سایر منابع:
سایر خبرها
پاسخ بهزاد نبوی به اتهامات
برخی از پیروزی ها دولت را متهم می کنند. با اطلاعات و تجربه ای که شما در این دولت داشتید توضیح دهید که این ادعاها تا چه اندازه می تواند درست باشد؟ بهزاد نبوی: پشتیبانی دولت از جنگ چند وجه داشت. دولت باید بودجه ریالی و ارزی جنگ را تأمین می کرد، همچنین دولت باید وضع زندگی مردم را به گونه ای سامان می داد که پشت جبهه، محکم و استوار باشد. اگر دولت همه کارها را در تأمین نیازهای جبهه انجام می ...
شعر انتظار، شعر اعتراض * رضا اسماعیلی
شاعران انقلاب از رخدادهای ناگزیر بعد از پذیرش قطعنامه سخت متاثر و دردمند است، درهمان سال ها در غزلی با صلابت، از نامردی ها و نامردمی هایی که بر نسل او و یارانش رفته گلایه می کند و زبان به اعتراض می گشاید: هر طرف رو می کنم، باران بهتان است و من هر طرف سر می گذارم، سنگ طفلان است و من باز هم گرگ و بیابان، باز خون و پیرهن با برادرهای یاغی، چاه و زندان است و من باز هم ...
مروری بر روزنامه های 7 آذر 96
... یک موتوری که می خواست به آمبولانس نخورد، پیچید راست و به همین دلیل ماشین جمع آوری زباله رفت تو گاردریل و خورد به یک ماشین تشریفاتی که معلوم نیست داشت کی را با خودش کجا می برد... یک سری پیرمرد و پیرزن بخت برگشته که در آسایشگاهی در حوالی این حادثه مشغول استراحت بودند، از ترس سکته کردند و کارشان تمام شد... ستون طنز شرق به این جا رسیده: بچه ها که داشتند از مدرسه برمی گشتند خانه، با دیدن ...
گفت وگو با رضا نیازمند درباره تکنوکراسی عصر پهلوی
خوب تعمیر پمپ آب یاد بگیری و او را مرخص کنم . تو اگر خیلی خوب باشی ممکن است تو را به آلمان بفرستم، چند ماه هم آنجا بیشتر یاد بگیری. گفتم حاضرم. گفت از فردا بیا. من آن روز آنقدر خوشحال شدم که نپرسیدم چقدر می خواهی حقوق بدهی . آن زمان حدود 18 سال داشتم که با شادی گفتم مادرجان دیپلم گرفتم. مرا بوسید و خیلی خوشحالی کرد. گفتم کار هم پیدا کردم. یک مرتبه گفت کار؟ گفتم بله . گفت چه کاری ...
ماجرای آذر؛ زن جوانی که برای پس گرفتن دخترش تلاش می کند! | زن صیغه چرا فرزندش را از دست داد؟
...> - چند وقته سرما خوردی؟ - سرما نخوردم. رفته بودم یک خانه ای نظافت راه پله ها، وایتکس و جوهرنمک را با هم در سطل ریخته بودند و به من هم نگفتند. من هم ریه هایم حساس است؛ الان 10- 15 روز است این طور شدم. قاضی گفته اگر تا دی ماه نتواند ثابت کند مادر بچه است، بچه را می فرستند برای فرزندخواندگی: گفتند اگر آزمایش ندهم، باید رضایت بدهم که بچه برود به فرزندخواندگی. مددکار مرکز شبانه روزی می گوید ...
ابعاد جنایات باند مهدی هاشمی هنوز در پس پرده است
اردبیلی به اصفهان آمده بود. آقای خادمی به آقای اردبیلی گفت: ما چند سال است که در برابر این گروه جنایتکار صبر کرده ایم، گفتیم اول انقلاب است باید صبر کنیم، جنگ است باید صبر کنیم، بحرینیان را کشتند، صبر کردیم. تا کی باید صبر کنیم؟ مگر حاج آقا مهدی فقیه ایمانی را تیر نزدند؟ حالا هم ضاربش دارد راست راست راه می رود! مدام گفتیم باید صبر کنیم. پس کی باید عدالت درباره اینها اجرا شود؟ جواب کسانی را که اینها ...
بفرمایید امضا!
