سایر منابع:
سایر خبرها
در برنامه نود چه گذشت؟ +عکس و فیلم
را کردیم و توپ تبدیل به گل شد؛ لحظه ای که پشت پنالتی رفتم مهدی گفت پاس بدهم که قسم خوردم این کار را می کنم؛ خیلی خوشحال هستم که مهدی آن ضربه را گل کرد؛ امیدوارم این کارمان توهین به هواداران سپاهان و آقای ویسی نباشد. این بازیکن پرسپولیس ابراز کرد: از آقای برانکو به دلیل انجام این کار معذرت خواهی کردیم چون اگر آن پنالتی گل نمی شد از همه بیشتر من متضرر می شدم؛ به تیم و هواداران بزرگ ...
رمزگشایی از یک مهاجرت مرموز
. مسلمان و غیرمسلمان ندارد. این راه برایم سریع و ارزان بود. گفتم که به خاطر شرایط سنی ام نگران بودم و اینکه زمان زیادی نداشتم. همین طوری هم به نظر خودم خیلی عقب بودم. در مورد نحوه فعالیت شرکت از قبل می دانستم. البته اطلاعات جسته و گریخته ای داشتم. اما وقتی تصمیم ام قطعی شد، خوب تحقیق کردم. اشکالی در کارش ندیدم. راهی بود که من را زود و بی دردسر به هدفم می رساند. چون کسی را در امریکا نداشتم، 3 هزار ...
دختر نوجوانی که به دست مادر و دایی به قتل رسید
: عاملان قتل دختر نوجوانم باید قصاص شوند.من چند سال قبل از این ماجرا از شوهرم جدا شدم و قرار شد دخترم پیش پدرش بماند، اما نامادری اش او را کتک می زد و تحت آزار و شکنجه قرارش می داد. سپس نامادری به عنوان متهم ردیف اول در قتل دختر نوجوان در برابر قضات دادگاه ایستاد. قاضی قربانزاده نخست به بیان اتهام او پرداخت و پرسید. آیا اتهامت را قبول داری؟ نامادری گفت: نه من روز حادثه خوابیده بودم و از مرگ ...
قتل عام خانوادگی به خاطر ارثیه
مادرش درگیر شده بود. بعد از ساعتی درگیری پایان گرفت. مقابل خانه ایستاده بودم که پسر جوان را دیدم که سراسیمه سوار بر خودروی سمند از خانه خارج شد. رفتار او باعث شک من شد. به مقابل خانه شان رفتم و زوج همسایه را صدا زدم که پاسخگو نبودند. وارد خانه شده و با جسد زوج سالخورده و نوه شان روبه رو شدم. با گزارش این جنایت به بازپرس کشیک قتل دادسرا، اجساد قربانیان به پزشکی قانونی منتقل شد. ماموران ...
در برنامه نود چه گذشت؟+ فیلم
ادامه داد: به بازیکنان گفتم اگر می خواهیم از افتخار استقلال دفاع کنیم باید زحمت و تلاش بیشتری داشته باشیم؛ از عملکرد بچه ها در نیمه اول رضایت نداشتیم اما در نیمه دوم فوق العاده بودیم. سرمربی استقلال درمورد بازی هفته آینده برابر التعاون عربستان گفت: باتوجه به اینکه امکانات و شرایط زمین در امارات خوب است تا روز هفتم در باشگاه ایرانیان دبی کارمان را انجام می دهیم و بعد از آن به عمان می رویم ...
یک فنجان هات چاکلت با دخترک کبریت فروش!
کاشانی و اشرفی اصفهانی هم مزید برعلت می شود و گاهی اوقات معرکه ای بر پا می شود که نگو و نپرس ! در آخرین جمعه بهمن ماه سال 1395 برای انجام کاری به فلکه صادقیه رفته بودم . شب شده بودو هوای خشک و گزنده و سرمای سخت و بی سابقۀ زمستان تهران، انگار تا مغز استخوان را می سوزاند. ناگهان در گوشه ای نیمه تاریک از خیابان چیزی توجهم را جلب کرد . جلوتر رفتم . دختر بچه ای ضعیف و نحیف باتن ...
