سایر منابع:
سایر خبرها
احمدی نژاد در تاکسی آمل قسمت دوم
کمپین زدین !من گفتم (کمپین رو مجمع اصلاح طلبان زده درست یا غلط کاری ندارم اما حق اعتراض مدنی دارند و کسی نمیتونه اونها رو از حقوق شهروندیشون منع کنه)گفتند حالا هرچی دکتر میاد و میره و میبینید چه جمعیتی براش جمع میشند و روسیاهیش براتون میمونه. گفتم (خوب مردم برا شهدا ارزش قائل میشند شما ناراحتی؟ بعد مردم بیان شما استفاده میکنین مردم نیان دشمن استفاده میکنه پس بهترین راه اینه مردم بیان و شما ...
بخش های خواندنی کتاب - آوینی؛ شهید فرهنگ -
ذلیلانه حرف می زد که دلم می خواست از شرم زیر صندلی پنهان شوم و یا گوش هایم را بگیرم که نشنوم. نوبت من که رسید و با تعریف و تمجیدهایی که مجری برنامه از من کرد، لابد همه منتظر بودند من هم بروم بنا بر آداب روشنفکری سخنانی چند در مدح سینمای ایران و سینماگرانش بگویم و برای حفظ پرستیژ چیزهایی بگویم که با مشهورات و مقبولات جوامع روشنفکری مخالفتی نداشته باشد! اما من حرف خودم را زدم. جماعت نتوانستند تحمل ...
شرح سانحه تصادف سیروس قایقران از زبان همسرش
. آدرس و شماره تلفن ما را پرسیدند. نمی گذاشتند بروم، تا بلند می شدم، دوباره مرا به زور نگه می داشتند. آنها می گفتند: ما به خانواده شما اطلاع داده ایم. آمبولانس هم نبود. خدا خیر بدهد دو تا آقا را که پیکان داشتند و می خواستند مرا به بیمارستان برسانند. گفتم: من نمی آیم. می خواهم پیش شوهر و پسرم بروم. یکی از آن دو مرد گفت: خواهر، سیروس مثل نور چشم ما است، ما او را نجات می دهیم. به زور مرا سوار ...
معلم فداکار خاشی که خودش زیر آوار ماند تا 3 دانش آموز جان بگیرند/ شجاعت و فداکاری مهمترین درس زندگی معلم ...
به بیمارستان برسانم. وی ادامه داد: به برادر بزرگش خبر دادم نتوانستم بگویم حمید فوت کرده، گفتم بی هوش شده، خودش را به محل رساند و جنازه برادرش را دید. نمی توانم بگویم من چه حالی داشتم، اصلا نمی فهمیدم دور و برم چه می گذرد، هنوز هم در شوک هستم. * واقعاً از دست دادن حمیدرضا برای همه اهالی روستا ناراحت کننده است معلم کلاس چهارم ابتدایی حمیدرضا از اهالی روتک است که در سال ...
زندگی شخصی کالیسی بازیگر سریال بازی تاج و تخت! + عکس بدون گریم وی
: با من دوست باش! . - تو مدرسه بازیگری رفتی. به نظرت هنر بازیگری قابل یاد دادن است؟ به من یاد دادند از خودم مایه بگذارم، شکنندگی ام را احساس کنم و نسبت به شخصیتی که قرار است نقش اش را بازی کنم متعهد باشم. اما مسیر سختی بود و خیلی دست و پا زدم. هیچ وقت برای بازی در نقش ژولیت انتخاب نشدم. بین هم دوره ای هایم چند تا دختر خوش بر و رو و باکلاس وجود داشت که بلوند بودند، شکسپیر را از ...
داور ایرانی: کتف بازیکن را وسط زمین جا انداختم
عنوان عاشق وارد می شوند و داوری را نیاز دوم خود می دانند و نگاه حرفه ای به آن ندارند. فارس: دردسر های داوری و حتی پزشکی باعث نشد که از یک زمانی به بعد خسته شوید و تصمیم بگیرید یک کدام به ویژه داوری را کنار بگذارید؟ نه؛ شخصیتم طوری است که اگر کاری را شروع کنم تا آخرش می روم. هر دو کار را با هم پیش می برم و هیچ گاه یکی را فدای دیگری نخواهم کرد. حتی فکرش را هم نکردم که داوری را فدای ...
