سایر منابع:
سایر خبرها
16 ساعت وحشتناک یک زن زیر آوار
...، به هوش بودم. همه صداها را می شنیدم. حتی صدای شوهرم را هم می شنیدم که مرتب فریاد می زد و اسمم را صدا می کرد. تو چه کار می کردی؟ من هم فریاد می زدم. کمک می خواستم. شوهرم را صدا می زدم اما چون آوار زیاد بود، کسی صدایم را نمی شنید. خانه ما یک خانه دو طبقه است. تمام دو طبقه تخریب شده و روی سرم ریخته بود. از طرفی خانه دو طبقه همسایه هم روی خانه ما افتاده بود. برای همین خاک ...
بهاره رهنما: من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم
باید قدرتمند و قوی باشند. اگر مردها هم این ضعف را داشتند، من دوست داشتم کمکشان کنم. فمینیست ها به دنبال حقوق سراسر برابر هستند و من اعتقاد دارم این حقوق، سرتاسر برابر نمی تواند باشد. این یک منحنی سینوسی در خلقت است. جنگی در کار نیست. به یاد آوردم که در جایی خوانده بودم که تاریخ جدال بر سر سه چیز است، زن، قدرت، و ثروت. زن ها قدرت خود را گم کرده اند وگرنه من با این خیلی موافقم ...
بشار رسن: همه آسیا آقاکریم را می شناسند
...> * فکرش را می کردی به این زودی در ترکیب پرسپولیس جا بیفتی؟ پرسپولیس تیم بزرگی است. خوشحالم که توانستم در این تیم به قول شما جا بیفتم و امیدوارم بتوانم رضایت خاطر مربیان و هواداران را فراهم کنم. * بسیار خوب، مزاحم تو نمی شویم. تازه تمرین تمام شده است، حرف دیگری نداری؟ من هم به سهم خودم حادثه تلخ زلزله غرب ایران را به همه مردم کشورتان تسلیت می گویم. همه ما بابت این اتفاق ناراحت شدیم و خداوند به بازماندگان این حادثه صبر بدهد. خبرورزشی حسین ماهینی به دلیل مصدومیت بازی مقابل پدیده را از دست داد. ...
فرزاد حسنی: ازدواج یکباره می آید!/ مجله خوان حرفه ای هستم
...> زمانی که هنوز سواد نداشتم، مادرم برایم کتاب می خواند. مادرم مثل همه مامان ها خیلی اصرار داشت بچه ها خواب بعد از ظهر داشته باشند و کتاب قصه می خواند تا بخوابیم. یادم هست تام انگشتی جزو اولین کتاب هایی بود که برایمان خواند. البته بیشتر وقت ها کیهان بچه ها می خواند که سه شنبه ها آن را می خریدیم. جالب اینکه من و برادرم فرهاد که فقط یک سال و هشت ماه با هم اختلاف سن داریم، هر کدام یک کیهان ...
بزرگترین اقدامی که مانع از اجرای طرح بزرگ شیطان شد
و روز عاشورا هم برای اسارت آماده کردند. بعد هم با سر مطهر خودشان کهف این کاروان شدند و این کاروان را تا مقصد همراهی کردند و نگذاشتند ذره ای ضعف در دل آنها پیدا بشود؛ اگر یک جایی کار سخت می شد برای آنها قرآن می خواندند و صحبت می کردند؛ البته همه نمی شنیدند و نمی دیدند و فقط بعضی صحنه ها بود که دیگران هم می دیدند. حضرت با آنها حرف و گفتگو داشتند و نگاهشان می کردند و حرف می زدند و ذکر می ...
روایت رهبر انقلاب از آزادسازی سوسنگرد
را نگه داشته بودند. ما هم یقین داشتیم که اگر عراقی ها سوسنگرد را بگیرند، همه این بچه ها قتل عام خوهند شد؛ مطمئن بودیم. عصر بود؛ روز بیست و سوم. این را دقیق یادم هست. علتش هم این است که این خاطره را من دو، سه روز بعد از این حادثه، آمدن نشستم کنار و نوشتم؛ اول تا آخر و نوشته اش الان در تقویمم هست. شاید روز بیست و هفتم، بیست و هشتم آبان این را من نوشتم. این مربوط به روز بیست و سوم آبان است؛ بله ...
