سایر منابع:
سایر خبرها
پول سیاه و لقمه چرب!
در توصیف آغاز حکومت مظفرالدین شاه، حاج سیاح می گوید: مظفرالدین شاه که از مصالح مملکت و صرفه دولت، اطلاعی نداشت و گویا در کتاب ها خوانده و از زبان ها شنیده بود سخاوت چیز خوبی است، اطرافیان گرسنه طماع کمر بستند که دخل مملکت را بلعیده، ثروت بزرگ فراهم کنند و در سر خوردن مال دولت و ملت و در سر تقرب و تقدم، با یکدیگر مخالفت و غرض ورزی آغاز کردند. فرمانفرما به کار خود قناعت نکرده به هر کار دخالت نمود، وزیر داخله با او معارض شد. طمع اطرافیان شاه را کسی جلوگیری نتوانست کرد، دخل مملکت از عهده حرص ایشان و مخارج گزاف و بخشش های بی جای مظفرالدین شاه بر نیامده، کم کم اشیاء دولتی و افتخارات ملی را به بازار حراج و فروش گذاشتند و پرده ناموس دولت را دریده. سابقا جریمه ها اگر صد بود، هزار شد و رشوه ها اگر هزار بود، حرف کرور به میان آمد. اولین اقدام آنها غارت خزانه اندرون بود که برخلاف انتظارشان توانستند فقط دوی ...
چهل برادر
کرد که از این جا فلنگ را ببندد. راه افتاد و رفت تا گذرش افتاد به قصر دیگری و از پله ها رفت بالا دید تو اتاقی، دختر خیلی خوش آب و رنگی نشسته و سرپرغصه اش را گذاشته روزانو، جلو رفت و پرسید این جا چه کار می کند؟ دختره اول از دیدن پسر پادشاه حیرت کرد و گفت چه طور آمده به این قصر و وقتی پسره سرگذشتش را تعریف کرد، دختره هم گفت این دیو حرام زاده سه سال آزگار است او را آورده این جا و اصرار دارد که من زنش ...
اشعار ویژه ولادت حضرت زینب (س)
... با راس روی نیزه تسلی بنویسم هنگام غروب است نه سر مانده نه پیکر از پیرهن رفته به یغما بنویسم ماندم به خدا از تو و از غارت خیمه یا دختر جا مانده به صحرا بنویسم باید بروم علقمه با حضرت زهرا جا مانده ای از پیکر سقا بنویسم اینجاست که دیگر قلمم تاب ندارد از بی کسی ات در دل اعدا بنویسم محسن عرب خالقی ...
داستان دنباله دار دانستن
... در میان موجوداتی که می بینیم و می شناسیم، دانایی به این معنای وسیع مختص به انسان است و هیچ موجود زنده ی دیگری قدرت فکر کردن ندارد. تنها منم که می توانم سؤال کنم، منم که می توانم دنبال جواب به راه بیفتم، منم که قدم می زنم و به ویژگی های منحصر به فرد هر آفریده فکر می کنم و سرانجام باز هم منم که یک روز در قامت افلاطون از جهانی حرف می زنم که سایه ای از حقیقت است. * * * چه ...
گوینده خبر سیما: مراقبم حجابم کمرنگ نشود
... حضور در این بخش خبری مهم بازخوردی نداشت؟ اتفاقاً برای بقیه عجیب بود که یک خانم جوان و چادری در این بخش فعالیت کند، اولش سخت بود، اما کم کم هم مردم بهتر پذیرفتند و هم خودم راحت تر شدم. چرا این بخش حساس تر است؟ اولین بخش خبری مشروح سراسری است که از شبکه اول پخش می شود. سال هاست این بخش وجود دارد و قدیمی است. اغلب اتفاقات در این زمان می افتد و بخش عمده ای از ...
