سایر منابع:
سایر خبرها
حرف های من و روح الله ماند به قیامت!
.... تا اینکه فتنه ای در سوریه شروع شد. مدام اخبار سوریه را دنبال می کرد، در حالی که من هم از اعزام نیرو از ایران به سوریه بی خبر بودم. 27 فروردین سال 92 بود؛ گفت: برای مأموریتی تهران می رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: سوریه است و من از رفتن به سوریه بی خبر بودم... وقتی با خبر شدم که سوریه است، زدم زیر گریه. گفت: نترس و گریه هم نکن، حضرت زینب(س) هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی داد حرف بزنم ...
2 اسفند دکتر پژومند: خودکشی زنان نمایشی اما مردان جدی است
به سمت دیگر شهر می رفتم. آن زمان وسیله تردد مانند امروز برای سفرهای درون شهری به آسانی مهیا نبود. از آنجایی که من به شعر علاقه فراوانی دارم برای انتخاب راه درست و بیرون آمدن از شک و دو دلی تفالی به دیوان حافظ زدم. چنین آمد: مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق حافظ به من گفت اگر در همان مدرسه ای که درس خوانده ام ادامه تحصیل دهم به توفیق می ...
قتل عام خانوادگی به خاطر ارثیه
خانه همسایه مان شنیدم. پسر خانواده که بتازگی از هندوستان بازگشته بود، با خانواده اش دعوا می کرد. او پیش از این هم با پدر و مادرش درگیر شده بود. بعد از ساعتی درگیری پایان گرفت. مقابل خانه ایستاده بودم که پسر جوان را دیدم که سراسیمه سوار بر خودروی سمند از خانه خارج شد. رفتار او باعث شک من شد. به مقابل خانه شان رفتم و زوج همسایه را صدا زدم که پاسخگو نبودند. وارد خانه شده و با جسد زوج سالخورده و نوه ...
شهیدی که با فتح فاو فاتح قلب همگان شد+عکس
یکی از دوستان بودیم. صبح که به فاو اومدم محمد خیلی بیتابی میکرد،بچه ها تعریف کردند که تو این چند روز و خصوصا دیروز مهدی حال و هوای عجیبی داشت خیلی تو خود و کم حرف شده بود . شب که قرار شد خودش برای ماموریت به خط بره ما تو اتاق عملیات نشسته بودیم که یک مرتبه مهدی با یه هیبتی تو چهار چوب در ظاهر شد، حمام رفته بود وچهره زیباش در کنار موهای سیاه پرکلاغیش وبادگیر سورمه ای که به تن داشت جذابیت خاصی بهش ...
گفت وگو با قاتل پشیمان، پیش از قصاص
...> چند تا کلمه می گویم. تو احساست را درباره آنها بگو. قصاص: کابوسی که هر شب تکرار می شود. زندان: عبرت زندگی. مقتول: بی گناه. قتل: بزرگ ترین فاجعه زندگی ام. چاقو: هیچ وقت حمل نکنید. زندگی: برای من تلخ بود. مدرسه: دلم برایش تنگ شده . عاشقی: بنویس آه. فقط بنویس آه. مادر: خوشبخت نیست. پشیمانی: تمام نشدنی است. قشنگ ترین شعری که در زندان خواندی، چیست؟ من آن خزان زده برگم /که باغبان طبیعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم چهره زردم. ...
مهناز مرا در دام مرد 40 ساله انداخت / در بیمارستان دنیا روی سرم خراب شد!
به خانه بازگردم او دستش را به سمتم دراز کرد و من که تا به حال با هیچ مرد غریبه یی دست نداده بودم، با او دست دادم... آن شب تا صبح نتوانستم بخوابم. حس غریبی داشتم. از یک طرف به خودم نهیب می زدم که اگر پدر و مادرم از این ماجرا بویی ببرند من چگونه می توانم به چشم های آنها نگاه بکنم؟! پدر و مادرم خیلی برای من که تنها فرزند آنها بودم زحمت کشیده بودند و به من خیلی اعتماد داشتند و من همیشه ایّام ...
