سایر منابع:
سایر خبرها
"جلیل تواضع" که بود و چه کرد؟
سال بعد از آمدن به تهران مشغول به صادرات شدیم. اولین جایی هم که به آنجا صادرات داشتم، عربستان بود، آن ها آجیل را خیلی دوست دارند. او ادامه داد: "توریست های زیادی برای خرید آجیل به مغازه ما می آمدند که بیشترشان اروپایی و عرب بودند و همین آمد و رفت خارجی ها به مغازه مان ما را به فکر صادرات انداخت. الان هم به چین، کل اروپا و کشور های عربی صادرات داریم. " محمدعلی صدیقی عضو سابق ...
حجت الاسلام یاسینی به لقاءالله پیوست
امام خمینی از پاریس به تهران آمدند. در سال 1357 که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، به همراه مرحوم آیة الله مطهری به دیدن امام رفتم. مبارزات سیاسی من از زمان دولت مرحوم دکتر مصدق و آیة الله کاشانی شروع شد و تا بازگشت امام خمینی از پاریس و پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنابر عللی از سیاست فاصله گرفتم و به کار تبلیغ علوم دینی مشغول شدم. بعدازآن از من تقاضا شد که ...
کتاب و دیگر هیچ
خوانی بهانه ای شد برای گفتگو با او که به نقل خیلی ها اولین امانت دهنده کتاب در محله بوده است. این طوری کتابدار شدم داستان کتاب فروش شدن احمدآقا، بدون هیچ هدف و برنامه از قبل تعیین شده ای اتفاق افتاد: بعداز سربازی مدتی در شرکت راه و ساختمان کار می کردم، اما به مذاقم خوش نیامد. باید شغل دیگری را امتحان می کردم. 6 ماه بعد تصمیم گرفتم در کتاب فروشی شاگردی کنم. البته کتاب و لوازم ...
برادران سخت گیر، دختر نافرمان
برداشته می گوید: وقتی با امید و آرزو بعد از سال ها دوری و فرار از خانه جلوی در خانه خودمان رفتم به جای پذیرش با ضرب و شتم برادرانم مواجه شدم و به ناچار تصمیم گرفتم سرقت هایم را از سر بگیرم تا هزینه سنگین موادم را جور کنم. یک روز با حیله سوار یک خودروی عبوری شدم تا راننده را سرکیسه کنم، اما از شانس بدم گیر راننده ای افتادم که او دست مرا خوانده بود و منتظر بود مچم را بگیرد. در مسیر مثل ...
وداع با پیشکسوت صنعت آجیل و خشکبار/ جلیل تواضع که بود؟
مصاحبه ای با دنیای اقتصاد از نحوه پدید آمدن کسب و کارشان این طور گفته بود: پدرم نام تواضع را در تبریز برای اولین بار روی مغازه اش گذاشت. پدرم آجیل فروش بود. اما آن زمان مثل الان این اندازه اقلام مختلف و متنوع وجود نداشت. به یاد دارم از وقتی هفت ساله بودم کنار پدرم کار می کردم. برادرهایم هم در مغازه بودند. من پسر دوم خانواده بودم. از چهار سالگی به مکتب می رفتم. درس خواندن را دوست داشتم؛ ولی همیشه ...
غزاله 17 ساله وقتی فراری شد در بین شیاطین دست به دست چرخید!
پدرش که فوت کرد خود را آزاد و بزرگ خانه دید و تصمیم گرفت برای آینده اش نقشه بکشد. بعد از فوت پدرش که او را قهرمان زندگی اش می دانست در خیالش دنیا را برای خود تمام شده دید. به جاده تاریک زد؛ جاده ای که در انتهایش جز آبروریزی و از دست دادن [...]
