سایر منابع:
سایر خبرها
خواب نوزاد کنار جسد مادر
ها در خیابان راه رفتم و در نهایت وقتی خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانه روز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. سرهنگ مداحی – رئیس پلیس سابق آذربایجان شرقی ضمیمه تپش جام جم ...
فریبا همه چیز را به داماد گفت و داماد......
.... همسر اول و فرزندانت کجا هستند؟ آنها در افغانستان هستند. چون مدت طولانی بود که برای کار به ایران آمده بودم از طریق یکی از دوستانم با فریبا آشنا شدم و با او ازدواج کردم. چرا به ایران آمدی؟ در افغانستان کار مناسبی نداشتم. پسرعمو و پسر دایی هایم هم برای کار به ایران آمده بودند. فریبا قبلا ازدواج نکرده بود؟ نه. او 28 سال داشت که با ...
سجاد شهباززاده : نمی توانم همه را دریبل کنم و گل بزنم
سجاد شهباززاده بعد از مدت ها سکوت صحبت های جالبی در مورد دربی 85، آمار ضعیف گل نزدن مهاجمان استقلال در گل زدن، شرایط استقلال و ..... صحبت های جذابی انجام داد که در ادامه آن را می خوانید: نظر تو در مورد دربی چیست؟ هواداران به نظر از سبک بازی استقلال راضی بودن ولی شکست هیچ وقت در این بازی راضی کننده نیست. سجاد شهباززاده – بازی بدی نبود ولی این نتیجه نیست که نه ما و نه هواداران ...
اشکنه ای برای صبحانه رزمندگان
قبل از اذان بلند می شد، لباس گرم می پوشید و می رفت برای وضو گرفتن بچه ها آب گرم می کرد بعد از نماز هم صبحانه بچه ها را از تدارکات می گرفت و می آورد. یک بار که نوبت من بود که شهردار باشم، تصمیم گرفتم یک حال اساسی به بچه های چادر بدهم و برای صبحانه شان اشکنه درست کنم. بعد از نماز صبح که بچه ها دوباره رفتند زیر پتوهاشان تا بخوابند، سری به تدارکات زدم و سیب زمینی گرفتم و برگشتم به چادر ...
نواد در آغوش مادر رده پیدا شد
در خیابان راه رفتم و در نهایت وقتی خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانه روز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. ...
نماز شهادت را با دهان بسته خواندیم
این مسیر نمی توانیم عملیات کنیم. نقطه پیروزی ما این منطقه است . به او گفتم: تو جلسات گفتید اگر با عدم پیروزی مواجه بشویم چه کار کنیم و چگونه نیروها یمان را عقب بزنیم. حال خودت داری به من اعتراض می کنی! یک روز سایبانی کوچک با پارچه برای آقای خرازی زده بودند. وسط رمل ها نشسته بود و صبحانه می خورد. من هم شب شام نخورده بودم. صبح هم صبحانه نخورده بودم. دنبال کار بودم. رفتم با ایشان هماهنگ ...
ناگفته های زنان تهرانی که سوار ارابه شیطان شدند / التماس کردم که رحم کن ولی...
ماجرای وحشتناکی گفت که برایش رخ داده بود. او مدعی بود که راننده یک دستگاه خودروی پراید سفیدرنگ وی را مورد ضرب و شتم قرار داده و به زور به او تجاوز کرده است. زن جوان توضیح داد: ساعت 6بعدازظهر در خیابان دماوند منتظر تاکسی بودم که یک خودروی پراید مقابلم توقف کرد. مقصدم را گفتم و سوار شدم و روی صندلی جلو نشستم. تصور می کردم که مسافرکش است اما کمی بعد او وارد خیابانی فرعی شد. وقتی اعتراض کردم یک ...