راز قتل پدر در اعترافات دختر
عصبی تر شدم و به سمتش حمله کردم. چرا چاقو برداشتی؟ وقتی جروبحثمان بالا گرفت به سمت آشپزخانه رفتم و با چاقو به سمتش هجوم بردم. می خواستم بترسانمش اما نمی دانم چه شد که چند ضربه به او زدم. در خانه پدرت زندگی می کردی؟ یک ماهی می شد که از شوهرم با وجود داشتن 3فرزند طلاق گرفته بودم. مشکلاتم زیاد بود و دادگاه حضانت فرزندانم را به شوهرم سپرده بود. پدرم هم مدام ...
تراژدی بدون تیتر
ثانیه های تلخ و کش دار زندگی مریم و قربانعلی . گویی آنها هم طاقتشان طاق شده از ثبت صحنه های تکراری و تمام نشدنی. دو پتوی خاک گرفته و کهنه، زمین خاکی زیر پایشان را پوشانده. بوی تند هیتر گازی با سوز سرما که خودش را موذیانه از لای درز نایلون ها به داخل هل می دهد، آغشته شده. یک یخچال کوچک و البته عاریتی، دو، سه تا کتری چرک و سیاه، یک تلویزیون قدیمی و درب و داغان و چند آجر سفالی که حکم اجاق گاز را دارد و ...
مرد جوانی که در جنایتی جنون آمیز همسر عاشقش را خفه کرد!
قضات دادگاه ایستاد و با چهره ای پریشان و رنگ پریده، قتل همسرش را به گردن گرفت و گفت: همسرم چند سال از من بزرگ تر بود و قبل از ازدواج مان می دانستم که سارا عاشق من است. اما من علاقه چندانی به او نداشتم. ولی نمی دانم چه شد که تن به ازدواج دادم و طی پنج سالی هم که با هم زندگی مشترک داشتیم علاقه ای به سارا پیدا نکردم. به همین علت همیشه با هم مشاجره داشتیم. آن روز برای جدایی به اتاق خوابش رفتم ...
گزارش کامل برنامه نود با پنالتی جنجالی!
را بر تن بچه های ما گذاشت ولی این شکست در بهترین زمان ممکن رخ داد؛ شاید در هفته های آخر مرحله گروهی لیگ قهرمانان آسیا این اتفاق می افتاد بیشتر به ضرر ما می شد. او ادامه داد: به بازیکنان گفتم اگر می خواهیم از افتخار استقلال دفاع کنیم باید زحمت و تلاش بیشتری داشته باشیم؛ از عملکرد بچه ها در نیمه اول رضایت نداشتیم اما در نیمه دوم فوق العاده بودیم. سرمربی استقلال درمورد بازی هفته آینده ...
گزارشی از یک اتفاق دردناک در زندان اراک!
، دوباره آنها سر راننده ریختند و حسابی کتکش زدند، بعد از آن هم سرش را بریدند و من هم با بنزین جسد او را آتش زدم. بعد از چند هفته هم با پیداشدن بقایای جسد او دوباره اداره آگاهی سراغ من آمد. چند بار هم احضار شدم و به پرسش های پلیس پاسخ دادم. با این حال زیاد به من مشکوک نشده بودند. چه زمانی دستگیر شدی؟ سال 87 بود. تقریبا دو سال پس از به قتل رسیدن راننده بازداشت شدم. کسی از این ...
پایان باورنکردنی جریان زن و خواستگار قدیمی +عکس
اداره دهم پلیس آگاهی به تحقیق از راننده یک دستگاه خودرو عبوری از محل جنایت پرداختند که که موفق به مشاهده لحظه فرار قاتل از محل شده بود، این شخص در اظهاراتش به کارآگاهان عنوان داشت: با خودرو شخصی در حال عبور از محل جنایت بودم که متوجه شدم فردی روی زمین افتاده و نفر دوم نیز با اسلحه بالای سرش ایستاده، جهت بررسی موضوع، با ماشین دنده عقب گرفته و به صحنه نزدیک شدم که همزمان، فرد مسلح از محل متواری شد ...
