سایر منابع:
سایر خبرها
قلب کافر را بخور!
...، تعداد زیادی از غیرنظامیانی را که در خیابان ها پرسه می زدند، مانند حیوانات سربریدند. زمانی که مقامات دولتی مجدداً کنترل شهر را به دست گرفتند، ارتش، محمد یوسف را بازدشت کرد. او در مقابلِ خبرنگارانی بازجویی شد که با گوشی های تلفن خود از او فیلم می گرفتند. پس از آن، یوسف را به پلیس تحویل دادند. چند دقیقۀ بعد، او مرده بود. پلیس می گوید درحالی که او قصد فرار داشت، به او شلیک کرده است؛ اما ...
فرهنگ در رسانه
.... یعنی فیلم به جای آنکه واقعاً بین مردم و دولت تفاوت قائل بشود، چون می گوید من می خواستم دولت آن زمان را نقد کنم - که خودش جای بحث مفصلی دارد - دارد مردم را می زند. دونده زمین مردم را تبدیل می کند به یک آلت دست که همه منفعل و خواب آلودند و دارند برفک می بینند در تلویزیون و حالا یک ژاپنی منجی این مردم می شود. فیلم متاسفانه این موضوع را به کل مردم هم تعمیم می دهد. نکته جالب بعدی اینکه یک ژاپنی که ...
فرهادی: کدام کشور در دنیا به اندازه ما فیلم خوب تولید می کند؟ + تصاویر
...: روزی آقایی به قطب شمال می رود و می گوید خیلی سرد است. به او می گویند نه تلقین کن که هوا سرد نیست، فردا اخبار اعلام می کند که او در اثر گرمازدگی مرده است. این حکایت من است، من اصلا خبر نداشتم قرار است جایزه بگیرم و وقتی اعلام شد واقعا شگفت زده شدم، وقتی اعلام شد و همه تشویق کردند و دست زدند این اتفاق خیلی زیبا بود و اگر این جایزه را هم نمی گرفتم باز ما کلی هدیه از نظرات و احساس مردم گرفته ...
دختر اسیر
.... میالی در خانه ی سروران خود به کنیزان دیگر پیوست تا آنان را در آماده کردن شام شب کمک کند. روزها می گذشتند و جشن ملی حمام شهبانو نزدیک می شد. همه ی مردم به تهیه ی مقدمات جشن فاندروآنا سرگرم بودند. شبی پیش از روز جشن، چون هوا تاریک شد، کودکان هر یک مشعل های فروزان به دست گرفتند و از خانه های خود بیرون آمدند . آنان فریاد می زدند و به هوا می جستند و حلقه می زدند و می چرخیدند و مشعل های ...
جزئیات مرگ هولناک فاطمه کوچولو در آبنمای بوستان
گروه اجتماعی: عصر روز سه شنبه چهارم خرداد، فاطمه پنج ساله خوشحال از اینکه همراه مادر و چند زن همسایه به جشن مولودی بر سر مزار شهیدان گمنام در بوستان کوهسار در منطقه خاوران تهران می رود، زودتر از همراهان بیرون از خانه به تماشای چراغ های رنگین محله ایستاد و لحظاتی بعد دست در دست مادر با گذر از خیابانی که به مناسبت اعیاد شعبانیه غرق نور شده بود راهی بوستان کوهسار در نزدیکی خانه شان شدند. ...
نگانو یا چهار ابله
آسان است به شرطی که طنابی از دود و کاسه ای پر از اشک به من بدهند! امیر دستور داد چند فلفل سبز و کاسه و دسته ی هاونی بیاورند و فلفل را کوبید و آن را به صورت خمیری درآورد و آن گاه دخترش را، که دختری بسیار طناز بود، پیش خواند و گفت مرهمی برای من آورده اند که هر کس بر چشم خود بزند صاحب زیباترین چشمان جهان می شود. دختر مقداری از آن را به پلکش مالید و چند قطره اشک ریخت. لیکن دختر چون همه ی ...
خاکستر فروش
درش به شمال باز می شد رفت. در راه فکری به خاطرش رسید و تصمیم گرفت آن را عملی کند. چون به دهکده رسید کیسه را در برابر در بزرگ سنگی آن آویخت و سپس وارد دهکده شد و به رئیس آن گفت: من از طرف امیر، آن که به دست خود صد جنگاور را کشته است، مأموریت دارم که استخوان های فرزند دلبندش را به کشور امیرن، (3) که گور همه ی امیران در آن جا است، ببرم. دستور بده کلبه ای پاکیزه و منظم برای من آماده کنند تا شب ...
کایمان بزرگ
چون به آن جا رسید بر شاخه ی درخت انبه ای نشست و چنین خواند: ترئو!... ترئو؛ ... ترئو، ... ترئو... همه ی ده نشینان به طرف درختی که ترئوترئو بر شاخه ای از آن نشسته بود دویدند. آن مرغ در روزهای عادی هرگز به دهکده نزدیک نمی شد. مردم با یکدیگر گفتند: چه شده است که ترئوترئو به این جا آمده است؟ ... چه رخ داده است؟ این مرغ همیشه در آن بالا بالاهای آسمان پرواز می کند. مادر دختر که در دل ...
