آخرین نفری بودم که حاج همت را پیش از شهادت بوسیدم/ فکر کردند زنده نمی ...
سایر منابع:
سایر خبرها
از حکمت طواف پسر به بهانه خانه کعبه تا بوسه مادر بر گلوی سرباز ولایت
آباد به شهادت می رسند . تازه متوجه شدم که چرا فرماندهان به ما می گفتند بچه های یک شهر و روستا در یک گروهان نباشند، یادم می آید وقتی فرمان را گفتم، تنم می لرزید و دهانم خشک شده بود، یکی از بچه ها داوطلبانه از وسط میدان مین عبور کرد و با رفتن او معبر مشخص شد، جنگ سختی در گرفت و ما نتوانستیم در مقابل حمله دشمن مقاومت کنیم، بعد از این دستور عقب نشینی صادر شد، دیدم یکی از معلم های شهرمان گوشه ...
بانوی امدادگر و پرستار دفاع مقدس
خانه خداحافظی نکردم، بیمارستان بودم که قرار شد سریعاً به فرودگاه برویم. یک دست لباس و کمی وسایل شخصی که توی کمدم داشتم را برداشتم. از بیمارستان با خواهرم تماس گرفتم و گفتم که دارم می روم. اگر برگشتم که هیچی. اگر هم بر نگشتم حلالم کنید. همه چیز را گذاشتید و با جانی در دست و دلی پر ایمان، راه افتادید به سمت مشقت های پاوه و به پاس شجاعت و تلاش های بی دریغتان لقب سمیه جنگ را از شهید چمران ...
7 خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاع مقدس
چند بار جبهه رفته. یک بار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، می رفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می کنند، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقا میرزا جواد آقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله ی خمپاره را می انداختند توی خمپاره و پرتاب می شد و می ...
قرارداد بزرگ خرید سلاح از رژیم صهیونیستی برای جنگ با ایران!
" نگاشته شده و خاطراتی است که می تواند سندی محکم بر ایستادگی ما در برابر شرق و غرب عالم باشد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، یگان تحت امر من، در موصل مستقر بود و من فرماندهی گردان یکم تیپ 3 لشکر 4 را بر عهده داشتم. در همین هنگام، فرمانده لشکر 4، طی دستورهایی به ما اعلام کرد که عراق در حال گذر از مرحله حساسی است. من که منظور او را از این سخنان و دستورها به خوبی نفهمیده بودم، برای پی ...
معجزه در خمبه
خبر بودم. او بعدها به من گفت، پس از عبور از شط و ورود به نخلستان، زیر باران گلوله دشمن مسیر را با پای پیاده تا شادگان طی و در طول مسیر برای رفع عطش از آب های راکد در چاله های بین راه استفاده کرده است. پس از خداحافظی با خواهرم به خانه بازگشتم و به آخرین و چهارمین خواهرم که مجرد و 22 ساله و تنها بازمانده خانواده بود، گفتم: تو چرا با بقیه نرفتی؟ برای چه تنها مانده ای؟ ...
عملیات نصر 4 در الیگودرز بازسازی شد
...> رزمندگان اسلام با تثبیت مواضع متصرقه خود و به غنیمت گرفتن مهمات دشمن، مقدمات آزادی شهر ماووت را فراهم کردند و این شهر در یک قدمی آزادی قرار گرفت. یگان مهندسی رزمی با تمام امکانات تلاش کرد تا جاده هایی را برای عبور خودروها به منظور تدارکات رزمندگان هموار کند. در این عملیات لشکر قدس با 2 تیپ، به استعداد 5 گردان پیاده، موفق شد طی 2 مرحله ماموریت خود را صد در صد با موفقیت به انجام رساند به ...