8 راز یک مانکن
خطرناک باشد. 7- نرمش هایی که هر روز انجام می دهم وقتی سر کارم و وقت ندارم به باشگاه بروم، 20 تا طناب می زنم، 30 ثانیه درجا می زنم، بعد دراز می کشم و 10 تا دراز و نشست و 10 تا شنا می روم و 15 بار وزنه می زنم (با وزنه های 2 کیلو و 250 گرمی) و 500 تا هم اسکوات انجام می دهم. سعی می کنم این کارها را در عرض 5/1 تا 2 دقیقه انجام بدهم و بعد همه را تکرار می کنم. هر حرکت کوچکی می تواند کمک ...
فرهنگ در رسانه
پسر دارد، رفتاری که با خواهر کوچک دارد و می خواهد او را شبیه خودش کند؛ همه نشان از وجود روحیه عصیانگری در او دارد. اگر بخواهد قایم باشک بازی کند که نمی تواند به آنچه می خواهد برسد. پنهانکاری کند که به چه چیزی دست پیدا کند؟ اگر نامه روشنگرانه را پسر برای دختر می نویسد و از ماجرای اصلی یعنی رابطه خواهر و برادری با معشوق آگاه است، چه دلیلی به ادامه درگیری با مادر دارد. اگر نامه را پسر نوشته ...
به خاطر دخترم یلدا
عادی شده بود. در خانواده ای فقیر و پرجمعیت متولد شدم، پدر و مادرم بیسواد و هر دو معتاد بودند. شغل پدرم جمع آوری ضایعات و مادرم هم خانه دار بود. زندگی مان به سختی می گذشت، درآمد ناچیزی که پدرم داشت خرج مصرف مواد خود و مادرم می شد. با هزار خواهش و تمنا و التماس پدرم اجازه داد دیپلم بگیرم، اما به علت مشکلات مالی و بی توجهی خانواده نتوانستم دانشگاه بروم. شرایط سخت و اسفناک زندگی و نگاه های ...
مرگ تلخ عروس به دست خواهرشوهر
.... قرار بود کتابخانه بروم برای همین رفتم کتابخانه دانشگاه، کتاب را تحویل دادم. زنگ زدم خانه، پدرم گوشی را برداشت و گفت که شهره مریض شده و او را به بیمارستان برده ایم. پیش خودم گفتم خدا را شکر پس شهره زنده است و نمرده و بعد من به آنها ثابت می کنم که فقط یک اتفاق بوده، ولی وقتی به خانه آمدم از گریه و شیون مادرم و از اینکه شهره را کشتند متوجه شدم که شهره مرده. همه به هم ریخته بودند من ...
مرگ عروس در شلیک ناخواسته خواهرشوهر
همین رفتم کتابخانه دانشگاه، کتاب را تحویل دادم. زنگ زدم خانه، پدرم گوشی را برداشت و گفت که شهره مریض شده و او را به بیمارستان برده ایم. پیش خودم گفتم خدا را شکر پس شهره زنده است و نمرده و بعد من به آنها ثابت می کنم که فقط یک اتفاق بوده، ولی وقتی به خانه آمدم از گریه و شیون مادرم متوجه شدم شهره مرده است. همه به هم ریخته بودند من هم خیلی گریه می کردم و خودم را می زدم تا اینکه چند روز بعد پلیس به من ...
فریاد محمدرضا شجریان پرفروش شد
دارد هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش و تو را سریست که با ما فرو نمی آید که در دومی همایون با پدر همخوانی می کند. در آهنگ بوسه های باران ، شفیعی کدکنی نیز گریزی به سعدی می زند، اما بر خلاف شیخ اجل، حتی با گذر روزگار هم مهر معشوق را از دل بیرون نمی کند: گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران نظرات می گه: فروردین 20, 1395 در 12:21 ب.ظ عاشق صداشم پاسخ دادن ...
