سایر منابع:
سایر خبرها
. حجت الاسلام و المسلمین پناهیان سخنران این مراسم بود و میثم مطیعی ذاکر اهل بیت(ع) نیز با نوحه سرایی و ذکر مصیبت، یاد و خاطره شهدای مدافع حرم را در دل ها زنده کرد. روزنامه ایران در مطلبی با عنوان گلشن جان به قلم سمیه کاظمی حسنوند آورد: احمد توی سنگر نشسته بود. از شکاف سنگچین دیوار دفترچه ای بیرون آورد و با مداد کوچکش شروع به نوشتن کرد: گلشن جان سلام، اگر از احوالات من جویا باشی، ملالی نیست ...
...> * وزیر وقت ورزش به سیاسی گفته بود اگر عرضه نداری دایی را برداری کاری کنم تا در ورزشگاه با سنگ او را بزنند. او حتی گفته بود با 100 میلیون می تواند سکوها را علیه دایی کند. * به پروین گفتم تو بیا تا انتخاب سرمربی پرسپولیس هدایت تیم را برعهده بگیرد. اول قبول کرد، اما صبح فردا گفت نه سردار، کامنت هایی بدی برایم گذاشتند! * به گل محمدی گفتم بمان، پشتت هستم، اما چهار صبح استعفا کرد ...
.... عباسی: واقعا همینه، بهش گفتم اون نامه ات رو بیار من امضا کنم که تو منو توجیه کردی، خندید، دست کرد جیبش نامه رو آورد من هم روش نوشتم. خب رفت، چون اومده خیلی روتین داره نگاه میکنه چند روز قبل از ترور شما این اتفاق افتاد؟ عباسی: دو سه ماه قبل، تابستون بود. تابستون 89 ؟ عباسی: بله، همون موقع شهریاری رو هم خواستن، خب ببین، شهریاری رو صدا کردن ...
حقیقت شهرتش من را در آن دوران خیلی اذیت کرد. غزل شاکری بعد از گلنار هم چند پیشنهاد بازیگری داشت البته خودش از موضوع مطلع نشد. او می گوید: خیلی جالب است که بدانید بعد از گلنار و بدلیل کمبود بازیگر در آن دوران کارهای زیادی به من پیشنهاد شد.بدبختانه یا خوشبختانه خانواده نگذاشت من ازآن باخبر شوم تا زمانی که دیپلم را گرفتم و من را کنار خود نشاندند و همه ماجرا را برایم تعریف کردند و گفتند ما ...
انتها چون کارهای چاپ نشده ام را به روزنامه میزان مرحوم بازرگان دادم، عذرم را از کیهان خواستند که خودم هم آمادگیش را داشتم. بعد از یک سال هم ماجرای حزب توده لو رفت و برخی از نفوذی هایی که در کیهان بودند مشخص شدند و همه آن جمعی را که با من درافتادند گرفتند ولی باز هم پیش من نیامدند که بگویند حق با تو بود. و یا یک ماه قبل از پذیرش قطع نامه 597، بازرگان نامه ای نوشت که قطعنامه را بپذیرید ...
مزقون چی چند روز پیش در خبرها خوندم که کودک ده ماهه ای در بیمارستان شهید گنجی از سیانوز و خفگی نجات پیدا کرد. راستش خیلی خوشحال شدم ولی وقتی یاد خاطرات خودم افتادم یجورایی حسودیم شد. هیچوقت خاطره اون شب کذایی از یادم نمیره، اصلا مگه ممکنه همچین کمدی ِ تراژیک ی رو فراموش کنم. بعد از اتفاقات اون شب ،سمت راست بدنم کلا فلج شده و دارم با دست چپ مینویسم.زانوم کشکک ندار ...