ماجرای کمک امام زمان (عج) به زن تازه مسلمان چه بود؟
خانه کعبه را دیدم، به طوری متحول شدم که تا به آن موقع این طور منقلب نشده بودم. تمام وجودم می لرزید و بی اختیار اشک می ریختم و گریه می کردم. روز عرفه که به صحرای عرفات رفتیم، تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر جمع شده بودند. ناگهان در آن شلوغی جمعیت متوجه شدم که کاروانم را گم کرده ام، هوا خیلی گرم بود و من طاقت آن همه گرما را نداشتم، سیل جمعیت مرا به این سو و آن سو می ...
8 روایت خواندنی درباره شخصیت امام حسن علیه السلام
قرآنی و قوی است. ائمه خود را فرزند پیامبر معرفی می کردند ائمه علیهم السلام بر این مسئله که خود را فرزند پیامبر معرفی کنند، عنایت داشتند. آنها در سخنرانی ها معمولا این کار را می کردند و می گفتند: انا بن النبی . امام حسن مجتبی علیه السلام روز پس از شهادت پدرش امیرالمؤمنین به مسجد آمد و صحبت کرد و ضمن آن فرمود: انا بن النبی، انا بن محمد المصطفی. امام سجاد در مجلس شام ...
لوریس چکناواریان: چه می گویید؟ من فقط بیست و چند سال سن دارم!
می شدم. خانه مان هم پر نقاشی بود. برای همین موزیسین شدید؟ خب موسیقی را هم دوست داشتم. (خنده) اما خب موسیقی هایم تحت تاثیرِ نقاشی بودم. می خواستم رنگ ها را به نت تبدیل کنم. و بعدتر همین چند سالِ قبل نت ها را نقاشی کردید. خب اگر الان 21 ساله باشید، آن وقت ها خیلی جوان تر بودید دیگر. بله بله. لس آنجلس که بودم، برعکس عمل کردم؛ یعنی این بار موسیقی ها را نقاشی کردم. همین طور شروع کردم به ...
علیپور: مهمترین گل زندگی ام بود
علی علیپور گل مهمی در زندگی فوتبالی اش به ثمر رساند و در هفته هایی که همه به خوب بودن او در پرسپولیس اذعان داشتند بر این موضوع صحه گذاشت. مهاجم مازندرانی تیم پرسپولیس همچنان بعد از به ثمر رساندن مهمترین گل زندگی اش باز هم با همان متانت و افتادگی حرف می زد و خبری از غرور و خودخواهی در حرف هایش دیده نمی شد. او با گلی که در دربی 85 زد میلیون ها ایرانی را شاد و البته میلیون ها نفر دیگر را غمگین کرد ...
افشاگری علیرضا نیکبخت واحدی درباره رفتن به پرسپولیس
صحبت های علیرضا نیکبخت واحدی درباره رفتن به پرسپولیس علیرضا نیکبخت واحدی ستاره استقلال بود که ناگهان سر از پرسپولیس درآورد. * چهره محبوبی در استقلال شده بودی اما رفتی پرسپولیس؟ به خاطر کل کل با مربی وقت استقلال؛ در واقع آقای قلعه نویی علنی به من گفت تو را نمی خواهم و باشگاه بهشاد یاورزاده را هم جایم جذب کرد. سه روز مانده بود نقل و انتقالات تمام شود و برای اعتبارم ...
سینمای ما زرد شده است/ تهیه کنندگان جرئت شان را از دست داده اند
انسانی اقتصادی و ارشد فلسفه) و ارتباط آن با بازیگری بحث را آغاز کرد و گفت: همه این ها با هم ارتباط دارند. من دیپلم اقتصاد داشتم. ورود به دانشگاه آزاد آنقدر ساده نبود. خانواده ام گفتند ادامه تحصیل بده وی در رابطه با ورودش به دنیای بازیگری گفت: سال ها قبل در تئاتر مدرسه فعال بودم و آمفی تئاترِ آنجا را می چرخاندم. در آن زمان به من پیشنهاد بازیگری شد که خانواده به من گفتند باید ...