تراژدی مرگ در کوهستان یخ زده
تحقیقات آغاز شد. ازآنجا که مرد یخ زده ناشناس بود مأموران احتمال دادند او همان راننده کامیونی باشد که 17 روز پیش در دره مبارک آباد زیر بهمن مانده وهیچ ردی از او بدست نیامده بود. اما همان موقع پرسشی عجیب در ذهن شان نقش بست. این ویلا تا محل سقوط 800-700 متر فاصله داشت! پایان تلخ چشم انتظاری ازسوی دیگر برادر و بستگان راننده کامیون مفقود شده که در تمام این روزها در کنار تیم های امدادی ...
گاو شیرده را دادم و دوتار خریدم
. هم چنین خواننده ای به نام شیخ سهراب در روستای ما بود که نی می زد و شخصی هم به نام آرش برزین در مراسم عروسی ها آواز می خواند و می نواخت. وقتی آن ها می نواختند هیچ صدایی از انسان بلند نمی شد. من نیز در کنار آن ها می خواندم. بعد از مدتی به مادرم گفتم دوتار می خواهم. یک گاو شیرده و یک اسب داشتیم که مادرم گفت، هر کدام را که دوست داری بده و دوتار بخر. گاو شیرده را دادم و یک دوتار خریدم. ...
خوشحالم مهماندوست در هر شرایط به فکر من است
تمرین بود، باید بگویم اگر تمرین نباشد، نتیجه ای هم به دست نمی آمد. نتایجی که در مسابقات جهانی و آسیا کسب شد، به خاطر تمرین، نظم، دیسیپلین و همدلی بین بچه ها بود. شاید غرور این تیم را به خاطر کسب نتایج و تعدد افتخارات بود. آنها فکر کردند اگر تمرین مستمر هم نداشته باشند، می توانند افتخار کسب کنند اما این طور نشد. توقع این را نداشتید از شما بیشتر حمایت شود و مسئولان پشت پرده هایی که شما هیچ وقت ...
قتل شوهر به خاطر ارتباط با مرد غریبه
برابر برنامه علیرضا، من به اتوبان آزدگان رفتم؛ به مرتضی زنگ زده و به دروغ عنوان کردم که لاستیک خودرو پنچر شده است؛ مرتضی از من درخواست کرد تا داخل ماشین بنشینم، درهای ماشین را ببندم و منتظر او بمانم؛ بعد از گذشت حدوداً 20 دقیقه، مرتضی از محل کارش در منطقه قرچک ورامین به محل رسید و در حالیکه قصد تعویض لاستیک خودرو مرا داشت، علیرضا از پشت یک تپه خاکی خارج شد و طی یک درگیری و با شلیک چند گلوله، مرتضی ...
آیت الله یزدی: بازرگان آخوندی فکر نمی کرد/ هاشمی مجتهد نبود
این پرچم مقدس تر است یا اسلام. گفت این پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم که اسلحه هایشان را می گیرید و همه شان را بیرون می کنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم که ظرف 24 ساعت با آن ها برخورد شدید کردیم که حاج غلامی بود و همراهی می کردند. آنجا را از آن ها گرفتیم. سلاح های زیادی را از آن ها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصله هایی جابه جا کرده بودند. بعد دیگر من علیه شان بودم تا جایی که یک نفرشان که ...
کابوس دهشتناک زن اعدامی27 ساله
دختر کوچولو از یک ماهگی همراه مادرش پشت میله های زندان روزها و شب های دلتنگی را تجربه کرده است. اما آن روز قرار بود خاطره تلخ دیگری در دفتر زندگی این مادر و دختر ثبت شود. کودک هراسان به اطراف می نگریست. با دیدن ماموران و چند نفر دیگر احساس غریبی می کرد، خودش را در آغوش مادر پناه داد و انگار دوست نداشت از او جدا شود. سرش را روی قفسه سینه مادر گذاشت، چشم های معصوم خود را بست و به خواب ...
