سایر منابع:
سایر خبرها
صدای پای خاطرات
...، برایم شیرین بود. بچه ها و نوجوانان آن نسل، هنوز این کار را در خاطر دارند و بعضی ها فکر می کردند این کار را بهرام شاه محمدلو (ایفاگر نقش آقای حکایتی) خوانده است. اما در بین این آثار، مجموعه قصه های تا به تا برایش لذت بخش تر بوده چراکه متقد است خیلی به فضای زندگی اش نزدیک بود و به خاطر غیرزمینی بودنش با آن راحت بوده است. * باز مدرسم دیر شد... - محمد شمس ای وای، باز مدرسم دیر شد ...
روایت ناگفته دادکان از ملاقات خصوصی با آیت الله/ خاطره جالب از گفت و گو با رئیس جمهوری دولت اصلاحات و ...
پرسید شما را می شناسم و بعد از اینکه گفتم: بله. گفت که دو بلیت می دهد که شما با همسرتان به شارجه سفر کنید و اینجا را ببینید و بمانید . من فردای آن روز مصاحبه کردم و گفتم: از من خواسته اند به شارجه بروم ولی من بچه این وطنم و جایی نمی روم . جای خودم، کشورم و نظامم را دوست دارم. پیشرفت مردم برای من حس خوب ایجاد می کند ولی وقتی ببینم نه، یک جای کار می لنگد، مگر حقوق بگیرم یا ترسی از کسی دارم؟ باید حرف ...
بازیگر معروفی که حاضر است در آثار مذهبی جارو بزند
رود و کار سخت می شود. بازیگر سریال مختارنامه با اشاره به خاطره ای در سریال ماندگار امام علی(ع) ، گفت: در سریال امام علی(ع) خیلی از بازیگران دوست نداشتند در نقش های منفی بازی کنند و می گفتند نمی خواهیم از مردم لعنت بشویم! خیلی ها دوست دارند نقش مثبت را بازی کنند اما بازی در نقش های منفی همیشه ذهنیت های بدی ایجاد می کند. یک بخش دیگر ماجرا این است که در جشنواره ها معمولا داوران به جای کیفیت ...
مویش را در تابوت شانه و دعا کردم حضرت زهرا دامادش کند/ مصطفی با دیدن فیلم شوق پرواز متحول شد
را خواند و گفت نمی خواهی نماز بخوانی؟ چند بار این را تکرار کرد. پیش خودم گفتم چه عجله ای دارد و فکر کردم می خواهد مثل قبل مهرش را جای مهرم بگذارد و نماز بخواند. این اواخر بعد از نماز خواندنم، مهرش را جای مهر م می گذاشت و نماز می خواند و بعد دستانش را بالا می گرفت و می گفت مامان راضی شو. رکعت اول نماز که بودم صدای کمربندش را شنیدم. پیش خودم گفتم دارد می رود. سجده رکعت دوم که رفتم، با صدای خیلی ...
انتظار 12 ساله یک زوج برای رسیدن به حرم امام رضا (ع) پایان یافت/ از مسؤولان می خواهم این طرح همیشه ادامه ...
و فکر می کردم امام رضا (ع) من و دیگه نمی طلبد وقتی که فرزندم یک ساله و نیم بود به مشهد رفته بودم و تا الان که فرزندم 14 سال دارد هر کاری کردم نتوانستم به این سفر روحانی بروم چون پول کافی نداشتیم و شرایط مالی ما به گونه ای نبود که بتوانیم به مشهد برویم. تاجیک نژاد ادامه داد: خدا را شکر امسال توانستیم به همت آستان قدس رضوی به این حرم شریف دعوت شویم هنگامی که چشمم به بارگاه امام رضا (ع ...