استقبال بی نظیر علاقه مندان به کتابخوانی از کتاب خوان 131 در همدان
اوضاع عادی نیست و بعد از ساعاتی با حمله ی هواپیماها و توپخانه دشمن این اوضاع غیرعادی اتفاق می افتد و در واقع از آنجا این نوجوان 17 ساله خود به خود وارد مرحله ی تازه ای از زندگی اش می شود ، آن هم دیدن یک جنگ تمام عیار با تمام خشونت و بی رحمی هایش. یوسف صنعتی گفت: این پسر 17 ساله، خاطراتش را به سرعت و به صورت کوتاه کوتاه و به شیوه مینی مال روایت می کند در واقع فرصتی برای ایستادن درنگ ...
خاطره ی آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد از اسارت و سرنوشت 72 اسیر عملیات عاشورای 2
مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم [...] مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند ،حال پدری را که فرزندانش با این شکل از او دور شده باشند راحت میشد فهمید خود آن بزرگوار در نامه ای که برای یکی از اسرا نوشته بودند این حالت را تشریح کرده اند نشان داده اند که ایشان واقعا داغدار فقدان این عزیزان هستند . حقیقتا جای امام این روزها خالی است البته روح بزرگوار و پر فتوح آن جلیل قدر متوجه به ماست شادی ملت ما موفقیت های ملت ما پیروزی های اسلام و مسلمین روح امام را مانند ارواح طبه ی همه ی اولیا ء، شادمان و مسرور می کند. خدارا شکر میکنیم که ثابت کردکه آن دست قدرتمندی که ار روز اول پشت سر این انقلاب و کشور بود همچنان پشت سر این انقلاب و کشور هست. آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد شب عملیات عاشورای 2 به تاریخ 64.5.23 در منطقه چنگوله و در میان دره و تپه ماهور هایی که چادرهای تیپ 72 زرهی محرم مستقر بود اعلام کردند که به چادر تعاون مراجعه کنید . دوستان وسایل غیر ضروری و وصیت نامه ها را بنویسند و تحویل دهند همه ما شروع به نوشتن نمودیم آنچه به ذهن می رسید سفارش به یاری امام و رزمندگان و هم امورات خانواده و روحیه آنها شد. در صورت شهادت ما ، وصیت را نوشتیم چند مرحله اراده کردم به نوشتن توصیه ای در خصوص اسارت و دلداری خانواده که اشاره ای به مصائب حضرت زینب (س) دوباره برگه های اسارت را جدا نموده و مجددا این کار را چندین مرتبه تکرار کردم و در نهایت با توجه به تاکید فرماندهان که وقت حرکت است با عجله گفتم که من اسیر نمیشوم چه لزومی دارد در این خصوص چیزی بنویسم .تقدیر که اسیر شویم روز اول اسارت : بعد از به محاصره در آمدن هر یک از همراهان چیزی می گفت . یکی پیشنهاد داد دو دسته بشویم .یک دسته بجنگند و بصورت تاکتیکی دسته دیگر عقب نشینی کنند . دسته دوم شلیک آتش کنند دسته اول عقب بنشینند. و به همین منوال از محاصره خود را برهانیم . دیگری می گفت بیایید همه با هم از داخل شیار بیرون آمده به دشمن شلیک کنیم و درهمان حین هم عقب نشینی کنیم هرکسی زنده ماند، سهراب کاو سوار گفت آقای شاهین آقای یازده و آقای... شما می دانید من چندین مرحله اسیر شدم و فرار کردم رفتم تو صف غذای عراقی ها و ... اما این صحبت هایی که شما گفتید همه مصداق خود کشی است. برادران، من الان میتوانم فرار کنم اما خودم را مدیون این همه بچه کم سن وسال میدانم . بگذارید هرچه بر سر اینها آمد به سر ما هم بیاید . بچه ها، برادران خودتان را برای اسارت آماده کنید اسارت دری دارد که احتمال دارد یک روزی باز بشود .