زنی که یازده شکم زایید
، می آمدند بیرون و شیرشان را که می خوردند، برمی گشتند تو صندوق. جانم برای تان بگوید که چه گذشت به این بی چاره در بین راه، چه عرض کنم. بیچاره شده بود آلت دست مردم و همه تف و لعنتش می کردند و نفرینی نبود که به این سیاه روز نگفتند، تا رسیدند به کربلا. مسافرها پیاده شدند و همه رفتند جا و منزلی پیدا کنند و حمامی بروند تا خودشان را تمیز کنند و خستگی که از تن شان دررفت، بروند زیارت. اما زن بدبخت به ...
نقض مادران در علاقه مندسازی دخترانشان به حجاب
باید در ماشین هم چادر بپوشد، خب قطعا در سال های بعد، در مقابل حرف شما می ایستد چون دلیلی برای آن همه سختگیری نمی بیند. ولی باید بفهمد که حجاب او در محیط بیرون از ماشین و مثلا در بازارِ یک شهرِ بین راهی، مهم است. این مرزها را بشناسید و رعایتش کنید تا بعدها فرزندتان دچار تعارض نشود. 17. با دخترهای باحجاب رفت و آمد داشته باشید اگر می توانید با خانواده هایی که دختران همسالِ دخترِ ...
موقع خواب اثر انگشتم را پای برگه اعزامش زد و رفت
برادرهایش را خیلی دوست داشت. ظاهراً پسرتان خیلی زود به جبهه رفت؟ بله خیلی زود رفت. جنگ که شروع شد، 12 سال بیشتر نداشت، اما از همان زمان می خواست به جبهه برود. من که از کارهایش خبر نداشتم. یک روز که از خواب بیدار شدم، دیدم روی انگشتم اثر جوهر است. بعدها متوجه شدم شب مخفیانه جوهر و استامپ آورده و از من اثر انگشت برای رضایتنامه جبهه اش گرفته است. بدون اینکه بدانم رفت جبهه. آن زمان فقط 13- 12 ...
صورتش زیبا بود و سیرتش زیباتر
از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. زهرا سادات رضوی همسر شهید متولد 1376 است. دختر جوانی که هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده، همسر شهید شد. او در گفت وگو با جوان از شناخت یک شهید در دوران چهارماهه نامزدی اش می گوید که برای او یک عمر گذشته است. فصل مشترک زندگی شما و شهید هریری به چه شکلی رقم خورد و چطور با هم آشنا شدید؟ شهید کارمند پدرم در بخش بازرسی قطار شهری و ...
آیت الله هاشمی، مهدی را از اعتصاب در زندان برحذر داشت و گفت سختی می کشی و بزرگ می شود
تثبیت انقلاب و ارزش های اخلاقی بدهد، چگونه می توانست سر زندان رفتن دختر و پسرش دچار غلیان احساسات شود. یادم هست شبی که مهدی هاشمی می خواست فردایش خود را به اوین معرفی کند به منزل ایشان رفتم. آقای مرعشی، کرباسچی، فاطمه، همسر آقای هاشمی هم بود. ولی هنوز ایشان نیامده بود. مهدی می گفت فردا به محض ورود به زندان اعتصاب غذا می کنم، چون این حکم را عادلانه نمی دانم. دقایقی بعد آقای هاشمی از راه ...
شمعدان نقره، شمعدان طلا
هفت روز جشن گرفتند و شب هفتم دختره را عقد کردند. عروس و داماد مدتی با هم بودند، ولی پسره میلی به زنش نداشت و صبح از قصر می زد بیرون و شب هم برنمی گشت. زنه اوقاتش تلخ شد و اول شروع کرد به غرغر و وقتی دید حرف و طعنه هم فایده ندارد، رفت پیش پدرش و از دست شوهرش شکایت کرد. پادشاه اولی طلاق دخترش را گرفت، گفت حالا که پسره این دختر را دوست نداشته، اشکالی ندارد. دختر وسطی را به اش می دهد. باز هم عروسی ...