دختران مونیکا بلوچی تنها یکی از فیلم های او را دیده اند
. موضوعی که برایم جالب و خارق العاده است این است که در فرانسه هنرپیشه های زن را حتی وقتی 100 ساله هم شوند باز دوشیزه صدا می کنند! مثل این است که هنرپیشه های زن هرچه بزرگ تر می شوند باز هم با دختر درونشان در ارتباط هستند. از این موضوع خوشم می آید، واقعا رمانتیک است! حالا اگر ارتباط هنرپیشه ها با دختر درونشان قطع شود به این معنی است که امید، شادی و میل سرزندگی در هنرپیشه از بین ...
امیر قلعه نویی: سر راه تمرین مسافرکشی می کردم (1)
آنجا هم با دو سه تا از بچه ها قرار گذاشته بودیم که همانجا پول ها را جمع کنیم برای کار خیر. همه هم استقبال کردند و یادم هست که بنگر و عقیلی بیشتر از همه می دادند و خدا وکیلی این دو دست به خیرشان زیاد بود و البته محرم نویدکیا. پاداش ها را جمع می کردیم و زندانی آزاد می کردیم، جهیزیه می خریدیم. تو استقلال هم همین. بعد از بازی با نفت مسجدسلیمان یک مراسمی رفتیم که همانجا حنیف کارت کشید و ...
ضرب المثلهایی که با حروف الفبا ن شروع میشوند
تا نزنند درت را ! نسیه نسیه آخر به دعوا نسیه ! نشسته پاکه ! نفسش از جای گرم در میاد ! نکرده کار نبرند به کار ! نگاه بدست ننه کن مثل ننه غربیله کن ! نوشدارو بعد از مرگ سهراب ! نوکر باب، شیش ماه چاقه شیش ماه لاغر ! نوکر بی جیره و مواجب تاج سر آقاست ! نوکه اومد به بازار کهنه می شه دلازار ! نون اینجا آب اینجا - کجا بروم به از اینجا ؟ ...
نقش حضرت زهرا(س) در زندگی بانوان قرآنی/ عشق مادری این بانو؛ الگوی تربیتی فرزندان
...، بعد ایشان می گفتند به واسطه دو فرزندی که خداوند به شما داده، شما این توفیق را به دست آوردی و این را تنها از جانب خداوند می دانست. هاشمی با بیان اینکه نزدیک سه سال هست اکثر روزها به واسطه حفظ قرآن در بین الطلوعین بیدار هستم زیرا این زمان، بهترین فرصت برای حفظ قرآن است، گفت: من وجودم را از اول صبح با قرآن شارژ می کنم، به طوری که تا آخر شب انرژی دارم زیرا ارتباط با قرآن مرا آرام می کند؛ با ...
توصیه یک فرمانده شهید در خصوص عقوبت نگاه به نامحرم/ روایتی از یک مادر شهید برای رفتن به ام الرصاص
روز رفتم کارگری و با پول دست مزدم برای شما پسته خریدم... نامه را بوسیدم و از شرمندگی اشک ریختم. تمام روزهای عملیات، همان نوشته به من انرژی و روحیه می داد . (صفحة 37) *دم درِ سنگر، نشسته و زانوهایش را بغل گرفته بود. گفتم : چی شده پسر جان؟! چرا تو خودتی؟ گفت من تا حالا مادرم رو ندیدم؛ وقتی شیرخوار بودم مادرم مرده. اما دیشب مادرم به خوابم آمد و گفت خوشحال باش که فردا ...
این دوستی ترفندی است که ته ندارد!