داستان غم انگیز دختر فوتبالیست سابق بانوان
ابرها بودم. آرزو داشتم بهترین بازیکن آسیا شوم. در رویاهایم می دیدم که جایزه بهترین بازیکن زن آسیا را می برم. اما دو روز مانده بود بروم تهران برای اردو به من زنگ زدند گفتند نیا. گفتم چرا؟ گفتند با حضورت مخالفت شده. آن روز تا چند ساعت از شدت ناراحتی روی پله های حیاط خانه مان نشستم. اول کلی گریه کردم بعد بی حرکت شدم. نپرسیدید چرا؟ خیلی پرسیدم اما چند روز بعد از مربی باشگاه مان چیز ...
روایت دردناک کودکان کاری که به بهزیستی منتقل شدند
به گزارش تجارت امروز به نوشته شهروند، یکی یکی از راه می رسند، با مانتو و شال های رنگی و صورت های آفتاب سوخته. از میان آنهایی که برای شنیدن حرف هایش آمده اند، رد می شوند و به بالای سالن می رسند. جمعیت دانشجویی امام علی، بعدازظهر یکشنبه، آنها را در یکی از خانه های ایرانی جمع کرده و از روش جمع آوری این کودکان انتقاد می کند. آنها ایرانی، بلوچ و افغان هستند: مادرم که آمد دنبالم گفتند خوش به حالت که می روی. آن جا با بچه ها، خوب رفتار نمی کنند، خیلی از بچه ها می خواهند فرار کنند. بهزیستی خوب ن ...
جامعه با جهل سرطان مواجه است/ نقش تیم تسکین در کاهش مرگ
میلیون و 600 هزار نفر آمریکایی که به سرطان مبتلا هستند و نزدیک به نیمی از بیماران فوت شدند. استان در بخش سخت افزار رشد کرده اما در بخش نرم افزار و یا درک عمومی سرطان رشد نکرده است. اکنون جامعه ما با جهل سرطان مواجه است یکی از دلایل بالا بودن مرگ و میر در ایران دیر تشخیص دادن سرطان است، افراد در مرحله اول زیاد اهمیت نمی دهند و ما باید توجه داشته باشیم زمانی که هنوز سرطان خاموش است و تا ...
روایت "طالبی" از بی معرفتی و خوشگذرانی های ملی پوشان
فوتبال گذاشته ام. مربی و بازیکن تیم ملی بودم. دوره های مربیگری را رفتم. اگر الان قبول نکنم، پس برای چه هستم؟ اگر قبول نکنم، از همین اول شکست خورده ام. به اضافه این که، قابلیت بچه های خودمان را می دانستم و به آن ها ایمان داشتم. هنوز پنج دقیقه نشده بود که صفایی مجددا زنگ زد و گفتم اگر شما حمایت می کنید، هدایت تیم ملی را قبول می کنم. ** خیلی ها دوست داشتند به جای من آدم خودشان در تیم ملی باشد ...
جنگ چیزی جز فاجعه نیست
فاصله با دنیای واقعی بود که از تخیل سرچشمه می گرفت. در زمان کودکی همیشه برای خودم در ذهن شخصیت هایی رو خلق می کردم و براشون ماجرا می ساختم. مثلاً قبل از خواب توی تختم با دستام فرم سر حیوانات را در می آوردم، یکی گرگ می شد آن یکی جغد و یا شیر و با هم مکالمه داشتند و معمولاً یک کوهی هم پشت سرشان بود که زانوهام بود! این بازی را ادامه می دادم تا کم کم پلک هام سنگین بشود. چند سال بعد که گذشت محض سرگرمی ...
فکه دیگر جای من نیست!
...> - خاک بر سرت، آخه به تو هم می گن تخریب چی؟ مین زیرپای توست، به من می گی مواظب باش! پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه ای را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایی که به آن زده ام، به روی سطحش کشیده و چند خط و ردّ سرنیزه هم رویش مانده. به قول بچه ها مین را زخمی کرده بودم. خودم خنده ام گرفت. خنده ای از روی ناباوری که وقتی کاری نخواهد بشود، خودت را هم بکُشی، نمی شود. یک ساعتی از ...
ما ملی- مذهبی نیستیم!
...> بله، من رونوشت نامه ای راکه برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای هاشمی، برای آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با آقا رابطه دوستی دارد و از شاگردان آقای محمدرضا حکیمی است. گاهی به شکل خیلی خودمانی پیش آقا ...