زندگی ام سراسر اشتباه بود
کنم و با همسرم همراه شوم. بعد از مدتی مصطفی رفت و دیگر خبری از او نشد. من ماندم و دختر یک ساله و یک دنیا خماری که فقط خدا می داند چطور گذراندم تا به اینجا رسیدم. هزینه موادمخدر و مخارج خانه را چگونه تامین می کردی؟ اوایل در خانه های مردم به عنوان خدمتکار کار می کردم، ولی یک سالی می شود با خرید و فروش موادمخدر زندگی ام را می گذراندم. دخترت می دانست مواد فروشی؟ ...
چل کلید
دوم پادشاه این بود که شاه زاده باید یک ساعته پیه سوزی بسازد و روشنش کند. پسر این کار را هم کرد. شرط سومش این بود که پسره چهل شب برود بالا سر دختره و طوری ماچش کند که از خواب بیدار نشود. جوان این شرط را هم به جا آورد. پادشاه شاه زاده را به دامادی قبول کرد و دستور داد شهر را چراغانی کنند و هفت شب و هفت روز جشن گرفتند و شب هفتم دختره را برای شاه زاده عقد کردند. پسره دست زنش را گرفت و راه افتاد و رفت ...
نتیجه هجوم به آیت الله هاشمی معکوس است/ هتاکان مامور به هتاکی هستند
بزرگی را به آقای هاشمی نسبت داد و از تلویزیون هم پخش شد. همان طور که در بالا اشاره کردم سال ها است از این حرف ها زده می شود اما مردم به آن ها توجه نمی کنند و راه خود را می روند. فاضل میبدی در ادامه تصریح کرد: نتیجه تمام تلاش این گروه معکوس است، بنابراین جای نگرانی نیست و به قول معرف تا بوده همین بوده. ...
شروع ناامید کننده جشنواره فیلم فجر با خانه دیگری
بوده است؛ فیلم خانه دیگری در همین ابتدای راه جای خالی فیلم هایی چون کارت پرواز ، لرد ، کاناپه و... را یادآور شد. پدری از سر تنهایی خانواده ای را کنار خود جمع کرده و برای فرار از تنهایی به آن ها پناه آورده است. پدر می خواهد برای آزاد کردن پسر آن خانواده از زندان، پول فراهم کند و در این میان از دخترش که ازدواج موفقی داشته است، تقاضای کمک می کند اما عمرش کفاف نمی دهد و دختر و دامادش به ...
همسر شهید بودم ولی بازجویی شدم!
...، سرعت کمک رسانی بالاتر می رود و این باران آتش را خاموش کند. چرا مثل آن شبی که بابا شهید شد وسط تابستان باران نمی بارد؟ آرمیتا خیلی خوب آن روز را به یاد می آورد. می گوید من سرم پایین بود عروسکم پشت صندلی بابا افتاده بود. با صدای شلیک به خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک می شود. اصلاً گاهی وقت ها می گوید مامان تو به اندازه من یادت نیست! می دانید بچه تصوری از مرگ ندارد. اما روز بعد ...
مرغ تخم طلا
شهری و دید مردم شهر همه دارند پچ پچ می کنند. از یکی خبر گرفت و پی برد چند روز است دختر پادشاه کر شده و شب و روز گریه می کند و کم مانده از غصه دق کند و بمیرد. پادشاه هم چون همین یک بچه را دارد، طوری غصه دار شده که حال و روز خودش را نمی فهمد. سعید گفت چرا حکیم برایش نمی برند؟ گفتند هر حکیمی را تو این شهر بوده، برده اند سروقت دختره، اما هیچ کدام نتوانستند معالجه اش کنند. سعید تا این را شنید، یک راست رفت ...
سرگذشت یک زن آشنا زیر پل سیدخندان
سوادآموزی به هم سن وسال هایش بابا آب داد یاد داده و حالا برای بچه هایش باید مامان نان آورد را هجی کند. زیر پل، هر لحظه از آدم ها پر و خالی می شود و زن همچنان ایستاده. روز اول اصلا نمی دانستم چه کار باید بکنم، خجالت می کشیدم ... همان روز زن رهگذری او را دید که چگونه بی صدا، گوشه ای از پل ایستاده و می خواهد غذا بفروشد اما نمی داند چگونه: دستم را گرفت و گفت خجالت ندارد. به طرف ماشین ها و ...
