سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که زنده شد و دوباره به شهادت رسید
...: آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از کتاب دادا، خاطرات سرکار خانم عزت قیصری است که توسط علی کلوندی نوشته شده و نشر فاتحان آن را تبدیل به کتاب کرده است... دروازه ی آخرت داخلی سردخانه ی بیمارستان بانه پیکر شهیدی را دیدم که لای پلاستیکی قرار داده بودند. متوجه شدم پلاستیک بخار کرده بود و این یعنی بدن گرم است. به نظر می آمد که زنده باشد. به سرعت مشمع را باز کردم و مچ دست او را گرفتم ...
گلایه های پدر بنیتا از دادستانی به خاطر صدور قرار منع تعقیب برای متهم ردیف دوم
که روز گذشته دستگیر شده بود، خواست در جایگاه قرار بگیرد و به دلیل آنکه هنوز دادسرا برای این متهم کیفر خواست صادر نکرده است به عنوان مطلع صحبت کند. احمد که فردی لاغر اندام بود و لباس شخصی به تن داشت در جایگاه قرار گرفت و در خصوص اتفاقات روز حادثه گفت:من فرار نکرده بودم و 2روز بعد از سرقت به کمپ ترک اعتیاد کهریزک رفتم و دیروز که از ماجرا با خبر شدم ،خودم را به ماموران آگاهی شاپور معرفی ...
شیرین زبان ها و خوش تیپ ها دنبال بازیگری هستند
نمایش متوجه چنین کاری می شود؛ ولو اینکه او معتقد است جنازه ها باید برود و به دست خانواده ها برسد. در آخر متوجه می شود به دلیل اینکه شهر در محاصره است نمی توانند پیکر این شهدا را منتقل کنند. ملک مکان با اشاره به اینکه ایده نمایش از یک اتفاق واقعی بوده است، گفت: در جنوب کشور ساختمان تخریب شده ای از یک غسالخانه را دیدم و با کمی پیگیری متوجه شدم یکسری از جنازه ها را در این غسالخانه می شسته ...
محمود صادقی: رانت خوب هم بد است/نیت خیری پشت حمله به عارف نیست
هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس در آمدم. سال 82 مرکز مطالعات فرهنگ و اندیشه دینی را در این دانشگاه تاسیس کردم که نگاهی آکادمیک داشت. سال 84 هم با تغییر دولت خودم کنار رفتم. اما در سطح کشوری اولین مسوولیت من مشاور وزیر علوم و ‘ مدیرکلی بازرسی و رسیدگی به شکایات’ این وزارتخانه بود. سال 92 و با حکم آقای فرجی دانا وزیر وقت به این سمت منصوب شدم. سال 94 به قصد شرکت در انتخابات در موععد قانونی از سمتم ...
قفلی که جنگجو برای شهادت به پنجره فولاد بست
قرائت کنید. بله، ایشان در وصیتنامه اش نوشته بود: از خداوند می خواهم که در راه اسلام به من هم شهادت نصیب کند. من از پدر و مادرم می خواهم مرا حلال بکنند و اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و اگر جنازه من برنگشت ناراحت نشوند و به عوض سر قبر شهدای دیگر بروند. از پدر و مادرم و برادران و خواهرانم می خواهم که تا آخرین لحظه عمرشان از فرمان امام خمینی که خط سرخ شهادت امام حسین(ع ...
پدیده ای تازه در بهشت زهرا
از گشت نبود. دزد قبرستان، کیف آقای موسوی را تیرماه زد. کیفی پر از وسیله، از لپ تاپ گرفته تا پول نقد و موبایل و فلش و ... او از همان روز چشم انتظار پیدا شدن وسایلش است: مراسم خاکسپاری یکی از اقوام بود که همراه بستگان به بهشت زهرا رفته بودم و کوله پشتی ام را داخل صندوق عقب ماشین برادر همسرم گذاشتم. او ماشین اش را داخل پارکینگ بهشت زهرا پارک کرده بود. جایی نزدیک قطعه 300. تبلت، موبایل، کیف ...
