سایر منابع:
سایر خبرها
دستور ویژه شاه به گمرک درباره حضور زنان خارجی
مسافرت مطالعه می کردیم مجددا گفت: دکتر متین دفتری با خرج خودش به آمریکا می آید و اگر او را جزء هیات ببریم خرج یک نفر صرفه جویی می شود. گفتم: اگر بخواهید اینطور صرفه جویی کنید یقینا افراد زیادی هستند که برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیأت حاضرند مخارج تمام هیأت را بپردازند . باز هم موضوع صحبت تغییر کرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای دکتر متین دفتری مطرح شد. گفتم: آخر ...
بخش های خواندنی کتاب یک عاشقانه آرام
لباس تازه ات را اندازه می کنی عاشقم نه آنطور که آن وقت ها بودی. من تو را عاشقم نه خاطراتت را، و تو چون مرا دوست نداری، به آن یک مشت خاطره- سنگواره های تکّه تکّه- آویخته ای... و سرانجام مردِ عاشق، یک روز مُرد، در حالی که همسرش را هنوز هم عاشق بود و همسرش با اینکه پا به سن گذاشته بود، چهارماه و چهارده روز بعد، با مرد جوانی عروسی کرد. مرد جوان، از همان شب اول، نشست پای تصویرنُما و غرق در تماشای یک فیلم ...
خیریه برای برآورده شدن آرزوی پیش از مرگ
.... ماریو مادرزاد مشکل یادگیری داشته و 25 سال در این باغ وحش کار می کرده. هر روز کارش که تمام می شده به حیوان ها سر می زده. آن روز لپلار و اکسو او ا می برند که آخرین بار حیوان ها را ببیند. به زرافه ها که می رسند، مسئولان باغ وحش می گویند: می توانند بروند تو . ناگهان یکی از زرافه ها جلو می آید و صورت ماریو را می لیسد. آقای اکسو می گوید: ماریو بیمارتر از آن بود که بتواند حرف بزند، اما ...
بعثی ها پایکوبی می کردند و می گفتند: دختران خمینی را گرفتیم
شهادت رسید] رو راضی کردی اومدی آبادان؛ توی این آتیش و خون حالا حتی زیر بار یه خط نامه ام نمیری که لاقل دلمون آشوب نباشه؟! گفتم: آخه تو این آتیش و خون دنبال کاغذ و قلم و نامه نوشتن باشم، چی بنویسم؟ گفت: بابا چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می زنی. نگفتم شاهنامه بنویس، فقط بنویس من زنده ام . ... [حالا بعد از گذشت بیش از دوسال که در زندان های امنیتی عراق بودم] برگه آبی رنگی به دستمان ...
سناریوی عجیب مرد اسیدپاش در دادگاه
.... حداقل او هم مثل من یکی از گوش هایش را از دست بدهد تا متوجه شود با من چه کرده است. در ادامه مادر لیلا نیز از دادگاه تقاضای قصاص متهم را کرد. سپس خود متهم درحالی که باز هم اسیدپاشی را انکار کرد، به قضات گفت: من نه معتاد بودم و نه همسرم را اذیت می کردم. همیشه این همسرم بود که مرا اذیت می کرد و حتی تهدیدم هم می کرد. او خیلی مرا اذیت کرده بود، تا این که روز حادثه من از محل کارم بیرون ...
بازیگر مشهور و رفاقت با فروغ و سهراب!
بازی نکنم و با تئاتر، رادیو و کار دوبله مشغول باشم. از دیدار با آقای گلستان می گفتید... - در اتاق آقای گلستان بودم. فروغ و آقای فرهنگ معیری از اروپا آمده و در کار گریم مشغول به فعالیت بودند. به آقای گلستان گفتم وظیفه ام بود آمدم. آقای گلستان و کاووسی چند نقد خوب برای بازی های تئاتر من نوشته بودند و به همین دلیل به دفتر آقای گلستان رفتم. جالب آنکه اساتید می گفتند اگر از تو ...
