سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های پرونده منا و شبهه های مالی حج
برکات فراوانی برای منطقه و در سطح بین المللی خواهد داشت. اخبار دروغ در حج گذشته یکی از دردناک ترین مسائل بود و انرژی زیادی صرف شد تا از رواج آن جلوگیری شود. نماینده مجلسی می گفت بودجه حج به اندازه کل بودجه عمرانی کشور است. می گفتند خطیب مسجدالحرام خون شیعیان و به کنیزی گرفتن بانوان شیعه را حلال اعلام کرده. گفتند بانوانی هنگام حج گم شده اند و هیچ وقت پیدا نشده اند. تاکید ما روی واقع نگری است ...
تراکتورسازی؛ تیمی که خیلی یتیم است
خون شهروندان اصفهانی از خون سایر هموطنان رنگینتر است؟ گناه آن چهل وسه نفر مامور نیروی انتظامی چه بوده که مجروح شده اند؟ شاید فقط فوتبال است که حق ما خورده میشود! ان شاءالله در سایر زمینه های اجتماعی-فرهنگی-اقتصادی و غیره حق آذربایجان که سر ایران است خورده نشود. در طول سی سال من احساس کرده ام همیشه حق تیمهای تبریزی ضایع شده است. در این میان تیم تراختور خیلی یتیم بوده و والدینی نداشته که از حقوق ...
از قم تا آب بیدِ گَتوند/ وقتی جوشش عشق به امام حسین علیه السلام ورق را برمی گرداند
در آن بود به زحمت قورت دادن خار مغیلان، از گلویم پایین رفت. فقط یک چیز از ذهنم مثل برق گذشت: شیخ! برگرد. برگرد برو قم پیش زن و بچه ات. نانت کم بود یا آبت؟ این همه راه کوبیدی و آمدی به امید اینکه چند نفری دور و برت جمع شوند افاضات بفرمایی و اسلام در حال احتضار با دم مسیحایی تو زنده شود و سرحال. ده روز هم که کلی روز است و می شود چه ها کرد. اینجا هم به یاد ضرب المثل سالی که نکوست ... می افتی. بیا و ...
شهری که داعش آن را با سه پیامک اشغال کرد/ تکفیری ها در 20 کیلومتری مرزهای ایران
داعش اگر اسیرمان می کرد هر 43 نفرمان را سرمی برید، داعش رحم نداشت به ویژه اگر می فهمیدند ایرانی هستیم تکه تکه مان می کردند، چرا که دشمنی عجیبی با ایرانی ها داشتند. ابووهب اسوه عطوفت عملیات تمام شده بود در گوشه ای خسته از کارهای بسیار نشسته بودم، دیدم بچه ها دارند می گویند ابووهب آمده است. تا آن زمان ابووهب را ندیده بودم و نمی شناختم. چه کسی است؟ وقتی که خوب چشمانم را دقیق کردم ...
سربازان آمریکایی جنایتکار یا قربانی؟
بعد از رسوایی هایی که به خاطر انتشار عکس های شکنجه وحشیانه زندانیان عراقی، توسط همین سربازان در مطبوعات پخش شد. این دید منفی نسبت به سربازان آمریکایی در داخل و خارج از آمریکا، گسترش پیدا کرد و باعث شد فیلمسازان و مستند سازان آمریکایی برای اعاده حیثیت از این سربازان، به پرداخت به این جنگ ها، اهمیت ویژه ای بدهند و در مورد این جنگ ها کارهای بسیاری را تولید کنند. ما در این مطلب قصد داریم چند فیلم و ...
سر در کاسه توالت فرو ببر!|11 پرده تاریخی از رفتارشناسی تماشاگران ایرانی
. و طرف، یکی از آن عشاق خشمگین! آن روزها روی سکوها مردانی با پیراهن های مونتیگون و صورت های آفتاب سوخته می نشستند که از خرجی زن و بچه شان می زدند و در شکم فوتبال می ریختند، و اگر کسی از دایره آدمیت خارج می شد بیست نفر هم زمان جلویش می ایستادند که اوهوی اینجا خانواده نشسته است. دهنت را آب بکش. زمستان ها صدای به هم خوردن دندان هایشان و بی قراری دل بی صاحاب شان را می دیدی و تابستان ها هیاهوی ...
بررسی آثار زنان نویسنده ای که داستان غربتشان را روی کاغذ آورده اند/ روزگار زنان مهاجر
جایی نمی رساند. بعد از اینکه بچه های تمام خانواده های صرفه جوی شهر را تر و خشک کردم، بالاخره خوردم به رگه ی اصلی. معلم فرانسه دبیرستان به من خبر داد که یک خانواده پاریسی تازه وارد دنبال یک پرستار بچه فرانسوی زبان می گردند. اگرچه زبان فرانسه ام در آن زمان محدود بود اما داوطلب شدم. با کلی امید و یک لغتنامه فرانسه آنجا رفتم. بعد از اینکه قسمت های مختلف خانه بزرگشان را به من نشان دادند، شامل یک بودای شش ...
روزگار زنان مهاجر
درخشان نبود، بنابراین همان شغل دم دستی قدیمی را انتخاب کردم. نگهداری از بچه ها. به زودی دستگیرم شد که با ساعتی یک دلار، این کار مرا به جایی نمی رساند. بعد از اینکه بچه های تمام خانواده های صرفه جوی شهر را تر و خشک کردم، بالاخره خوردم به رگه ی اصلی. معلم فرانسه دبیرستان به من خبر داد که یک خانواده پاریسی تازه وارد دنبال یک پرستار بچه فرانسوی زبان می گردند. اگرچه زبان فرانسه ام در آن زمان محدود بود اما ...
موهایش را هل می دهد داخل روسری و سعی می کرد خودش را بی گناه جلوه دهد، اما...
خورد و مُرد؟ زن: خودش دوغ خریده بود. اصرار داشت برایش بیاورم. یخ هم خواست. بازپرس: توی خون شوهرت سیا نور بود. داخل دوغش ریختی؟ زن: دوغ که سیانور نداره. به خدا خبری نداشتم. شاید خواهرش بهش داده باشه. شب از خونه اونا اومد خونه و دوغ همراهش بود. با هم درگیری داشتن. چند باری هم کتک کاری کرده بودن. وقتی اومد خونه عصبی و بی حوصله بود. بازپرس: پدر و مادر شوهرت ...
دیدار با آقای نویسنده
ادامه می دهد: مگه چند بار در سال یه نویسنده پاشو تو این مدرسه می ذاره؟ بچه های دو کلاس دیگه اومدن دفتر و اعتراض دارن که ما هم می خوایم باشیم. ورود دو کلاس دیگر هم زمان می شود با ورود نویسنده. از شدت هیجان قلبم شروع می کند به زدن. می شناسمش. یکی از کتاب هایش را خوانده ام. آقای برازنده با توپ و تشر همه را ساکت می کند و تازه واردها را جلو می نشاند. باز هم من و کلاس عقب تر می رویم و ...