راز قتل مرد ثروتمند در سینه زن مطلقه و وکیل جوان
چند بار فرهاد را دیده بودم و باهم حرف زده بودیم، به همین دلیل همدیگر را می شناختیم. به بهانه صحبت کردن وارد خانه اش شدیم. زمانی که موضوع را مطرح کردم او بازهم مخالفت کرد و من با همدستی ارسلان دست هایش را بستم و دستمال گردنش را داخل دهانش گذاشتم تا همسایه ها متوجه داد و فریادش نشوند، بعد از آن نیز کمی گلویش را فشار دادم.تا اینکه با تهدیدهای ما او برگه حضانت را امضا کرد و ما از خانه خارج شدیم ...
در برنامه نود چه گذشت؟
بودیم امکان دارد روی ضربات آزاد گل بخوریم اما اینطور شد؛ در نیمه اول منطقی برخورد نکردیم اما بعد از گل تساوی هم دو موقعیت خوب داشتیم که استفاده نکردیم. منصوریان با تاکید بر اینکه از موقعیت هایمان استفاده نکردیم و از دست دادیم، اظهار کرد: اگر شرح وظایف را به درستی عمل می کردیم می توانستیم با نتیجه عادلانه یک بر یک بازی را تمام کنیم و حتی به نتیجه دلخواه و پیروزی برسیم اما در دو دقیقه پایانی ...
از پولدارها کمک خواستم؛ مرا ریپورت کردند!
یه بوسی به من بدید؟ برایم خیلی لذت بخش بود. یکبار هم والدین یکی از بچه ها آمد و گفت: شما بهترین معلمی هستید که به اینجا آمدید. این جمله آنقدر برایم شیرین بود که گوشه ای رفتم گریه ام گرفت. الان مدام استرس دارم اگر سال بعد نبودم تکلیف بچه ها چه می شود؟ معلم بعدی با آنها چطور برخورد می کند؟ آقای معلم یک آرزوی دیگر برای بچه هایش دارد. دوست دارد بچه ها یک اردوی درست و حسابی بروند. چند روزی از ...
باشگاه ارتش از استقلال و پرسپولیس بهتر است/ معرفی تکاوران حرفه ای!
این شرایط و فضای بدی که بود ما توانستیم سنگرهای نیروهای تأمین دشمن را تسخیر کنیم تا یگان بعد از ما از خط عبور کنند. با توجه به آسیبی که یگان دیده بود، ما را به جزیره مجنون منتقل کردند و به عنوان گروهان احتیاط گردان، در خط مستقر شدیم. من طبق عادت، هر روز به افراد در خط سرکشی می کردم. در یکی از سرکشی ها بعد از اتمام کار، سوار جیپ شدم تا برگردم. سربازی آمد و گفت: من یک برادر دیگرم سرباز است ...
زندگی سخت بتول و مریم در یاسوج/هیچکس به داد این دختران یتیم نمی رسد !!+ تصاویر
پول آب و برق و گاز را نصف کنند مگر این چند وسیله چه مقدار مصرف می کنند البته نمی خواهم قضاوت کنم شاید صاحب خانه هم دلایلی برای خودش داشته باشد چرا که نه او را دیدم و نه صحبت کردم اما از در خونه اش معلوم بود خونه شان شلوغ است. جالب ترین موضع برایم این بود که همه پتو و تشک های این دو خواهر همان چند تیکه است که در گوشه سمت چپ عکس پایین مشاهده می کنید. از مریم پرسیدم زیر پوشش هیچ ...
مهناز مرا در دام مرد 40 ساله انداخت / در بیمارستان دنیا روی سرم خراب شد!
است و برایم اتّفاق بدی نخواهد افتاد. او برایم یک شاخه گل رز قرمز آورده بود با یک کارت پستال زیبا که وقتی آن را باز می کردی موزیک ملایمی از آن پخش می شد. وقتی داشتم با او خداحافظی می کردم تا به خانه بازگردم او دستش را به سمتم دراز کرد و من که تا به حال با هیچ مرد غریبه یی دست نداده بودم، با او دست دادم... آن شب تا صبح نتوانستم بخوابم. حس غریبی داشتم. از یک طرف به خودم نهیب می زدم که اگر ...