فکر کنم عزیز قبادی بود پیراهن خود را درآورد و زیرپوش سفید را به عنوان تسلیم بالا گرفت دشمن هم دست از تیراندازی برداشت و به صورت اسلحه آماده شلیک به سمت ما حرکت کرد. اینجا بود که من که بیسیم چی بودم با مرکز که مسئول محور جناب مرتضی میریان بود تماس گرفتم و اعلام کمک مجدد کردم و گفتم این آخرین تماس من است داریم آماده اسارت میشویم بیسیم را خاموش قطعه ای را جدا و رموز را زیر خاک مخفی کردم که دست دشمن نیفتد، عراقی ها بالای سر ما رسیدند و ما را به خط پشت سر هم دستها روی سر به اسارت گرفتند. ( یا زینب کبری س) وسط راه در یک سر بالایی تپه ای برگشتم برای آخرین بار ایران را نگاه کردم که یک تانک مان نزدیکی میدان منهدم و در حال سوخت بود و آثار نیروی کمکی پیدا بود ” ولی آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ” دیگر دیر شده بود ما را پشت یک تپه که جاده ای بود و آخر خط ماشینی عراقی برای بردن یک نیروی عراقی آمد ما را به خط کرده اسلحه گرفت مسلح کرد و با نهایت خشم که ما را به دیوار تپه به تیر ببندد صدای ماشینی آمد برگشت دید یک جبپ آمد توقف کرد و یک جوان خوش تیپ پایین آمد و گفت ( های شینو ) چیه چکار میکنی؟، محمد حمیدی از بچه های عرب خوزستان ترجمه می کرد، او گفت اینها پسر خاله یا عمه من رو تو سنگر کمین کشته اند باید به انتقام او اینها رو بکشم . باهاش صحبت کرد این افسر قانع نشد در نهایت با تندی اسلحه را از او گرفت ما را حرکت دادند به سمت پشت خط خودشان که یکی دیگر از عراقی ها امد و یک اسیر کوتاه قد و ضعیف را بلند کرد که اسمت چیه : جمعه . تو عربی گفت : آره. چرا به جنگ ما عرب ها آمدی ؟ میخواهیم تو رو بکشیم که باز تعدای از ما با خواهش و تمنا نگذاشتیم و حرکت کردیم از داخل دره و راه باریکی که اطراف آن میدان مین و سیم های خاردار بود یک لحظه متوجه عبور مورچه ای از عرض معبر شدم با خودم گفتم خدایا به عظمتت شکر این مورچه الان از من آزادتر و قوی تر است و من از این مورچه هم ضعیفتر و اختیاری از خود ندارم . ما را به جلوی سنگرهای خودشان بردند اکثرا مجروح و تشنه بودیم که سربازان عراقی از آن آب تانکرها که داغ هم بود به ما دادند و از نان خشک ها به بچه ها میدادند. خودم دیدم لباس های تن خود را پاره میکردن و زخم بچه ها رو می بستن این یک شگفتی بود تا الان میخواستند ما رو بکشند. گذشت تا اینکه در این حین ایران یک آتش تهیه را ریخت و نزدیک بود که ما با توپخانه ایران با دستان بسته کشته شویم .انها هم ما را رها کرده به سنگرهاشان پناه بردند، ولی واقعیت این است وقتی اسیر میشوی با سن و سال کم ماه وسط تابستان گرمای عراق و خستگی و... فکری برای فرار برای ما نمانده بود در نهایت آتش فروکش کرد دیدیم یکی از پاسداران که لباس خاکی بر تن داشت و آرم سپاه بر سینه و نزدیکی آرم هم تیر خورده بود را عراقی ها زیر بغلش را گرفته و آوردند و روی زمین انداخته که دیدیم شهید مومنی از بچه های گراب بود که بعدش هم شهید شد. مجروحین سخت را سوار آمبولانس کرده و بقیه را که زنده و سر حال تر بودن را سوار ایفا یا ریو کردن (خاور مانندی ) ساعت 2 بعد از ظهر بود دو نفر مسلح همراه ما را به یک بیابان 20 کیلومتری برده حدودا 3 ساعت تو این گرما، خسته ، زخمی این ماشین از این طرف بیابان ما را می برد به قسمت دیگر وهمین کار را ادامه داد. خاک لوله می شد میامد داخل خفه می شدیم . جاده پر دست انداز، خلاصه ما را زجر کش کردن تا اینکه ماشین از حرکت افتاد و خراب شد .