عاشورایی که کربلایی اش کرد، آن هم از سوریه
کدامتان بود؟ قرار بود اسم دخترمان را حلما بگذاریم، ولی چون تولدش مصادف شد با شهادت حضرت زهرا(س)،اسمش را زهرا گذاشتیم. فکر می کردید یک روز همسر شهید شوید؟ هیچ موقع. همیشه پیش خودم می گفتم خدارا شکر که جنگ نیست و الا شوهر من از آنهایی بود که زودتر از همه می رفت. علی آقا خیلی خوش اخلاق بود. می گفتم یعنی همه مردها این طور هستند، می خندید. همیشه به او می گفتم تو خیلی خوبی ...
فنون توقف گفت وگوی درونی و دنیا
متعجب می شود: من تاریخچه ی شخصی ندارم. یک روز فهمیدم که تاریخچه ی شخصی دیگر لزومی ندارد و مثل مشروب ترکش کردم. یک روز وقتی احساس کردم دیگر لازم نیست، آن را رها کردم. (13) دون خوان سخت به کاستاندا توصیه می کند که او هم تاریخچه ی شخصی اش را فراموش کند؛ زیرا به قدری دست و پاگیر است که او را از طی طریق معرفت باز می دارد. در این باره به او می گوید: همه ی کسانی که تو را می شناسند، تصوری از ...
آنچه درباره فیلم های جشنواره فجر نمی دانید؛ گروه دوم
...> "کارگر ساده نیازمندیم” تقریبا در همان حال و هوای "زندگی جای دیگریست” و "یکی میخواد باهات حرف بزنه” است و هیچ ارتباطی به "من سالوادور نیستم ” ندارد. فیلم تقابل قشر مرفه و نظام سرمایه داری جامعه با طبقه فرودست را به تصویر می کشد هادی درخصوص تم مرگ که موضوع مشترک فیلم های قبلی اش است نیز گفت: مرگ به شکلی که در فیلم های قبلی ام وجود دارد در این فیلم نیست. البته این موضوع در فیلم اتفاق می ...
چه فیلم هایی در روز اول جشنواره اکران می شوند؟/امیر جعفری به کاخ جشنواره می آید
...: ماجرای خانه (ائو) حول یک وصیت نامه می چرخد. مردی از دنیا رفته و همه دور جسد او جمع شده اند اما این جسد از چشم تماشاگر دور نگه داشته می شود. متوفی وصیت کرده که بعد از مرگ، جسد او را در اختیار دانشکده پزشکی برای استفاده علمی قرار دهند اما دخترش شدیدا مخالف است. بخش: مسابقه سینمای ایران / فیلم اولی / هنر و تجربه ساعت اکران: 20:30 آزاد به قید شرط نویسنده ...
فاطمه سلام الله؛ دریای رأفتی که مایه رحمت الهی است
همراهش بود، تقدیم پدرش پیامبر خدا کرد. پیغمبر خدا صلّلی اللّه علیه و آله خطاب به دخترش کرد و فرمود: این نان را از کجا آورده ای ؟ فاطمه زهراء سلام اللّه علیها اظهار داشت : مقداری نان پخته ام ، یک قرص نان را سهم حسن و حسین کنار گذاشتم و این مقدار را هم برای شما آورده ام . رسول خدا صلّلی اللّه علیه و آله فرمود: ای فاطمه ! این اوّلین طعامی است که پس از سه روز داخل شکم پدرت می شود. در فکر ...