روز اول آنقدر تب شان تند بود که همه می گفتند قطعاً بعد از چند ماه آشنایی و بی خبری پدر و مادر نتیجه این آشنایی به ازدواج ختم می شود. با گذر زمان تازه مشخص شد نه تنها همه اشتباه فکر کرده بودند بلکه پسر بو برده بود که دختر بدون اطلاع خانواده اش وارد این رابطه شده است و حالا هیچ ابایی نداشت که این رابطه در حالت دوستی باقی بماند. در مقابل دختر که با وعده های آشنایی با هدف ازدواج آن هم بعد از چند ماه ...
فرهنگ در رسانه
به دست آورد و بعدها در یکی دو فیلم بازی های به یادماندنی از خود به جای گذاشت، آخر عمرش با بیماری آلزایمر درگیر بود. حالا پوراحمد با ساخت کفش هایم کو؟ انگار خواسته است ادای دینی کند به سال های دشواری که مادرش با آن دست و پنجه نرم کرده است. هیچ کس جز فرزندش نمی داند که آن روزها بر بی بی و خانواده چه گذشته؛ حتی بی بی هم نمی دانسته که چه شرایطی دارد. حال با ساخت فیلم کفش هایم کو؟ همه ما می دانیم که ...
قتل پایان دوستی مرد متاهل با دختر 16 ساله
پدری ام در ساوه بروم و تا زمانی که او به دنبالم می آید، در آنجا بمانم. با اظهارات همسر مراد مطمئن شدم که او از دختر 16 ساله خبر دارد. هیچ سرنخی از او به دست نیاوردیم. انگار آب شده و به زیر زمین رفته بود. همه پاتوق ها و خانه های اقوامش را زیر نظر داشتیم، اما مرد سرایدار یک قدم از ما جلوتر بود. با احضار برادر مرد جوان، تحقیقات را از او آغاز کردیم و با دستور قانونی او بازداشت شد، چراکه می دانستم ...
ماجرای شبی که همه فکر کردند منصوریان از هتل پائین افتاد!
باشیم و یا قهوه بخوریم، منتهی من بدقولی کردم و نتوانستم بروم. چرا؟ ناراحت نشد؟ من و کروش با هم مثل برادر می مانیم، از دستم ناراحت نمی شود. اگر همکار بودیم که نابودم می کرد چون از بد قولی خیلی خیلی بدش می آید ولی حالا مثل برادر هستیم. به او گفتم یا باید پیش تو بیایم یا اینکه پیش پدرم باشد چون او به خانه مان آمده بود. گفت نیازی نیست، در خانه پیش پدرت بمان که مهمتر است. ...
اشعار آیینی ویژه ولادت امام محمد باقر علیه السلام
سلامش را فرستاد فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم آری حسین از من و من نیز از حسینم آن کس که دارای تمام حُسن من بود آن کس حسن بود و حسن بود و حسن بود حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند با وصلتِ باهم محمد آفریدند تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست مانند او حتی در اولاد حسن نیست او همره بابای تو کرب و بلائی ست ...
احمد ایراندوست و دختر عزیزش در حال الاکلنگ بازی/ عکسِ "واقعاً یهویی" مریم معصومی/ اخم و لبخند باهم ...
نخواهد رفت! بابک صحرایی ترانه سرای کاربلد کشورمان با این عکس ترکیبی از کودکی هایش اعلام کرد تولدش است. با بخشی کوتاه از یکی از سروده های زیبای بابک، این روز را به او تبریک می گوییم: "تو هر شهر دنیا که بارون بیاد خیابونی گم میشه تو بغض و درد تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟ تو بارون مگه میشه گریه نکرد؟ مگه می شه بارون بباره ولی دل ...
12 روایت خواندنی از سیره عملی سردار شهید ولی الله چراغچی از زبان همسر
/> ولی الله هم با یک افتخار وصف ناپذیری می گفت: امام می گوید جنگ در رأس همه امور است. من هم تا جنگ باشد به چیز دیگری فکر نخواهم کرد و نخواهم گذاشت فرمان ولی امرم بر زمین بماند. بعد از جنگ هر کجا تو بگویی می روم . بارها دیدمش که حتی جلوی تصویر حضرت امام(ره) سلام نظامی می داد.