بیسیم زدند و ماشین دیگری امد. با ماشین جدید یک سرباز فارس زبان از منافقین آمده بود. خلاصه مقر سپاه دوم رسیدیم ، پشت گردن ما را میگرفتند از بالای ایفا پرت می کردند و مینداختند پایین ، با دست های از پشت بسته و با این کاری نداشتند تو سالمی ، زخمی ، پات شکسته، دستت تیر خورده یا قسمت دیگری از بدنت و روی اون محوطه و سربازان و فیلم برداران داخلی و خارجی اطراف ما را گرفتند تمسخر کردند و.... ما هم از تشنگی خاک و گرما و خرابی ماشین بی حال بودیم داد میزدیم بر سر خبرنگاران خارجی که به ما آب بدهید ، تشنه ایم کمی آب داغ دادند.( لایوم یومک یا ابا عبدالله) که اینجا یکی دو تا از بچه ها شهید شدند و پیکرهای مطهرشان بردند . بعد از این مرحله ما را سوار بر اتوبوس کرده و راهی بغداد شدیم داخل اتوبوس کولر داشت خواب رفتیم بعد از مدتی دیدم یکی جیب هایم را تفتیش میکند بیدار شدم آن منافق فارس همراه عراقی ها بود با فحش و ناسزا هرچه پول و مدارک و مهر نماز و... برد من مجدد خواب رفتم که روبروی من یک نفر اهوازی به نام جمشید عشایری بود (لحظات اسارت تلاش کرد خود را به سنگر کمین دشمن که بالای تپه ای بود و تیر باری و چند جنازه عراقی در آن بود برساند که با شلیک تک تیر انداز عراقی زخمی و غلطان غلطان پایین آمد و مرتب می گفت خدایا منو اسیر اینها نکن من اینها را میشناسم و....) . این منافق بالای سر جمشید رفت توی اتوبوس و پرسید کجایی هستی ؟ فهمید از خوزستان است شروع کرد به اهانت کردن که ناگهان با صدای سر جمشید به سر و صورت این منافق و افتادن او داخل راهروی اتوبوس ما بیدار شدیم و متوجه منافق توی راهرو شدیم. از هر طرف با لگد بهش زدیم داد و فریاد زد و الان دیگر شب بود و به استخبارات یا سواک بغداد رسیده بودیم آمدند به کمک فرد منافق و او جمشید را نشان داد ،جمشید را پایین بردند او رو ب پشت و رو به پایین انداختند روی آسفالت محوطه با پوتین و کفش به سر و کله و کمر او میزدند تا اینکه کمر و گردنش را شکستند او را برگرداندند سرش را بالا گرفتن داد میزد و آب می خواست لیوان آب را نزدیک لب های جمشید می آوردند سر را می کشید بخورد دست و لیوان را عقب می کشیدند این کار را زیاد تکرار کردند باور کنید کربلایی زنده بود برای ما خلاصه ما را از اتوبوس پیاده کردند یک تونل را سربازان درست کرده بودند همه باتوم و کابل به دست، اولی میزد به دومی و همینطور تا آخر و آنجا راهرویی بود و یک اطاق 3 3 که 36 نفر را ریختند انجا تا لحظاتی بعد ما را برای بازجویی بردند بیرون. یک نفر یک نفر باز تکرار همان تونل وحشت و کتک با کابل و باتوم و می رفتیم توی دستشویی. ما چیزی که نخورده بودیم فقط سر را زیر شیر آب برده خیس می کردیم که آرام بگیریم و از آب شیر توالت سیر میخوردیم .بیرون می آمدیم این بار بدن خیس بود و کابل می چسبید به بدن و ما را میزدند تا می رسیدیم به میز بازجویی که فرمانده شما کیست ؟ افراد اسیر کی هستند ؟ چه سمتی دارند ؟ شهر شما چه تاسیساتی دارد؟ و.... که ما به دروغ جواب میدادیم و اگر جواب خوب نبود و می فهمیدند دو سر سیم را به گوش هایت وصل می کردند و شوکی وارد می شد انگار انفجاری در مغز سرت رخ داده و نهایتا به همان اطاق میرفتیم جمشید هم در حال جان دادن استدعای آب داشت یکی از عراقی ها شیلنگ را داخل انداخت رفت آب رو باز کنه یک بعثی رسید و شیلنگ را کشید ، جمشید گفت باشد آب به من ندادید شکایت شما رو به آقام می کنم و انتقام مرا خواهد گرفت و همانجا جان را به جان آفرین تسلیم کرد روحش شاد و راهش پر رهرو باد . این هم مختصری از یک روز از اسارت و سرنوشت ما 72 اسیر عملیات عاشورای 2 درج شده توسط : بهزاد باقری / دبیر سرویس شهدا و منتظران " میرملاس نیوز "bagheri1348@yahoo. ...