علامت سؤال های زیاد از بی تدبیری آل سعود وجود دارد/ داشتن ادب قرآنی قاریان مهاجر الی الله
جان بودم، خود را به چادری رساندم، اهالی آن چادر از اهل تسنن کشور مصر بودند به داخل رفتم در استراحت گاهش دراز کشیدم. کمی حالم بهتر شد، از من پرسیدند تو ایرانی هستی و من هم که از جریان فکری آنها نسبت به شیعیان ایران با خبر بودم، گفتم قاری هستم، آنها با شنیدن این حرف خوششان آمد و از آنجایی که تلاوت قرآن برای آنها خیلی مهم است از من خواستند تا برایشان قرآن بخوانم. من با وضعیتی که داشتم و از ...
زندگی مشترک یا میدان جنگ؟
جلب کرده است، اما حالا دست همسرم برایم رو شده بود. به او زنگ زدم و گفتم چرا دروغ گفتی؟ چرا با احساساتم بازی کردی؟ اولش انکار کرد، اما وقتی اسم کسی که خبر را به من داده بود آوردم، دیگر جوابی نداشت. از همان روز لج و لجبازی هایمان شروع شد و هر طور که می توانستیم همدیگر را آزار می دادیم. اوضاع طوری شده بود که هیچ کدام در مقابل خواسته هایمان کوتاه نمی آمدیم. شاید الان فکر کنید ما از هم متنفریم، امااین ...
اندوه ماندگار منا به روایت شاهدان عینی
خورد او را بالا می کشند، اما دوستان گروه تواشیح را دیگر ندیدم. خودم هم در شرایطی بودم که مرگ را می دیدم و زیر لب اشهدم را می گفتم و استغفار می کردم، با این حال برای چند لحظه فضایی باز شد و فشار از رویم کم شد و توانستم از نرده ها بالا بروم و خودم را به چادر حجاج ترکیه برسانم. در آن لحظات هول آور به یاد آیات قرآن افتادم که روز قیامت را تصویر می کند، روزی که در آن مادر از بچه خود فرار می کند و کسی به ...
تا فیلم تمام شود کتاب را خواندم/ خانواده ام آرزو داشتند دکتر شوم
سینما ببر. ما نیز آن زمان برای رفتن به سینما به چهار باغ اصفهان رفتیم. در صف ایستاده بودیم تا بلیط بگیریم. در آن زمان سوم راهنمایی را تمام کرده بودم و یادم هست که افراد تیپ هایی داشتند که با فطرت سازگار نبود و به تعبیری سبک بود. سخنان بسیار بدی نیز می زدند. با تمام این وجود به فرزندان فامیل گفتم: من به سینما نمی آیم. برای شما بلیط تهیه می کنم تا بروید فیلم را تماشا کنید. من اینجا روی ...
آزادی 4 پاسدار پس از 10 روز اسارت
...> - مین چی؟ مین ها را کجا مونتاژ می کنید؟ - من نمی دانم. مونتاژ یعنی چه؟ - مونتاژ یعنی جمع و جور کردن. - نمی دانم. بار دیگر مرا با خشم سر جایم باز گرداندند. از سرنوشت آن 3 نفر دوستم هیچ اطلاعی نداشتم. حدود 7 یا 8 روز بود که از آنان بی اطلاع بودم. به یکی از پزشکان گفتم می خواهم بروم نزد دوستانم، اما دکترها گفتند: ما چنین اجازه ای نداریم. تو تحت معالجه ای ...
اسطوره نادر؛ کابوس متجاوزین آمریکایی
تاریخ ایران و اسلام، پر از اسطوره ها و قهرمانان بزرگ و شگفت انگیز است. برخی از این اسطوره ها، رنگی از خیال یافته اند و واقعی بودن آنها محل شک و تردید است. امثال رستم و آرش کمانگیر و ... اما در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه در دوران دفاع مقدس، اسوه هایی بزرگ تر و والاتر از همه قهرمانان و اسطوره های تاریخی ما ظهور کردند. تعداد قهرمانان ملی ما در 37 سال گذشته از تمام طول تاریخ چند هزار ساله ما بیشتر است. ...