اعتراف عامل شلیک های وحشتناک جنوب پایتخت
.... چرا تیراندازی؟ بعد از این که ما فرار کردیم حدود سه هفته بود که آن ها به من زنگ می زدند و تهدید و ادعا می کردند برادرزاده ام را می دزدند و تهدیدهایشان ادامه داشت تا این که تصمیم گرفتم به این تهدید ها پایان دهم. روز حادثه با خودرو به مقابل درِ مغازه مرد جوان رفتم که سوار بر خودرویش شد و به منطقه نازی آباد رفت، به سراغش رفتم که فرار کرد و من هم چند تیر شلیک کردم. ...
آشنایی با موسس اولین مدرسه قهوه ایران+بیوگرافی
... با توجه به علاقه زیادی که به این صنعت داشتم خیلی زود این کار را یاد گرفتم و به عنوان باریستا کافی من فعالیتم را در این صنعت ادامه دادم. سال 1997 میلادی به امارات رفتم و در شارع ( خیابان ) مطینه رستوران ایرانی ارسلان را راه اندازی کردم و سال 1998 به ایران برگشتم. اولین کافه خودم را با نام کافه پاییز 98 در سپتامبر 1998 میلادی مصادف با مهر ماه سال 1377 شمسی بعد از جام جهانی ...
داستان قماربازی که همه زندگی اش را باخت
کاسبی اش سوال می کردم جواب سربالا می داد و می گفت زن نباید به این کار ها دخالت کند. نسرین گفت: تا وقتی پدرشوهرم بود، زندگی مان خیلی سخت نبود، ولی در این هشت سال بعد از او، من و بچه هاخیلی سختی کشیدیم انگار هرچه شوهرم به خانه می آورد، برکت نداشت. زن جوان گریه کنان گفت: یک روز صبح زود، وقتی برای خرید بیرون رفتم چند تن از زنان محله با دیدن من شروع به پچ پچ کردند فهمیدم درباره شوهرم ...
دستگیری نزاع کنندگان قهوه خانه نبرد/دردسر مرگ تکان دهنده دختری بعد از بزم مستانه
به گزارش خبرنگار حوزه حوادث و انتظامی گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ، مهم ترین حوادث امروز (یکشنبه نوزدهم آبان ماه سال 98) را می توانید در این بسته خبری بخوانید. این 7 کف زن حرفه ای از طایفه فیوج را می شناسید؟+ تصاویر اعضای یک باند که همگی از طایفه فیوج هستند در نقش مامور از گردشگران و مسافران خارجی کف زنی و سرقت می کردند. دردسر مرگ تکان دهنده دختری بعد از ...
رؤیا های رهاشده یک قهرمان جهان
دست ما می گذاشت. بیشتر مواقع باید خودمان هزینه رفت وآمد و لباس ها را می دادیم. من هم کم کم داشتم به سنی نزدیک می شدم که باید به فکر کسب درآمد می افتادم. این شد که دلسرد و دلزده از این رشته همه چیز را رها کردم و رفتم سمت مربیگری. در دانشگاه هم رشته تربیت بدنی را انتخاب کردم. پس از آن در کلاس های مربیگری هم شرکت کردم و مدرکم را گرفتم. مربیگری در مسجد محله حالا ورزشکار مدال آور آن ...
برای قصه های مجید قرارداد خیلی ارزانی بستم/ پدر مهدی باقربیگی پولکی بود و او تبدیل به همانی شد که پدرش ...
...> پور احمد درباره انتخاب بازیگر قصه های مجید و بی بی ادامه داد : حدود یک ماه همه مدرسه های اصفهان را به دنبال پسر بچه ی مورد نظر گشتیم به جز مدرسه پشتی خانه مان که در همان مدرسه مهدی باقر بیگی را پیدا کردیم .البته از پسر بچه دیگری هم تست گرفته بودیم ولی مهدی بهتر بازی می کرد . درباره نقش بی بی هم خیلی جستجو کردیم و هنگامی که از زنان خانه دار محله ها تست بازیگری می گرفتم خواهرم پیشنهاد کرد از مادرمان ...
