سایر منابع:
سایر خبرها
شَرِ شما را با دل و جان خریداریم
من معرفی کنند، یک مامور نیروی انتظامی شماره یک شرخر را برایم ارسال کرد و گفت: اگر جوابت را نداد و آشنایی خواست بگو شماره را از فلانی گرفته ام. برایم سوال بود که چرا یک مامور نیروی انتظامی باید شماره یک شرخر را داشته باشد؟! به شرخر مورد نظر زنگ زدم، تا گوشی را برداشت گفت: بعد از غروب تماس بگیرید و قطع کرد! بعد از نماز مغرب و عشا تماس گرفتم، گفت معرفت کی بوده و دقیقا چه کار دارید؟ گفتم ...
مشروح گفت و گوی مهران مدیری و عادل فردوسی پور در برنامه دورهمی
.... پس وقتی تعطیلات عید می رسد و بیست روزی روزنامه چاپ نمی شود، خیلی بدم می آید، یا اینکه روزهای بین تعطیلات را هم تعطیل می کنند. اما امسال عید تنها سالی بود که از تعطیلات ناراحت نشدم چون در تعطیلات عید کارهای مربوط به ترجمه یک کتاب را انجام دادم و بعد از آن برای اولین بار در زندگی احساس کردم که چقدر تعطیلات خوب است. در کل من خیلی کار می کنم و خسته نمی شوم. مثلاً دوشنبه شب بعد از برنامه نود، با ...
چند خبر از دنیای نشر
آنکه منتهی شده به عبدالله بن عباس که گفت: پرسیدم از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - از کلماتی که فراگرفت آدم از الله تعالی و تلقی به آن نمود، پس توبه آن مقبول شد؛ چنانچه الله تعالی در کلام مجید فرموده : فَتَلَقی آدَمُ مِن رَبِهِ کَلِمات فَتابَ عَلَیهِ . آن حضرت فرمود که : سوال کرد از خدای تعالی که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که توبه مرا قبول کن؛ پس توبه او مقبول شد . در دومین فصل ...
ثواب زیارت امام حسین(ع) درکربلا
...: من و یونس بن طبیان نزد امام صادق علیه السلام بودیم انسش از ما بیشتر بود به حضرت عرضه داشت من بسیار امام حسین علیه السلام را یاد می کنم پس چه ذکری بگویم حضرت فرمودند: بگو "صلی الله علیک یا اباعبدالله" و این ذکر را سه مرتبه بگو چرا که سلام از نزدیک و دور به ایشان می رسد(وسائل الشیعه/ج14/ص493) 26-عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ ...
خبر شهادتش را سر سفره هفت سین شنیدم
. گفت مادر من تا چهلم ابوالفضل باید بروم. به ما گفت عکس بگیرید اگر رفتم و شهید شدم عکس یادگاری داشته باشید. من هم گفتم می خواهم برایت زن بگیرم، گفت تا مأموریت من تمام نشده اسم زن را نیاورید. اما راضی اش کردم که بعد از سیزدهم فروردین، برویم خواستگاری، اما قسمتش نشد. در جبهه که بود، با هم در تماس بودید؟ بله، آخرین بار دوم عید بود که با من تماس گرفت و گفت می آیم تا با هم به دیدار ...
سرداری که یک تنه 6 ساعت جلوی داعش ایستاد
خواندن کردند. کنجکاو شدم از آنها پرسیدم شما شهید را می شناسید؟ یکی از دو جوان خود را معرفی کرد و گفت: بله شما همسر شهید هستید؟ گفتم: بله گفتند: ما از بچه های بسیج کوت عبدالله و گردان امام حسین(ع) هستیم که شهید فرمانده آن بود. همسر شما خیلی بزرگوار و شجاع بود. واقعاً شهادت لایقش بود؛یکی از آن ها گفت: شهید عراقی زندگی مرا دگرگون کرد. به آن جوان گفتم: بزرگواری شما را می رساند مگر آقای عراقی برای شما چه ...
رضا قول داده بود سربلندم کند
کنارشان نشستم. کمی بعد مادران شهدا را به سالن دعوت کردند. من هم رفتم و بعد از دقایقی به دلیل تقارن با اذان ظهر، به دستور ریاست دادگاه از سالن خارج شدیم. وقتی خانواده ها از سالن بیرون آمدند با ازدحامی از خبرنگاران مواجه شدند اما با تواضع و حوصله به همه سؤالات پاسخ دادند. متعجب بودم از این همه آرامش اما بلافاصله جوابم را گرفتم. یکی از مادران شهدا در جواب یکی از خبرنگاران گفت: اقتدا کردیم به حضرت زینب(س ...
با چشم پوشی از این گناه، راه صد ساله را یک شبه طی کنید
، نمی دانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم... می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش ...
زنگنه: بائرمن بسکتبال ایران را 10 سال جلو برد
از پایان بسکتبالت مربی می شوی؟ صددرصد. من زمانی هم که مصدوم بودم در بسکتبال پایه مربیگری کردم و خیلی برایم جذاب بود. * خاطره جالب بسکتبالی داری؟ خاطره که زیاد است. مهدی اسماعیلی بازیکن شوتیستی نیست. یک بار تیم ما جلو بود. من به او پاس دادم و یک دفعه شوت سه امتیازی زد. آقای شاهین طبع هم مرا تعویض کرد هم مهدی را. از او پرسیدم چرا شوت کردی؟ جواب داد خوب زدم که نزدیک ...