اگر می خواهید در ظهور نقشی داشته باشید، امام حسین (ع) را معرفی کنید
دوست داری یا پسر او را؟ می گوید پسر او را. بعد خدا می فرماید: اگر پسر تو به دست تو در راه ما سرش بریده شود بیشتر محزون می شوی یا پسر او به دست دشمن در راه ما؟ ظاهراً در روایت، به تشنگی هم اشاره شده است. حضرت ابراهیم علیه السلام عرض می کند: او. خدا می فرماید: وَ فَدَینَاهُ بِذِبحٍ عَظِیم. چون تو می خواهی بیشترین مصیبت را ببینی و گفتی این مصیبت برای تو بیشتر است. پس ما مصیبت بزرگتر را در دل تو می ...
بهرام رادان:قالب شکنی همیشه دغدغه ام بوده
ای وای بیست و چهار سالگی آمد و رفت و اصلا متوجه اش نشده ای، حالا بعد از بیست چهارسالگی سنی برای خودت تعیین کردی که تا آن زمان کارهای مهمت را انجام بدهی؟ من دوست دام از عدد فاصله بگیرم چون عدد تو را گمراه می کند و فکر می کنی حالا که سی و هفت ساله شده ام، باید حتما کاری انجام بدهم اما وقتی کمبودی را احساس نکنی، چرا باید آن کار را بکنی، پس عدد دارد تو را گول می زند. واقعا اگر قرا ر بود من ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (245)
تبدیل به ومپایر میشن. تومون = تمبان! 5. خیابانی میگه یه پنالتی از نقطه پنالتی با ضربه ی سر. واقعا دیگه کنترل خودشو از دست داده. 6. اسناد پاناما نشون داد حق با راننده تاکسی هاست: اینا همه شون دستشون تو یه کاسه س. 7. زنه اومده بود تو کتاب فروشی، گفت: اون گلستان سعدی چند؟ بعد که قیمتو فهمید گفت: نه یه چیزی در حد 500 هزار تومن می خوام اون عطاره چند؟ ...
سیا برای سقوط مصدق 60 هزار دلار خرج کرد
باید استعفا بدهید و آن دستور را همین نصیری پیش مصدق برد و او قبول نکرد و وقتی که قبول نکرد اعلیحضرت مجبور شدند ایران را ترک بکنند که بعد آن اتفاقات افتاد و حالا می گویند که دست سیا بوده در صورتی که اصلا به دست سیا نبود برای اینکه خود سیا ، بنا بر اظهار خودشان و اشخاصی که در آن موقع بودند فقط 60 هزار دلار در ایران خرج کردند و با 60 هزار دلار نمی شود آن هیجان و آن انقلاب را آن طور به پا کرد. خود ...
چوب، عضو خانواده ماست!
...؛ یک هفته بعد نسخه اولیه کار را ساختیم . عمو حرف های ناصر را تأیید می کند: نوآوری برای ما یک اصل اساسی است، چون هرچیزی یک تاریخ مصرف دارد. شعبه های دیگری هم داریم! پدر می گوید: تقریبا همه کسانی که در فامیل ما به این کار علاقه داشتند چنددوره کنار ما بودند تا کار را یاد بگیرند و خوشبختانه خیلی از آنها به کار علاقه زیادی داشتند و حالا خودشان مستقل کار می کنند عمو ادامه می ...
سه شنبه ای استثنایی در پایان سال94
که گفتم: محال است که بتوانم از خانه خارج شوم. اما روز بعد باران قطع شده بود. دل به دریا زدم و از خانه خارج شدم. کمی که از خانه دور شدم به خیابان های اصلی رسیدم که تا زیر درب ماشینم آب جمع شده بود! بسم الله بسم الله گویان از خیابان ها عبور کردم و خودم را راس ساعت نه صبح به در آسایشگاه رساندم. در حین پارک ماشین، جانباز ذاکری را دیدم. او بعد از سلام و احوال پرسی به من گفت: جلسه هیئت به ...