نمره مردم ایلام در دفاع مقدس بیست است/نسل امروز باید به جنگ با ماهواره برود
همان ابتدای مهر ماه سال 59 که سال آخر دبیرستان را می گذراندم کما بیش بی ارتباط با جبهه ها نبودم، اما دقیقا 31 شهریور سال 60 به عضویت سپاه در آمدم، مدتی در سپاه ایلام خدمت نمودم و بعد از چند ماه به مدت یکسال به سپاه منطقه 7 قرارگاه نجف انتقا ل پیدا نمودم و در غرب وشمال غرب، مشغول به خدمت شدم و فرماندهی گردان های رزمی طرح لبیک، گردان مستقل 341 قائم (عج) وگردان 506 امام موسی کاظم (ع) که تا پایان جنگ ...
8 سال دفاع مقدس؛ از مدیریت جهادی شهید طهرانی مقدم تا شکل گیری شالوده صنعت مدرن دفاعی
باید در مورد مجموعه های مصرفی، کاملا خودکفا شویم و بتوانیم هرچقدر هم که یک جنگی طول بکشد پشتیبانی کنیم. به عنوان مثال گلوله های توپ و خمپاره ها را به صورت کامل داشته باشیم و این که صنایعی داشته باشیم که تجهیزات و تسلیحات دفاعی را هم ایجاد کند، مثل انواع توپ ها و تانک ها که در حال ساخت است. مجموعه های مورد نیاز در صنعت دفاعی چیست؟ مطلب دوم این است که ما باید تجهیزات بازدارنده ...
صد و بیست و ششمین در دزفول برگزار شد
دهنده عبدالرحیم حسینی رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس کتاب خاطرات شهید حسین کرم عنایت با نام هیچ کس به او التماس دعا نگفت توسط گروه مردمی روایت گران شهدای دزفول که زیر نظر مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول فعالیت می کند، جمع آوری و تألیف شده است. وی درباره شهید حسین کرم عنایت گفت: شهید از مسئولان گردان ادوات لشکر 7 ولی عصر(عج) دزفول و همزمان کارگر شهرداری دزفول نیز بود. خاطرات جذابی از این شهید که ...
لحظه های دلواپسی کنار آب های هور
مدام به دپوی خاکریز اصابت می کنند و کوهی از گرد و خاک و دود به هوا بلند می شود. در طرف راست دژ مستقر شده ایم. تلفات بسیار بیشتر از آن است که حدس می زدم. از همه گردان گروهانی بیش نمانده است. توی نعل اسبی گیر افتاده ایم. دیده بان دشمن از روی یک کله قندی بزرگ بر ما دید دارد. بچه ها دارند قتل و عام می شوند. گلوله مستقیم تانکی صفیرکشان از بالای سرم می گذرد و به لودری که در سمت راست خاکریز بیکار افتاده ...
اولین گفتگو با حبیب پس از بازگشت به ایران (2)
بزرگ در روستاهای اطراف رامسر زندگی می کند. بی خبر از همه چیزهایی که بیرون از آن اتفاق می افتد. خبری هم بود با این عنوان که بعد از مدت ها بی خبری مشکلاتی برای آقای حبیب در ماسوله پیش آمده است. کل آن ماجرا سوء تفاهم بود. اصلا بحث چیز دیگری بود. عده ای می خواستند از طریق من سایت شان پرطرفدار شود تا تبلیغ خودشان را بکنند که من اجازه این کار را ندادم. گفتم حاضرم به همه سربازان ...