مادر شهیدی که مهریه اش را بخشید
بودم و مسئولیت چراگاه بردن گوسفندها با من بود. او مرا صبح ها برای نماز بیدارم نمی کرد تا بیشتر بخوابم اما ظهرها که گله را به کنار جوی آب می بردم و آنجا می خوابیدند خودم وضو می گرفتم، چیزی را پهن می کردم و اول نمازم را می خواندم بعد غذایی را که مادرم برایم بسته بود را می خوردم. کمی که بزرگتر شدم بعد از قلبه (شخم زمین)، گروم (گاوها) را به صحرا برای چراندن می بردم. با همه دختران هم سن و سالم گاوها را ...
ضرورت گذر از بازیهای رایانه ایی و حرکت به سمت کتابخوانی
کند یا نه؟ اظهار کرد: بله در کنار کتابهای درسی کتابهای مذهبی و دینی هم مطالعه می کنم و به والدین توصیه می کنم در خانواده کتابهایی را فراهم کنند تا فرزندانشان پیشرفت عالی داسته باشند. آتنا اصغری دانش آموز کلاس هفتم بیان داشت: مطالعه غیر درسی ام کم است اما دوست دارم برای اطلاعات عمومی و شناخت کشورم بیشتر مطالعه کنم. فاطمه مرادی دانش آموز کلاس هفتم در مورد اهمیت کتابخوانی ابراز ...
صدای شوهرم را می شنیدم ولی..! + عکس
...> معجزه اصلی همین جا بود. من نه درد داشتم و نه راه نفسم بسته شده بود. می توانستم کاملا راحت نفس بکشم، حتی جاییم هم نشکسته بود که درد بکشم. فقط خیلی ترسیده بودم. از طرفی سرد بود و داشتم می لرزیدم. تمام بدنم از سرما و وحشت می لرزید. همه جا تاریک بود. نمی دانستم سرنوشتم چه می شود، حتی نمی توانم آن لحظات را توصیف کنم. اصلا بیهوش نشدی؟ نه بیهوش شدم و نه خوابم برد. تمام مدت 16ساعت ...
گوی سبقت می برند این خاکیان
به گزارش قدس آنلاین ، گاهی اوقات حس های خوب می تواند، شروع یک راه خوب برای همه باشد. همیشه نشستن سر کلاس و درس خواندن نشانه یاد گرفتن نیست. یک موقع هایی باید معلم باشیم و درس هایی را که یاد گرفته ایم به بقیه بیاموزیم و چه زیباست که این کار را با رفتارمان انجام بدهیم. حالا درست سه سالی می شود که چند دوست جوان از منطقه محروم عربخانه در خراسان جنوبی پس از دیدن تصاویر زائران پیاده کربلا به ...
فاز خریداران آیفون X چیست؟
.... موبایلی نیست که تو بازار بیاد و از زیر دست من رد نشه. نه که فکر کنین پولم از پارو می ره بالا، نه! یک کارمندم با حقوقی که همه کارمندها می گیرن؛ ولی برام مهمه لباس و موبایلی که دارم مثل بقیه همکارای بالاتر از خودم باشه. هر چند خیلی وقت ها سخت می شه و به بی پولی می خورم ولی گوشی های قبلیم رو می فروشم تا بتونم بهترش رو بخرم؛ الان هم اومدم اینجا که آیفون ده بخرم و بتونم جزو همون همکارام باشم که ...
مدافع پرسپولیس: به مارکو می گوییم آرنولد!
