مهدی فردای همان روزی که خواب دیدم پرنده شده به شهادت رسید!
سایر منابع:
سایر خبرها
جهادی که تلفنی شروع شد/ خانواده ای که در سیاهی شب هم می درخشند
خبرگزاری فارس، اهواز - سرم را کج کردم و با دقت به حرف های فرمانده گوش سپردم: واقعا حیف است نخواهی پای صحبت های خانم قاسم پور بنشینی، تازه فقط خودش نیست، کلا خانوادگی پای کار آمده اند، پسرهایش در روستا یک اتاق ساختند و همانجا دل به درد مردم داده اند. سنگ تمام خود خانم و آقای قاسم پور و دخترشان را هم باید به نقل قول از آدم هایی بشنوی که بی منت، گره از کوری مشکلاتشان گشودند و حتی به روی ...
خانواده یعنی امنیت، پناهگاه، تکیه گاه
زن های زیادی هستند ولی باز دوران ما این همه رفاه و آسایش نبود، همه چیز در دسترس نبود. الان کمد لباس یک خانم را که باز می کنی 20 الی 30 دست لباس آویزان است و باز موقع مهمانی رفتن می گوید لباس ندارم! ما دو سه دست بیشتر لباس نداشتیم و از آن هم آن قدر مراقبت می کردیم که تمیز باشد و مرتب. برای ما خانواده حرمت داشت، مرد خانه احترام داشت، زن برای همسرش احترام داشت خب شاید ابراز کردن علاقه مثل ...
آخرین نماز در حلب روی پله چهارم نشست
، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: اذان به وقت حلب یک سالی از شهادت عباس می گذرد هنوز در خانه ما صدای اذان در سه نوبت به افق حلب پخش می شود یکبار بار دست بردم که حذفش کنم دلم نیامد با خود گفتم بگذار هر روز ندای الله اکبر در خانه طنین انداز شود تا مرحمی بر دل باشد. چاپ چهارم آخرین نماز در حلب؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم عباس دانشگر در قطع رقعی و 176 صفحه، به کوشش پدر شهید ...
کتاب لبخندی به معبر آسمان منتشر شد
.... اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد. بلافاصله در باز شد، جوانی را دیدم که صورتش را با ماشین تراشیده بود. گفتم: برادر کجا می روید؟ گفت: می ریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! جا خوردم. از این لات بازی ها در جبهه ندیده بودم. به ناچار سوار شدم. غیر از او و راننده، کس دیگری توی ماشین نبود. به چشم های او که نگاه کردم ...
همسر شهید مدافع حرم: نبود مجید هنوز برایمان عادی نشده است/ عکس تابوتش را هم انتخاب کرده بود
شهید می شود؟ یا به این اتفاق فکر نمی کردید؟ صفری: چرا خب، همیشه به فکرش بودم، هر روز و شب، شب سومی که به سوریه رفته بود، به من زنگ زد و با هم حرف زدیم، باز هم مثل همیشه جویای حالم شد؛ همان شب بود که خواب دیدم مجید شهید شده، وقتی بیدار شدم به خودم دلداری می دادم و می گفتم نباید از خودت ضعف نشان دهی؛ دقیقا فردای آن شب مجید شهید شد. فارس: چطور از شهادت همسرتان خبردار شدید؟ ...
کتاب رستاخیز – اثر لئو تولستوی
در را به رویش بست و چهره ناپدید شد. توی سلول زنی تمسخرکنان حرف هایی زد. ماسلوا لبخندی زد و رفت نزدیک دریچهٔ کوچک روی در. پیرزن صورتش را از درون سلول به دریچه چسباند. صدایی خش دار از پشت دریچه گفت: مخصوصا زیاد حرف نزن، با لجاجت پایداری کن. همین و بس. ماسلوا سری تکان داد و گفت: هر بلایی بخواهند به سرم بیاورند اهمیتی ندارد، برای من مشکلی نخواهد بود. رییس زندان با ...
با جیغ و داد به تک تکشان گفتم: مهدی شهید شده!
مهدی نداشتم؛ نه تلفنی، نه نامه ای، نه پیغامی. نزدیک صلات ظهر فریده خانم سراسیمه رسید. با دیدن چادر رنگی روی شانه و دمپایی های لنگه به لنگه اش هول برم داشت. نزدیک بود سکته کنم از بس دویده بود نمی توانست حرف بزند. بریده بریده گفت: پرویز زنگ زده پشت خط منتظرته. از خیابان 16 آذر به دو رفتم سمت میدان توحید. روز هایی که خرامان خرامان دست مجتبی را می گرفتم که برویم خانه مادر بزرگ نیم ساعتی توی ...