ماجرای جالب شیعه شدن مرد آفریقایی و نامگذاری فرزندانش
خواندن دکتر ایرانی روی کودک مسیحی یک بار خانه یکی از دوستان نماز می خواندم پسرش آنتونی نام دارد کنار من ایستاده بود و به نماز خواندن من نگاه می کرد؛ وقتی نمازم تمام شد گفت شما چقدرعبادت شما قشنگ است گفتم برای همین نگاه می کردی گفت می خواهم من هم مثل شما یاد بگیریم و بعد گفت ما هم دعا داریم، ولی دعای ما با شما فرق دارد ما هفته ای یک بار در کلیسا با خدا حرف می زنیم ولی شما خیلی زود زود با خدا ...
ترویج خشونت در روستاهای ایران+ عکس
؟ علتش این بود که دیدم برای کودکان کار خاصی صورت نمی گیرد. من مدتی دانشگاه تدریس می کردم و دوست داشتم جوان ها کتاب بخوانند اما هرکاری کردم دانشجوها به کتاب رو نمی آوردند. بعضی وقت ها به دبیرستان ها هم می رفتم اما دیدم باز هم فایده ای ندارد. آنجا بچه ها ذهن شان درگیر کنکور است و نمی توانند کتاب بخوانند. بعد فهمیدم ریشه همه اینها در کودکی است، بنابراین از مهدکودک ها و ابتدایی شروع کردم. الان ...
مرحوم حاج آقا مصطفی جلوی هیچ کس خودش را نمی باخت/ کسی نزدیک تر و در عین حال گمنام تر از مرحوم عراقی به ...
از بندهای آن، آزادی زندانیان سیاسی بود. من آن شب در حضور امام منبر رفتم. آن شب سرهنگ مولوی به خانه ما زنگ زد و گفت: سخنرانی تو خیلی شور نبود، ولی قطعنامه حجتی کار را خراب کرد! با این همه، همان سخنرانی را هم تاب نیاوردند و من و عده دیگری را دستگیر کردند و به تهران فرستادند. در زندان به مرحوم حجتی گفتم: واقعاً بند آزادی زندانیان سیاسی را عالی عملی کردند! *ظاهراً قبل از منبر رفتن ملاقاتی ...
شب شعر و مرثیه خوانی بر آستان اشک برگزار شد
ن نوازشات باز دوباره کاممو عسل کن شیرین زبونیام تموم شد، بابا پاشو منو بغل کن فدا سرت سیلی زجر و فدا سرت اینهمه غربت بابای من فدای اسمت، بابای من سرت سلامت * هادی جان فدا هم شعری را که به از زبان حال حضرت رقیه(س) سروده بود، خواند. تو وقتی اومدی گفتم، که تقصیر دل من بود تو که دیدی بابات خوابه، چه وقت گریه کردن بود ...
استاد ایرج: خیلی خوشحالم که اصفهان تیم های قدرتمندی مثل سپاهان دارد
خوبی پاسخ بدهم اما در بحث هنر شاید بهتر بتوانم پاسخگوی سئوالات تان باشم. یادش به خیر! بچه بودم و هنوز مدرسه هم نمی رفتم. شاید پنج یا شش ساله بودم. در بین بچه های ده، مسابقه ای گذاشته بودند - ما اهل منطقه ای در لبه کویر به نام خالد آباد نطنز یا کاشان بودیم- منطقه ما منطقه ای است که همه در آن صدا دارند. خلاصه مسابقه ای گذاشته بودند و من به نظر معتمدان محل که آنجا نشسته بودند، اول شدم. از آن وقت معلوم ...
