سایر منابع:
سایر خبرها
...، به نفع خودش نیست، پس از عذرخواهیِ آقاقدرت به دستور بی بی، بالاخره چادرش را سر کرد و رفت سر خانه و زندگی اش... ***** فردای آن روز بود که زن عمو با چشمهایی قرمز و صورتی ورم کرده و سیاه آمد تو... از آن زنهای بی زبان بود زن عمو که همیشه دلم به حالش می سوخت... گوشه اتاق نشست و همانطور که بی صدا اشک می ریخت، رو به بی بی گفت: _ خسه شدم اَ دسِ ای رفتارای عزت ...
چطوری با خبر شدید؟ مادر شهید: از شب قبلش خوابم نمیبرد بعد از اذان صبح یک کلاغ داخل حیاط خونه اومد و میخوند گفتم ان شاا... خوش خبر باشی بعد که پدر حامد خواست بره سرکار محمد احسان برادر کوچک شهید پا های بابا رو محکم گرفته بود و گریه میکرد میگفت بابا سرکار نره که خیلی تعجب کرده بودیم. اتفاقا همون روز قربانی کرده بودیم و وقتی گوشت رو تقسیم میکردم یک تکه برای حامد گذاشتم اصلا آرام و قرار نداشتم 3 مرتبه ...
کم به مشکل مالی برخوردم و تو سن 16 سالگی تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم و بیرون از خونه کار کنم. تنها همدمم تو اون دوران دوست پسرم شده بود و همیشه حمایتم می کرد چون بزرگتر از من بود همیشه فکر می کردم می تونم رو نصیحت هاش و محبتهاش حساب کنم، تقریبا 35 سالش بود بعد از مدتی دوستی ما شکل دیگه ای گرفت و وارد رابطه ی جدیدی شدیم تا جایی که بارها از من سوء استفاده جنسی می کرد تا اینکه ترکم کرد و این رابطه باعث ...
را دیدم. کار چندان جالب و پررونقی نبود. ولی به هر حال درآمدزا بود. از آنها پرسیدم چطور این دستگاه راه خریدید. نشانی کاسبی که دستگاه را می آورد به من دادند. قیمت دستگاه سه کیلویی، 120هزار تومان بود؛ دقیقاً همان میزان پولی که من از کار روی زمین به دست آورده بودم. این پول برای مخارج زمستان خانواده ام بود. وقتی پول را دادم و دستگاه را چند روز بعد برایم آوردند، تمام مسیر مغازه تا خانه را گریه می کردم ...
. - پدرت کجاست؟ - معتاده. تو خیابوناست. خودمون هم نمی دونیم کجاست. بعضی وقتا میاد خونه داد و هوار می کنه و داداشم بهش پول میده. بعدشم دوباره میره . حسن پسر 13 ساله دیگری است که درست رو به رویم نشسته و منتظر است تا صحبت کند. حسن از رفتار بقیه بچه ها گلایه و دل پری دارد اما از صاحبکار سابقش راضی است و می گوید: صاحبکارم به من اعتماد داشت و من پشت دخل هم می نشستم، روزی ...