برادری که جا ماند
دو دست و هر دو پا تیر خورده بود و قادر به حرکت نبود. در مرحله اول که رفتیم سایت چهار و پنج را به تصرف درآوردیم، تو محاصره افتادیم، هنگام عقب نشینی عباس که وضع خوبی نداشت رو به من کرد و گفت: خواهشی از تو دارم. گفتم: بگو، عباس جان! گفت: یا مرا بُکش یا هر طور شده مرا به عقب ببر، دوست ندارم تو دست این از خدا بی خبرها اسیر شوم. من خم شدم و او را روی دوشم گذاشتم، ولی خیلی سنگین بود، مجبور شدم او را روی زمین بکشم، یک کیلومتر به هر زحمتی بود او را به عقب آوردم تا این که چند نفر به کمکم آمدند و او را به عقب بردند، از این که بعدها شنیدم او بهبود یافته، خیلی خوشحال شدم. /فارس ...
مجموعه شعر مسافران خدا در غم منا رونمایی شد
...، حمیدرضا عبداللهی و وحیده گرجی شعرهای خود را برای حاضران خواندند. سید محمد امین استاد دانشگاه نیز در لحظاتی کوتاه پشت تریبون قرار گرفت و گفت: استاد دانشگاه بودم که به اتفاق مسلمانان که در دانشگاه انگلیس تدریس می کردند، به سمت عربستان رفتیم و مرا خواستند و گفتند چون شیعه هستی، نمی توانی وارد شوی و با وجود اینکه صحبت کردم و گفتم پدر و مادرم شیعه و مسلمان هستند، قبول نکردند. ...
مشکلتان را به هر کسی نگویید
...> در مواقعی که بحرانی برایتان به وجود می آید به عنوان یک توصیه اکید می گویم با هر کسی حرف نزنید و مشکلتان را به هر کسی نگویید. وقتی دلتان پر است، دلتان گرفته با همه حرف نزنید. حرف زدن با 10 نفر آدم به ما کمک نمی کند چون وقت ها افراد متخصص و دلسوز نیستند و خیلی وقت ها ممکن است ظاهرا دوستت باشند و به جای اینکه به تو کمک کنند تا گره ای که برایت به وجود آمده را باز کنند آن را کور و کورتر کنند. ...
سردار آزمون: دیر یا زود به مادرید می رسم
دستم می گذارد باید طوری بازی کنم که ملت راضی شوند. من با پیراهن سفید سرباز این وطنم و باید هر چه هدر توان دارم رو کنم. و البته دردانه سینیور هم هستی انگار! - این حرف را نزنید. برای یک مربی حرفه ای مثل کی روش، سردار با بقیه هیچ فرقی ندارد. او 11 بازیکن به زمین می فرستد و با پلن هایش برد می خواهد. حالا اینکه من تیر خلاص را بزنم یا گوچی یا همین مهدی طارمی مهم نیست. شما دیدید که کی ...
پاسخ های ظریف، مرندی و زاهدی درباره مواجهه های جنجالی
: قرار است سران کشورهای اسلامی به ایران بیایند. همه سران را من دعوت کردم جز دو نفر یکی شاه اردن و دیگری رئیس جمهور عراق، قرار است نامه شاه اردن را آقای نعمت زاده ببرد، نامه عراق را هم قرار است تو ببری. فردای آن روز به دکتر ولایتی گفتم من نمی روم. ولایتی گفت این که نمی شود، اگر تو نروی مشکل درست می شود. گفتم من برای صدام نامه نمی برم. آقای هاشمی مدتی بعد مرا صدا کرد و گفت فلانی برو اما من پایم را در ...
بازی های استقلال را به خاطر میثم مجیدی تماشا می کنم | به داور گفتم سن مارکار بالاست، گل من را ندیده! | ...
ابومسلم پرسید توپ گل شد و مارکار جواب داد نه! گفتم آقای داور آقامارکار سنش بالاست شاید خوب ندیده! داور خنده اش گرفت و مارکار هم می خندید بابت اینکه گل من به آن سادگی سوخت شد. بازی استقلال و شموشک یادت هست. جواد زرینچه با دروازه بان تک به تک شد و تو را صدا کرد تا گل بزنی و اصطلاحاً پایت به گل باز شود؟ (خنده) همان توپ گل نشد! انگار بختم برای گل زدن در آن سال بسته شده بود. شما رسانه ها هم ...