ماجرای ملاقات با امام زمان(عج) در میان زمین و آسمان
من واستادم پس از این جریان در میان اطاق، زیر کرسی نشسته بودیم، استادم به گمان آنکه من چیزی ندیده ام می خواست موضوع را از من کتمان کنند. من ابتداء به او گفتم: استاد! شما آقا را به چه لباسی می دیدید؟ او با تعجّب از من سؤال کرد وگفت: مگر تو آن حضرت را دیدی؟! گفتم: بلی! با لباس راه راه وعمّامه ای سبز وقیافه ای جذّاب که خالی در کنار صورت داشت وخلاصه آنچه از خصوصیّات در آن حضرت دیده بودم به او گفتم واو مرا تصدیق کرد وتشویق نمود وخوشحال شد که من لیاقت ملاقات با آن امام معصوم (ع) را پیدا کرده ام . انتهای پیام/ ...
سه روایت از سید شهیدان اهل قلم
مثل امام و رهبرشان، مُشتی از خاک جبهه را به مُشتی طلا نمی داد و همان بود که لحظه ای آرام و قرار نداشت. همین طور که نشسته بودیم و می گفتیم و می گفتم، از دور نمایان شد. سریع دم گوش سید گفتم: آقاسید، حواست رو خوب جمع کن. این پیرمرده رو که داره میاد طرف مون، خوب بهش دقت کن. مگه چی یه؟ بذار بیاد و بره، شما فقط بهش دقت کن من می گم. آمد. نزدیک شد. مثل همیشه، با خنده ...
وقتی لاریجانی، موسوی را به جای خود پیشنهاد داد
مخصوصا آقا مرتضی و فاطمه خانم بازی کردم و با هم به حیاط منزل رفتیم؛ آقا مرتضی مشغول گل بازی شد! ساره خانم دخترم نیز سوالات درس خود را با من در میان گذاشت. ظهر همسرم درباره تصمیم تغییر شغلم سوال کرد. بعد از نماز، سر سجاده نشسته بود که این سوال را مطرح کرد. در مقام تحیر بودم. به ایشان گفتم به نظرم درست است که مقام رهبری با اینجانب مشورت کرده اند ولی احساس می کنم نظرشان بر این است که این امر تحقق ...
ناگفته های برادر کمتر شناخته شده رهبر انقلاب
.... اسمش خیابان زندان است. شما به قدیمی ها بگویید یا به تاکسی ها بگویید خیابان زندان، شما را می برند آنجا که الان شده خیابان پاسداران که قبلا جم بود. حاج آقا 14 سالش بود، با یکی دیگر بعد از خرداد 42 در مسجد گوهر شاد بین دو نماز مغرب و عشا ء با آن آدم هایی که آنجا نماز می خواندند، در جمعیت یکدفعه بلند می شد، یکی از این ور و یکی از آن طرف یک چیزی راجع به امام به اسم می گفتند؛ آن وقت همه می گفتند ...
مصدق به کسانی پشت کرد که او را به نخست وزیری رسانده بودند
جز استقبال از حضرت امام، شبیه به استقبال آن روز از آیت الله کاشانی ندیدم. آن روز جلوی مدرسه مروی چند دستگاه اتوبوس گذاشته بودند تا برای استقبال از ایشان به فرودگاه برویم. جمعیت آن روز تهران زیاد نبود، اما خیابان ها از جمعیت موج می زد. وسیله نقلیه چندانی هم در تهران نبود، با این همه مردم با هر وسیله ای که ممکن بود، حتی درشکه به طرف فرودگاه رفتند! در فرودگاه چه شخصیت هایی به استقبال آیت ...
کامیلا سلستینو : اسلام سوالاتم را پاسخ داد
مدت یک سال ببینم. به علت این اتفاق همیشه می گفتم چرا خدا با من این کار را کرد، من که گناهی نکرده بودم و چون مسیحیت به من توضیح نداد که چرا خدا در راه انسان مشکلات را قرار می دهد، آتئیست شدم. به مرور سوالات زیادی از دین مسیحیت برایم پیش آمد که چرا حضرت عیسی پسر خداست و حضرت آدم نیست در حالیکه حضرت آدم نه پدر و نه مادر دارد و یا مسئله تثلیث برایم هضم نشدنی بود.. رهیافتگان : چه اتفاقی ...
ناگفته هایی از زندگی شخصی و روابط فامیلی رهبر انقلاب از زبان برادرشان
...، با یکی دیگر بعد از خرداد 42 در مسجد گوهر شاد بین دو نماز مغرب و عشا ء با آن آدم هایی که آنجا نماز می خواندند، در جمعیت یکدفعه بلند می شد، یکی از این ور و یکی از آن طرف یک چیزی راجع به امام به اسم می گفتند؛ آن وقت همه می گفتند آقای خ. مناسک می گفتند مثلا آیت الله فلان، آیت الله فلان، آقای خ، آیت الله فلان، مثلا حاج آقای و اسامی مستعار؛ حالا بستگی داشت به معرفت شان، نظر فقهی امام را می گفتند. دعا ...