در ویژه نامه ی روز جهانی نوجوان قرار گذاشته بودیم که با آثارتان نوجوانی تان را امضا کنید و حالا که حوالی روز ملی نوجوان است، امضاهایتان را مرور می کنیم. مسابقه ی امضا: نوجوان ، پنج بخش داشت؛ مسابقه ی داستان (در آینه ی نوجوانی)، مسابقه ی شعر (پرواز به وقت نوجوان)، مسابقه ی عکس (نوجوانی در قاب عکس)، مسابقه ی امضا (امضای نوجوانی) و مسابقه ی تلفنی (یادگاری از نوجوانی). و حالا ...
مهناز افشار از حاشیه های زندگی شخصی خود گفت
ای که وارد آن نمایش می شدم، پشتم به تماشاگر بود و اولین روز اجرا با اضطراب های زیاد همراهم بود. چند خانم پشت سر من نشسته بودند که گفتند “چقدر مهناز افشار اینقدر از نزدیک زشت است”. با خودم گفتم الان باید چکار کنم؟ حالم بد شود و اصلا نمی دانستم چه کنم. از صحنه بیرون آمدم که برای صحنه بعدی آماده شوم، بابک حمیدیان و ستاره پسیانی دیدند من بهم ریخته هستم. ما در سینما یک مجموعه هستیم که وقتی کار می کنیم ...
نحوه شکل گیری هسته های مقاومت در ارتش شاهنشاهی/نقش سرهنگ”ظهیر نژاد” در شکست حصر آبادان
دستش بالا رفت، با خود گفتم الان اتفاق بدی می افتد! دیدم دستش را گردن او انداخت و با مهربانی گفت تو هم که حرف مردم بی اطلاع را می زنی؛ وقتی در یک نقطه مین کار می گذاریم باید سه شیفت سرباز بالای سرش مراقب باشد، هر سرباز هم 10، 11 نفر تدارکات چی می خواهد. اگر این همه سرباز داشتم یک روزه کار عراق را تمام می کردم! پاک کردن میدان مین هم که برای دشمن کار سختی نیست. خلبان دلسوز قانع شد و همدیگر ...
پنج نقص اساسی در آموزش و پرورش ایران
هر چهار نفر هم راضی باشد. رفت و میوه که به فارسی اسم آن انگور است را خرید و هرکدام با خود فکر کردند که این داور همان چیزی که من می خواستم را خریداری کرد. همه هم راضی بودند. فرق آن چهار نفر با نفر پنجم (داور) این بود که او مفهوما دریافت کرده بود و در تعدد و تکثر الفاظ نمانده بود. پی برده بود که پشت این الفاظ متکثر، یک مفهوم واحد وجود دارد. بچه ای هم که الان می گوید؛ نه خیر مرکز ایتالیا ...
سرکوب گودزیلا
پرسیدم حالا بگو اون کی بود؟ مزاحم بود یا دوستت؟ گفت: الان مزاحمه ولی قبلا دوست بودیم . تا مدیر مدرسه یه روز ما رو دید . تو پارک و با لباس بیرون . یعنی لباس مدرسه هم نداشتیم که بگم به اون مربوطه . مارو دید و فرداش که اومدم مدرسه از صف منو کشید بیرون، جلوی همه و بهم گفت اون کی بود؟ گفتم دوست خانوادگیمون بوده و با اجازه مامانم رفته بودیم بیرون . باورش نشد که نشد . زنگ زد خونه و مامانم همون پشت تلفن ...
روایت مهناز افشار از زشتی چهره اش در صحنه تئاتر/فرزندم شهروند آلمان نیست
نمایش می شدم، پشتم به تماشاگر بود و اولین روز اجرا با اضطراب های زیاد همراهم بود. چند خانم پشت سر من نشسته بودند که گفتند "چقدر مهناز افشار اینقدر از نزدیک زشت است". از صحنه بیرون آمدم که برای صحنه بعدی آماده شوم، بابک حمیدیان و ستاره پسیانی دیدند من بهم ریخته هستم. ما در سینما یک مجموعه هستیم که وقتی کار می کنیم افراد غریبه وجود ندارند و بچه های پشت دوربین و جلوی دوربین با هم هستند اما در تئاتر وقتی ...