روایت عفت مرعشی از آخرین گفت وگو با آیت الله
سایت خبری تحلیلی هنگام Hengamnews.com: ... پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه می بیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شده اند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما ...
گفت وگو با مردی که شوهر دختر دلخواهش را کشت - بازیگر هستم و قرار بود در یک سریال بازی کنم
نشان دهد پنچر کرده است. اما موفق نشد لاستیک را پنچر کند. درنهایت من باد لاستیک جلوی ماشین را خالی کردم. المیرا با همسرش تماس گرفت و گفت پنچر کرده است. حدود 20 دقیقه بعد از آن مرتضی-مقتول – سوار بر خودروی پرایدی خودش را به المیرا رساند. به طرف صندوق عقب رفت و خواست لاستیک زاپاس را بردارد که من به طرفش رفتم. در فاصله 4 یا 5 متری اش بودم که تیر اول را شلیک کردم که به پایش خورد. مقتول دهانه اسلحه را ...
دست راست اصغر وصالی با دست خالی به جنگ تانک ها می رفت
...> دوستی با شیرودی شخصیت دوست داشتنی علی باعث جذب اطرافیانش می شد. او و رزمنده هایی مثل اصغر وصالی چنان شهید شیرودی را جذب کرده بودند که ایشان در بعضی از مواقع پیش ما می آمد و همراه شهید وصالی و شهید تیموری و سایر بچه ها چای می خوردند و گپ می زدند. خود شهید تیموری هم اولین نفری بود که بالای پیکر شهید شیرودی حاضر شده و پیکر او را به عقب منتقل کرده بود. علی تیموری پشت جبهه و با دوستان مصداق بارز ...
مهدی برام مثل نور بود/ سوریه از حضرت زینب خواستم بهم صبر بده
همرزمای دیگه اش هم شهیدشده بودند. شب خوابیده بودم خواب دیدم توی حیاط مراسم عروسیه. حیاط پر از همسایه و فامیل شده. حجله سبز بستیم عروس نشسته داماد نیست. گفتم چراکل نمی زنید. خودم چندتاکل زدم. یکدفعه از خواب بلندشدم دیدم هیچ خبری نیست. دوباره خوابیدم دیدم سیم یخچال آتش گرفت وتارسیدبه کنتور که توی آشپزخانه است و ترکید. دوباره ازخواب بیدارشدم رفتم تو آشپزخانه دیدم هیچ خبری از آتش نیست. همه جا ...
علت اصلی حادثه قطار خطای انسانی غیرعمد بود
آن روز من در مسیر تهران به دامغان بودم و در مسیر دود غلیظ این آتش سوزی را دیدم و سریعا به فرماندار دامغان زنگ زدم ایشان گفت همین الان هم اکنون به ما اطلاع دادند که دو قطار تصادف کردند سریعا به منطقه رفته و از نزدیک شاهد انجام اقدامات بودم متوجه شدم که وقتی قطار تهران به تبریز عبور می کند ورودت هوا سبب یخ زدگی ترمزهای قطار می شود و به همین علت با قطار تهران به سمنان تصادف می کند. وی ادامه ...
حمید مصدق
فعال و عاطفی بار می آید . آقای محمد حقوقی در باره فعالیت های دوران دبیرستانی او می گوید: من در سال 31 به دبیرستان رفتم و مصدق هم از سال 34 به همان دبیرستان آمد و در هر حال من تا 36 فارغ التحصیل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال 38 فارغ التحصیل شد . در آن دبیرستان ما چند تا چهره ی شاخص داشتیم که الان همه از مشاهیرند . بهرام صادقی بود ، منوچهر بدیعی بود ، هوشنگ گلشیری بود .این مدرسه انجمن ...
