سایر منابع:
سایر خبرها
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
مگسی به من خورده باشد! چیزی حس نکردم ولی چوب در دست او نصف شد و نصفش در دستش ماند! چوب به شکل عجیبی رشته رشته شد! حیرت آور شد. این سرگرد خشکش زد! تا چند دقیقه مبهوت ماند و بعد با اشاره دست گفت که مرا ببرند! بعد از آن من دیگر او را ندیدم! یک سال گذشت و اردوگاه رمادی را درست کردند. اردوگاهی که بچه های کم سن و سال را آن جا می بردند که همین سرگرد رفته بود بالای دستی هایش را مجاب کرده بود که ...
روایتی جالب از پنج سال زندگی متاهلی شهید حججی
کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و از آنجا بود که آقا محسن من را دید و برای ازدواج انتخاب کرد. و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟ نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب طوفانی دیگر در راه است را به من هدیه داد و و از من خواست که آن را به عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب سرباز سال های ابری را به آقا محسن هدیه ...
تابستان داغ کودتا
پیاده شدم! بعد دیدم که این دو نفر هم همراه من پیاده شدند و جلوی من را گرفتند و گفتند تو جلال آل احمد هستی! من گفتم اشتباه گرفته اید، من جلال نیستم؛ به هر حال اینها می دانستند من جلال نبودم و قصد داشتند سر و صدا کنند؛ در نتیجه من را به زور به کلانتری دو شمیران بردند! به کلانتری ها هم گفته بودند که اگر کسی را به هر عنوانی که به وقایع اخیر مربوط باشند دستگیر کردید، آزاد نکنید، نتیجه اینکه من را شب در ...
وقایع نگاری آتش سوزی سینما رکس آبادان
مواد آتش زا سالن سینما را به آتش کشیدند. حریق به سرعت تمام سالن سینما را در بر گرفت و شعله های آتش زبانه کشید، مردان، زنان و کودکان تماشاچی که به مجرد دیدن شعله های آتش به سوی درهای ورودی و خروجی سینما هجوم بردند با درهای بسته مواجه شدند. در این میان شعله های آتش تمام سالن را در بر گرفت و تماشاچیان با ناله و ضجه در محاصره کامل شعله های آتش قرار گرفتند. 377 نفر از مردان، زنان و ...
این گونه قفس ها شکست؛ خاطراتی از دوران اسارت
می کنند همین جاست. متن کامل این یادداشت در زیر آمده است: سال 1362 به عنوان طلبه رزمی تبلیغی، عازم عملیات شدم . دست تقدیر 6٫5 سال اسارت را برایم رقم زد. نیمی از دوران اسارت را در کتاب خوشه های خاطره نوشته ام. تنها 6 روز پس از بازگشت به برای ادامه تحصیل به شهر قم مهاجرت کردم. دروس حوزه را تا 8 سال خارج فقه و اصول خواندم و همزمان کارشناسی حقوق و ارشد و دکتری فقه و مبانی ...
مصدق نه ماندلا بود نه چه گوارا!
منحل می کند. البته نمی خواهد برای انحلال به شاه متوسل شود و بنابراین همه پرسی یا به تعبیر آن زمان رفراندوم را برگزار می کند، زیرا به طور قانونی نمی توانست از پس مجلس بر آید و مجلس او را استیضاح می کرد و می توانست به طور قانونی او را عزل کند. البته این مشکل نیز خود علت دارد. علت نیز آن است که ما در ایران تجربه مشروطیت نداشتیم. در کشورهای دیگر مشروطیت روندی طولانی را طی کرد و گاهی چندصد سال طول کشید ...
غذای پرطرفدار اسارت چه بود؟
جبهه باز شد. وی با اشاره به عملیات های خود در جنگ تحمیلی گفت: اولین عملیاتی که شرکت کردم فتح المبین در شب عید سال 61 بود. البته آن زمان خانواده ام به اهواز بازگشته بودند. در مسجد خوابیده بودیم که آمدند و تیر مشقی زدند تا به خط شویم. گفتند "نیرو می خواهیم برای جبهه. بروید وسایل مورد نیاز و ضروری خود را جمع کنید و بیایید." این آزاده خوزستانی ادامه داد: نصفه شب آرام وارد خانه مان ...
تجاوز گروهی به عروس در روز عروسی!