نوجوان زیباروی عکس هایم به شهادت رسید
و جوانی شهید محمودنذر، در خصوص این شهید بزرگوار نوشته است: عاشورای سال 1374 در شهر نبطیه در جنوب لبنان، برای اولین بار چهره زیبا و جذاب محمد نظرم را جلب کرد و از او عکس گرفتم. سال 1377، هنگامی که به روستای عربصالیم در جنوب لبنان رفتم، محمد را دیدم و مجددا از او عکس گرفتم. بعد ها شنیدم محمد به صفوف مقاومت اسلامی پیوسته است. خیلی دنبالش بودم تا او را ببینم. سرانجام محمد که در تبلیغات نظامی مقاومت اسلامی (اعلام الحربی) فعالیت داشت و با شبکه المنار کار می کرد، در تاریخ 24 آبان 1394 به دست تکفیری های داعش در سوریه به شهادت رسید. خدا شرّ تکفیری ها و صهیونیسم را از سر جهان اسلام کم کند. ...
پدربزرگ و مادربزرگ درخواست قصاص کردند
به همین دلیل خیلی پرخاشگر بود. روز حادثه او با چاقوی آشپزخانه به من حمله کرد. او را هل دادم که روی زمین افتاد سپس دست و پایش را گرفتم و به صورتش سیلی زدم تا آرام شود. او را رها کردم و رفتم قلیان آماده کردم که دوباره مادرم آمد و قلیان را روی زمین انداخت و خواست از خانه بیرون بروم. متهم در ادامه گفت: به اتاق خواب رفتم که دوباره مادرم در حالی که چاقو به دست داشت آمد. در حالیکه بالشت دستم بود چاقو را ...
تعرض دکتر داروساز به همکلاسی نخبه
سرویس حوادث جوان آنلاین: به گزارش جوان، شامگاه بیستم تیرماه امسال، دختری 27 ساله به نام مهسا که در رشته داروسازی مشغول تحصیل بود به پلیس آگاهی رفت و از هم دانشگاهی سابقش به اتهام اذیت و آزار شکایت کرد و گفت: در رشته داروسازی درس می خوانم و در این مدت با همکلاسی هایم رفت و آمد داشتم. روزی یکی از آن ها به نام نادر مرا به یک مهمانی دوستانه در خانه اش در زیباشهر دعوت کرد. وی ادامه داد: از ...
شهبازی: مادرم گفت کاش بعد از بیهوش شدن، کشتی نمی گرفتی
دیگر نتوانستم دفاع کنم و با اختلاف زیاد باختم. بعد از آن در گروه شانس مجدد به مصاف حریف ژاپنی رفتم. او در پی یک فن اشتباه، شاهرگ گردنم را تحت فشار قرار داد. داور باید سوت می زد که نزد. حدود 15 ثانیه دفاع کردم و یک لحظه چشمانم سیاهی رفت و بدنم بی حس شد. دست راستم را بالا بردم و می خواستم که داور کشتی را قطع کند. داشتم خفه می شدم، همان زمان بیهوش شدم و دیگر چیزی یادم نیامد. شهبازی ادامه ...
وسایلم را جمع کردم و آمدم تهران؛/ حاتمی: تا شرایط درست نشود، به نفت برنمی گردم
به گزارش “ورزش سه”، فرزاد حاتمی درباره شرایط اخیر خود در تیم نفت مسجد سلیمان به خبرنگار ما گفت: اتفاقاتی افتاده که نمی خواستم درز پیدا کند اما کرده است. باید افکار عمومی را روشن کنیم. او افزود: البته دوست دارم این مسائل در خانواده نفت مسجد سلیمان حل شود. ولی من در همین 10 هفته هم فقط به خاطر رفتار خوب مردم شهر ماندم. واقعا مردم خونگرمی هستند. من در این مدت شرایط سختی را تحمل کردم اما ...
کتاب سلام بر ابراهیم(1) + صوت
سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم. این صحبت ها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمی شد، یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیب تر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند! و با گذشت سال ها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!و من در همه کلاس های درس و برای همه بچه ها از او می گفتم. ...
حال و هوای خوش آن روزها را دوست دارم!
