سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های عجیب یک تازه عروس / شوهرم به عمویم حس شیطانی دارد !
را برای این ازدواج راضی کند. دو سال از این ماجرا گذشت تا این که پسر یکی از کارخانه دارها که خودش نیز یک کارخانه تولیدی داشت به خواستگاری ام آمد و من در میان همه خواستگارانم او را پسندیده بودم ولی با وجود همه سماجت های آن جوان کارخانه دار ناگهان همه قرار و مدارها به هم خورد که بعد فهمیدم عمویم از این ازدواج به طور پنهانی جلوگیری کرده است. در همین رفت و آمدها عمویم مرا به همراه شاپور چندین ...
جنجال ویدیوی لو رفته از رقص منشوری مهناز افشار + فیلم و عکس
... مهنار افشار بازیگری را با مجموعه تلویزیونی عشق گمشده در سال 1376 آغاز کرد و پس از آن با ایفای نقش در فیلم دوستان به کارگردانی علی شاه حاتمی در سال 1377 به سینما راه یافت و با ایفای نقش در فیلم شور عشق به کارگردانی نادر مقدس در سال 1379 به شهرت رسید. شباهت زیاد وی به گوگوش، خواننده مشهور، در توجه رسانه ها به او در شروع کارش تأثیرگذار بود. مهناز افشار در دههٔ هشتاد از چهره های ...
روایتی از پرستار کرونایی ها که مدافع حرم است
.... هر بیمار که نیاز به کمک داشت کارش را انجام می دهم. خلاصه تا صبح دور و بر بیماران چرخیدم. من در بخش سی سی یو حضور داشتم و سر و کارم با بیمارانی بود که حال و روز خوبی نداشتند. برای آن ها که در قرنطینه بستری می شوند ساعت ها کند می گذرد. پرستاران بیمارستان آنقدر حجم کارشان زیاد بود که فرصت نمی کردند تنهایی بیماران را پر کنند و با آن ها حرف بزنند، اما من دربست در خدمت بیماران بودم. سر ...
جنجال رونمایی از همسر علی صادقی + عکس همسرش
صادقی : سلام علیکم حاج آقا (1397) وای آمپول (1397) عروس بندر (1397) دم سرخ ها (1396) داش آکل (1396) تایسون (1396) عزیز میلیون دلاری (1396) خالتور (1396) پا تو کفش من نکن (1395) عشقولانس (1395) لامبورگینی (1395) رفقای خوب (1395) بدهکاران به بهشت نمی روند (1395) ماشین قشنگم (1395) 50 کیلو آلبالو (1394) همسر دات کام(1394) پاشنه بلند 2(1394) گور طلایی (1393) راز خانه بهجت (1393) بلوف 2014 (1393) عشق ...
اسکرول ابدی؛ زندگی در زمانۀ اینستاگرام
بیش ازاندازه کند بودند. فرایند بازیابی رمز عبور را از سر می گذراندم، وارد حساب می شدم، خبرهای تازه می خواندم، عقلم را از دست می دادم و این فرایند را دوباره تکرار می کردم. بالاخره جولای سال 2018 بود که با خودم گفتم: دیگر اگر اینجا بمانم، سکته می کنم. رمز عبورم را گذاشتم: این یک اتلاف وقت وحشتناک است وهدف زندگی ات روی زمین نیست.1 همیشه از عکس خوشم می آمد. به دوستی گفتم دارم ...
ماجرای شاعری که شعرش، خودش و زنش دزدی بودند!
آنجا انجامید که روزی دانشگاه الزهرا من و قربان را برای یک شب شعر دعوت کرد. مدیر اداری کانون علم و صنعت نیز از این خبر ذوق کرد و گفت: خودم با ماشین می رسونمتون ؛ یعنی تا این حد تحویلمان گرفت. روز موعود، من و قربان سوار بر ماشین مدیر کانون، راهی دانشگاه الزهرا بودیم که وی ناگهان یک نفر را در کنار خیابان نشانمان داد و گفت: اون دوست شما نیست؟ به گمانم شاعره . ما نیز تایید کردیم ...
دردی که زمان نمی شناسد
نشسته برخی ایستاده و حتی برخی با چشم های خواب آلود منتظر بودند ناگهان خودرویی گران قیمت زیر پل توقف کرد در آن لحظه همه به سمت خودرو رفتند من هم در آن ازدحام گم شده بودم دو نفر به سختی درب ماشین را باز کردند و داخل ماشین نشستند تا اینکه راننده پیاده شد و با صدایی بلند گفت چه خبر است ماشینم بنزین تمام کرده بود توقف کردم ... کارگران با شنیدن این جمله دور ماشین را خلوت کردند آن دو نفر هم از ...
صحبت های خاطره انگیز ناصر هاشمی
ها را بیشتر می کند. از طرف دیگر خیلی توقع تبریک گفتن از دیگران ندارم و علاقه مند نیستم به صورت ناخودآگاه، افرادی برای هدیه دادن به من تحت فشار قرار بگیرند. برای همین از این مساله دوری می کنم؛ با این حال روز تولدم، روز خوبی بود و همسرم هم کیکی پخت و جشن تولدی دو نفره برگزار شد، شمع های کیک را هم خودم فوت کردم. در این روز های قرنطینه چه می کنید؟ بخشی از زندگی من و بسیاری از همکارانم ...
خیرین باز هم دست به کار شوند+ فیلم و عکس
...؛ اولین مقصد صبح از خواب برمی خیزد و یک بغل نان را درون پارچه ای می پیچد و به امید رزق حلال راه می افتد. کارش سرما و گرما نمی شناسد. شب و روز هم برایش معنایی ندارد. مخارج زندگی با سرعتی از همیشه بیشتر بالا و بالاتر می رود و کار و کاسبی هم هر روز کسادتر از روز قبل، مقصد سرگذر است؛ میدان امام حسین(ع) بیرجند... کارگران روزمزد هر روز به امید پیداکردن کار و به دست آوردن روزی ...
موتسارت توسط چه کسی به قتل رسید؟
دنیا رفته و این زن در آن زمان سی و چهال سال بیشتر نداشت. سؤال هایتان منطقی باشد: مگر دکتری خبر نکردند؟ آن شب، دکتر معالج تئاتر بود. وقتی خبرش کردند، قول داد بعد از نمایش به دیدار موتسارت بیاید. حق دارید بگوئید که باورنکردنی ست. بعد چه اتفاقی افتاد؟ حدود یازده شب پزشک از راه رسید و برای مرد محتضر، کمپرس سرد تجویز کرد. این جناب دکتر باید آدمی ناشی و عجیب بود. واضح است که با چنین ...