10سال زندان،اشد مجازات برای مردی که پسرش را از ارتفاع 30متری پرت کرد - پرونده به دیوانعالی رفت
بودم همه نقاط شهر را مانند کف دستم می شناختم به همین دلیل هم پل کابلی بزرگراه را برای پایین انداختن پسرم انتخاب کردم.چون احتمال نداشت بعد از سقوط زنده بماند! روی پل که رسیدم در مکان خلوتی موتورسیکلت را روی جک گذاشتم و به پسرم گفتم به آن سوی نرده های فلزی برود و عبور و مرور خودروها را تماشا کند!او هم به آرامی و خوشحالی پا به آن سوی نرده ها گذاشت که ناگهان من پاهایش را بلند کردم و او را به ...
پولاد کیمیایی: فریدون جیرانی از من سوء استفاده کرد
به گزارش تابناک : از سوی دیگر عدم ثبات جیرانی را حین فیلمسازی ثابت کرده است. من سال ها پیش با آقای فریدون جیرانی سریال مرگ تدریجی یک رویا را کار کرده بودم که خاطره خوبی را برایم به جا گذاشت. در آن سریال تیپی (آراس) را بازی می کردم که خیلی دوستش داشتم. در طول این سال ها هم قرار بود ایشان برای صداوسیما سریالی در برهه زمانی اوایل انقلاب بسازند که در نهایت انجام نشد یا بعد از آن هم برای فیلم طنزی به ...
3 سال مسئول روابط عمومی بنیاد مسکن استان بودم/ مردم معمولا منو صدا میزنن: ای رفیق پیرزن ها چطوری؟
مسکن را انجام می دادم و هم کار صدا و سیما را دنبال می کردم. تمام روز داخل روستاها بودم چون بحث سند روستایی، بحث اراضی، بحث پروانه ساخت، مقاوم سازی مسکن روستایی که برای انجام این کارها باید حتما به روستا سفر می کردیم. سه سال نیز مسئول روابط عمومی امورعشایربودم وبه تنهایی ،باکارشناسان ومدیرکل همه مناطق عشایری می رفتم وبرنامه تهیه میکردم. واین طور شد که علاقمندیم به روستاها ...
شهیدی که از کربلای4 خود را به خیمه امام حسین(ع) رساند
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از دانشجوسلام ؛ خاطره زیر لحظه شهادت شهید مهدی آقا شریعتی به نقل از شهباز صلبی همرزم شهید از شب عملیات کربلای 4 در ام الرصاص می باشد :من در زمان شهادت شهید شریعتی 14 سال داشتم و در روزهای آخر حیاتشان در کنارشان بودم. برای آموزش های قبل از عملیات کربلای 4 ما توی خانه های خالی اروند کنار ساکن شدیم (گروهان دو از گردان علی بن ابیطالب) خانه های ...
مرگ مشکوک آقا مصطفی
. وی مشاهدات خود را چنین بازگو کرده است: شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید. چون دیروقت بود، ایشان آمدند و به من گفتند که "صغرا برو بخواب، من خودم در را باز می کنم". من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق معمول، صبحانه آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شده اند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم "آقا... آقا خوابتان ...
شهید سید هدایت الله حسینی ده بزرگ از نگاه یاران (+تصاویر)
برادر ارشدمان حاج سیدقدرت الله حسینی که میگویند:بعد از، شهادت سید هدایت کمر خم نمودم, در وصف و زیبایی ها و اخلاق و منشت چنین بیان می دارند: در پایان شهریور 1352 پس از قبولی در آزمون دانشسرای عشایری، گچساران را به مقصد شیراز ترک نمودم. دوره یکسالهٔ دانشسرا در ساختمان زیبای آن مرکز در خیابان باغ ارم، با همه شیرینی ها و تلخی هایش به پایان رسید. اواخر شهریور 1353 عازم دهدشت شدم و چادر و دیگر ...
من دندان پرسپولیسی ها را با آن گل مسواک زدم!