به پایگاه ابوذر در منطقه خانی آباد رفتم. خواهر بزرگتر من "طوبی" که درحال حاضر مادر یک شهید و یک جانباز 70درصد نیز می باشد، آن زمان در سپاه مشغول به خدمت بود. به او گفتم من هم می خواهم در این جنگ سهمی داشته باشم و خدمتی بکنم. ایشان با یکی از مسوولان صحبت کرد و به من گفتند برای شما که یک فرزند کوچک دارید، شرایط فرودگاه برای شما بهترین است. مهد هم دارد می توانید فرزندتان را به مهد بسپرید. گفتم من ...
دختر جوان: من بی گناه هستم، مادرم را نکشته ام!
از خانه بیرون آمدم و پلیس را خبر کردم. در نهایت کیفرخواست علیه این دختر صادر و پرونده با شکایت اولیای دم برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران شعبه 12 ارسال شد. بر اساس سوابقی که در شعبه 12 وجود داشت، مشخص شد این دختر یک سال قبل از کشتن مادرش علیه پسر جوانی شکایت و او را متهم به تجاوز کرده بود. آن زمان بررسی های دادگاه نشان داد دختر مورد تعرض پسر جوان قرار گرفته است و در ...
گرایی: انگیزه زیادی برای طلای امیدهای جهان داشتم
جراحی کرده بودم. دارنده مدال برنز بازی های آسیایی 2018 جاکارتا در خصوص اینکه بعد از خط خوردن نامش برای حضور در مسابقه های قهرمانی بزرگسالان جهان به حالت قهر اردو را ترک کرده بود؟ گفت: اینگونه نبود، بلکه در آن مقطع به دلیل آسیب دیدگی پیکارهای جهانی را از دست دادم و برای مداوا و انجام فیزیوتراپی باید به خارج از اردو می رفتم. فرنگی کار شیرازی تیم ملی ادامه داد: سطح مسابقه های ...
دوقلوهایی که در یک روز متولد و شهید شدند + عکس
اواخر سال 1396 بود که برای مصاحبه با خانواده شهیدان عبادی به استان البرز رفتم. در میان گفت وگو با مادر شهیدان عبادی متوجه شدم ایشان همسایه خانواده شهیدان نصیری هستند. از آنجایی که آخر سال بود، تردید داشتم سرزده با خانواده نصیری گفت وگو کنم یا نه، بالاخره با هماهنگی مادر شهیدان عبادی، با خواهر شهیدان نصیری ارتباط گرفتم. وقتی وارد خانه شدم، خواهر شهید به استقبالم آمد. فکرش را هم نمی کردم که آن روز ...
از طلوع طلایی تا شکوه المپیادی
کاملا اتفاقی و بی هیچ برنامه و هدفی بود. 4، 5 سال بیشتر نداشتم که با پدرم صبح ها ساعت 5 به بوستان بسیج می رفتیم. آن زمان منزل ما در محله شیخ طوسی بود. آفتاب نزده با بابا مهرداد مسیر خانه تا بوستان را می دویدیم، هرصبح فقط به عشق اینکه قرار است با پدر به پارک بروم از خواب بیدار می شدم. روز های به یادماندنی و زیبایی بود. در آن سن وسال چیزی از ورزش نمی فهمیدم و نمی دانستم. گفتم که فقط به عشق پدر از ...
موهای من در سینما سفید شدند/ فعلا کاری با جشنواره ندارم و فقط فیلم می سازم
. این کارگردان اضافه کرد: اصلاحیه های اعمال شده در وزارت ارشاد لطمه ای به اصل فیلم نزد. وی با اشاره به این که مطرب در ایام برگزاری جشنواره فجر سال گذشته تولید شد، اظهار داشت: از آنجایی که مطرب با سرمایه شخصی تولید شده است، تمایلی به شرکت و حضور در جشنواره فیلم فجر نداشتم و دوست داشتم که زودتر به بازدهی مالی برسم. مصطفی کیایی در ارتباط تلفنی با شبکه رادیویی گفت و گو با ...
