سایر منابع:
سایر خبرها
ظاهر شد و سخنان کوتاهی گفت: "ای مردم! از این لحظه به بعد، هر کس را بالای دیوار خانه مردم دیدید، به سمتش شلیک کنید. اگر هم کسی شما را بازخواست کرد، بگویید حکم تیر را حسنی داده است." امام جمعه مسلح، در حالی این سخن را گفت که با دست راستش بر قبضه اسلحه اش می کوبید تا همه بدانند که آنچه می گوید، شوخی و تعارف و تهدید توخالی نیست. پایان این سخنان کوتاه همان بود و پایان سرقت ها همان؛ ارومیه ای ها ...
جا خوردم اما به خاطر شدت بیکاری و بی پولی بی درنگ دست همکاری در دستش گذاشتم. چند سال به این کار بی ثمرت ادامه دادی و چطور دستگیر شدی؟ نزدیک به پنج سال به کار سوداگری مرگ ادامه دادم. روز اول که مواد را از دوستم تحویل گرفتم تا بین مصرف کننده ها توزیع کنم دست و پایم می لرزید اما بعد از اتمام کار چنان شجاعت کاذبی به من دست داد که دلم قرص شد. در این سال ها فقط مواد سنتی به مقدار کم ...
هم اختلاف داشتند درگیری های من و خانواده همسرم با هم بیشتر شده بود.تا اینکه همسرم و پدرش به دادسرا رفتند و از من شکایت کردند. آن روز وقتی در دادسرا با پدرزنم روبه رو شدم خواستم تا برای آشتی به پارکینگ مجتمع قضایی برویم. من آنجا می خواستم با پدرزنم صحبت کنم اما او و بستگانش که همراهش آمده بودند یکباره با زنجیر و قفل فرمان به من حمله کردند.برادرزنم با چاقو مرا زد و من در یک لحظه چاقو را از دستش گرفتم ...
داده تا بدین ترتیب بتوانند اولویت های خود را پیش برند. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، تحلیلگرانی چون خود من بسیار مدیون ایران هستیم. اگر نبود به خاطر ایستادگی و مقاومتی که مردم ایران در سال 1979 از خود نشان دادند، ما نمی توانستیم آنچه را که "موانع نامرئی" نامیده می شود، بشکنیم و خود را از قبضه قدرت ظالمین رها ساخته و مستقل شویم. در حال حاضر، تمرکز اصلی من روی این موضوع بوده ...
باز هم دست از سر همسرم برنداشت. چون همسرم پرستار یک پیرزن بود ، سه روز در هفته را به خانه نمی آمد. آخرین بار وقتی با پیرزنی که اکرم در خانه اش کار می کرد تماس گرفتم و شنیدم هشت ماه است که همسرم به خانه او نرفته است، تصمیم به قتل زنم گرفتم. به اکرم گفتم برای تولدش یک هدیه خریده ام و باید اجازه دهد چشم و دست هایش را ببندم تا هدیه را به او بدهم. او هم قبول کرد. وقتی چشمان اکرم را بستم طناب ...
، دیدم دوستم مدت طولانی در فکر فرو رفت و سپس عرض کرد: من تصمیم خود را گرفتم و دستور شما را انجام خواهم داد . از محضر امام بیرون آمدیم. دوستم با ما به کوفه بازگشت و همه ی آن چه به دست آورده حتی لباسی را که بر تن داشت، به صاحبانش رد کرد و بقیه را صدقه داد. کار به جایی رسید که ما برای او لباس می فرستادیم و معاش روزانه اش را تأمین می کردیم. از این جریان چند ماه بیشتر نگذشته بود که او بیمار شد. به عیادت او ...
... اعتیاد داری؟ نه. من ورزشکارم. کشتی گیر هستم و یک زمان مربی هم بودم. مدال آوردم و الان برای تأمین مخارج زندگیم در باشگاه داروهای بدنسازی می فروشم. فرزند هم داری؟ یک پسر 4سال و نیمه دارم. روز حادثه پس از قتل دوستم به خانه رفتم و هنگامی که وسایلم را جمع کردم به این امید که از ایران فرار می کنم دست پسرم را گرفتم و از او خواستم هرگز شبیه من نشود. می دانم او هیچ ...