است. بازیکنان تمرینات سختی را پشت سر می گذارند و این شوخی ها لازم است. پرسپولیس جو خوبی دارد و همه با هم رفیق هستیم و شجاع را هم مثل بقیه بچه ها دوست دارم. / خبرورزشی کلمات کلیدی مدافع پرسپولیس آرنولد
دارساوین خاطرات بنیانگذار یگان زرهی سپاه+عکس
تحصیلکرده و فهیم. فرهنگیان و دبیران خیلی خوبی داشتند و لازم بود هر چه زودتر مدارس باز شود و بچه ها سر کلاس بروند. از طرفی موقع شخم زدن زمین و نیاز به گازوئیل بود، اگر کشاورزان زمین هایشان را پاییز و زمستان شخم نزنند نمی توانند در تابستان محصولات به درد بخوری برداشت کنند. من دائم به کشاورزان سر می زدم و پیگیر شخم زمین هایشان بودم. آنها از این روحیه خوششان آمده بود. با مسوول هوانیروز کرمانشاه صحبت ...
پسرانه پوشی به سبک دخترانه
نقشی که دوست دارد، فرو رود. نگار دوست دارد پسر باشد. پسرانه لباس بپوشد و تکه کلام های پسرانه به کار ببرد. وقتی دهان باز می کند، آدم واقعاً خیال می کند دارد با یک پسر نوجوان حرف می زند، نه یک دختر 14، 15 ساله: ببین داداش من، اصلاً مهم نیست من چی فکر می کنم و چی کار می کنم. چشماتو که باز کنی خودت لب مطلب رو می گیری. و بعد می زند زیر خنده. دو تا دختر دیگری که با او هستند هم می خندند. یکی شان نسبتاً ...
در حوزه زنان و خانواده دغدغه های مشترکی بین ایران و روسیه وجود دارد
داشتند و از همان جا متوجه شدیم که این یک بحث جدی است؛ یعنی همان نگرانی که در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر نیز وجود دارد. شاید به دلیل این که جامعه ما دارای اندیشه های اعتقادی و دینی و فرهنگِ ریشه دار و اصیل است؛ آسیب های ما در این زمینه به اندازه آنها نباشد اما این نگرانی نسبت به آینده وجود دارد و جزو دغدغه های مشترک ما بود. از همان موقع این رصد را داشتیم و دنبال این فضا بودیم که چگونه می ...
زن بارداری که پس از 16 ساعت از زیر آوار نجات یافت!
.... دیگر خانه خراب شده بود و راه فراری نبود. گیر افتادم در میان خاک ها و سنگ ها. به هوش بودی؟ تمام مدتی که آن زیر بودم، به هوش بودم. همه صداها را می شنیدم، حتی صدای شوهرم را هم می شنیدم که مرتب فریاد می زد و اسمم را صدا می کرد. تو چه کار می کردی؟ من هم فریاد می زدم. کمک می خواستم. شوهرم را صدا می زدم. اما چون آوار زیاد بود، کسی صدایم را نمی شنید. خانه ما ...
آدم های گمشده در روز ناتمامی
بقیه اند. لیان در قصه اش گم شده. می شود گفت برای یک گمشده، گم شدن، تمام قصه اش است. برای خود لیان گم شدنش، کامل شدن قصه اش است. او بعد از گم شدن، قصه جدید را شروع می کند. راوی درباره اش می نویسد: او رفت و هرگز کسی نفهمید کجاست. مثل دختر دانشجوی گیلانی در تهران که سه سال است به خوابگاه برنگشته، یا پسر دانشجوی پزشکی بیرجندی که هفت سال است در کرمان گم شده و هنوز خانوده اش منتظرش هستند. آنها در گم شدن، تمام شده اند اما برای کسی که در جست وجوی آنهاست، تمام لحظات زندگی شان، قبل از گم شدن آنها و بعد از گم شدن آنها، به طرز رنج آوری نیمه کاره خواهد ماند... ...
مهران رجبی از خاطراتش درباره زلزله می گوید
داشتم مربوط به صحنه ای می شد که پای دخترم را زیر یخچال می دیدم. این صحنه با برداشت های زیادی فیلمبرداری شد، ولی کارگردان راضی نبود. بعدها عیاری به من گفت سر آن پلان ها نگران قلب تو بودم، در واقع خیلی تحت تأثیر نقش بودم و بارها منقلب شدم. فیلم را خودتان چه زمانی دیدید؟ یکبار در سینما دیدم، همه گریه می کردند. صدای هق هق همه بلند بود. فیلم خیلی تلخی از کار درآمد و طبیعی هم بود ...