دیدار با ملکه رنجبر در آستانه ی 82 سالگی
من آمدند. معروف بودند. با آقای دان آمدند. چند نفر از همکاران خانه سینما و از قدیمی ها آمدندپیشکسوتان هم دسته جمعی آمدند و مرا بردند. بعضی ها را نمی شناختم. خانم پرستو صالحی هم خیلی محبت کرد و مرا با ماشین برد به یک کنسرت و مرا بردند روی سن و گلباران کردند و البته تماشاچیان که همه خانم بودند برای من روی سن گل انداختند. هر چه گفتم نکنید این کار را ولی لطف کردند. به من تقدیرنامه و لوح سپاس هم دادند. پرستو صالحی بود با سه چهار نفر از خانم های جوان که جدید بودند و متاسفانه من اسم شان الان یادم نیست. ...
موتراشیِ دختران و کارِ اجباری کودکان کار در کمپ های بهزیستی!
با این شرایط سخت هیچ وقت دستگیر نشده اند. چرا؟ چون جلوی چشم نیستند . این ها را زهرا رحیمی، مدیر جمعیت امام علی (ع) می گوید. به گفته رحیمی، قرار بر این بوده که چند نفرکودکان زباله گرد نیز در این نشست حضور داشته باشند اما کارفرما برای دو سه ساعت هم مرخصی نداده است: بچه های زباله گرد نتوانستند بیایند اما بین بچه هایی که دستگیر کردند و بردند، هیچ گونه کودک زباله گرد و پرسکار یا درگیر دیگر مشاغل کاذب ...
کودکانی که فقط چندساعت کودکی می کنند/ "سلما" سرود رهایی می خواند
...، کاره ای شوند و به کشورشان باز گردند و آتش جنگ را خاموش کنند جز سلما که درد کودکان کار و قربانی خشونت همه شهرهای دنیا را فریاد می زند، نه یکبار که بارها ... در میان چند زندان محصور شده است، از یک طرف با ندامتگاه مرکزی استان البرز همسایه است از طرفی دیگر با زندان قزل حصار، راننده، نام و نشان زندان ها را از خاطر برده اما جز این نیست که بگوید: خلاصه برایتان بگویم اینجا در محاصره چند ...
روایت دادکان از کنار گذاشته شدنش از دانشگاه آزاد/ در آخرین دیدار با هاشمی چه گذشت؟
امیر شارجه داشتم از من پرسید شما را می شناسم و بعد از اینکه گفتم: بله. گفت که دو بلیت می دهد که شما با همسرتان به شارجه سفر کنید و اینجا را ببینید و بمانید . من فردای آن روز مصاحبه کردم و گفتم: از من خواسته اند به شارجه بروم ولی من بچه این وطنم و جایی نمی روم . جای خودم، کشورم و نظامم را دوست دارم. پیشرفت مردم برای من حس خوب ایجاد می کند ولی وقتی ببینم نه، یک جای کار می لنگد، مگر حقوق ...
شهید همدانی؛ از با فتنه 88 تا فتنه شام!
با ضد انقلاب در کردستان از سال 59 تا شروع جنگ تحمیلی فعال بود. ایشان در سپاه همدان واقعاً نقش محوری در آن جنگ داشت. مبارزه با ضد انقلاب و ایجاد امنیت پایدار در مناطق کردستان ، آذربایجان غربی و. . . از برکات عمر شهید همدانی است . خود شهید همدانی نیز خاطرات جالبی از ایام حضور در جبهه کردستان دارد: اواخر بهار سال 59 بود. بعد از شکستن حلقه محاصره ضدانقلاب برگرد شهر سنندج که در جریان آن بچه های ...
هم خواننده هستم، هم بازیگر
را می گرفت و با آن بازی می کرد و بعد پرت می کرد چون از بالا هم آمده بود بر می گشت و بعد اجرا شروع می شد. اولین پرفورمنس ما خیلی ساده بود. البته اندینگ هم داشتیم و در اندینگ هم کار هموطن را اجرا کردیم که چند تن از بچه های نوجوان می آمدند و پرچم ایران در دست شان بود و با ما می خواندند. و بعد مدام سخت ترش کردی. با این وضعیت توقع مخاطبانت بالا نرفت؟ - قطعا کارهایی که سال های بعد ...
