سایر منابع:
سایر خبرها
با فیلم های جشنواره فیلم فجر 35 آشنا شوید
کار (به خصوص ایستاده در غبار به عنوان یک فیلم سینمایی)، ماجرای نیمروز اولین سنگ محک جدی خواهدبود تا توانش را در تبدیل داستانی بر روی کاغذ به اثری تصویری- نمایشی بسنجیم. از خلاصه قصه منتشرشده فیلم ( در محله های پرآشوب تهران، در پیچاپیچ خیابان ها و کوچه ها و در پستوی خانه ها، سرگردان و یحران. آیا این جست و جود را فرجامی هست؟ )، می توان حدس زد که با داستانی پرتعلیق و پرفراز و فرود مواجه ...
خاطره ها و تجربه های قصه نویس ایران زمین
های سینمایی پلاکارد می نوشت؛ پلاکاردهایی با این مضامین: فیلم... بزن بزن... یا فیلم... عشقی و... با همراهی یک پیرمرد از نردبان بالا می رفت و پلاکاردها را به در و دیوار کرمان می زد تا به این وسیله بتواند به سینما برود و فیلم ببیند. عشق به سینما او را به تهران کشاند. به هنرستان هنرهای دراماتیک رفت به این امید که بازیگری کارگردانی چیزی بشود، اما لهجه کرمانی خیلی زود کار دستش داد و فهمید بهتر ...
با فیلم های جشنواره فیلم فجر 35 آشنا شوید
شرح خلاصه فیلم به من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه قناعت کرده اند. یادداشت سجاده چی درباره فیلم هم چیزی بیش از دیالوگی شاعرانه/ عارفانه (و خفن) بین سوفی و دیوانه به دست نمی دهد که در آن مسافران شب با گذر از سیماب رنگ پرده آسمان، به صورت فلکی و فرزانگی می پیوندند و جاودانه می شوند . حتی گریم امیر جعفری و عکسش کنار متروی تهران هم راه را بر هرگونه گمانه زنی می بندد. اما از روی خلاصه ...
فهرست های 19 و 20 لاک پشت پرنده رونمایی شدند
زندگی که قهرمانان قصه ها و شعرهایمان خواهند شد، افتخار می کنیم. یادشان گرامی. افسانه شعبان نژاد نیز پیش از خواندن شعرهایش گفت: به نظرم آتش نشانانی که رفتند، زیباترین شعر هستی را سرودند و خودم را قاصر از این می دانم که برای آنها شعری بنویسم؛ من آتشم ولی مقابل تو از خجالت آب می شوم/ و در میان دست های مهربان تو اسیر هرم آفتاب می شوم. واقعا آنها آفتاب بودند، آفتابی که مقابل بزرگی و عظمت آنها از ...
ملکه ی خدا
. گشنه هم بودند. دوروبر را که گشتند، رسیدند به غاری در دل کوه که دود گوله گوله از آن بیرون می زد. پسر وزیر گفت شاید این جا کسی باشد. بروند ببینند. اما پسر پادشاه واهمه داشت و گفت شاید جانوری باشد و بلایی سرشان بیاورد. این را گفت و به پسر وزیر دستور داد برود و سر و گوشی آب بدهد. پسر وزیر رفت و پسر پادشاه همان جا نشست. پسر وزیر کبک ها را برداشت و رفت تو غار و دید دختری نشسته مثل پنجه ی آفتاب. تا ...
درویش و اژدهای هفت سر
رفت خانه اش. چند سالی که گذشت، درویش دید پیرمرد دیگر حال و حوصله ندارد و روز به روز غم و غصه اش بیشتر می شود و مثل قدیم حرف نمی زند و انگار به حرف های او هم گوش نمی دهد. روزی درویش رو کرد به پیرمرد و گفت می داند دلش برای دخترش تنگ شده. اگر می خواهد ببیندش، نشانی اش را می دهد تا برود و با دخترش دیدار تازه کند. پیرمرد خوشحال شد و نشانی دختر و دامادش را گرفت. اما درویش ازش قول گرفت که هرچی دید ...
سنگ صبور
، رفت کنج آشپزخانه نشست و شمعی روشن کرد و سنگ صبور را گذاشت جلوش و شروع کرد سیر تا پیاز سرگذشتش را برای سنگ صبور تعریف کرد و آخر سر گفت: سنگ صبور! سنگ صبور! تو صبوری! من صبورم! یا تو بترک یا من می ترکم شاه زاده که پشت در گوش ایستاده بود، امان نداد و تند و تیز پرید تو و نگذاشت دختره جنب بخورد. کمرش را محکم گرفت و رو به سنگ صبور گفت تو بترک. سنگ صبور ترکید و یک چکه خون ازش زد ...
بلبل سرگشته
ناهار سر را تو دیگ گذاشت و بار کرد. ظهر که شد، دختره از مکتب آمد و به زن بابا گفت: ناهار مرا بده بخورم، بروم مکتب. زن بابا گفت: دیگ تو آشپزخانه رو بار است. کاسه را بردار، برو برای خودت بکش و بخور. دختر تا رفت و سر دیگ را که برداشت، هول کرد. چشمش خورد به کاکل برادرش و فهمید چی پیش آمده. جیغی زد و از خانه زد بیرون و با اشک و زاری رفت مکتب خانه و برای ملاباجی گفت چی اتفاق افتاده. ملاباجی ...