طرح سپاه برای انتقام کشتار حجاج عربستان
...! همه چیز داخل لنج است که رفته جلو. در همین موقع ناهار آوردند. کنسرو بود. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود به نادر گفتم: با این همه دنگ و فنگ داریم به این ماموریت مهم می ریم و موشک استینگر هم داریم؛ اما هنوز باید ناهار کنسرو بخوریم؟! - بخورید. به جز کنسرو، نان خشک هم داریم! ناهار که خوردیم، گفتیم: دسر چیست؟! چند تا کمپوت آوردند که آن را هم زدیم تو رگ. در ...
26 حدیث نبوی در مناقب امیرالمؤمنین
در پی کاری فرستاده است. سپس آن روز علی آمد، پس گمان کردم که با وی کاری شخصی دارد از این رو از خانه خارج شدیم و کنار در نشستیم. و من از همه به در نزدیک تر بودم. پس علی علیه السّلام به طرف وی خم گشت و سپس رسول خدا شروع کرد در گوشی با وی سخن گفتن تا اینکه رسول خدا در همان حال از دنیا رفت و بدین ترتیب وی نزدیک ترین مردم به پیامبر صَلی الله علیهِ و آله بود. 20. قال رسول الله صلی الله علیه واله ...
ما را آزاد کنید تا خادمی را هم بکشیم!
پاسخ گفت: به نظرم فرصت محرم و صفر امسال را در بحث شهید جاوید از دست دادیم. به هر حال تبلیغات آیات خادمی و شمس آبادی علیه کتاب ادامه داشت و سید مهدی هاشمی و پیروانش هم در مقابل آنها قرار داشتند. در همان سالی که شمس آبادی به قتل رسید، با او به مکه مشرف شده بودم. در این سفر الهی با او بارها درباره امام خمینی بحث کردم، چون شهرت داشت شمس آبادی از طرفداران آیت الله خویی است. یک بار به او گفتم: آقا! شما ...
گفت وگو با مردی که قاتل مادرش را بخشید
زندگی می کرد، مستأجر بود. قاتل هم در آن زمان معتاد به مواد مخدر شیشه بود و با انگیزه سرقت دست به این جنایت زد. شما چطور از ماجرای قتل مطلع شدید؟ من در روستا سر زندگی خودم بودم که به من زنگ زدند و گفتند مادرم مریض شده است. در شاهرود، مرا به سردخانه بردند و جسد او را نشان دادند. قاتل چطور دستگیر شد؟ زمانی که قصد فروش طلاهای مادرم را داشت او را دستگیر کردند و بعد ما را برای ...
مهتاب کرامتی: انتظار این نقش را نداشتم
انگیزه ای شد تا به دفتر روزنامه سینما دعوتش کنیم و بخواهیم از نحوه انتخابش برای این نقش و حال و هوای فیلم مزارشریف بگوید. از فحوای حرف هایش پیدا بود که از تجربه ای که داشته پشیمان نیست و هر چند کار سخت بوده، نقش خودش را دوست داشته. این ها بهانه ای شد تا به نقاط و نکات دیگری هم در کارنامه او بپردازیم. خانم کرامتی کارنامه سالیان اخیر شما نشان می دهد که به نوعی میل به تجربه گرایی و ...
اومانیا: با رفتن نوروزی قلب پرسپولیس ایستاد / قصد خداحافظی از تیم ملی کاستاریکا را ندارم
رسید که قلبش ایستاده است. من فکر می کنم با رفتن نوروزی قلب پرسپولیس ایستاد و تیم تکه ای از وجود خود را از دست داد. * از نوروزی خاطره ای داری که همیشه به آن فکر کنی ؟ تمام روزها و لحظاتی که در پرسپولیس با هادی بودم برای من خاطره شیرین است. او یک انسان واقعی و بسیار خوش اخلاق بود و رفتنش خیلی به ما ضربه زد. از همان روز اولی که به پرسپولیس آمدم هادی به مانند یک دوست با من رفتار ...