پاراگراف کتاب (72)
...: آیا یک قطره در اقیانوس ذوب شده و گم نمی شود؟ مرلین به او اطمینان داد: خیر، یک فرد هرگز نمی تواند محو شود، حتی به واسطه ی تجربه ی اقیانوسِ آگاهی . تو می توانی همزمان هم خودت باشی و هم همه. این ممکن است یک معما به نظر آید، اما با این همه همین طور است. طریق کیمیاگری | دیپاک چوپرا در علفزار می دوید که ناگهان به دختری زیبا بدل شد. خوشحال شد اما نتوانست بخندد ...
راکانگا و رامامبا
. اما راستش این بود که رامامبا برای گوشه نشینی و تفکر در خانه ی خود نمی نشست بلکه برای این مدتی دراز در لانه ی خود می ماند که طعمه ها یی را که به آن جا برده بود بدرد و ببلعد. او دوست داشت طعمه ی خود را پیش از خوردن چند روز در کنام خود رها کند و بعد او را می کشت و می خورد. در فصل سرما که شکار کم می شد او به لانه ی خود می رفت و می خوابید... بلی هر وقت شکمتان خالی شد بروید و تنبل بشوید و در آفتاب ...
خانم جوان که به شستن اموات مشغول است
ناراحتی مردم را می بینم که عزیزشان را از دست داده اند خیلی ناراحت می شوم اما به خاطر دارم چند سال پیش جسد یک دختر جوان را به غسالخانه آوردند. دختر جوان نوعروس بود و چند روز بعد از عروسی اش وقتی با همسرش در خانه خواب بودند دچار گازگرفتگی می شوند و جان می دهند. خیلی دلم به حال این دو جوان سوخت و حتی برای شان گریه هم کردم. بچه هم داری؟ - من و همسرم تا حالا به داشتن فرزند فکر ...
راسو و گربه
بسیار آسان است. دوست گرامی تو گربه، بچه را برداشته است و برده است. من دیدم که آن ها از این جا رفتند ولی نفهمیدم کجا رفتند... تو بقدری نادان و ابلهی که نمی دیدی گربه تا چه حد به تو رشک می برد، چنین پیشامدی می بایست دیر یا زود بشود. راسو بی درنگ به خانه ی گربه رفت ولی او را در آن جا نیافت، و پس از جست و جو و پرس و جوی بسیار اطلاع یافت که گربه به خانه ی شاکای بزرگ یعنی شاه گربه ها پناه برده است ...
شبنم مقدمی: در سینما هیچکس بر هیچکس دیگر برتری ندارد/پرینازایزدیار: درگیر زشتی و زیبایی نیستم
روستایی روی فیلمنامه ای که نوشته و کاراکترهای آن اشراف کامل دارد. روی همه کاراکترها فکر کرده و نقش ها را پرداخت کرده است. همین است که برای بازیگرها ایفای نقش هایشان جذاب بود. در سال ها مختلف سینمای ایران، این چنین خلاقیت ها به شکل موردی حتما وجود داشته ولی وقتی آماری نگاه می کنیم-البته من هم قطعا الان صحیح نمی گویم چون برای صحت گفته هایم به یک کار کارشناسی نیاز است تا بفهمیم در طول یک سال چند فیلم ...
عروسی ریالی
درآمیخته است. ریالی گل را برداشت و به دختر داد، سپس با هم از راه باریک کوهستان بالا رفتند. چون به روی تپه رسیدند ریالی خانه ی بزرگی را دید که گفتی نوک تیز بام آن آسمان را تهدید می کرد. دو جوان خاموش و آرام در کنار یکدیگر راه می رفتند، چون به نیمه راه رسیدند راتاناکانژوفالا ایستاد و گفت: تو هنوز فرصت داری که بازگردی و از تپه پایین بروی و راه خود را در پیش گیری. آن خانه را که می بینی خانه ی ...
فرهنگ در رسانه
دوباره به رنگ طبیعی خودش باز می گردد یک رنگ آبی خاص که در هیچ کجا پیدا نمی شود. عرض جغرافیایی و ارتفاع فلات قاره که بخش بزرگی از ایران در آن واقع است، سبب شده تا زاویه ای که خورشید در آن به کشور ما می تابد درخشش خاصی به همه چیز بدهد که نظیرش در هیچ جا نیست. مثلاً شما آن را اصلاً در کشورهای شمال اروپا که خورشید رنگ پریده اش را می توان در نقاشی های رامبراند هم شاهد بود نمی بینید. خلاصه، چون من رنگ آبی ...
دهن لقی یا تسیکیفوی جهانگرد
.... ناگهان کله به سخن درآمد و گفت: بس است، چرا مرا این همه آزار می دهی؟ رهنورد ترسید و کله را به روی گیاهان انداخت و چون گیاهان بلند و انبوه بودند صدمه ای به کله نرسید. سپس تسیکیوف که از قماش مردانی نبود که مدتی دراز در ترس و وحشت به سر ببرد کله را به طرز مناسبی به روی خزه، در برابر خود نهاد و پرسش های خود را از سر گرفت: بگو ببینم در زندگی چه می کردی؟ آیا مدت درازی است مرده ای؟ سبب ...