گل خندان
برو بلکه گشایشی تو کارمان پیدا شد و توانستی روغن چراغ گیر بیاری. مرد پاشد رفت تو شهر و مثل کلاف سردرگم نمی دانست چه کار کند. هرچه گشت، جایی را پیدا نکرد و آخرسر رفت تو مسجد و از پکری و فکر و خیال سرش را گذاشت رو سنگی و از ناراحتی مثل سنگ افتاد و خوابش برد. از آن طرف زنه دید شوهرش برنگشته و دردش زیاد شده و دارد به هفت درد می افتد. از بی کسی دلش گرفت و با آه و ناله گفت خدایا! حالا بی کس و ...
سفره ی ابوالفضل
دلش باز بشود. اسبش را که آوردند، سوار شد و پشت به شهر و رو به جنگل رفت و با تیر و کمانش سرگرم شکار شد. همین طور پرنده و چرنده می زد. از قضا دختره هم آمده بود جنگل و این دفعه هم دو تایی چشم به چشم شدند. پسر پادشاه دید دختره ی شندره پوشی دارد هیزم جمع می کند. یک نگاه که به دختره انداخت، دید صورتش عین پنجه ی آفتاب است و یک انگشت کوچکش می ارزد به صد تا دختر خوشگل وزیر و وکیل، دختره به عکس لباس شندره ...
سریال خاطرات خانه اموات ؛ برای ترسیدن آماده شوید!
داستان بچسبانند. بنابراین به من حق بدهید از تماشای سریالی که اتفاقات بی ربط ندارد و الکی هول به دلتان نمی اندازد و با این همه شما را به حد اعلای وحشتزدگی می رساند، ذوق کنم. داستان سریال براساس ماجرای واقعی است که فیلم کانجرینگ 2 نیز از روی همان داستان ساخته شده است. روایتی از پیرمردی که بر اثر خونریزی مغزی در خانه ای جان باخته و حالا دست از سر ساکنین جدید خانه بر نمی دارد و تا می تواند دختر ...
دختر شهر هیچاهیچ
اسباب و جهاز، از پشت سرش بیرون آمدند. چاقوم هم به دم شتر آخری بسته شده بود. چاقو را گرفتم و آمدم بیرون و حالا هم پیش تو نشسته ام. قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید. بازنوشته ی افسانه ی دختر شهر هیچاهیچ، فرهنگ مردم کرمان، د. ل. لویمر، صص 92 - 94 منبع مقاله : قاسم زاده، محمد؛ (1393)، افسانه های ایرانی (جلد دوم)، تهران: انتشارات هیرمند، چاپ دوم. کلمات کلیدی : قصه , داستان , افسانه ایرانی , دختر شهر هیچاهیچ ...
تاج الملوک
.... چند ماهی تو راه بودند تا رسیدند نزدیک شهر. آنجا رمل و اسطرلابی خریدند و تاج الملوک خودش را زد به رمالی و همین که وارد شهر شدند، پسره رفت به قصر پادشاه و آنجا داد زد دختر درمان می کند. نگهبان ها رفتند و به پادشاه خبر دادند و تاج الملوک را هم بردند به قصر. پادشاه تا جوان را دید، گفت این سرهایی که آویزان شده، روزی رو گردن آدم هایی بود که آمده بودند برای درمان دخترش، حالا او بهتر است ...
سام و ملک ابراهیم
تا میخ طویله آورد و گفت باید این میخ ها را بکوبیم به سنگ ها و از سینه ی کوه برویم بالا. من یکی از میخ ها را برداشتم و هرچه قدر تقلا کردم، دیدم اصلاً به سنگ کوه نمی رود. ملک ابراهیم گفت این جوری می خواهی دختر عموم را برای من بیاری؟ خنده ای کرد و میخ طویله ها را برداشت و گرفت و یکی یکی گذاشت رو سنگ کوه و با مشت محکم می زد رو میخ ها و آنها راحت می رفتند تو سنگ ها و ما میخ ها را گرفتیم و از کوه رفتیم ...
نارنج و ترنج
: تو دختر نارنج و ترنجی، من به هزار زحمت تو را از باغ نارنج و ترنج چیدم و می خواهم زن من بشوی. من هم تنها پسر پادشاه این شهرم. حالا می خواهم این جا قایمت کنم تا بروم و برایت لباس درست و حسابی بیاورم و طوری ببرمت قصر پدرم که لایقت باشد. دختر گفت: من می روم بالای این درخت تا تو بروی و برگردی. دختر رفت بالای درخت و پسره همراه افتاد به طرف شهر. از قضا، نزدیک درخت خانه ی آدمی بود که با زن و ...
اسم دختر خارجی با معنی و تلفظ صحیح
آیلار aylar : زیبا رویان، خوبرویان، هاله دور ماه آیلما aylma : تاب ماه آیلی ayli : مهتاب آیلین aylin : هاله، هاله ماه آینا ayna : آینه، آبگینه، شیشه، دختر زیبارو، بانوی سپید چهره آیدینا āydinā : به معنی روشن و مبارک، (به مجاز) زیبا رو. آیسان aysan : ترکی-فارسی آی ( ترکی) + سان ( فارسی) زیبا، مانند ماه آیناز ...