سایر منابع:
سایر خبرها
اظهارات صریح زائری درباره جایگاه روحانیت در کشور
سال یک نفر را مورد این آزارها قرار دهید معلوم است بعد از 40 سال اگر قرار باشد جایش عوض شود بلاهای بدتری سر طرف مقابل بیاورد. من می گویم الان این مقایسه شما چندان منصفانه نبود. نه، الان هم هست. طرف چند روز پیش در توئیتر نوشته من آنقدر بغض دارم که دیروز داشتم رد می شدم و آخوندی را دیدم که میوه خریده بوده چنان به او تنه زدم که پلاستیکش پاره شده و همه میوه ها ریخته. دلم خنک شد. من این را ...
خواستگاری به وقت افطار
313 سکه را قبول کنید، من هم قول میدهم بعد از عقد مهریه ام را ببخشم. نمی توانستم با خودم کنار بیایم. حرف من این نبود که ازدواجم ارزان تمام شود. من دوس داشتم بعد از ازدواج، هر کسی از من می پرسد که مهر شما چقدر بوده بگویم به نیت چهارده معصوم 14 سکه تمام بهار آزادی. نه اینکه کلی سکه مهر کنیمُ بعدش بخشیده شود. دلم نرم نمی شد. هر چه با خودم کلنجار رفتم راضی نمی شدم. به عروس خانم گفتم طبق ...
چهره ام در رسانه هست ولی شرعا گذاشتن عکس در پروفایل مجازی ام را درست نمی دانم.
.... آنقدر این حالت تاثر در من زیاد بود که بعد از خبر متوجه شدم در اتاق فرمان همه همکاران نگران شده بودند که خدا را شکر بخیر گذشت. شما در فضای مجازی هم فعالیت دارید؟ فقط در اینستاگرام صفحه ای دارم که خیلی معمولی به آن می پردازم اما به شدت به تاثیرگذاری فضای مجازی معتقدم و تاثیر آن بر تحولات جامعه را بسیار زیاد می دانم؛ متاسفانه در این بخش جامعه مذهبی کم کار است و شناختی روی ...
حجاب همان گم شده من بود/ ماجرای لجبازی با آیت الله بهجت!
.... الهه تنها و منزوی شده بودم. فکر می کردم، چون مومن شدم، باید از آن ها دور باشم. در حقیقت یک بُعد دین را فقط درک کرده بودم. نمی توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم. زمانی که با گروه رگا آشنا شدم، اعتماد به نفسم برگشت. متوجه رفتار اشتباهم شدم. من فکر می کردم همه باید شبیه من محجبه شوند، اگر محجبه نیستند، نمی شود با آن ها دوست شد. رگا دوباره شادابی گذشته را به من برگرداند. دوستانی پیدا کردم که ...
به خاطر کرایه ماشین ازدواج کردم!
...: یک سال از ازدواج پنهانی و موقت ما گذشته بود که فهمیدم باردار شده ام. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم مادرم بفهمد و نفرینم کند. بالاخره بعد از دو ماه به خاطر تغییر حالت و ویارهای شدید بارداری مجبور شدم به دکتر بروم. از بخت بدم روزی که به دکتر رفتم دوست مادرم آنجا بود و از طریق منشی دکتر که دخترخاله اش بود ماجرای بارداری مرا فهمید. دیگر رسوای خاص و عام شده بودم... در همین ...
پسرانم فدای حضرت زینب (س)
دیدن پدر عزیز خود را چشیدند و چند سال با او همراه بودند، اما وقتی حرف از پسر سوم می شود، صدای ناله مادر چهارستون خانه را می لرزاند، وقتی می گوید محسن بعد از شهادت پدر به دنیا آمده و همراه لحظه های دلتنگی او ماکت چوبی از پدر است. 'افشین ذورقی بحری' جوان گرگانی بود که با اصرار فراوان به مسوولان ذیربط ،بالاخره آنها را راضی کرد تا او را به سوریه و جنگ با داعش و تکفیری ها بفرستند. همسر این ...
مادری به نام "ماما"
تبِ بعد از زایمان، در امر تولدِ نوزاد به "ماماها" کمک می کرد، به گونه ای که آن ها، وی را "مادربزرگِ مرد" می نامیدند. اولین مدرسه مامایی در "انگلیس" به همت "ژان مائو دری" در سال "1725" میلادی تأسیس شد. در سال "1881" به منظور شناسایی "ماماها" انجمنی به این نام تشکیل شد و در سال "1902" قانون مامایی به تصویب مجلس رسید که دارای محتوای تعلیماتیِ پیشرفته تری برای "ماماها" بود. قدمت ...
حکایت جانباز نابینایی که تا "پایان جنگ" در جبهه ماند
سر و صورتم داشتم. گمان کردم که این بار به قافله دوستان شهیدم پیوستم. می خواستم اشهدم را بخوانم، ولی قادر به بیان کلمات نبودم. در آن لحظه چهره مادر و پدرم را بعد از شنیدن خبر شهادتم تصور کردم و دلتنگ پدر و مادرم شدم. نمی دانم چه زمانی از حال رفتم. ترکش به چشم، جمجمه، گوش راست و صورتم اصابت کرده بود. در نهایت چشمان خود را در اثر اصابت ترکش، از دست دادم و نابینا شدم؛ نابینایی ام نتوانست ...
زن نگون بخت: 8 مرد نیمه شب به جانم افتادند
یک مرد بی بند و بار و لاابالی ازدواج کردم به لجن کشیده شد. 14 سال بیشتر نداشتم که با اصرار پدرم با پسر همسایه مان ازدواج کردم و بعد از مدتی متوجه شدم که اعتیاد دارد. از طریق یکی از دوستان قاچاقچی همسرم در باتلاق مواد مخدر صنعتی سقوط کردم و با دست و پا زدن، بیشتر در لجن زار اعتیاد فرو می رفتم. زن نادم با نگاهی پر از حسرت تعریف می کند: دیگر در دام شیشه افتاده بودم. 7ماهه باردار بودم که ...
مادرشوهر حسود زندگی عروسش را از هم پاشید
پیدا شده بود، اما همه آن ها را رد کردم. این موضوع، نگرانی پدر و مادرم را هم به همراه داشت و باعث شد تا چند جلسه ای نزد مشاور بروم. دو سال و نیم بعد، تمام مشکلاتی که با آن درگیر بودم از بین رفت و در همان شرایط بود که فرهاد وارد زندگی ام شد. او فوق العاده آرام بود و به کسی کاری نداشت. بعد از فوت پدرش، مادرش چهار فرزند را از آب و گل درآورده و آن ها را سر و سامان داده بود. سه خواهر او همگی ازدواج کرده ...