باریکه نور امید
. وسایلم را همانجا گذاشتم و از کافه رفتم بیرون. جایی ایستاده بودم که فکر می کردم کسی مرا نمی بیند و تلاش می کردم خودم را کنترل کنم. همان وقت خانمی از کافه آمد بیرون، یک مشت دستمال دستش بود. وحشت زده نگاهم کرد و گفت: کمکی از دستم برمیاد؟ چه جوری می تونم کمکت کنم؟ . بی آنکه اختیاری روی کلام ام داشته باشم گفتم: دوستم سرطان لعنتی گرفته . جوری گفت وای که انگار من خواهرش، انگار آشنای قدیمی اش. با تمام توانش ...
انشای انقلاب همه را تحت تأثیر قرار داد
متوجه شدم پدرم با دیدن من به مادرم می گوید امروز تعدادی از زنان را در تظاهرات گرفته اند، به طیبه بگو مواظب خودش باشد. پدرم خبر نداشت که من هم در آن تظاهرات شرکت داشتم و شاهد دستگیری برخی از زنان در تظاهرات بودم. بعدها که مادر متوجه این قضیه شده بود باور نداشت و با تعجب از من می پرسید مگر تو هم شرکت داشتی؟ کار هر روزم بود. صبح می رفتم تا شب که می آمدم خانه و مادرم هم دیگر نمی توانست حریف کارهای من ...
خواهر شهید رضایی، گفت: باورمان نمی شد که محمد از این دنیا رفته است، ما خود را برای دامادی او آماده کردم ...
روزها در آفتاب مانده بود؛ گفتند بهتر است که صورت او را نبینید و به پیکرش دست نزنید؛ چراکه قابل مشاهده نیست و ما نیز به سخنان آنان گوش کردیم و این گونه شد که حتی برای اخر آخر هم هیچ یک از ما نتوانستیم محمد را ببینیم. خواهر شهید رضایی از دست دادن برادر را داغ بزرگی برای خانواده خواند و ابراز کرد: شب ها تمام چراغ ها را خاموش می کردیم؛ اما هیچ یک نمی خوابیدیم؛ زیرا از دست دادن محمد بسیار ...
گاو شیرده را دادم و دوتار خریدم
، مادرم گفت آن را برای خودت قربانی کن. چند سال است که در این حرفه مشغول هستید؟ 54 سال است که از استاد اجازه گرفته ام. نزد استادان بسیاری رفتم، 35 استاد را دیدم که در حال حاضر فقط یکی از آن ها زنده است؛ اما استاد اصلی من نظرلی است. از پشت بجنورد تا انتهای دریای خزر جایی نیست که من نشناسم و نرفته باشم. خیلی داستان برای تعریف کردن دارم. خیلی جاها که برای اجرا می روم یا می خوانم، می ...
دنیای شیرین قصه های مارکز
اول این ترجمه، نوشته است که اینها برای دیدن یخ به ماکوندو رفتند، درحالی که اینها اصلا در ماکوندو زندگی می کنند! یک مقدار بیشتر که در کنه مطلب رفتم دیدم تا آن زمان متوجه این نکته بدیهی نشده بودم که یک سری آثار و مشخص تر اگر بخواهم بگویم، یک سری نویسنده وجود دارند که علاقه مندان به ادبیات وقتی می خواهند شروع کنند به خواندن ادبیات جدی تر، اول سراغ آن ها می روند. برای همین خیلی ضروری است که از این ...
خواب شهادت حامد در پلاسکو تعبیر شد
به آنها رساندم تا نزدیکشان باشم و آنها مرا پیش پدر ببرند.بالاخره هم نزدیکشان شدم و به سمت بابا رفتم. آن موقع ما تعبیر این خواب را نمی دانستیم ولی حالا یک سال از خوابی که حامد دیده بود گذشته و می فهمیم تعبیرش این بود که او به آرزویش رسید و شهید شد.مراسم تشییع حامد وآ تش نشان های فداکار با حضور دلسوزانه مردم عزیزبسیار شکوهمند برگزار شد. مردم برایمان سنگ تمام گذاشتند. از همه سپاسگزاریم که مثل یک ...
