سایر منابع:
سایر خبرها
دستبند به دستشان بزند و آنها را سوار ون های پلیس کند و با خود ببرد. مقصد نهایی ؛ سلول زندان است . این مردمان هر لحظه در رعب و وحشت بسر می برند و هراسان اند که دولت آمریکا بالاخره یک روز آنها را و یا والدینشان را و یا اولادشان را پیدا خواهد کرد و اوراق هویتشان را طلب می کنند و آنها را با خود خواهد برد. هم اکنون حدود 11 میلیون تن در آمریکا خارج از قانون زندگی می کنند. ناگهان با ...
تنهایی گویای منزلتی است که می توان برای این شهدا تصور کرد. روح الله کافی زاده متولد بیست و هفتم شهریور ماه سال 59 در نجف آباد اصفهان است. سه خواهر و سه برادر دارد. بچه گی و نوجوانی اش پسری مظلوم و خجالتی بود. عاشق شغل نظامی بود. روزی که در آزمونهای سپاه قبول می شود خدا را شکر میکند که لباس سرباز امام زمان را بر تن میکند و به رهبر و نظام و اسلام خدمت میکند. الهه عبداللهی، همسر شهید مدافع ...
مانده بودند و نیمه باز نگاه می کردند. بدنم شروع کرد به لرزیدن. قلبم داشت از دهانم بیرون می زد. آرام اسلحه ام را از کنارش برداشتم و چهار دست و پا عقب عقب رفتم. عرق سردی تمام بدنم را گرفته بود. باورم نمی شد شب را کنار جسد یک عراقی خوابیده باشم. تا چند روز، منگ بودم و صورت متلاشی شده اش از جلوی چشمم کنار نمی رفت. خاطرات این رزمنده زنجانی را مهدی رفیعی جمع آوری کرده است. د ...
می گوید: من رفته بودم قبرستان تا فاتحه بخوانیم. ناگهان نیروهای ویژه اسرائیلی (مستعربین) ریختند سرم. آنها هفت تیر را روی سرم گذاشتند و مرا به زمین کوبیدند. بعد مرا تحویل ارتش دادند و شروع کردند به زدن من. دست هایم را بستند و یک چشم بند روی چشم هایم گذاشتند . او می گوید ارتش به او اتهام پرتاب سنگ زده است اما آن را قبول ندارد. بدوی می افزاید: پنج روز در مرکز بازجویی بودم. بازپرس همیشه به من ...
تنها کسی که من می تونستم رازهایم را با او در میان بگذارم، تنها مهناز بود. او همیشه مرا به ادامه این رابطه تشویق می کرد و پیوسته به من می گفت مطمئن باش که سپهر ارزش دوست داشتن را دارد. من رفته رفته دیگربه تمامی عاشق سپهر شده بودم و اگر یک روز صدایی او را نمی شنیدم کاملا بی حوصله و عصبی شده و دیگر حال خودم را نمی فهمیدم. شبها با یاد سپهر و اشعارش به خواب رفته و هر صبح به یاد او از خواب ...
از بس به من محبت و توجه کرد که من از ته دل عاشقش شدم و قسم می خورم که اصلا برای ثروتش نبود که دوستش داشتم. درست است که از کوخ به کاخ آمده بودم و از خدمتکاری به مقام خانمی رسیده بودم، اما علاقه من به خود شاپور بود و حتی او را ستایش می کردم و به چشمم قهرمانی افسانه ای بود. سال اول ازدواج ما گذشت و باردار نشدم. خانم فراست به من گفت با این که حالا نظرش درباره من عوض شده و کمی مرا دوست دارد ...
به گزارش تهران پرس مردی که صادقانه دلش می خواهد آن روز مثل همان 16 همکار فداکارش شهید می شد، دست کم به خاطر همه کابوس های خواب و بیداری این روزهایش که خلاصه شده در صبح سی دی ماه، به همکاری که جلوی چشمانش شهید شده، به صدای شهید امینی و آخرین جمله ای که از او شنیده، به ساختمانی که دیگر نیست اما آوارش در جان و روح و این مرد و خیلی های دیگر هنوز باقی مانده. با همه این حرف ها، جمال فرنیا ...
را بگذارم کنار و با آزاد شروع کردم. اوایل یک هفته 10 روز در خانه می ماندم و تا 10 شب خواب به چشمانم حرام بود. با لحنی پر از حس قدرشناسی ادامه می دهد: زنم خیلی خوب است، تا صبح پا به پای من بیدار می ماند و مشکلاتم را خوب درک می کرد. اما بعد از اتمام دوره ام، تمام سختی هایی که کشیده بودم یادم می رفت و بعد از سه، چهار ماه دوباره می رفتم سراغ مواد. 10 بار همین طور ترک کردم، باز رفتم سراغ ...