هر آنچه باید از جادوگری در فوتبال ایران بدانید
حرف هایی بود که بازیکنان سایپا درباره آن روزها می گفتند. خاطراتی اعجاب انگیز که باورش حتی در ذهن نمی گنجید؛ (ا _ص): پایش آسیب دیده بود و وقتی آقا مجتبی لیست 18 نفره تیم را خواند نامی از او در لیست دیده نمی شد. همان موقع درویش به رختکن آمد. او مدام بچه ها را نگاه می کرد و سر آخر گفت، نیست. آن بازیکنی که خواب دیدم گل می زند، در بین شان نیست. با گفته هایش فهمیدیم منظورش کیست. او که اسمش در ...
گفتگوبا زنی که 16 ساعت زیر آوار بود/ صدای همه را می شنیدم اما کسی صدای من را نمی شنید +عکس
و سنگ ها. به هوش بودی؟ تمام مدتی که آن زیر بودم، به هوش بودم. همه صداها را می شنیدم. حتی صدای شوهرم را هم می شنیدم که مرتب فریاد می زد و اسمم را صدا می کرد. تو چه کار می کردی؟ من هم فریاد می زدم. کمک می خواستم. شوهرم را صدا می زدم اما چون آوار زیاد بود، کسی صدایم را نمی شنید. خانه ما یک خانه دو طبقه است. تمام دو طبقه تخریب شده و روی سرم ریخته بود. از ...
این فیلم را برای بیداری مسئولان ساختم
در ادامه این گفت وگو آمده است: بیدار شو آرزو دیده نشد و شاید هدفی که عیاری مدنظر داشت محقق نشد، اما هنوز هم بسیاری از آن به عنوان یکی از فیلم های تأثیرگذار سینمای ایران صحبت می کنند. بهانه گفت وگو با عیاری، زلزله بزرگ و فاجعه باری است که همه را در بهت فرو برده است و بار دیگر از عدم آمادگی لازم در مواجهه با چنین رویدادی صحبت می شود. اینکه بیدار شو آرزو در روزهای سخت زلزله بم چطور ساخته شد و هدف عیاری از ساخت این ...
روضه رحلت پیامبر (ص) از مداحان اهل بیت (متن و صوت)
تا که گردد بشر خدای پرست وقت رفتن نخواست از امّت اجر، الاّ مودّت عترت * "قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی..." آقا خوب حقت رو ادا کردن... امشب برای پیغمبر گریه کن؛ روز قیامت جلو حضرت زهرا شرمنده نشیما! بگیم دورامون رو زدیم همه جا رفتیم برای پیغمبری که اینقدر برای ما زحمت کشید هیچ کاری نکردیم. بعد عمری خون دل حقت ...
مجموعه اشعار شهادت امام حسن و پیامبر
تو مَحرَم تو ما محرم روضه های جانسوز تواییم در ماتم روضه های جانسوز تواییم ای آه شرربار دلت قاتل ما آتش بزن امشبی همه حاصل ما با روضه کوچه ها بسوزان دل ما آن کوچه که از حرف دلت شد حاکی آنجا که حجاب مادرت شد خاکی ناموس خدا بود و سرش پایین بود کوهی ز حیا بود و سرش پایین بود در ذکر و دعا بود ...
رزمندگان در عملیات محرم تا سر حد جان مایه گذاشتند
...> شریعتی: برادر من در عملیات محرم شهید گردید، پدرم 3 روز قبل از عملیات خواب دیده بود که حضرت زهرا (س) به خانه ما آمد و بیان کردند که خوشا به حالت که تو هم پدر شهید گردیدی و خانواده شما هم در خانواده شهدا جای گرفت، خبر شهید شدن برادرم را که به خانواده رساندند این مبحث را برای دیگران بازگو می کند، ما 3 برادر بودیم که در جبهه حضور داشتیم، پدر شب ها ذکر می گفت و از خداوند مصلحت باری تعالی را درخواست ...
