سایر منابع:
سایر خبرها
نگه داشتم و به همسرم گفتم: چند دقیقه بیرون می روم... و با سرعت خانه را ترک کردم و به کوچه رفتم و گفتم: خانم، من با شما نسبتی ندارم. ما عقد کردیم تا کارت راه بیفتد، بعد هم شما از من جدا شدید.... سعی می کردم آرامشم را حفظ کنم اما او دستم را خوانده بود و بین حرفم آمد و گفت: من طبق اسناد محضری همسر تو هستم. مرا انکار کنی، مدارک محضری را که نمی توانی! در حالی که بشدت عصبانی بودم فریادزنان ...
؛ ولی همه این رابطه یک بخش زیادی اطلاعات دارد که به من منتقل می شود.کسی به شما توهین می کند، شما می روید خانه پدر، مادر، همسر و یا هر کسی دیگر می آید سر شما را ناز می کند و از هیچ کلمه ای استفاده نمی کند، از هیچ لغتی استفاده نمی کند؛ ولی دارد ارتباط برقرار می کند، سؤال این است که می شود یک نوع نمایشی ساخت که مستقیماً ارتباط برقرار کند با تجربۀ حسی بازیگران و در واقع کاری که من می کنم روشی است برای ...
به خانه پدر شایان رفتم. درحالی که طبق نظریه پزشکی قانونی زمان استفاده از شربت متادون 3 ساعت قبل از حضور من بوده است. او می توانست در این مدت بچه اش را به دکتر ببرد. من هیچ دارویی تجویز نکرده ام و حتی قرص زغال را هم خود پدر و مادر شایان به او داده بودند. قبول دارم که مریضم و کمی مشکل دارم اما دست داشتن در مرگ کودک را قبول ندارم. پدر شایان هم اظهارکرد: من مهندس هستم و به صورت تفننی مواد مصرف می ...
، لکن یک دست قلیان را داشت با افسار مال. گفتیم که افسار مال خود را به زیر پای خود بگذار که مبادا از حرکت آن قلیان از دست تو به حرکت آمده، آتش آن بریزد. جواب مرا نگفته، از دست دیگر خواست سر قلیان را بردارد که قاطر به سر دست آمده، سر قلیان پر از آتش افتاده تمام آن ها بر گردن مال و لحاف و بر دامن او ریخته که در حال آنچه آتش ظاهر بود، آن ها را خاموش کرده و قلیان را به دست صاحبش داده، بعد از ربع ساعت ...
نخواهند داد، علاوه بر این بارها به او گفته بودم که می خواهم با دختر خاله ام ازدواج کنم ولی او حاضر نبود مرا رها کند با اینکه تمام هزینه های میهمانی شبانه و مصرف موادش را می دادم ولی همیشه می گفت عاشق من است و بدون من هرگز نمی تواند به زندگی ادامه دهد. البته من هم معتاد شده بودم. اگر معتاد نبودم که در این جمع ها حاضر نمی شدم. البته من تفریحی مصرف می کردم. از روز حادثه بگو قرار بود ...
: بعد از شهادتم هر روز به خانه می آمدم و شما را نگاه می کردم تا از دلواپسی در بیایم. مادر خوشحال می شود و همدیگر را در آغوش می گیرند.محسن به آرامی دستی روی چشمان مادرش کشید و رفت.چند روز بعد،مادر به هوش آمد وتوانست سلامتی اش را بدست بیاورد.محسن در همه حال به فکر خانواده اش بوده و است. او در وصیت نامه اش می نویسد: پدر ومادر من!من همیشه اینجا(جبهه)برای شما نماز می خوانم. ...