سایر منابع:
سایر خبرها
دردسرهایی که منشی مطب های پزشکان می افتند!
نوبت دهی را از نیمه تا چند صفحه جلوتر نگاهی می اندازد و می گوید؛ تنها می توانم روز یکشنبه دوم اسفند ساعت 9 شب یک وقت به شما بدهم. منشی در پاسخ بیمار می گوید بله خواهش می کنم، تشریف بیاورید. لطفاً اسم و فامیلیتان را بگویید... منتظرتان هستیم. لطفاً تأخیر نکنید. ممکن است نوبتتان را از دست بدهید و تا 2 ماه آینده هیچ وقتی وجود ندارد! بیمار هستید و از منشی انتظار دارید... حالتان ...
سروده هایی در رثای امام محمد باقر(ع): تو کشته مصائب کرببلا شدی
...> گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینهٔ محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند انتهای پیام/ ...
هرجا که باشی، هرچه که بخواهی
اگر همین الان اراده کنی که مواد تهیه کنی، تقریبا می توان گفت که چندان معطل نخواهی شد؛ نمی گویم بی درنگ، اما احتمالا زمانی حدود یک ربع کافی است که به آن چه می خواهی دست یابی فروشنده های مرگ بیشتر جاها هستند. آن ها فقط برایشان پول درآوردن مهم است به هر قیمتی که بشود. فروشنده های مواد مخدر؛ فروشنده هایی بالباس های معمولی ،صورت های معمولی ،نگاه های معمولی در شهر قدم می زنند و شاید در طول ...
داستان یک شب خوابیدن در اتاق مرگ آقا تختی
آقا تختی ترسناک است. *** در اتاق به جا مانده از شب آخر آقا تختی، دختر شیرازی نقاشی شده است. او درون قاب، روی دیوار تابلو شده و برعکس مونالیزا اصلاً هم نگاه مرموزی ندارد. به کلیشه ای ترین روش ممکن دو انگشت را روی گونه و چانه ستون کرده و با گردن کج رو به دوربین فکر می کند. انار هم دارد و حلقه ای روی انگشت دست چپ. آدم را یاد داش آکل می اندازد. عبور کرده از فیلتر صادق هدایت. غولی صورت زخمی ...
افزایش طلاق هایی که بعد از 30 سال زندگی مشترک رخ می دهد
مثل دخترای 20 ساله به خودم برسم و سرحال باشم. من عمر و جوونیمو پای این زندگی گذاشتم، با کم و زیاد باباتون سوختم و ساختم، اما حالا یادش رفته و فیلش یاد هندوستان کرده. همش یا سرش تو گوشیشه یا پای فیلمای چرت و پرت نشسته، منم دیگه خسته شدم. بهتره که جدا بشیم. اشک امان دختر جوان را برید و دوباره با لحنی التماس گونه حرف خود را رو در روی پدر و مادر زد که ترو خدا دست از این بچه بازیها بردارید ...
داستان یک شب خوابیدن در اتاق مرگ آقا تختی
...> *** در اتاق به جا مانده از شب آخر آقا تختی، دختر شیرازی نقاشی شده است. او درون قاب، روی دیوار تابلو شده و بر عکس مونالیزا اصلاً هم نگاه مرموزی ندارد. به کلیشه ای ترین روش ممکن دو انگشت را روی گونه و چانه ستون کرده و با گردن کج رو به دوربین فکر می کند. انار هم دارد و حلقه ای روی انگشت دست چپ. آدم را یاد داش آکل می اندازد. عبور کرده از فیلتر صادق هدایت. غولی صورت زخمی، با موها و سبیل هایی ...