رزمندگان در عملیات محرم تا سر حد جان مایه گذاشتند
شهید شدند. در گردان ما دو برادر بودند یکی 18 و دیگر 19 سال داشت، برادر بزرگ تر آمد و گفت مادر من این برادرم را دوست دارد و اگر ممکن است اجازه این را در شب عملیات حضور داشته باشد را به او ندهید، ما به شکل بسیار خاص برادر کوچک را راضی کردیم که در عملیات حضور نداشته باشد و به گروه تدارکات در موقعیت ائمه کمک کند، سعی کردیم که نفهمد برادرش سفارش حضور او را کرده است، برادر کوچک با همین گلوله ...
خودمان پذیرفتیم زنان ضعیف اند
پذیرد زنان ضعیف هستند پرداخته و درباره شان صحبت شد. یکی از نزدیک ترین مصادیق خشونت در خیابان شاید تصویری باشد که چندی پیش در شهر اصفهان منتشر شد. فیلمی که نشان می داد زنی روی کاپوت تاکسی را چنگ می زند و راننده نیز در حال فریادکشیدن است. برداشت اولیه درگیری راننده تاکسی و زن مسافر بود. این تصویر اعتراضات زیادی را در پی داشت، چندی بعد تاکسی رانی استان اعلام کرد مسئله دعوای خانوادگی ...
مریم حیدرزاده: 8 سال ناعادلانه من را حذف کردند
هیچکس ، آلبوم به خاطر تولدت را در سال 80 داشتم، سال 84 یا تو یا هیچکس بود و پس از آن همکاری مشترکی با آقای کبیری در آلبوم ساز مخالف داشتیم با فریبرز لاچینی در کدام اثر همکاری داشتید؟ ایشان آهنگسازی آلبوم به خاطر تولدت را برعهده داشتند و در آن اثر باهم همکاری داشتیم. هنوز با این هنرمند در ارتباط هستید، به تازگی در حوزه موسیقی خیلی فعال نیستند. آقای ...
پای درد دل زنانی که 14 سال پیش معلول شدند
کامل شوم. من به جهنم، این دو بچه چه گناهی دارند؟ حق ندارند یک زندگی خوب داشته باشند و مثل همه بچه ها بزرگ شوند؟ همه خواسته جمیله این است که از کانکس بیرون بیایند و مثل بقیه در یک خانه زندگی کنند. خانه ای از آجر و شن. سامان پسر هشت ساله جمیله با آن لحن بامزه اش می گوید: دوست دارم ارتوپد شوم و پاهای مادرم را خوب کنم . خانم ها حالا درد خودشان را فراموش کرده اند و از دی ماه می گویند. مگر ...
کتابفروشی به روایت نصرالله کسرائیان حکایت سال های مداومت
نوشتن این یادداشت: چند شب پیش نشسته بودم و کار می کردم. یک کارگر افغانی که تقریباً همه نوع مواد و مصالح ساختمان جز پاره آجر از سر و لباس اش می بارید، لای در را باز کرد و پرسید: حافظ دارید؟ خانم فروشنده گفت: بله. گفت: کوچیکش را هم دارید؟ گفت: داریم. گفت: می خوام خوش خط باشه. گفت: خوش خطش را هم داریم. وسط این گفت وگو هرچه اصرار می کردم بیاید داخل، می گفت لباس هایم کثیف است. چیزی نمانده بود ...
روزی خواهم درخشید
تولیدش را آغاز می کنند. می دانستید اگر از شما نام ببریم خیلی ها بجا نمی آورند، اما اگر عکس تان را نشان بدهیم می گویند: آها این! شاید هم بگویند: آها اینها! و احتمالا چند شخصیت مختلف را همزمان به یاد بیاورند! بله این اواخر تقریبا در همه سریال ها بازی داشتید! بله. یک دوره ای من خیلی بازی داشتم بعد تولیدات تلویزیون کم و حضور من هم کمرنگ شد و حالا دوباره ...