مثلث عشقی، پشت پرده جنایت در بزرگراه آزادگان
...، من به اتوبان آزدگان رفتم و به مرتضی زنگ زده و به دروغ گفتم که لاستیک خودرو پنچر شده است. مرتضی از من خواست تا در ماشین نشسته و درهای ماشین را بسته و منتظر او بمانم و بعد از گذشت حدودا 20 دقیقه، مرتضی از محل کارش در منطقه قرچک ورامین به محل رسید و در حالیکه قصد تعویض لاستیک خودرو مرا داشت ، علیرضا از پشت یک تپه خاکی خارج شد و طی یک درگیری و با شلیک چند گلوله ، مرتضی را به قتل رساند و فرار ...
زیباکلام: خاطرخواه هاشمی رفسنجانی بودم
آورد و قبل از فوت آیت الله هاشمی در مصاحبه ای گفتم که رای روحانی در 96 ریزش دارد، اما اکنون بعد از فوت ایشان معتقدم که با فوت هاشمی سبد رای روحانی بالا رفت و آن چیزی که در زمان تشییع پیکر آیت الله هاشمی جلوی دانشگاه تهران دیدم، متوجه شدم ایشان چه جایگاهی را به وجود آورده است.
رسیدن به عشق سابق با شلیک گلوله
بزرگراه آزادگان حوالی پل شهید کاظمی برود و از آنجا با شوهرش تماس بگیرد و بگوید که لاستیک خودرو پنچر شده است که قبول کرد. مطابق نقشه مرتضی در محل حاضر شد. او صندوق عقب خودرو را باز کرد و مشغول بیرون آوردن چرخ زاپاس شد. من هم از مخفیگاهم خارج شدم و اولین گلوله را به پهلویش شلیک کردم. مرتضی در همان وضعیت با من درگیر شده بود که روی زمین افتاد. در حالی که بالای سرش ایستاده بودم، اسلحه را روی صورتش ...
بازیگر تیزر تبلیغاتی چگونه شوهر دختر مورد علاقه دوران نوجوانی اش را کشت / المیرا از سختی هایش گفت و من ...
...، ای کاش شوکر خریده بودم. من فقط قصدم این بود که مقتول را گوشمالی بدهم تا دیگر همسرش را اذیت نکند. از روز حادثه بگو. آن روز طبق قراری که با الناز گذاشته بودم، با هم به محلی در بزرگراه آزادگان رفتیم. لاستیک خودرو را با میخ پنچر کردم و گفتم به شوهرش زنگ بزند و درخواست کمک کند. خودم همه پشت یک تپه پنهان شدم. وقتی شوهرش رسید، من پشت تپه بودم. کمی آن طرف تر هم یکی از شاگردانم با موتور ...
مرتضی را زنش سر قرار کشاند و من تیر خلاص را شلیک کردم/ گفتگو با خواستگار سابق المیرا +عکس قربانی و 2 متهم
. به من گفته بود که می خواهد از او زهر چشم بگیرد و بترساندش . زمانی هم که تیر اندازی شد من جلوی ماشین داشتم با مادرم صحبت می کردم. بچه ام را نزد مادرم گذاشته بودم و داشتم از او در رابطه با پسرم می پرسیدم که صدای تیر را شنیدم. روز حادثه کجا بودید؟ از صبح حدود ساعت 6:30 از خانه خارج شدم و به آرایشگاهی رفتم که در آنجا کارآموزی می کردم. بعد از آن به چندین آرایشگاه سر زدم تا ببینم می ...
روایتی از دارخوین شهری صدساله در جنوب که با نفت متولد شد
، خیلی بیشتر تحویلم می گرفتن. خواب نداشتم. از صبح تا 8 و 9 شب کار می کردم، بعد هم بی خوابی. مجرد بودم. رفتم کلوپ دو سه تا کارتن فیلم گرفتم. نشد. خدایا دیوانه شدم؟ رفتم مشاوره. بچه های کمپ هم که همداستانی بودند، گفته بودن برو. آدم مصرف کننده فکر می کند کسی نمی داند او معتاده، اما همه می دانند. بعد هم که پاک شدم، همه مبارک باشه می گفتن. رئیس پاسگاه که همیشه دنبالم بود، می گفت به خدا اگه پیش فلان ...