خرچنگ، چشم راست پری را خورده است
بعدتر از عمل. من تا دوسال جلوی آینه نرفتم. جرات نمی کردم صورتم را نگاه کنم. تا دوسال خودم را توی آینه ندیدم. همیشه برادرم زخم چشمم را می شست. اما یک بار بالاخره خودم جرات کردم رفتم جلوی آینه و دیدم دیگر چشم راستم نیست. ترسیدم. این قیافه را دوست نداشتم. هیچکس این قیافه را دوست ندارد. مادرم خیلی برایم غصه می خورد. من همیشه چشم بند می زنم. اصلا هم از خانه بیرون نمی روم. چرا؟ چون ...
اعدام محکومان مواد مخدر فتوای منتظری بود
کرد ** قانون موارد مخدر سال 76 را شما تنظیم کردید. فکر نمی کنید این قانون به بحث اعدام زیاد بها داده و آن طور که باید هم نتیجه نگرفته است؟ آن زمانی که دادستانی کل بودم، قانون اصلاح قانون مواد مخدر مصوب سال 76 را تنظیم کردم و خودم هم زمان مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به مجمع تشخیص مصلحت نظام رفتم. این قانون باید بازبینی می شد و سال 76 ما نشستیم و این قانون را نوشتیم. ...
آیا مهاجرت معکوس در تهران امکان پذیر است؟
خورد که بچه هایش را می سوزاند: کمکم کنید. دولت به ازای 50 هزار تومان می تواند آپارتمانی بدهد ولی زن همین پول را هم ندارد. ادامه فیلم نشان می دهد که سال 1355 در کشور100 هزار و 392 خانوار در چادر زندگی می کردند و 18 هزار خانوار به دلیل نداشتن مسکن در کارگاه ها ساکن بودند. تصویر حلبی آباد تهرانپارس است. پیرمردی چرخ نان خشکی را کنار خانه می گذارد و وارد می شود. پسر جوانش می گوید؛ امروز ...
ساخت زیر دریایی برای سرو زیر آب / انصراف از پزشکی برای تئاتر و سینما/ اگر بمیرم هم با برخی کار نمی کنم
کارگردانی مسعود کیمیایی بود که حاشیه های زیادی هم در جشنواره سال گذشته به همراه داشت. دورادور شنیده بودم که چند دستیار و برنامه ریز قرار بود که با این دوستان همکاری کنند اما به سرانجام نرسیده بود که در نهایت با من تماس گرفتند، به آنجا رفتم و بعد از خواندن فیلمنامه با آنها قرارداد بستم و به دوستان گفتم 25 روز دیگر فیلم را کلید می زنم. یادم می آید که افرادی که آنجا بودند خندیدند و گفتند ...
گفتند کشته شو تا دیده شوی
تو نوشتم. گفتم : من اینجا کشته می شوم و پذیرفتن این، برای من مشکل است. من همان زمان سریال پرواز غدیر را نزدیک به 20 قسمت کار می کردم، جالب بود من آنجا نقش اصلی داشتم؛ اما در سرنخ نقش من فرعی بود و کشته می شدم. گفتند این کار را بکن، به نفعت است که من نپذیرفتم.ایشان رفتند به چند نفر دیگر گفتند و آنها هم نپذیرفتند و باز هم سراغ من آمدند و گفتند : من کسی را که بتواند این نقش را مثل تو کار کند سراغ ...
طرز برخورد با افراد دمدمی مزاج چگونه است؟
از آسایشگاه به شهر بردم. پیش ازاین هیچ وقت گستاخی و سرکشی اش را آزمایش نکرده بودم. خب او از نظر بالینی دیوانه بود، نبود؟ او نمی توانست خودش را کنترل کند. واقعا؟ در همین وضعیت در میان ناسزاگفتنش به من و عابرانی که رد می شدند، به سمت او برگشتم و گفتم: از ناسزاگفتن به مردم و بی ادبی به من دست بردار. می دانم که می توانی بهتر از این باشی. او ابتدا شوکه شد. سپس کاملا منطقی عذرخواهی کرد و از آن ...