3 تا حرف داره؛ اگه گفتی؟
آنها تحمیل کرده اند. هرچند داخل آلبوم ها هم بهتر از وضع فعلی نبود. برادرم در تمام عکس ها بغل مادرم بود و خواهرم بغل پدرم. من هم آن کنار، لای دست و پا، یا دست به چادر مادرم داشتم یا پاچه پدرم؛ یک هکلبری فین ایرانی بودم! بزرگتر هم که شدیم، ماجرا فرق نکرد. وقتی کنکور دادم و در دانشگاه سراسری قبول شدم، پدرم گفت: خوبه. چون اگه آزاد قبول می شدی، باید می رفتی سربازی. وضع خیلی خرابه بابا! مادرم هم گفت: درس ...
هدایای مردم را می فروشیم خرج نمایش فیلم می کنیم/ حقوق میلیونی از دبیرخانه عمار نمی گیریم
سپرده بودند، نمی توانست برای تماشای فیلم ها بیاید. هادی، پسرم به جای او به چوپانی رفت و او آمد فیلم ها را نگاه کرد. و هادی داستان این را برای یکی از کارگردان ها تلگرام فرستاد و فکر کنم که می خواهد فیلم این اتفاق را به مستند تبدیل کند. یک روز برای کاری به روستای لیرابی رفته بودم، دیدم اهالی روستا که موقع کوچشان بود، به طرف خوزستان در حال حرکت هستند، فلش و لپ تاپ یکی از دوستانم همراهم بود و ...
روزگار یک مدیرعامل فقیر/طنزنامه
سوئیس برود و چند روزی را دور از هیاهوی اینجا بگذراند و سرش یک بادی بخورد، اما من توانایی پرداخت هزینه های سفرش را نداشتم، ما در نهایت فلاکت زندگی می کردیم. همسایه های ما آدم های کباب خوری هستند، بوی کبابشان ما را بیچاره کرده بود، دیگر چاره ای نداشتم، رفتم و گردنم را فقط و فقط برای ماهی 2 میلیون تومان کج کردم، می دانم که کسی این حرف مرا باور نمی کند، من یک نیازمند واقعی بودم. تازه اینجا بود که فهمیدم فقط دختر وزیر مظلوم نیست، فهمیدم که در این دولت و مجلس فرزندان صاحب منصبان بسیار مظلومند. ...
مادر به جرم قتل دختر 14 ساله اش محکوم به اعدام شد
به نصیحت هایم توجهی نمی کرد عصبانی بودم. همان موقع ناگهان بالش را روی صورتش قرار دادم که چند دقیقه بعد دخترم بی حرکت ماند. این اتفاق آنقدر سریع افتاد که خواهرش نیز متوجه ماجرا نشد تا اینکه با صدای گریه ام از خواب پرید و با پیکر بی جان خواهر دوقلویش روبه رو شد. پس از اعتراف های این زن، پرونده در شعبه اول بازپرسی دادسرای جنایی کرج تحت رسیدگی قرار گرفت و متهم صحنه قتل دخترش را بازسازی کرد ...
پایان سرخ انتظار مادر
احکام شرعی آشنا کنید.مادر خوبم خودتان خوب می دانید جبهه و جنگ تمام لحظاتش مخاطره انگیز است و مرگ بیشتر به من نزدیک است...سرم را که بالا آوردم صورت مادر خیس اشک بود من هم همراه هادی شروع کردیم اشک ریختن؛مادر به قد قامتم نگاه می کرد و آه حسرت از ته دل می کشید.تا آن زمان چنین حالتی از او ندیده بودم، نگاه هایش بوی جدایی می داد؛ حس ندیدن تا روز قیامت. ناگهان خودم را بی اختیار به پاهای مادرم انداختم و ...
آدرس گمشده میان دو نسل...!؟
غریب تعدادشان هم کم بود آدرس راهم را بپرسم، راهی که برایم قریب نبود. سرتان را به درد نیاورم دیدم جوان پسری از دور می آمد، جوانی نزدیک من می آمد با شکل و شمایلی عجیب و غریب می آمد. درهمان نگاه اول، ظاهرش، باطنم را به هم ریخت. موهای بالای سرش سیخ سیخی و دور سرش هم طبقه طبقه بود، معلوم بود کلی برای درست کردن این مدل وقت گرانبهایش راصرف کرده است، فارغ ازهزینه مالی اش. موهای سیخی منتهی می شد به ...
