سایر منابع:
سایر خبرها
دل آذر با فرمانده لشکر می آیند طرفم. آمدند داخل سنگر. اولین بار بود که حاج مهدی را از نزدیک می دیدم. با خنده گفت چند وقته نرفته ای مرخصی؟ لابد با این قیافه، توی خونه رات نمی دن. بعد قیچی دل آذر را گرفت و همان جا شروع کرد به کوتاه کردن موهام. وقتی تمام شد، در گوش دل آذر یک چیزی گفت و رفت. بعد دل آذر گفت وسایل تو جمع کن. باید بری مرخصی. گفتم آخه... گفت دستور فرمانده لشکره. بغض کرده بود ...
پاکش می کند یا خاک. خانم زینب(س) خیلی زود دل پاک آقا مجید را می خرد و او را می برد. 21 دی ماه 1394، مجید به همراه شهیدان مرتضی کریمی، مصطفی چگینی و آژند به شهادت می رسد و چهار سال بعد پیکرش به وطن باز می گردد. مادر گرامی شهید قربانخانی می گوید: فروردین امسال[سال1398] زائر کربلا شدم تا شاید مرهمی برای عطش انتظار آمدن پیکر پسرم، پیدا کنم. در کربلا به مداح کاروان گفتم که به زائران ...
، بیست وپنجم آبان سال 61 بود و روز تشییع شهدای عملیات محرم، در مسیر آن ها را آماده کردم و کم کم به پدر و مادرم گفتم که مهدی و عزیزالله در این عملیات شهید شدند، بالاخره پدر و مادرند، گریه کردند، بی تاب شدند، خیلی روز عجیب و باشکوهی بود. پدر و مادر من به پدر و مادر شهدا می گفتند خوشحال باشید که پیکر فرزندانتان را آورده اند، هیچ کدام از بچه های من پیدا نشدند، من بروم گلستان شهدا کنار کدام مزار؟! ...
. بیش از پنج سال می باشد که در جبهه به سر می برم و خانواده ام با عث زحمت برای شما بوده اند. خوبی هایی را که برایم کرده اید نمی دانم چگونه جبران کنم. ان شاء الله اگر شهادت نصیبم شد خوبیهایتان را اگر لیاقت شفاعت را داشتم در روز قیامت جبران خواهم کرد. مادر عزیزم! من فرزندانم را بعد از خدا به شما می سپارم و از شما می خواهم که فرزندانم را خوب تربیت کن و خدا را شکر که در زندگی سرمایه ای ندارم که در موقع ...
. همسر ایشان نیز اخیرا فوت کرده است. مرحوم جعفر شجونی در سال 1394 در گفت وگویی گفته بود: یک بار آقای جنتی مرا دید و گفت: شجونی تو کجایی؟ من مواضع تو را که می خوانم، خوشم می آید. گفتم آقای جنتی من فرزند انقلابم و از انقلاب دفاع می کنم. گفتم من از شما هم دفاع می کنم. گفت از من؟ مگر درباره من چه می گویند که تو از من دفاع می کنی؟ گفتم می گویند اولین خواستگار حضرت حوا تو بودی! منتها چون سنت بالا ...
. در ادامه مروری داریم به بخش هایی از این کتاب. تازه فهمیدیم دشمن روبه روی ماست چند مجروح روی برانکارد داشتیم. رزمنده روحانی توی جمع ما بود. قبل از عملیات بچه ها خیلی شلوغ می کردند که او می گفت: نمی دونم کی شما رو توی سپاه راه داده؟ کی شما را گزینش کرده؟ هر چه اصرار می کردیم که برگردد قبول نمی کرد. نیروها داشتند عقب می کشیدند و ما هفت تکاور ماندیم. هاشم ما را دور خودش جمع کرد و ...
غرب و خیابان صلاح الدین در شرق رسیدیم. زمانی که به تقاطع خیابان دهم با خیابان صلاح الدین رسیدیم، ایست امنیتی رژیم صهیونیستی را دیدیم که نیروهای این رژیم مشغول تفتیش عابران بودند. همسرم و کودکانم شروع به گریه کردند. یک سرباز به ما اشاره کرد که نزدیک شویم. سرباز از من پرسید: حماس یا جهاد؟ من گفتم: من با خدا هستم. نگاهی به وسایلی که با خود داشتیم کرد و از من خواست در آن را باز کنم و بعد از ما خواست به ...
جامعه دیکتاتوری آن زمان را از زبان شمع و پروانه بیان می کند. لحن این منظره مردانه است اما هدف از این لحن بازتاب جسارتی است که پروین در انتخاب این موضوع برای سرودن در فکر دارد. در این مناظره پروانه به شمع می گوید: من در حال گشتن دور تو هستم؛ پس من عاشق تر هستم. و در پاسخ، شمع به پروانه می گوید: اگر در حال گشتن دور من هستی به این سبب است که من در حال سوختن هستم و با این سوختن و آب شدن به تو ...