وکیل دادگستری شوهر سابق موکلش را کشت
همسرش اختلاف پیدا کرد و از هم جدا شدند. شب قبل با تلفن برادرم تماس گرفتم، اما جواب نداد. احتمال دادم او خوابیده است به همین دلیل دیگر تماس نگرفتم تا امروز صبح که دوباره با تلفن همراه و خانه اش تماس گرفتم، اما برادرم این بار هم جواب تلفن مرا نداد. نگرانش شدم و به در خانه اش آمدم و با کلید یدکی که داشتم در خانه اش را باز کردم و با جسد او در داخل پذیرایی روبه رو شدم. همزمان با ادامه تحقیقات، جسد به ...
اینجا شرق دجله اس یا خیابان ناصر خسرو؟!
ها گفت: بیا برادر! او با تعجب جلوتر رفت. ابوصعود رو به آن افسر گفت: فی امان الله. چند قدم آن طرف تر بولدوزری را با انگشتش به آن رزمنده نشان داد و گفت: ببر این افسر را پشت آن بولدوزر با دو سه تیم خلاصش کن. این رفتار او تردید و سوءظن ما را برطرف کرد. به جز دو، سه فروند بقیه قایق ها هم رسیده بودند. نیروهای گردان به ترتیب گروه هان ها و دسته ها در لبه آب آرایش گرفتند ...
خرید غذای مسیحی، برخورد با زنان بی حجاب و مسئله موسیقی/روایت های صادق طباطبایی درباره نظرات امام صدر
روزنامه اطلاعات پیاده و چاپ گردید، مربوط به آخرین شب اقامت من در لبنان است. دایی جان تا آن زمان هنوز به اروپا نیامده بودند. در این بیست و چند روزی که آنجا بودم، برخورد ایشان را با خانم ها می دیدم.جلسات مذهبی زیادی تشکیل می شد که خانم ها هم می آمدند. هم محجبه بودند و هم غیر محجبه. آقای صدر در تمامی این برخورد ها بسیار خوشرو، خوش برخورد و خوش بیان بودند. یعنی خیلی باز برخورد می کردند. توصیه های ...
چره گیلکی گب نمی زنیم؟
یعنی چی؟ منم گفتم خانم معلم. انه میگن روغن پیت. اگه اونه سر تانه یه دونه خوله باز کنیم روغن دیر بیجیر میاد اما اگه دوتا خوله باز کنیم روغن بختربیجیر میاد! بازین امی معلم دجوری منو تنبیهه کرد کی هنوز مرا به خواب میاد. کی چره فارسی خوب حرف نمیزنی.! بیجیر چی هست؟ با بیگی پایین!مثن من اگر گوفتیم پایین دونیا به خی رو سلامت بوستی؟ بیجیر مگه هو پایین نیست؟ فقط انه سرو مچه فرق میکرد دیگه.معنی کی هو معنی ...
بنیاد در آینه مطبوعات
عاقله مردی رفتار میکند و حرف میزند که دهان من از تعجب باز می ماند. یک روز مشغول نماز بودم و بچه هایم مدام شیطنت میکردند. بعد از تمام شدن نماز گفتم آنقدر حرف زدید، نفهمیدم چه خوانده ام محمدهادی گفت خواهرجان! اگر موقع نماز به معنای چیزی که میگویی دقت کنی، اشتباه نمیکنی. این حرف یک بچه هشت ساله بود. اینها را نرگس خانم، خواهر بزرگ شهید میگوید تا برسد به نوجوانی برادر؛ راهنمایی را در مدرسه ...
آن تصادف ها تصادفی نبودند
با او کلی حرف زدم و ماجرای مادرم و فراست خانم و شاپور و بقیه را تعریف کردم. شاید خواب می دیدم. واقعا نمی دانم چه بود. او مرا دلداری داد و گفت: مادرت از کما بیرون آمده و حالش خوب است. گفتم: بچه ام؟ گفت: بچه ات سالمه. پسره. ماشاءا... تپل و سرحاله. بعد در آرامشی قشنگ فرو رفتم. دوباره به هوش آمدم. فکر کردم خواب دیده بودم. چون همانجایی افتاده بودم که قبلا بودم. به شکمم دست زدم. ای وای بر من ...