ازدواج کنیم.” پاسخ داد: “کودکان هدیه ای از خداوند هستند. اگر خداوند به ما فرزند دهد سپاس گذاریم؛ اگر نه زمان بیشتری برای عشق ورزیدن به تو خواهم داشت.” والدین تونی بسیار هیجان زده بودند؛ تا اینکه ماجرای مرا شنیدند. به تونی گفتند ” نمی توانی با او ازدواج کنی. این زن نفرین شده است.” پدرشوهرم در مراسم ازدواج حاضر نشد. 800 نفر مهمان داشتیم که اکثراً از روی کنجکاوی آمده بودند. سه سال از اولین ازدواجم می گذشت ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
را فرستادند پزشکی قانونی اما پزشکی قانونی گفت که بعد از این همه سال نمی تواند تشخیص دهد زمان ارتکاب قتل، سیاوش به رشد عقلی رسیده بود یا نه. بلوغ عقلی اش تأیید نشد و قاضی دوباره قصاص داد. تا سال 94 سیاوش بلاتکلیف بود، سال 94 دوباره رأی دیوان، حکم اعدام بود و دوباره بردنش امنیت. این بار ماجرا جدی بود: ما در انفرادی تنها نبودیم، 5 نفر می شدیم. دو نفر قصاص و سه نفر مواد مخدری بودند. آدم انفرادی تنها ...
احساس آزادگان هنگام بازگشت به میهن
گذاشتید و مشغول دفاع از کشور شدید؟ اولین بار سال 61 در مقطع تحصیلی اول دبیرستان بودم که وارد جبهه و به غرب کشور اعزام شدم. چون سنم کم بود مدیر کل آموزش و پرورش با مسئولان سپاه و فرماندهان وقت منطقه هماهنگ کرد و ما را بعد از دو ماه برگرداندند. دومین بار سال 62 در طرح لبیک یا امام شرکت و در عملیات آزادسازی سد دربندی خان و مناطق شاخ شمیران حضور پیدا کردم و حدود دو ماه و نیم در منطقه بودم. بار سوم ...
مصدق نه ماندلا بود نه چه گوارا
که مسائل سیاسی تنها ارادی نیستند. یعنی در عرصه سیاست چنین نیست که من و شما تصمیم بگیریم یک کار را انجام بدهیم و بتوانیم آن را انجام بدهیم. شاید اگر دکتر صدیقی در همان زمان به فرمانده یک تیپ سواره می گفت بیایید و فلان جا را بگیرید، نمی آمدند. درست است. اما وقتی به گذشته برگردیم می بینیم که مصدق وزارت جنگ را به وزارت دفاع بدل کرد و با اقداماتی که در این وزارت دفاع انجام داد، به مرور نتایج ...
مصاحبه خواندنی با یکی از آزادگان شهر صومعه سرا
ستون از معبری میگذشتیم و یکی از سربازان به عنوان اولین نفر در ستون راه را باز میکرد و برای اطمینان از پاک بودن راه هر چند قدم یک بار تیری با کلاشنیکف خود شلیک میکرد. من نفر چهارم این ستون بودم و با هم همینطور به جلو میرفتیم، شب بود و تاریک، حتی مهتاب هم نبود! بعد از چند قدم سربازی که جلوی ستون بود با ترس و صدایی بلند گفت وای! ، این را گفت و در یک لحظه انفجاری رخ داد ، همه به زمین نشستیم و ...
پس از خبر سقوط هواپیمایش تا 10 سال از او بی خبر بودم/ زنده شدن شهید لشگری تنها آرزویم است!
: هواپیمای همسرتان را زده اند. یک لحظه فکر کردم، حتماً حسین در خاک ایران فرو آمده و احتمالا زخمی شده باشد و اینها نمی خواهند به من بگویند. گفتم: حسین کجاست و در چه وضعیتی است؟ گفتند: هواپیمایشان را توی خاک عراق زده اند، البته مرزبانان ما با دوربین دیده اند که چتر نجاتش باز شده، اما اززنده بودنش خبری نداریم. سه روز بعد از آن، سی و یکم شهریور بود که جنگ تحمیلی عراق به ایران رسما ...
روایت اولین اسیر فراری
دموکرات اسیر شدیم و توسط آنها به ارتش عراق تحویل داده شدیم. آن زمان اردوگاه نبود و ما را به استخبارات سلیمانیه دادند، آنجا ما چهار نفر را به اتاقی بردند که گفتند دو نفر اسراییلی آنجا هستند که ما نباید با آنها حرف بزنیم! وارد اتاق که شدیم زیرچشمی حواسمان به آن دو نفر بود اما قیافه شان به ایرانی بیشتر شباهت داشت و برای همین بعد از مدتی این پا و آن پا کردن دل به دریا زدیم و گفتیم شما ایرانی هستند ...
این گونه قفس ها شکست
به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، سال 1362 به عنوان طلبه رزمی تبلیغی، عازم عملیات شدم. دست تقدیر 6.5 سال اسارت را برایم رقم زد.نمی از یم اسارت را در کتاب خوشه های خاطره نوشته ام، تنها 6 روز پس از بازگشت به برای ادامه، تحصیل به شهر قم مهاجرت کردم، دروس حوزه را تا 8 سال خارج فقه و اصول خواندم و هم زمان کارشناسی، حقوق و ارشد و دکتری فقه و مبانی، حقوق اسلامی دانشگاه را گرفتم و اسارت، نه با اختیار که ...