طولانی ترین جنگ نیابتی قرن بیستم با محوریت آمریکا
. درگیری در اطراف پل سابله بسیار شدید بود. از یک طرف عراقی ها با تیربار و خمپاره و گلوله مستقیم تانک و توپخانه می زدند و از طرف دیگر آتش توپخانه ارتش و ادوات سپاه روی سر آنها ریخته می شد، اما برتری آتش با ارتش عراق بود. ساعاتی بعد اولین تانک گردان زرهی تیپ 12 عراق از پل سابله عبور کرد و راه را برای عبور هم قطارانش باز کرد. در این لحظات فرمانده گردان تانک عراقی سرهنگ موفق بود که اعلام می ...
کپسول اکسیژن جزئی از اجزای بدنم شده است
بیشترین آن مربوط به شلمچه است، در گردان الغدیر بخش مخابرات تحت فرماندهی حاج آقای قهرمانی فعالیت می کردم، مرحوم حاج مصطفی موسوی نیز از فرماندهان ما بود، البته در واحدهای مختلفی فعالیت کرده ام، بعد از مجروحیت برای مداوا به کشور آلمان اعزام شدم و در حال حاضر هم همیشه شیلنک اکسیژن و کپسول اکسیژن همراهم است. در مورد آن روزها و نحوه رفتن و اعزام به جبهه می گوید: واقعیت آن است که ما نمی دانستیم چه ...
مروری بر نقش ایرنا استان مرکزی در اطلاع رسانی هشت سال دفاع مقدس
و صنعتی را در اراک از جمله حاشیه شهر، پشت سیلو و خیابان ملک ( شهید رجایی) و یکبار نیز پست انتقال برق واقع در حاشیه شهر و یکبار نیز شهر خمین را بمباران کردند که علاوه بر خسارات مادی فراوان جمعی از مردم به شهادت رسیدند. در این میان تعداد بسیار زیادی از راکت ها و بمب های هواپیما های عراقی به دلایل نامعلوم پس از پرتاب عمل نمی کرد که بعد ها توسط نیروهای ویژه خنثی می شد و خبر این شکست دشمن نیز ...
خاطراتی که زیر خاک های خرمشهر دفن شدند
بود را بسته و به سمت بیمارستان می رفت. روزگار سیاه شده بود. خانواده شما کِی خرمشهر را ترک کردند؟ پنج روز بعد از جنگ خانواده ام رفتند شادگان. من ماندم و برادر و خواهرم که بعد از چند روز پدرم آمد و خواهرم را با خودش برد. هشت نفر از بچه های کوت شیخ ماندیم و راضی نبودیم خرمشهر را ترک کنیم. البته چند پیرزن و پیرمرد هم بودند که حاضر نمی شدند از خرمشهر خارج شوند. می گفتند ما کسی را ...
پدر، مادر و پسری که نوبتی جبهه می رفتند!/ بی بی شیمیایی شد!
موقع لباس هایشان پاره می شد پیش ما می آمدند. کم کم این کارشان نظم می گیرد تا جایی که به صورت مرتب، گردان به گردان لباس می آید و بعد از تعمیر و شست وشو پس برگردانده می شد. * نوبتی جبهه می رفتیم ما سه تا رزمنده بودیم. من بیشتر از همه جبهه رفتم و اجازه نمی دادم که حاج آقا زیاد جبهه برود؛ چون مسئولیت خانه را بر عهده داشت و تا می آمد آماده اعزام شود، من جبهه بودم! این کار تیمی در ...