مهدی آمد اما با کت دامادی و شلوار فرم سپاه
...، درساختمان سه طبقه ای مصادره ای ساکن شدیم. صدو هشتاد متر بود با پنج اتاق، نمای خانه به شکلی بود که هر کس رد می شد فکر می کرد اینجا ارگان یا سازمانی است همین طور هم بود. مهدی گفت: اینجا دفتر حزب توده بوده! دادستانی به نیروهایش اجاره داده بود. پدر مهدی خانه شان را فروخته بودند. گفتند: پس ما یک سال میایم با شما زندگی می کنیم دو تا اتاق دست ما بود و بقیه خانه در اختیار آنها. فقط اسمش بود ...
درخواست چوپان جوان از میثم مطیعی
.... از نگاهش می شد فهمید حرفی در دل دارد. من را صدا کرد. آن روز ها پایم را عمل کرده بودم. عصازنان باهم رفتیم در دل تاریکی دشت. گفتم بفرما. هنوز سردار شهید نشده بود. گفت: می شه برام یه کاری کنی برم سوریه، مدافع حرم بشم؟ گفتم: من شکر خدا هیچ جا رئیس نیستم، فقط یه معلمم، ولی اگر کمکی ازم بر بیاد دریغ نمی کنم . یک سؤال کردم که جوابش هنوز در گوشم زنگ می زند؛ و چه خوب شدکه پرسیدم. گفتم: براچی ...
حبس در خانه
شنیدن آمار های مرگ ومیر را برای خودم قدغن کرده بودم و نمی گذاشتم مخاطبان صفحه مجازی ام بفهمند من ترسیده ام یا از حبس برایشان می نویسم. این حبس اجباری به تمام کرده ها و نکرده های عمر سی و چند ساله ام فکر کردم. یک عذرخواهی به بعضی ها بدهکار بودم. بعضی ها را اشتباهی قضاوت کرده بودم. چند تا دروغ ریز و به قول معروف زنانه به همسرم گفته بودم و حالا هر کدام آتشی بود به جانم. روز های آخر حبسم به تلفن بازی و حلالیت گرفتن گذشت. هر که را می شناختم زنگ می زدم وکلی با او خاطره بازی می کردم ...
آرزوهایی که کرونا بر باد داد!
شلاق توی صورتش می خورد. برای همیشه رفته و آرزوهای او را هم با خودش برده. اگر از آسمان بلا ببارد... صدای مادر توی گوشش است. دیگر نمی تواند هر روز صبح گوشی تلفن را بردارد و آن صدا را بشنود. حالا دیگر مادر فقط قابی سر طاقچه است. اگر از آسمان بلا ببارد، بلا ببارد... بلا باریده مادر جان بلا باریده. این گزارش قصه آنهایی است که کرونا عزیزان شان را برده. یکی خواهر از دست داده و دیگری مادر و آن ...
سکوت چیست؟ چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت دارد؟
...: علی امیری - ترجمان علوم انسانی: طول کشید تا این کار را یاد بگیرم. فقط وقتی که فهمیدم نیازی بدوی به سکوت دارم، قادر شدم جست وجوی آن را آغاز کنم؛ آنجا، در ژرفای همهمۀ ناموزونِ ترافیک و افکار، موسیقی و ماشین، آیفون ها و برف روب ها، به انتظارم نشسته بود. سکوت. همین اواخر، کوشیدم تا سه دخترم را مجاب کنم که رازهای جهانْ در سکوت پنهان گشته اند. در آشپزخانه دور میز نشسته بودیم و داشتیم شام یکشنبه را می خوردیم. این روزها، با ...
پرستاران در برزخ کرونا
. آن لحظه فقط خدا را صدا کردم که اگر کرونا بگیرم به پدر و مادرم منتقل نشود. به هر حال همه کرونا مثبت بودند و سی تی ها همه درگیر بودند اما من با عشق و علاقه پرستار شدم. سوگند خوردیم که جان بیماران را نجات دهیم. صادقانه بگویم ترس بر ما غلبه کرده بود از لحظه ای که از بیمارستان بیرون می آمدم تا خانه در مسیر گریه می کردم و می گفتم خدایا اتفاقی برای مامانم نیفتد. مادرم بیماری زمینه ای دارد. به خانه که ...
ادبیات هم در بیان مظلومیت خانواده مدافعان حرم قاصر است
است و زمانی که من خواستم این کتاب را بنویسم به شدت ملاحظه داشتم که به هیچ عنوان زندگینامه هیچ شهید مدافع حرمی را نخوانم تا از آن تأثیر نگیرم. می خواستم هر چیزی که در ذهن خودم بود را بنویسم. راوی کتاب همسر یک شهید است که در 12 نامه دلتنگی هایش را برای همسرش واگویه می کند. شخصیت کتاب از نحوه آشنایی، از لحظات خوب زندگی مشترک شان، از رفتن شوهرش، از نحوه شهادت، از دلتنگی های خودش و بچه هایش و از روزهایی ...