"شهر سوخته" مهد تمدن کهن با شگفتی هایی ناشناخته
مطالعات خاورمیانه و خاور دور) به سرپرستی پروفسور "توژی" با همکاری مرکز باستان شناسی ایران در محطوه باستانی شهر سوخته کار خود را آغاز کردند و بعد از انقلاب در سال 1374 دور جدید کاوش در شهر سوخته به سرپرستی دکتر "سیدمنصور سیدسجادی" آغاز شد. بر اساس متن های موجود، سابقه نام شهر سوخته به حدود 150 سال قبل باز می گردد. آثار سوختگی در این شهر بسیار یافت شده و به همین سبب این نام گذاری چندان بی ...
شهادت ، شرط اول ازدواج/ امام کاظم(ع) واسطه رضایت برای اعزام به سوریه شدند
کد خبر : 331593 || تاریخ: 20 شهریور 1396 به گزارش صبح توس ؛ ساعت 5 عصر گوشه ای از شهر مرا فرا می خواند، باید راهی شوم، راهی خانه ای که حدود 800 روز سایه همسر و پدر را بر سر خود ندیده است. خانواده شهید جواد جهانی حرفهای زیادی برای گفتن دارند، باید زودتر از موعد آنجا باشم، نباید وقت کم بیاید، باید دو گوش شوم و یک دهان، باید کمتر بگویم تا زمان بخرم برای شنیدن درد و دل های فراغ. ...
جوک بزرگ سفیدپوست هایی هستند که می خواهند فرهنگ بومی ها را بدزدند!
دنیای شما وارد شدم و حالا می خواهم فرهنگ تان را بگیرم. در حقیقت، تجربه خود شریدان در فرهنگ آمریکایی بومی هم به نحوی به همین صورت آغاز شد. او که بیست و چند سال داشت و تازه مزرعه ای در تگزاس که در آن زندگی می کرد را به مقصد لس آنجلس و پیدا کردن نقشی برای بازیگری ترک کرده بود، متوجه شد که دنبال راه حلی برای کنار گذاشتن بدبختی های این شهر بزرگ می گردد. بعد از اینکه چند مدل آیین عرفانی غیراورتدکس ...
گفت و گو با آیت الله بنی طبا که شبانه برایش جانشین فرستادند!
نیز با شکنجه شهید شد و خودم نیز در زندان طاغوت و کمیته مشترک بودم و شکنجه شدم. با مقام معظم رهبری نیز7 شبانه روز در تحصن مسجد دانشگاه تهران بودیم که امام از نوفل لوشاتو بیایند. هم سابقه جبهه دارم و هم سابقه شکنجه و دراولین کمیته ای که بعد از کمیته امام تشکیل شد بنده نیز با همت مردم مشارکت کردم . جوانان را با اتوبوس اطراف دماوند می بردم و تمرین اسلحه می دادیم و نماز جماعت می خواندیم و ...
حاج حسن: خدا هست این حرف امام(ره) است
، بحث اختلافاتشان را که دارد دامن زده می شود افرادی را که من نمی خواهم وارد آن بحث ها شوم، فرصت سوزی کردیم بیش تر، حالا یک دفعه همه، این سیل ها می خواهد به داخل بیاید. الان استاندار فارس گفته حق ندارید تشیع جنازه را تا قبل از انتخابات بکنید بگذاریم بعد، این یکی را وزارت خارجه می گوید اسم این خیابان نمر را عوض نکنید بگذارید همان بوستان که بوده، سومی بگویم، این زاریا منطقه ای است که خون ها ...
اسرار زندگی و مرگ مائو به روایت پزشک مخصوص او
ها روی جسد مائو کار کردند تا به حالت عادی در آمد. اما هنوز لباس پوشیدن بر تنش سخت بود. پس پشت لباسش را نیز با قیچی چاک دادند تا به تنش برود: گروه ما به آرایش جنازه ادامه دادند و کار خود را چنان خوب به انجام رساندند که درست همانند خود مائو می نمود. سپس لباس ها را بر تن جسد پوشانیدیم و پرچم حزب کمونیست را که نقش داس و چکش با زمینه ای سرخ داشت بر روی آن کشیدیم. حدود نیمه شب نهم سپتامبر 24 ساعت بعد از ...