فردوسی پور آهنگ الهه ناز است، کهنه نمی شود
خوزستان در مسابقات حضور داشتم. نکته درباره من اینکه از نظر بدنی بسیار آماده بودم و یکی از داورهایی بودم که دوندگی بالایی داشت و تست ها را پاس می کرد. در مجموع آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشتم. بعد هم رفته رفته شروع کردم به طرف مدیریت فوتبال رفتم تا برنامه نود شروع شد. سال 78 برای تدریس مدیریت فوتبال به خرم آباد رفته بودم، یادم هست همان روزی بود که هواپیمای توپولوف در خرم آباد سقوط کرد. من از مغازه آقای ...
ایده هایم برای 1000 نفر اشتغال ایجاد کرد
بر تخم مرغ محلی و دمنوش اگر محصول دیگری هم نیاز داشتند به من سفارش می دادند. در دوران دانشگاه بود که به سراغ ثبت شرکت رفتی. چرا؟ من رؤیا هایی در سر داشتم و برای رسیدن به آن ها باید تلاش می کرم. بعد از گذراندن مقطع کاردانی تصمیم گرفتم برای ثبت شرکت اقدام کنم. بعد از به ثبت رساندن شرکتی در زمینه بسته بندی دمنوش های گیاهی، توانستم خود را در بازار به مشتریان بشناسانم. در سال 93 برای ...
اگر کمکم کنند، سرپرست 50 خانوار را مشغول کار خواهم کرد
زیادی که به این رشته داشتم آشنایی کاملی در زمینه نصب آسانسور پیدا کردم لذا همین شناخت کامل و دقیق من از آسانسور باعث شد به سرعت مدیر فنی شرکت شوم. داود در ادامه خاطرات شغلی خود می گوید: پس از اتمام درسم با تجربه های به دست آمده تصمیم گرفتم در همین رشته، شرکتی مستقل برای خود راه اندازی کنم و با پول پس انداز و فروش اتومبیل کارم را شروع کردم. این جوان با انگیزه قمی نخستین روز اجاره ...
چند قطره خون روی پوتین
سید محمد عطایی دبیر شهرآرا محله در بین کوچه های قدیمی مهرآباد منزل شخص بزرگی است، منزل پیرمردی که دریایی از خاطرات قبل و بعد انقلاب را در سینه دارد. نوحه خوان است و به مداح معروف است. بازنشسته سپاه و یار دیرین شهید کاوه. از آن دسته آدم هایی که از شنیدن حرف هایش خسته نمی شوی. کسی که سال ها در بیت رهبری خدمت کرده و جزو محافظان بیت بوده است. در ادامه بخشی از صحبت هایش را می خوانید. ...
سرگردان میان جنگ و غربت/ افغانستانی های ایرانیزه شده
درخواست کردم با من ازدواج کنه. شرط خانواده عروس این بود که باید پاسپورت بگیرم. منم اومدم سفارت و توی طرح آمایش شرکت کردم. بعد چند وقت پاسپورت گرفتم. از وقتی پاسپورت گرفتم زندگیم از این رو به اون رو شد. همه چی تغییر کرد و تونستم زندگی تازه ای رو شروع کنم. بعد از ازدواج، هم خونه خریدم و هم مغازه راه انداختم. درآمدم خوب شده و الان به چشم یه غریبه بهم تو محله ای که زندگی می کنم نگاه نمی کنن. همین که ...
فرجام تلخ عشق خانم و آقای دکتر
انتقال به بیمارستان تحت درمان قرار گرفت اما 36 ساعت پس از جنایت روی تخت بیمارستان جان باخت، این در حالی بود که وی دقایقی قبل از مرگ در برابر مأموران به قتل همسر و خواهر او اعتراف کرد و گفت: من عاشق همسرم بودم و نمی خواستم او راطلاقش بدهم. اما از سه سال قبل او در خانه ای دیگر تنها زندگی می کرد. وقتی احضاریه طلاق به دستم رسید تا صبح فکر کردم. بعد تصمیم گرفتم اول او را بکشم و بعد هم با قرص ...