عملیات والفجر 3 در مهران بازسازی می شود
المیرالمومنین(ع) اجرا می شود که از ساعت 10 شب آغاز می شود. جانشین فرمانده سپاه امیر المومنین (ع) ایلام افزود:عملیات والفجر 3 ساعت 11 شب هفتم مرداد ماه 62 با رمز مقدس ((یاالله، یاالله، یاالله)) بصورت نیمه گسترده در جبهه غرب واقع در منطقه عمومی مهران باهدف کلی تامین امنیت شهر مهران توسط 32 گردان پیاده، زرهی و مکانیزه و 4 گردان توپخانه رزمندگان اسلام آغاز و به مدت دو هفته به طول انجامید. انتهای پیام/ ...
هر میدانی برای سپاه مثل کیسه بوکس بود/ من نخستین بار نام خودم را در رادیو عراق شنیدم
تکاور به نام صمدی را که در خرمشهر جنگیده بود و در بازار بزاز است، پیدا کردم و به او گفتم: وقتی جنگ شد، شما کجا بودی؟ گفت: در اهواز بودم. گفتم: چرا در اهواز بودی؟ گفت: مدنی ما را احضار کرد، گردان ما در اهواز بود، 3 گروهان داشتیم و یک گروهان ارکان. به هر حال، وقتی من به اهواز می آمدم، حول و حوش استانداری همین تفنگداران تکاور نیرو دریایی را می دیدیم. آقای شمخانی! این نیروها می آمدند و به نام مدنی ...
همه چیز درباره ابو عمر الشیشانی
حتی پایش هم به جنگ در کنار ارتش آزاد باز نشده بود و فقط به خاطر سوری بودن او را تا سر حد مرگ به گلوله بستند . یوسف وقتی تعریف می کند که چگونه آخرین پیام های متنی را برای ابو عمر ارسال کرده و پایان دوستی شان و جدایی اش از گروه را اعلام کرده است، آشکارا گریه می کند. من به او گفتم دشمن دشمن است، اما او برادری بود که به یک دشمن تبدیل شد و این خیلی بدتر است. به او گفتم که تا ابد بر ...
دوپینگ علی مشهدی با انرژی جانبازان
از روزهای جوانی علی مسعودی از خاطرات رفاقتش با جانبازان هم گفت: در کوی دانشگاه تهران یک ساختمان جانبازان داشتیم، با بیشترشان رفیق بودم و رفت و آمد داشتیم. یک رفیق جانباز داشتم از دو چشم نابینا بود، یک روز به من گفت علی برویم با هم کتانی بخریم. وقتی خواستیم برویم دوستم می خواست عصایش را بردارد گفتم من که هستم عصا می خواهی چه کار؟ اما از دانشگاه تا جایی که رسیدیم چند بار به خاطر بی دقتی من ...
روزی که اوقات آیت الله خامنه ای تلخ شد
، به ویژه آنکه خودروها و ادوات زرهی ارتش عراق با فراق بال شهر سوسنگرد را پشت سر گذاشته و در جاده آسفالت با سرعت به سمت اهواز پیش می رفتند. اگر ترس و احتیاط بی مورد عراقی ها نبود آنها پیش روی خود را در شب نیز ادامه می دادند و به احتمال زیاد صبح روز بعد اهواز در تصرف کامل آنها بود. نیروهای عراقی هنگام غروب به منطقه حمیدیه در مرز سوسنگرد-اهواز رسیدند. فاصله این شهر تا اهواز فقط ...
هفته دفاع مقدس و زنان حماسه آفرین این مرز و بوم
) بهرامی و حلیمه آزموده در حال مأموریت هلال احمر، در جاده ی ماهشهر به آبادان به اسارت نیروهای عراقی درآمد و ابتدا به اردوگاه مرزی تنومه و سپس به زندان های استخبارات و الرشید و چندی بعد به اردوگاه موصل و الانبار برده و سه سال و شش ماه بعد در تاریخ 01/02/1362 آزاد شد. گفتنی است که این کتاب از سوی انتشارات بروج منتشر شده است. کتاب فرنگیس به قلم مهناز فتاحی این کتاب شرح ...