بادگیر پیر
. خاله آن ها را در روغن می گذاشت. وقتی سرخ می شدند، مادرم آن ها را بیرون می آورد و شکر می پاشید. صدای یاالله آمد و پیرمردی وارد آشپزخانه شد. چشمان میشی داشت که کمی خیس بودند. عصایی هم در دست داشت که سرش یک مار بود. رو به مادربزرگ کرد: - خدا بیامرزه سیدجواد رو، روحش شاد! مادربزرگ اشک در چشمانش دوید. پیرمرد وقتی دید همه ناراحت شده اند، لااله الاالله گفت و بیرون رفت. با ...
240 دقیقه محاکمه قاتل آتنا پشت درهای بسته/ انکار در دادگاه +عکس
با ناپدید شدن آتنای هفت ساله در پارس آباد آغاز شد. او لحظه ای از کنار بساط دستفروشی پدرش جدا شد و در دام شیطانی رنگرز محله افتاد. اسماعیل، دختر هفت ساله را به داخل کارگاهش کشاند و برای عملی کردن نیت شومش او را به قتل رساند. پدر و مادر کودک، اهالی پارس آباد و پلیس از این اتفاق بی اطلاع بودند و تمام شهر را برای پیدا کردن آتنا زیر و رو کردند تا این که دوربین های مداربسته، ردپای اسماعیل را ...
فرشته ای با چشمان سبز
مثل مهد کودک بود، یک جا که نمی دانم کجا بود، یه عالمه بچه... همه با هم بازی می کردیم، غذا میخوردیم و شبها موقعی که خاله مهربون چراغ را خاموش می کرد، می خوابیدیم... نمی دانم کجا بود... ولی یک روز شما و مامانی آمدید و منو انتخاب کردین... دیگر بعد از آن من بودم و تو بودی و مامانی، آن همه بچه دیگر نبود ولی همیشه دست روی سرم می کشیدی تا بخوابم... بابایی، حالا چرا نمی آیی؟ شبها منتظرت می مونم، قول می ...
سامری از نوسان حلبت میترسد
شاعر از زبان خودش: شهدخت روستایی فارسی، شاعر و ترانه سرا، متولد سیزده بدر چهل و پنج که حدود چهارسال هستم، به طور جدی شعر را دنبال میکنم، اخیراً کتابی شامل شصت غزل عاشقانه به نام " پیراهن یک روح تکراری" به چاپ رساندم، که مورد استقبال فروان از سوی مخاطبان قرار گرفت. برگزیده جشنواره مدافعین حرم در خرم بید، برگزیده جشنواره خاوران در تهران، برگزیده جشنواره عشایری سه استان یزد کرمان فارس در مروست یزد ...
من غریبم؛ قصه ام چون غصه ام بسیار
خراسانی خود، جایگاهی ویژه در شعر معاصر ما دارد. به انگیزه بیست و هفتمین سالروز درگذشت او، گزارش مختصر در احوالات شاعری داریم که همه ما او را به زمستان ش می شناسیم. نمی دانم از عشق به ایران باستان و زرتشت بود یا از سر اتفاق، که آخرین خانه اش در خیابان زرتشت بود. در همین خانه بود که آن باغچه زیبا را ساخت با همراهی همسرش دختر عمویش که هر دو عاشق گل و گیاه و درخت بودند ...
لطفاً حجاب را اجباری کنید!
سرش را پایین می اندازد و زیر لب می گوید: بفرمایید داخل! داخل بیمارستان تمام پرستاران همان روپوش سفید ساده را دارند و خبری از چادر اجباری نیست! فاطمه دختر سیزده ساله ام با ماست. کسی به حجاب او کاری نداشت. حسنا تزریق دارد. مادرش او را به بخش تزریقات برده. من و فاطمه روی صندلی منتظر نشسته ایم. فاطمه بی مقدمه توی گوشم می گوید: بابا من در آینده دلم نمی خواهد چادر بپوشم! . جوابی به او نمی دهم. ...
