15 تا 29 سال) و پنج میلیون و 372هزار و 989 نفر پسر در سن ازدواج (20 تا 34 سال ...
نازنین به همراه نادر و مصطفی مرا به بیابان های ورامین بردند و ... + عکس
نادر و و دوستش به نام مصطفی بازداشت شدند.ولی چون در تحقیقات پلیسی روشن شد مصطفی در آدم ربایی دستی نداشته و مانع کشته شدن پسر جوان نیز شده است برای وی قرار منع تعقیق صادر و او آزاد شد. به این ترتیب دیروز در شعبه هشتم دادگاه کیفری یک استان تهران و به ریاست حسین اصغرزاده و با حضور یک مستشار به این پرونده رسیدگی شد. در ابتدای این جلسه فرشاد به تشریح جزییات ماجرا پرداخت. وی گفت: باور کنید ...
مردی با دغدغه های فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده
دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک [...] دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم و پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم: – دبیر هنرمان گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم. همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم... حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های ابریشمی سفیدی داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم: -ببخشید لیقه هم می خواستم. خنده ی صدا داری کرد و گفت: -اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات لیقه بود. ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم. موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد. از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم. بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه. فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی 26 سال می گذرد. آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی. آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور. هر روز صبح دنبال بهانه ای بودم برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد. . سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و ما را مرتب به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال. کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و از لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه ! آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از بُن بست. صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام. عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و مرامش جز مهربانی نیست. در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش بود. شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر. علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه! در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم. عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما برای رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم 50 نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش. آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار! حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم. آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم. از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه! درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...