درخواست قصاص در ملأ عام برای عاملان قتل بنیتا
خودرو به خاطر شکستگی کمی پایین بود. برای اینکه شناسایی نشوم، تیشرت سفید آستین کوتاهی را از داخل ساک در خودرو برداشتم و لباسم را عوض کردم. او در ادامه گفت: از ترس و دلهره کودک را در محله پرتردد رها کردم. کولر را روشن گذاشتم و نمی دانستم وقتی ماشین خاموش است، کولر کار نمی کند. بعد از آن از ترسم سه روز در خانه مخفی و وقتی دستگیر شدم به مهدی معترض شدم که نشانی پارک ماشین را گفتم، چرا اقدام نکردی تا طفل ...
خاطرات جالب محافظ رهبر انقلاب در دهه 60
توضیح می دهید؟ نگاه مستقیم این است که فرد می گوید من به هر قیمتی حتی به قیمت از دست دادن جانم از شخصیت ها حفاظت کنم. نگاه غیرمستقیم این است که این شخصیت برای نظام است و باید حفظ شود. این دو نگاه مثل پوست و استخوان است که نمی شود از هم جدا شود. حال هر چقدر این حفاظت برگرفته از نگاه و رفتار اعتقادی و ریشه ای باشد ارزش دارتر می شود. یک بار رفتم استخر دیدم یک شخصیتی در حال شنا است. کنجکاو شدم ...
ماجرای جنایت منافقین علیه سیّد 17 ساله/ می گفت ما اینجا بایستیم و بعثی ها خواهران ما را اسیر کنند؟
قبر شهدا می خوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز می کرد و خیلی دوست داشت شهید شود. وقتی خبر شهادتش را آوردند خدا را صد هزار مرتبه شکر کردم 5 روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار بهمن گفت مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن .وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیرخواره ...
جانبازی که به تنهایی یک واحد فرهنگی است!
قرار دارند. این را می توان از حضورش در همه برنامه ها و ارتباط بی پیرایه اش با جانبازان، به ویژه جانبازان قطع نخاع دریافت. ارتباط تنگاتنگ و دوستانه ای که در مجلس ترحیم و بزرگداشت مادر سید با حضور کم سابقه ی جانبازان ویلچری خود را نمایان تر ساخت. "سیدمحمد" که چند دهه از ویلچر نشینی اش می گذرد و صبورانه همه مشکلات جسمی را شرمنده اراده و تحمل خود کرده است، با حضور پر رنگش در برنامه های قرآنی و ...
کاش معاون اولی احمدی نژاد را پذیرفته بودم!
را می شناختند. البرز پولی بود، معروف بود به کالج البرز. یادم هست آن موقع سالی ششصد تومان شهریه می گرفتند. من رفتم گفتم آقای دکتر! من که پول ندارم، با همان لهجه شمالی اش گفت برادر چمران که نباید پول بدهد. فقط 5 تومان برای کارت تحصیلی دادم. بعد از البرز به دانشکده هنرهای زیبای تهران رفتم و همان جا هم درسم را تمام کردم. در تظاهرات ها هم شرکت می کردید؟ نه تنها شرکت می کردم، بلکه بچه های ...
مناظرات امام کاظم علیه السلام
، و جاریه ها و زنانی را دیدم که در خوشی سیمایی و خوش لباسی نظیر نداشتند. کنیزکانی دیدم که لباس حریر بر تن داشتند و تاجهایی از یاقوت به سر. در دست آنان ظرف های بلورین و دستمالهای لطیف دیدم و از هر رنگی غذا حاضر بود. زنان زیبا رو به من گفتند: ای کنیز ناپاک! از نزد مولای ما دور شو. من از مشاهده آن همه زیبایی بی اختیار به سجده افتادم و مدهوش شدم تا اینکه خادم تو آمد و مرا نزد تو آورد. ...
خاطرات مادرگنابادی از 2 فرزند شهیدش
شهادت رسیده اند که آن موقع من نیز متوجه شهادت احمدرضا شدم. مادر شهیدان رزمجو مقدم با بیان اینکه بدن احمد رضا 3 روز زیر آفتاب سوزان بلوچستان ماند،گفت: وقتی برای شناسایی احمدرضا به سردخانه رفتم سرش را به دامن گرفته و مشغول صحبت با وی شدم، فارغ از اینکه چه اتفاقی برای بدن پاک او افتاده است. مادر شهیدان رزمجو مقدم ادامه داد: وقتی محمدرضا به شهادت رسید نتوانستم سرش را به دامن بگیرم و با فرزند شهیدم ...