کاش کسی دستم را می گرفت...
همیشه به خارج برود و اصرار داشت من مغازه را بردارم. گفتم نه. برای خرید نان شبمان محتاج بودم و یک هزار تومانی نداشتم برای خرید آن جنس ها، اما کامران مدام اصرار می کرد و بالاخره آنقدر گفت و گفت تا راضی شدم. دلم را زدم به دریا. بعد از این همه سال خسته شده بودم از کارگری و شاگردی. گفتم از این به بعد آقای خودم می شوم و دستم جلوی کسی دراز نیست. همین شد که مقداری پول از این و آن قرض گرفتم و چند وام با سود ...
چه چپی چه راستی!
پسر و 4 دختر و من هفتمین فرزند بودم. در دبستان بصیری شیراز و دبیرستان های حاج قوام، نمازی و در نهایت رازی در رشته ریاضی درس خواندم. توجه دارید در زمانی که مادر من 9 کلاس سواد داشت، مشخص است که تحصیلات فرزندان برای شان مهم بوده است. به هر حال فرصتی دست داد تا در سال 55-54 به خارج از کشور برای ادامه تحصیل بروم. دوره سطح پیشرفته یا پیش دانشگاهی را بدون آنکه به کالج بروم ظرف 9 ماه پشت سر گذاشتم. در ...
دلنوشته ورزشی نویسان برای باباحاجی روزنامه نگار فقید
شاخص فوتبالی هم علی دایی، فرهاد مجیدی، جواد نکونام، پرویز مظلومی، صمد مرفاوی و بهنام برزای از جمله افرادی بودند که در صفحات شخصی خود، این ضایعه را تسلیت گفتند. تعداد زیادی از خبرنگاران ورزشی هم در صفحات شخصی خود به از دست دادن همکاری تلاشگر و خوش اخلاق واکنش نشان دادند. بخشی از دلنوشته اهالی رسانه در ادامه می آید. مجید کوهستانی (سردبیر سابق روزنامه گل): ایرج سلام. ایرج بابا دلم یه سلام از ...
آخرین کلمه ای که گفت یا اباالفضل بود
از همه به او نزدیک تر بوده است، می گوید: شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت بام یکی از ساختمان ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت سرم شنیدم. به محض این که برگشتم. حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده است، اما خونریزی شدیدتر از این حرف ها بود. درگیری به شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت ...
کدام حسین شهید شده است؟
و می بینم حاجیه خانم هنوز روی پله ها ایستاده. دلش تاب ندارد. جوان دستم را می کشد. می فهمم باید از خانه برویم بیرون. رو به خانم می گویم: - شما برو، من هم می آیم. با چشمان بهت زده اش دارد می گوید کجا بروم؟! من که هستم، شما دارید می روید! جوان من را می برد توی ماشین پیکان سفید رنگی که کنار خیابان، زیر تیر چراغ برق، پارک شده. منتظرم تا حرف بزند. آرام و قرار ندارم. می ترسم بگویم ...
ابعاد تکان دهنده از پرونده سارق مسلح بانک های شیراز واصفهان
درست کرده بودم به سراغ خودروهایی که فاقد دزدگیر بود رفتم و آنها را سرقت کردم. من دو رقم آخر پلاکها را جعل میکردم و با این کار رقم مربوط به شهر خودرو تغییر میکرد و دیگر کسی مشکوک نمیشد.بعد از انجام سرقتها آنها را چند خیابان آن طرف تر از مکانی که سرقت کرده بودم رها میکردم تا صاحبش پیدایش کند.مطمئن بودم یک روز دستم برای پلیس رو میشود .آن روز قرار بود برای قرض گرفتن پول به خانه خواهرخانمم بروم. ...