سایر منابع:
سایر خبرها
مریم حیدرزاده از ممنوع الفعالیتی خود می گوید
به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: آنهایی که اولین سال های زندگی دوباره موسیقی پاپ را در سال های آغازین دهه هشتاد یادشان است، قطعا فراموش نکرده اند آن روزهایی را که شاعری به نام مریم حیدرزاده چگونه قلب ها را تسخیر کرده بود و چگونه با ترانه هایی که می سرود، نوارهای شعرخوانی که منتشر می کرد و البته کتاب های شعرش نبض مخاطبان آن روزها را در دست داشت. مخاطبانی که خسته از دوران جدی دهه شصت و آغازین سال های دهه هفتاد، عشق را در آثار هنری جسته و ...
بهترین راه رهایی ترس از زلزله
...: پدرم ناگهانی از دنیا رفت، بعد از مدتی که در محضر اولیاء خدا بودم و ...، ایشان را در عالم رؤیا دیدم و پرسیدم: آقا جان چه شد؟ گفت: باور به اینکه نوبت من رسیده، نداشتم. فکر می کردم، می گفتم: فلانی بزرگ تر از من است، برای همین رفته، حالا حالاها نوبت من نیست. می گفتم: اگر یک موقعی کسی از بستگان را هم که کوچک تر بود در ذهنم می آمد، می گفتم: امکان دارد او هم زودتر از من برود. یکی از ...
بسته شعری ویژه وفات حضرت معصومه (س)
(س) روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سال ها منتظر روی برادر بودم بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟ من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟ روی قبرم بنویسید جدایی سخت است اینهمه راه بیایم، تو نیایی سخت است یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم سال ها میشود واز پیرهنش بی خبرم روی قبرم بنویسید ندیده رفتم با تن خسته و با قد خمیده رفتم ...
افسانه اکبرخان
...، جنازه اش را بلند کردند و به خاکش سپردند. یک هفته ای از مرگ اکبر گذشته بود که بنده و آقای تاج اصفهانی و جلیل شهناز، بی خبر از این ماجرا، به منزل شاطر رمضان ابوطالبی رفتیم. شاطر را اصفهانی ها خوب می شناسند. ظهر سه شنبه بود. شاطر پرسید: می دانید امروز چه روزی است؟ گفتیم: خیر . با گریه و تأثر و تحسّر گفت: امروز هفتم اکبرخان است . ای داد! اکبر مُرد؟ با اینکه زمستان سردی ...
مجموعه جدید شعر وفات حضرت معصومه (س)
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید و خواست جلوه ای از حوض کوثرش باشی به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را چو دید آمده ای سایه سرش باشی اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد و تا همیشه تو یاس معطرش باشی نگاه تو همه را یاد او می اندازد به چهره ات چه می آید که خواهرش باشی خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او گواه رنج نفس های آخرش ...
چگونه امام حسن عسکری تشیع را در عصر استبداد حفظ کرد
داشت وهمه افراد را به حضور می پذیرفت. ناگهان نگهبانان خبر آوردند که ابو محمد، ابن الرضا دم در ایستاده است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه دهید وارد شود. من از این گفت و گو شگفت زده شدم، زیرا تا آن لحظه ندیده بودم که در حضور پدرم جز خلیفه و ولیعهد وی، کس دیگری را با کنیه به او معرفی نمایند. سپس تازه جوانی گندمگون، خوش قامت، زیباروی و با اندامی موزون، با جلال و وقار ویژه وارد اتاق شد. پدرم ...
با بیماری مبارزه نکردم، دوست شدم
را درمان کرده. محمد خیلی بامعرفت است. او یادش نمی رود که آن دکتر روانشناس حق استادی بر گردنش داشته است. او وقتی حرف از استادش می شود، چشمانش دریا می شود. کی فهمیدی ام اس داری؟ سال 83 بود... یعنی 30 سالگی؟ بله. حدودا 30 سالم بود. یادم می آید خوابیده بودم، برای نماز صبح بلند شدم که بروم وضو بگیرم و همان جا زمین خوردم. پاهایم بی حس شده بود. کف پایم خواب رفته بود. مثل خواب ...
مجموعه بهترین اشعار درباره مادر
مادر اگر یک سرفه بی جا نمایی خورد خون جگر بیچاره مادر برای این که شب راحت بخوابی نخوابد تا سحر بیچاره مادر دو سال از گریه روز و شب تو نداند خواب و خور بیچاره مادر چو دندان آوری رنجور گردی کشد رنج دگر بیچاره مادر سپس چون پا گرفتی، تا نیافتی خورد غم بیشتر بیچاره مادر تو تا یک مختصر جانی بگیری کند ...
فراموش شدگان روهینگیا
... فرصت های ناب و خیال های خواب وارد اتاق من که شدند مانده بودم به چه زبانی صحبت کنم. پرسیدم و گفتند عربی و انگلیسی و اردو! گفتم با هر سه آشنا هستم. همانقدری که من از اردو صحبت کردن شان تعجب کرده بودم آنها هم از اردو دانستنم شوکه شده بودند. خودشان را که معرفی کردند فهمیدم هر سه اهل منطقه آراکان هستند. آراکانی که زمانی سرزمینی مسلمان نشین در حاشیه شرقی خلیج بنگال بود و ...
10 نکته از زندگی خصوصی نیکول کیدمن
علاوه بر حرفهٔ بازیگری، نیکول کیدمن بیش از یک دهه است که با کیث اربن ازدواج کرده و به نظر می رسد که هر سال عشق این زوج دوست داشتنی به یکدیگر بیشتر می شود. او نقش یک مادر فوق العاده را برای چهار فرزندش بازی می کند و زمانی که وی را روی فرش قرمز می بینیم او همانگونه خوشحال و مسحور کننده است. در طول سال های فعالیت هنری اش او با مشکلاتی مواجه شده و به موفقیت های زیادی نیز دست پیدا کرده است. او بمشکلات و موانع پیش روی خود مثل یک بانوی باکلاس برخورد ...
با پرواز VIP عازم بهشت شد
نیامده بود و من او را باردار بودم, همه در آن زمان خواب می دیدند که پرچم های سبز یاحسین در منزلمان زدند و ما با لباس احرام از فرودگاه آمدیم. ** چند نفر این خواب را دیده بودند؟ چندین نفر این خواب را دیدند که نهایتاً یک خانم ساداتی خواب دیدند که من و شما داریم می رویم شمال. در راه شمال شما میگویید که برویم به دست و صورتمان آبی بزنیم. جلوی رودخانه به من می گویی که من دلم ماهی می ...