برای بردن استقلال و شادکردن دل هواداران پرسپولیس ریخته بودم، جمع کنم و روز داربی مقابل پرسپولیس با گلی که به پرسپولیس زدم، اشک را در چشم تک تک هواداران پرسپولیس بگذارم چون داغ داشتم. همه هم می دانند چرا به استقلال رفتم. هیچ احتیاجی به واگویی اش هم ندارم. زمانی که من به استقلال گل می زدم، هواداران استقلال به آن صورت به من توهین نمی کردند، اما زمانی که به پرسپولیس گل زدم، پرسپولیسی ها برایم شعار رکیک ...
3 خصلت جوانمرد از منظر امام مجتبی(ع)
، من رسید آن را می گیرم و برای تو می آورم. از زمانی که 22-23ساله بودم، هرکسی به من پول داده، من رسید مرجعش را گرفته ام و آورده ام؛ خودم هم اهل خمس و سهم امام دادن هستم و اهل خوردنش نبوده ام، حتی در ایام طلبگی ام و الآن؛ از هیچ مرجعی هم من در ایام طلبگی ام حقوق نگرفته ام! این قم و این هم دفتر مراجعی که مرده اند و زنده هستند. گفتم: بده، می خواهی شب راحت به خانه بروی و بخوابی. پاکتش را داد ...
لجبازی نکن!
دیده شده، خب منم ذهنم به اون سمت کشیده شد، هرچند دیگه کسی در این مورد حرفی نمی زنه، خب، بذار اول نگاهی به گلوت بندازم. بهترین لبخند حرفه ای را که بلد بودم، زدم و اسم دخترک را پرسیدم و گفتم: خب، ماتیلدا، دهنت رو باز کن، بذار ببینم تو گلوت چه خبره؟! اما، انگار نه انگار... دست هایم را باز کردم و با چرب زبانی گفتم: ببین! تو دستام هیچی نیست، دهنت رو خوب باز کن تا ببینم ...
در خانه فالگیر مشهور شهر چه می گذرد؟
پاییزی در خانه کوچک او انجام شده است: سمیه! تو فال گرفتن را از کجا یاد گرفتی؟ دوره خاصی دیدی؟ نه. کم سن و سال تر که بودم، مخصوصا زمان دانشجویی، خیلی پیش فال گیر می رفتم. اصلا کارم شده بود که هر هفته بروم پیش فال گیر و او برایم حرف بزند. انقدر این کار را انجام دادم که کم کم خودم اصول فال گیری را یاد گرفتم. بعد رفتم در اینترنت راجع به معنا و تفسیر اشکال و علائم فنجان قهوه جست ...
پرونده ای به مناسبت دربی 85 سرخابی ها/حالمان را خوش کنید
نیز از این قاعده مستثنی نیست. فوتبالی ها مطمئناً برای عصر پنجشنبه بیخیال همه چیز می شوند و فوتبال را مهمان خانه هایشان می کنند. این بار دو تیم در شرایطی خاص پا به میدان مسابقه می گذارند و بیش از حساسیت جدولی در گیر و دار مسائل حیثیتی دربی را آغاز می کنند. دربی 85 قرمزها که در این مسابقه میزبان خواهند بود، بعد از شکست تلخ برابر الهلال قصد دارند برای هوادارانشان جبران مافات کنند و پیروزی ...
طنز: از قورباغه، صدای شجریان در نمی آید
ادای پیری بود که اصلا بهش نمی آمد. به روی خودم نیاوردم. گفتم: این چه حرفیه بابا! شما که چیزی ت نیست خدا رو شکر! منتها دیدمش که تو ام با آهی غلیظ دوباره گفت: می دونی یاسر؟ و بعد از چند دقیقه پرسید: به نظرت من کجای زندگی اشتباه کردم؟ این یکی از معدود سوالات قابل تأمل پدرم در کل 60 سال زندگی اش بود چون کاری که او با ما 5 تا کرده بود، مته برقی با آسفالت خیابان نکرده بود. اما دلم نیامد. گفتم ...