سرانجام نافرجام عشق های خیابانی
نیست و می توانم در این مورد فکر کنم. به همین خاطر به شماره ای که در کارت ویزیتی که به من داده و همین امر هم باعث جلب اعتماد من شده بود زنگ زدم و این شد شروع و آغازی برای یک آشنایی، خوشحال بودم که مثل بقیه دوستانم کسی در زندگی ام دارم. شش ماهی از آشنایی ما می گذشت و هر وقت صحبت از خواستگاری و مطلع کردن خانواده ها می شد او بهانه می آورد و امتناع می کرد و بیشتر بهانه هایش را هم بر سر ...
برای افزایش اعتماد به نفس کودکان چه باید کرد؟
هم به زمین بخورند، باز برمی خیزند و از ابتدا شروع می کنند. حال اگر شما فرزند خود را با عشق و علاقه تربیت نکرده اید، چه کاری می توانید انجام دهید؟ زیاد سخت نگیرید بچه ها انعطاف پذیرند، در ضمن هیچ گاه برای ساختن شخصیت فرزندتان دیر نخواهد بود. اگر فرزندتان را به خوبی بشناسید و از دیدگاه او به قضایا نگاه کنید، به او کمک خواهید کرد که هر چه سریع تر به خودش اعتماد پیدا کرده و بعد از مدتی احساس ...
معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم!
اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل می کند. گفتم برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟! گفت وقت اذان بود نماز می خواندم. نگاهی به سر و وضع او انداختم.از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می زد. این شد که به او گفتم نماز می خوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می کنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم ...
خاتمی گفت انتخاب من آقای صالحی است
شکایت می کردم و ایشان به جای دوستانش حساب می کرد. در هر حال این کار را دوست داشتم. پدر بزرگ صالحی او را برای ثبت نام به مدرسه اخوت کاظمین می برد. او خاطره این ثبت نام را چنین به یاد می آورد: من دوست نداشتم به مدرسه بروم. یادم هست راه نمی رفتم و پدر بزرگ مرا می کشید. همین طور پاهایم روی زمین کشیده می شد تا به مدرسه رسیدیم. در سال اول ابتدایی ظاهرا خیلی بچه درس خوانی نبودم، چون بازیگوشی ...
بعثی ها بعضی از بچه ها را 48 ساعت تا گردن زیر خاک دفن کردند
، شکنجه های طاقت فرسا، مرگبار، سخت تر و تلخ تر از همه حادثه ای که برای فرزندان بعد از دوران اسارت رخ داده بود کار را برایم خیلی مشکل کرد. به دیدار وی رفتم بعد از سلام و احوال پرسی خواستم سوالاتی را که قبلا آماده کردم را شروع کنم، احساس کردم با سوال و جواب نمی توانم آنچه که دوست دارم را از زبان شان بشنوم، به همین خاطر گفتم حاج آقا ما در خدمتیم؟ حاج مهدی پاسخی نداد، از حالتی که داشت ...
شکایت اصلاح طلبان از صداوسیما - در آخرین دیدار با هاشمی چه گذشت؟ - غربی ها درباره اظهارات فرمانده س
. این اولین جایی است که برای عموم این حرف را می زنم. به من گفتند: دوست نداری برای مجلس کاندیدا شوی؟ من هم به ایشان گفتم: نه به این کار ها علاقه ندارم . مرحوم هاشمی در ادامه گفتند: من کسانی را دارم که نظرسنجی کرده اند و می گویند شما جزء سه نفر اول تهرانی، برای این کار بیا . مرحوم هاشمی دوباره گفتند: الان نگو. برو فکر کن و بعد به من بگو . اما من بازهم به ایشان گفتم: نه در این زمینه ها علاقه ندارم . ...