حمله به ایران حرف مفت است
؟ آقای رفسنجانی می گوید به من خبر دادند که بازرگان رفته پیش آقا که ما این بمب افکن ها را باید به آمریکایی ها پس بدهیم، من بر سرم زدم و بدو بدو رفتم پیش آقا گفتم اینها خل هستند، این هواپیماها مال ما هستند چرا به آمریکا پس بدهیم؟اگر می خواهید آنها را از کشور خارج کنید، بدهیم به ویتنام یا یک ملت گرسنه دیگر چرا به آمریکا بدهیم؟ اینکار را می خواستند بکنند چون آمریکایی ها گفته بودند ما واهمه داریم ...
تصویر/ نقشه المیرا و علیرضا برای قتل وحشتناک شوهرش
ماموران گفت: سوار بر خودرویم در حال عبور در اتوبان آزادگان بودم که دیدم مردی روی زمین افتاده و مرد دیگری در حالیکه اسلحه به دست داشت بالای سر قربانی این جنایت ایستاده بود . صحنه مشکوکی بود به همین خاطر توقف کردم و دنده عقب به سمت محل حادثه برگشتم که مرد مسلح با دیدن من به سرعت پا به فرار گذاشت و زمانیکه به خودروی پژو 206 رسیدم با جسد مرد جوان روبرو شدم و در ادامه زن جوان که داخل خودرو ...
با پورشه مسافرکشی نکن!
سال داری و دست کم هفتاد-هشتاد سال دیگه زندگی می کنی. از امروز تصمیم بگیر سرنوشت بهتری برای خودت بنویسی. سیم کارتهات رو بسوزون. گوی رو بایگانی کن. برای چند ماهی که تا کنکور نود و شش باقی مونده، برنامه ریزی کن. صبح زود بیدار شو. یازده شب بخواب. غیر از درس، هیچ برنامه ای نداشته باش. بین درس ها ده دقیقه زنگ تفریح بذار. دو تا از زنگ تفریح ها رو با ورزش پر کن: حرکات نرمشی و کششی. هر روز باید دو تا ده ...
گله مندی مردم کهن شهر همدان از اوضاع بیکاری و گرانی در آستانه سال نو
روستایمان زمینی دارم که در سایر فصل ها بر سر زمین کار میکنم و در زمستان در همدان به دست فروشی مشغول می شوم. این دست فروش نگران فرزندان خود بود و گفت: بنده همیشه شکر گذار خداوند هستم و اعتقادارم که خداوند روزی رسان است اما واقع موضوع بیکاری و اشتغال فرزندانم آزارم می دهد و خواستار رسیدگی مسئولین به امر هستم. در اطراف میدان در حال گذر بودم که دست فروش دیگری هم که در گوشه ای از خیابان ...
ناگفته های آیت الله یزدی از هاشمی و احمدی نژاد
.... گفت این پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم که اسلحه های شان را می گیرید و همه شان را بیرون می کنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم که ظرف 24 ساعت با آنها برخورد شدید کردیم که حاج غلامی بود و همراهی می کردند. آنجا را از آنها گرفتیم. سلاح های زیادی را از آنها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصله هایی جابه جا کرده بودند. بعد دیگر من علیه شان بودم تا جایی که یک نفرشان که اسم نمی توانم ببرم ...
مادر این خانواده، فرمانده داوطلب آتش نشانی است
بعد و در یک سانحه تصادف درگذشت، اما دو برادر و مادر او مصمم تر از قبل به خدمت آتش نشانی درآمدند و دخترش حالا در 13سالگی مقام های مختلفی را در والیبال به دست آورده و حالا عضو تیم ملی نوجوانان والیبال ایران است. نخستین مدالم را به شهدای آتش نشان تقدیم می کنم من از اول، بهترین ورزشی را که دوست داشتم، والیبال بود. اگر از مربی ام هم بپرسی، می گوید که نخستین پنجه ای که من زدم، از ...