خاطرات تکاندهنده آزاده یزدی از 160 روز اسارت در چنگال داعش
وارد زیرزمین شدیم. داخل زیرزمین نزدیک به 20، 30 سانتیمتر آب بود ولی سکویی بود که تعدادی تخته گذاشته بودند روی آن رفتیم روی این تخته ها نشستیم. اعلام کرد که بخوابید، حالا ما اینحا خوابیده اینها دیگر جایی نبود که لگد نکنند، روی پا و سینه و سر و همه جای بدن پا گذاشتند؛ اصلا نگاه نمی کردند، فقط چراغ قوه را می زدند که صورت را ببینند تا بر روی آن شوک الکتریکی بزنند. یک روز آنجا ماندیم. نحوه ...
انتشار دو مجموعه با حمایت صندوق قرض الحسنه هنرمندان داستان نویس
نگو بگذار خودم همه اش را برایت می گویم؛ من داشتم از دره سقوط می کردم. آخز من دوئیده بودم تا به تو برسم، ولی تو زودتر از من رفته بودی و اصلا به این فکر نکرده بودی که دختر گندم دارد پشت قدم های تو می دود. این خصلت توست. دویدن، سبقت گرفتن و پشت کردن به هر چیزی که به تو نمی رسد و من این را دیر فهمیدم ... مجموعه داستان بلوط های وحشی نوشته نجمه ولی پور در 136 صفحه و به قیمت 12000 تومان توسط ...
تفکر بسیجی؛ تکرار حماسه عاشورایی
زیادی روبه رو شده بودم از گیردادن به هنگام ثبت نام به واسطه کوتاه بودن قدم گرفته تا پر کردن فرمی شبیه به آزمون استخدامی با سوالات عجیب و غریبش، که برخی از سوالاتش را تا آن زمان نشنیده بودم و از همه مهم تر، تحقیقات محلی که چند روزی طول کشید تا اینکه به اتفاق برداران عزیزم فتح الله علی تبار؛ هوشنگ امیرپور، سید عبدالله فاطمی؛ احمد موسویان؛ حسین نام نژاد، یحیی عسگری پور و... عازم پادگان آموزشی منجیل یعنی ...
مجموعه شعر شهادت امام حسن عسکری (ع)
...> نشسته بالا سرت فاطمه با دل خون دل زهرا واسه جگرت می سوزه می سوزه می سوزه ناله کم کن دل پسرت می سوزه می سوزه می سوزه نرو! مهدی غریبه روز و شب غم نصیبه نباشی بی شکیبه غریب عالم حسن گرچه با درد جگر تو دست و پا می زدی ولی به پهلوی تو نخورده هیچ لگدی تو جوونی گرچه از نفس افتادی افتادی افتادی ولی ...
مار در متروی تهران چه می کند
با گوشی هاشون شروع می کردن به فیلم گرفتن و نه کسی از واگن خارج می شد و نه مار رو خارج می کردن. شهرداری هم بیانیه می داد که این مار از زمان شهردار قبلی وارد مترو شده و ما که گفته بودیم متروی تهران امن نیست. شهردار سابق هم بیانیه می داد که این ها همش سیاست کاری است و ما به هیچ ماری بلیت نفروختیم. علی کریمی هم تو صفحه ی اینستاگرامش می نوشت: همانا مملکتی که در مترواش مار پیدا شود ...
مهمانان غمگین و ماندگار تهران
پاساژ و توی کافه کاروان بالای لاله زار هم زنان لهستانی رفت وآمد داشتند. او رو به آقای مو سپیدی که در حال خوردن چای است، می گوید: تو شاید آن روز ها رو بیشتر یادت بیاد. مرد صومعه سرایی سری تکان می دهد: من 15 سالم بود که به تهران اومدم، خوب کافه پولونیا را به خاطر دارم. اون زمان ها یه آقایی به اسم حسن عرب بود که برای کاباره ها و کافه ها آدم جور می کرد. برای این کافه هم یه سری لهستانی آورد. ...
چرا باید روزنامه بخوانیم؟
که پاسخش را هم نمی یابد! برخوردی از مصباح زاده بوده که یادتان مانده باشد؟ یک خاطره جالب از او دارم. دوشنبه روزی بود که او به تحریریه آمد. مصباح زاده هر وقت به تحریریه می آمد سر هر میز می رفت، چند دقیقه ای می نشست و حال بچه ها را یک یک می پرسید و از مشکلات شان جویا می شد. آن روز هم مثل همیشه آمد و نوبت به من رسید و چون هنوز تازه وارد به حساب می آمدم، کنارم نشست و شروع به صحبت کرد. زیر ...