خاطره سوزاندن کف پای اسیر ایرانی با اتو هنوز آزارم می دهد
...> عده ای ما را سنگ زدند و هلهله شان روایت داغ کربلا را برایمان تازه کرد رنجبر یکی دیگر از آزادگان دفاع مقدس از خاطرات اسارت به خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان اینطور می گوید: در دوم فروردین سال 61 در دشت عباس منطقه دهلران به اسارت نیروهای بعثی درآمده است و تا حدود دو سال بعد از پایان یافتن جنگ هم در اردوگاه های بعثی اسیر بوده است. در حین انتقال من و دیگر اسرا از استخبارات نظامی ...
گزارشی از تعداد آزادگان ، شهدای آزاده و عناوین برخی کتاب ها و فیلم ها
شعارسال : همچنین حدود 1000 نفر از آزادگان اسم شان توسط صلیب سرخ ثبت نشده بود و حدود 10 سال اطلاعی از آنها موجود نبود که نمونه قابل افتخار آن شهید حسین لشگری است که 18 سال اسیر بود. هر یک از این آزادگان پس از رهایی از اسارتگاه های دشمن بعثی دست به قلم شدند که سرباز کوچک امام ، پایی که جا ماند ، زند ...
تلخی های روزهای اسارت برای رزمندگان شیرین بود
داده ایم. مشروح گفتگوی پایگاه خبری امروله با جهانبخش سعدی در زیر می آید: لطفا خودتان را معرفی کنید: بسم الله الرحمن الرحیم ، من جهانبخش سعدی، دبیر اداره آموزش پرورش صحنه هستم که توفیق 4 سال اسارت را داشته ام. چطور شد که به جبهه رفتید؟ خانه ما در روستای گرگلان بخش خدابنده لو بود، در آن زمان امام خمینی (ره) دستور دفاع از خاک میهن را صادر کردند و من نیز با توجه ...
تابلویی که با عنوان شهید برایم در کوچه نصب شده بود با ورود خودم پایین آورده شد
آسایشگاه دیدم همه بچه ها زخمی هستند موسائی بیان کرد: قرار شد ما را به حمام ببرند لختمان کردند و تا زیر دوش می رفتیم با کابل ما را زدند حتی نمی گذاشتند کامل دوش بگیریم بعد از آن به ما یک دست لباس و دمپایی دادند که دمپایی از دستم افتاد و آنقدر مرا زدند که نتوانستم آن را بردارم و مدت طولانی بدون دمپایی در اردوگاه بودم. این آزاده گفت: با استفاده از بن هایی که به ما می دادند می توانستیم ...
مردانی از قبیله غیرت و حماسه
.... برای اسلام عزیزش صبر کنید. خداوند فرج را ان شاءالله نزدیک می نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می فرماید. به همه عزیزان در بند اسلام سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی کنم. خداحافظ شما باشد. آزادگان، گنجینه های ارزشمندی هستند که در درون آن، فرهنگ انسان ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی است برای انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاه ها به شهرهای میهن اسلامی ...
شکنجه، کابوس و ترس در اتاق مثلثی/ برای هر کاری ما را با شلاق می زدند/ گفتن خبر شهادت دوستانم مسئولیت ...
کردند که از کدام گردان هستی؟ من هم گفتم گردان صاحب الزمان(عج) که ناگهان ترس عجیبی در چشم مأمور دیدم که زیر لب کلمه" یا صاحب الزمان" را تکرار می کند؛ بعد از من پرسید سرباز هستی یا بسیجی؟ من هم گفتم سرباز( زیرا اگر می گفتم بسیجی برخورد شدیدی می کردند) ولی چون ازلحاظ فیزیکی و چهره ام به سن سربازی نمی خورد آن ها فهمیدند و سیلی به من زدند که از حال رفتم. این آزاده جویباری بیان کرد: بعدازآن ما ...
دولت مصدّق یک اشتباه تاریخی انجام داد و آن تکیه ی به آمریکا بود
. بعد از آنکه حکومت مصدّق را سرنگون کردند البته قبلًا مرحوم آیت اللّه کاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی کردند، کنار زدند و با بی تدبیری هایی که انجام گرفت کنار گذاشتند باز سرِ کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، کودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّد رضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حکومت دیکتاتوری سیاه ...
قریبانه هایی که غریب ماند
6 مردادماه، بیست و هفتمین سالگرد بازگشت اولین گروه آزادگان به خاک وطن است. روزی که آنها برای دفاع از خاک و دین و ملت خود مقابل دشمن متجاوز به جبهه ها شتافتند گاه حتی نوجوان بودند و شانه های شان بار اسارت را بر گرده گرفت تا سرشان مقابل خصم خم نشود، نکند دیگران گمان برند ایران و ایرانی را ضعیف ساخته و اضمحلال انقلاب شکوهمندشان نزدیک است. گاه ...