روایت رزمنده 13 ساله دفاع مقدس از تعویض کلاس درس با جبهه
عملیات به درجه رفیع جانبازی نائل آمدید؟ در عملیات والفجر هشت در کنار مسجد شیعیان، خمپاره کنارم افتاد، هم ترکش خوردم و هم موج انفجار گرفتم، تا شش روز بیهوش بودم، چشم که باز کردم دیدم در بیمارستان بوعلی سینای اصفهان هستم، تا شش ماه برای راه رفتن از عصا استفاده می کردم، سپس برای عملیات کربلای چهار و پنج رفتم، در عملیات کربلای چهار با 14 بچه محل در گردان صاحب الزمان بودیم و دو نفر از این گردان ...
بمباران قبرستان، اجساد شهدای دفن شده را بار دیگر تکه تکه می کرد/فقط روز اول و دوم 64 زن و کودک دفن کردند
را هم زده بودند و قابل سکونت نبود، به غیر از آن می ترسیدم شب در آنجا تنهایی بخوابم و سعی می کردیم با گروه های که بودم شب را صبح کنم و هر جا که می رسیدیم می خوابیدیم در بیمارستان، کانتکس... فقط گروهی باشیم که امنیت داشته باشیم. به فکر حمله انسانی بودیم نه خمپاره دشمن!!! فکر نکنید که من در حال تعریف کردن هستم نه من "مژده اون باشی" بلکه همه مدافعان شهر از هیچ چیز نمی ترسیدیم و ترس و وحشت ...
برادرم به جرم تضییع بیت المال مرا به داخل هور انداخت
.... شهید جانمحمد کریمی هفت سالی را در میدان کارزار در مصاف با دشمن پرداخت. ایشان در مدت حضورش مسئولیت هایی چون معاون اول، جانشینی گردان و فرماندهی گردان را بر عهده داشت. او در جبهه دیپلمش را گرفت. همرزمی با برادر را در چه جبهه هایی تجربه کردید؟ 26 دی ماه سال 1363 که دوره آموزشی ام را به پایان رساندم، بعد از پنج روز مرخصی، دوباره راهی خط مقدم شدم. ابتدای حضورم در سد دو رود زن ...
هرکه می خواهد قاسم را ببیند، او کنار کاظم است
دفاع پرس: بسیج که از میان مردم جوشیده بود، همپای نیروهای دیگر دفاعی سنگرهای مبارزه با دشمن را پر نمود و در مناطق دفاعی خویش مرزهای محدودیت را در نوردید. یکی از این فرزندان امام (ره) که راه خویش را پیدا کرده بود، بسیجی کاظم اشجع زاده است. مادر او می گوید: کاظم در تاریخ 21 فروردین 66 به شهادت رسید. او برای ...
روزهای نامزدی، ازدواج و بازگشت پیکر عیسی؛ "9 دی " های متفاوت همسر یک شهید
باقر(ع) بودند و موسی و ابراهیم در گردان حمزه سیدالشهدا. عیسی و عسکری و ابراهیم در والفجر 8 مجروح شدند. بعد از دو هفته از بیمارستانهای مشهد و اصفهان به خانه آمدند. دیدن سه برادر مجروح و عصا بدست در یک خانه تماشایی بود. سه برادربه هم کمک می کردند و زخمهای همدیگر را می شستند. در این عملیات اصغر خنکدار، فرمانده و دوست صمیمی عیسی به شهادت رسید. عیسی عکسش را قاب کرد و گذاشت روی طاقچه. ...
یک نبرد، سه راهبرد
عملیات دفاعی- تهاجمی در خاک ایران، با ماهیت جنگ تعاقبی- تهاجمی در خاک دشمن، تفاوت داشت. ملاحظات یادشده، در تصمیم گیری سیاسی ایران برای ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و طراحی عملیات رمضان و حتی والفجر مقدماتی و یک، مورد محاسبه قرار نگرفته بود. چنان که شکست در عملیات های یادشده، موجب بازبینی شرایط جدید نظامی و مقایسه تفاوت های جنگ در خاک عراق شد که اسناد آن موجود و در حال آماده سازی برای انتشار است. ...