خوش خبر: می خواستند مرا از والیبال جدا کنند
چهارشنبه 15 مهر 1394 0 چرا نامه لغو مأموریت شما را زدند؟ نمی دانم. وقتی من به تهران رسیدم، همکارانم زنگ زدند و گفتند نامه ات را زده اند. نامه اعلام نیازت و باید بیایی وزارت. هر چه گشتم کجا اعلام نیاز کرده، پیدا نکردم. امور اداری؟ مالی؟ دفتر امور مشترک، اداره تعهد اداری و... به هرکس گفتم، گفت آقا نیا که جا نداریم. پس کی اعلام نیاز کرده؟ بعداً دوزاری من افتاد که بابا خواستند من از والیبال جدا شوم. شاید بگویند جا نداریم. اصلاً بگویند ژیمناستیک، نه بگویند برو ورزشگاه انقلاب ...
بسیج مردم با شعار هر 9 روز یک بحران
خودم به جمهوریت می چسبم. بعد هم نام این را تقویت پایه های نظام بگذارید. شما نمی توانید برابری زن و مرد، ساخت و ساز نهادهای مدنی، مجوز فعالیت احزاب و ده ها و صدها موضوع دیگر که در نظام ما هم وجوه جمهوریت درش لحاظ شده و هم اسلامیت. در همین حد هم البته عده ای در تئوری اسلام رحمانی را پیش می بردند. ما داریم درباره سیاست صحبت می کنیم. شما نمی توانید در حوزه اسلامیت باج بدهید که در ...
سجادی: روحانی اولین رئیس جمهور یک دوره ای خواهد شد
خودشان است. ولی من نگرانی ام از این سمت(اصلاح طلبان) است. در ماجرای جنبش سبز همان مواقع شاید تنها کسی بودم که در 23 تیر یعنی یک روز از انتخابات گذشته، صراحتا در آمریکا به میرحسین موسوی نامه نوشتم و منتشر کردم و هشدار دادم که "تحت هیچ شرایطی ملت را به خیابان نکش. اگر این اعتراض را خیابانی کنی شما آدمی نیستی که بتوانی جمعش کنی. این مملکت روی گسل نشسته و جناح بندی ها و گروه هایی وجود دارند ...
بانوان در سطوح مختلف به جبهه آمده بودند/ دوره های پزشکیاری را نزد شهید فیاض بخش گذراندم
گفتیم چونکه این مانع از آن می شود در شرایطی قرار بگیرید که به شما بخاطر ظاهرتان برخورد بدی شود. دوره های پزشکیاری را نزد شهید فیاض بخش گذراندم وی در ادامه گفت: در زمان جنگ که هنوز مدرسه می رفتم با این سؤال روبرو می شدم که جدلی بگو ببینم خانواده ات مشکلی ندارند باوجود اینکه آقایون هستند تو به جبهه بروی؟ خب، مشکل داشتم. حدود 15 روز از جنگ گذشته بود که من دوره های پزشکیاری را نزد ...
اگر بترسی نمی توانی بالا بروی
. دست هایم در لحظه انفجار پودرشده بود. آن زمان چند ساله بودید؟ 18ساله. یک سال و نیم کارم تخریب چی بود و دوره آن را دیده بودم. تک تیراندازها، سریع تر آموزش می دیدند اما دوره تخریب چی طولانی تر بود. باز هم به جبهه رفتید؟ بله، بعد از مجروحیت در 3 عملیات دیگر شرکت کردم؛ از سال 65 تا 67. با اینکه دست نداشتم ولی رفتم. خب بدون دست چه کمکی می توانستید ...
از دلتنگی های مادرانه تا شهادت مرتضی در آسمان/ روایتی از "کفش های سرگردان"
مجتمع صدایم کرد و گفت: اقوام جنگ زده تان که در خانه شما هستند باعث شده اند که همیشه 10 جفت کفش سرگردان درب آپارتمان باشد. این سخن مرا به یاد چند روز قبل انداخت که پای رزمنده ای را پانسمان کردم که تاول های بزرگی زده بود. گفتم: چرا پاهایتان تاول زده است؟ پاسخ داد: برای جمع آوری اطلاعات در گرمای طاقت فرسا به خاک خوزستان رفتم. پوتین بر پا نداشت و باعث شده بود که پاهایش تاول بزند. آن لحظه با خودم گفتم کدام کفش ها سرگردان است! کفش های آن رزمنده یا کفش های اقوام جنگ زده من که پشت درب خانه افتاده است! انتهای پیام/ ...