پایبندی به مقدسات ما را در اسارت حفظ کرد
برگزار نشود، با مشت و لگد می زدند که ما نماز را ترک کنیم و ادامه ندهیم، دعاها را مخفیانه به هر طریقی بود دعای کمیل، توسل ، زیارت عاشورا هر چه بود انجام می دادیم، همین پایبندی ویژه به مقدسات بود؛ که ما را در اسارت حفظ کرد، و به ما آرامش روحی و روانی می داد. در چنگال دشمن، یک اردوگاهی به نام اطفال بود که همه نوجوان بودند بزرگترین سن در میانمان 30سال و کوچکترین مان 12 سال بود،خودم زمانی ...
حیله انگلیسی برای کودتای هالیوودی
زدند و با بی تدبیری هایی که انجام گرفت کنار گذاشتند باز سرِ کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، کودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّد رضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حکومت دیکتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا کرد. این چهار مقطع است؛ این ها همه عبرت انگیز است . یک ملت وقتی اجازه بدهد که یک قدرت ...
سرنوشت مبهم 11 هزار اسیر ایرانی در عراق
بسته در نگاه صدها مرد جنگ؛ یادگاران جنگ که آن روز از آن سال های اسارت خاطره ساخته بودند. مردانی که بعضی شان بعدها برایم تعریف کردند که ...4 نفر بودیم. نیم ساعت در مقابل سپاه هفتم عراقی ها مقاومت کردیم. بعد از نیم ساعت فشنگ مان تمام شد. اسلحه ها را زمین گذاشتیم و دست های مان را بالا بردیم... در هر کامیون آیفا، 5 یا 6 اسیر دست بسته سوار کردند و یک صف 50 ماشینی درست کردند و بردند بصره ...
خلوتی با شهیدان گمنام تازه تفحص شده
! شفاعتم کن. نوشته: شهدا! در آغوش ارباب ما را هم یاد کنید؛ نوشته: شهدا! التماس دعا،زیارت کربلا، ظهور امام زمان و شهادت نسیبمان شود؛ با خطی لرزان نوشته: آن لحظه که مادر سادات به دیدارت آمد، سلام مرا هم برسان! پیرمردی شال سبز بر شانه داشت، بر تابوت شهید فاو می نوشت: گفتم کجا؟ گفتا به جنون، گفتم چه وقت؟ گفتا کنون، گفتم نرو، خندید و رفت؛ اشک می ریخت و من مردد بودم که شاید پدر شهیدی از منطقه فاو ...
ذکر امان از دل زینب(س) به ما آرامش می داد/ اسارت را نمی توان معنی کرد/ چه بگویم وقتی شنونده ای نیست!
... یکی از رفقا گفت کمی از اسارت برایمان تعریف کن، نگاهش کردم و گفتم برو شیلنگ آب را بردار به یک نفر بگو با شیلنگ به کمرت بزند، بعد بیا تا برایت قصه کابل آبی را تعریف کنم. عکس اسارت رو از روی دیوار خانه برداشته ام، زیرا کابوس های چهاردیواری اسارت مرا به زجر می کشد. گاهی اوقات نمی توانم ساکت بنشینم. گاهی در گرما بی خودی قدم می زنم تا فراموش نکنم دورانی را که زیر سایه ای گرم آرزویم بود ...
آزادگان ما، وارثان شهیدانند
، آن روز عشق طلوع کرد. همان عشقی که هشت سال پیش بدرقه اش کردیم و اینک به استقبالش می رویم. چشم های همگان اشک بار بود، نه به خاطر غم و اندوه، بلکه این بار از شوق وصال؛ چرا که وعده خدا محقق شده بود اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا؛ به درستی که پس از هر سختی آسانی است . نیمه پنهان دفاع مقدس آزادگان ما، وارثان شهیدانند و ماندند تا نامشان را گرامی و راهشان را ادامه دهند. ...
مصاحبه با آزاده سرافراز آقای سهراب شعبانی
زدند و سپس با بدن کثیف او را در آب می انداختند و با تن خیس لباس می پوشید که گاها تا یک ماه بدن ما بو می داد و با وجود تمام این شکنجه باز هم اسرا هیچ بی احترامی و توهینی به مقامات کشور ایران نمی کردند . * در صورت بروز هر مشکل گردان بسیجی ها را مورد ضرب وشتم قرار می دادند ومعتقد بودند بسیجی ها به دیگر اسرا خط می دهند. 6. زمان و نحوه آزادی شما چگونه بود: زمانی که از ...