داستان زندگی یک دختر معتاد
معتاد شده و می گوید: اسم دوستم فرزانه بود، اون گل می کشید، می آمد دنبالم و بیرون می رفتیم و به من هم می داد، می خواستم ادای آدم بزرگ ها را در بیارم. گل می کشیدم... تو ماشین می کشیدیم، تو اتوبان، هرجا که می شد... . مریم از 10 سالگی گل می کشیده تا همین هفت ماه پیش... بعد درس را ول می کند و از همان جا زندگی اش عوض می شود. می گوید: حتی یک شب هم از خونه بیرون نمونده بودم. سوم راهنمایی بودم که ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی
. زهیر یاری و عموی هنرمندش حسین خان یاری به همراه جانان بر سر مزار عزیزان در بهشت زهرا. عکس بانمک امیرمانی پسر بانمک مهسا کرامتی که برای شب یلدا گرفته شده بود. در کنار آرزوی خواندنی مهسا برای همه مردم. عکس چپکیِ افسانه پاکرو، با چشمانِ دائم الخمار اش در کنار یکی از کاج های پارک لاله. سلفی سارا خادم الشریعه و آتوسا پورکاشیان، دو نابغه شطرنج کشورمان در جوار ...
دود پروپاگاندای سیاه بر چشم شهروندان ایرانی و افغانستانی
خالی برای عمل را مانع عمل این دختر 12ساله عنوان کرده اند. انتشار این خبر در حالی صورت گرفت که چند ساعت پیش از آن خبرگزاری فارس 2 نیز در ساعت 11:59 همانروز به نقل از فارغ التحصیل افغانستانی تبار یکی از بهترین دانشگاه های ایرانیادداشتی با این مضمون منتشر کرد: پدر لطیفه می گوید باید از کبد خودم پیوند بزنند. اما مسئولان بیمارستان جواب سر بالا می دهند، و می گویند تو افغانستانی بی مدرک هستی و ما کاری نمی ...
امام دکتر شریعتی را نفی یا اثبات نکرد/امام به اصالت روحانیت معتقد بود
داماد یکی از مراجعی بود که فوت کرده اند، گفت: فلانی! در ملاء عام ننشین و با امام حرف نزن. من دیده ام وقتی با امام در گوشی صحبت می کنی، رنگ بعضی ها عوض می شود و ناراحت می شوند. به همین دلیل، بعد از آن خصوصی پیش امام می رفتم. یک روز صبح اول وقت پیش امام بودم. یکی از آقایانی که از همدوره های ما بود و درس امام را هم می آمد، با یک نفر کت و شلواری از محل خودشان آمد که آن آقا می خواست به آقای ...
با فیلم های جشنواره فیلم فجر 35 آشنا شوید
های اصلی داودنژاد در فیلمسازی بوده اند. فراری هم از این قاعده مستثنا نیست، داستان گلنار، دختر نوجوانی در شمال کشور که برای گرفتن عکس یادگاری با یک ماشین هشت میلیاردی به تهران می آید، با راننده آژانسی (تنابنده) همراه می شود و رفته رفته نگاهش به زندگی و دنیای دور و برش تغییر می کند. داودنژاد همیشه به واکنش های بموقع به موج های روز اجتماعی علاقه مند بوده و این بار هم در فراری سعی کرده یکی ...
این کودکان را با کتک پای سفره عقد می نشانند
چهره اش بخوبی با نامش همخوانی دارد و هنوز چهره اش از رد پای کودکی پاک نشده، هنوز 14 سالش نشده نزدیک به دو سال است که به خانه بخت رفت و به قول خودش دیگر از آن خنده های کودکی اش اثری باقی نماند. وقتی شروع به صحبت می کند انگار ذهن و زبانش هماهنگ نیست و در حالی از روزهای خاکستری زندگی اش حرف می زند که در ذهن، رؤیاهای رنگی اش را بال و پر می دهد. از سال گذشته می گوید، همان روزهایی که پدرش پا در یک کفش کرد ...
فارغ التحصیل مدرسه امید
در کسوت استادی و عضویت در هیأت علمی دانشگاه به دانشجویان درس زندگی می آموزد. او جزو معدود کسانی است که بدون رفتن به مدرسه، زیر سایه پرمهر مادر، در خانه درس خوانده و وارد دانشگاه شده است. او همه موفقیت های بزرگ زندگی اش را مدیون مادری می داند که به او ایمان داشته و با وجود آنکه پزشک متخصص و مدیر مدرسه سعی داشتند بذر ناامیدی را در دل این مادر بکارند اما او دخترش را باور داشته و به تنهایی به او ...